عشق آغوش گشوده ی من نیست
مینا اسدی
عشق
آغوش من نیست
که آنگاه که نمي گشایمش
رؤیای شبهای دربدر اضطراب تو باشد
و آنگاه که می گشا یمش
تلخی تنباکو
بردهان گس کابوس دیده ای.
ـ ویرانی تصویرمقدس مریمی
که انکار هماغوشی اش
مسیح را
فرزند خدا میکندـ.
عشق ، منم
فریادی ایستاده
بر چارچوب اتاقی کوچک
ـ آن اُمیدی که ترا
در بستر انتظار
به شوق دیدار سپیده دم
گوش به زنگ فردا
از پهلویی
به پهلویی
می غلطاندـ.
عشق،
منم
پلی اُستوار
که جزیرهُ ی سرد آرامش را
به وسوسهُ ی تجربهُ ی آنسوی
جهان گسترده می خواند.
عشق
نرمی پستان زنی نیست
و فشار بازوان مردی نه.
عشق
منم
ترانه ای که بهانه های کودکی ات را
به پسندی دلنشین
بدل میکند.
بانگی دلنواز
که گوشهای ترا
گرم مینوازد
سرمایی دلپذیر
که پشت ترا
با شوقی شگفت
می لرزاند
تلنگری بر چهره ی خامِ جوانی ات
که به چشم بر هم زدنی
از تو
مردی می سازد.
عشق
رؤیای آغوش من نیست
به هنگام
که کورسوئی از آن سوی افق
پیدا نیست.
عشق منم
عطوفتی
که ترا در می یابد
آنگاه
که چشمانت
پرنده ای سرگردان می شود
ـ آن پرنده ی تازه پا
که از جذبه ی سربر کشیدنِ گل سپید کوچکی
به بُهت می نشیند ـ.
عشق
آغوش گشوده ی من نیست
به هنگام
که نیاز تو
کودکی می شود
تشنه ی نوازشهای دستان مادری من
عشق منم
قله ای سرفراز
که ترا
از عمق دره های دور به خود میخواند
به هنگام
که رنج جهان تازه ی راههای پیچ در پیچ
ترا در خود گم میکند.
عشق
وسوسه ی دندانهای بهم فشرده ی تو نیست
بازویی نیست
که بر شانه ای فرود آید
جسمی نیست
که بر جسمی خم شود
دانه ای نیست
که به سودای آفریدن جوانه ای
به خاک بسپاری
و نه آن لبان سرخ
که به لبان نیمه باز اشتیاق تو
پاسخ گوید.
عشق
منم
آوازی که در نبض تو می زند
وزش نسیمی
در نیزاری
دشتی فراخ
که تو بر آن
گام می نهی
به هنگام
که تحمل ثانیه ها
از حوصله بیرون میشود.
عشق
منم
ـ عریانی آن حقیقتی
که تو بر آن
دیده فرو می بندی ـ .
ستاره ای روشن
که بر راه تو می تابد
که اگر نادیده از آن درگذری
آنگاه که خاموشی
جهان ترا
در بر گیرد
در گذرت
جز کرم شبتابی
نمی یابی.
یکشنبه سوم مای 1987 - استکهلم
از دفتر شعر" از عشق چیزی با جهان نمانده است"
منبع:سایت مینا اسدی