PEZHVAKEIRAN.COM پیش‌گفتار کتاب کافه رادیو/ هجرانی
 

پیش‌گفتار کتاب کافه رادیو/ هجرانی
مهدی اصلانی

کودکی و جوان‌ساله‌گی‌ام در کوچه طی شد.

 از همان کوچه و در بیست‌وهفت‌ساله‌گی به حبس رفتم و بعد هم از کوچه جاکن شدم و دیدار کوچه برایم شد حسرت!

 از کوچه‌‌ای به کوچه‌‌ای دیگر. از پست‌جای جهان و پس‌‌کوچه‌ی زندان در پرت‌شده‌گی به کوچه و تنگ‌جای تبعید. کوچه‌‌ی تبعید بر خلاف کوچه‌ی شاهین در سه‌‌راه اکبرآباد بن‌بست بود.

از وطن‌رانده توانِ گریز از هرچیز دارد جز عبور از گردنه‌ی پربرفِ خاطره. خاطره برای انسانِ پرت‌شده به ناکجا، کوچه‌ی بن‌بست است و در‌رو ندارد.

تبعید گونه‌ای کابوس است.

چه شب‌ها که مادر پاورچین‌پاورچین از قابِ عکس‌اش بیرون می‌آمد تا ببیند علاء‌الدین آبی می‌سوزد. نکند یک‌ وقت بچه‌هایش دودزده و خفه شوند!

تا بلند می‌شدم در آغوش بگیرم‌اش تنهایم می‌گذاشت. انگار فقط آمده تا مرهمِ رویامرده‌گی‌هایم شود.

تفاوت ندارد کجا؟ مادر که نباشد فیتیله‌ی‌ علاء‌الدین را هر جور تمیز کنی آبی نمی‌سوزد. مادرها بلدِ کار بودند! یک جوری دوده‌ی فیتیله را می‌گرفتند تا فیتیله پله نکند و یک ‌‌دست آبی بسوزد!

به‌دورانی که بسیاری از چیزها سابق شده آن کوچه برایم شد کوچه‌ی سابق! تنها رفاقت است که سابق نشده و سابق ندارد.

کوچه و بچه‌ی کوچه بودن فضیلت نیست. بدان فخر نمی‌فروشم. کوچه لایی هم دارد.

 اونی که در کمیته مشترک با «ممد نبودی ببینی» کابل می‌زد کفِ پا، بچه‌ی زعفرانیه و کامرانیه نبود. دو تا کوچه پائین‌تر از خودم نفس کشیده بود. اینان لایی‌ها وهرزه‌های کوچه بودند. کوچه اما نوعی حرمت بود و ماند. کوچه مفاهیمی دارد که تنها با خودش می‌شود آن ‌را توضیح داد. وقتی آقام و داداشام به من اجازه دادند که از فردا خودت می‌توانی تنهایی بروی حمام! یعنی تو دیگر آن‌قدر بزرگ شدی که بتوانی از خودت محافظت کنی و لُنگ و تنبان‌ات را از پایت پائین نکشند. خُب اینو به یه بچه‌ی بالاشهری که هیچ‌وقت حمام بیرون نرفته بگی بهت می‌خنده! عیب از او نیست. به هر زبانی به اونی که تو خونه‌شون حمام بوده و هر روز دوش می‌گرفته بگویی نمی‌فهمدش. یا وقتی یک ایل نشستند سر سفره و کاسه‌ی ترید آب‌گوشت می‌آد وسط اگر بخواهی بهداشتی و آرام‌خور باشی باید گرسنه از سر سفره بلند شی. برای همین تندخور می‌شی نه این‌که آهسته‌خوری بلد نباشی. اصلا یاد نمی‌گیریش. این فضیلت من نیست حقیقتِ کوچه است!

 کوچه به همین میزان زبان خودش را دارد و می‌سازد. نمی‌شود تو خیابان راه رفت و هادی‌رشتی سلمونی‌ی محل از جلوی دکان و اون‌ورِ خیابان داد بزنه هی گمج بیا سرتو را ته‌تراش کنم، و تو با زبان «زمان از دست‌رفته»‌ی مارسل پروست جواب‌اش را بدهی! یا آخر شب سرخوش از پیاله‌فروشی‌ی آقایعقوب گز کنی سمت خونه و تو کوچه ماریا کالاس و پاواراتی بخوانی. چون همان بچه‌محل‌هایت برات دست می‌گیرند که فلانی را باید برد امین‌آباد و تحویل مجنون‌خانه داد!

تبعید برایم سفره پهن نکرد، اما کوچه‌ی شاهین صندوق پس‌اندازی شد که هروقت گریه و بغض می‌کردم از زیر گونی‌ی برنجی که مادرم کلید شاوب‌لورنس مبله را پنهان کرده بود، صندوق گشوده و تازه می‌شدم.

انگاری بهمن‌فلوتی از تو صندوق ظاهر می‌شه و خوب، بد، زشت انیو موریکونه را به جان‌مان آوار می‌کند. پاری وقت‌ها هم نصرت‌لالی جلوی چشمان‌ام ظاهر می‌شود و به بیرون قابِ خاطره می‌خزد! وقتی که «اژدها وارد می‌شود» را تو سانس یازده تا یک بعدِ نصفه‌شب کاپری دیده و جوگیر شده و ادای بروس لی و صدای گربه درآورده بود و با لگد زده بود تو شکم علی‌غشو.

دریغ‌گو نیستم. گیلک‌ها به حس دل‌تنگی‌ی عمیق می‌گویند «تاسیان» تارکوفسکی در موردش فیلم ساخته:«نوستالژی» همان حسی که شهریار در فرازی از منظومه‌ی بی‌بدیل «حیدربابا» گفت: «بیر سینما پرده‌سى‌دیر گؤزوْمده. تک اوْتوروب ، سئیر ائده‌رم اؤزوْمده.» (چونان پرده‌ی سینما در مقابل دیده‌گان‌ام است. تنها نشسته و خودم را در آن می‌‌نگرم.)

هیچ‌کس نمی‌دانست قهوه‌خانه‌ی رادیو چرا شده «کافه رادیو» یه‌نوبت از حسین‌آقای قهوه‌چی پرسیدم چرا «کافه رادیو» و نه قهوه‌خانه‌ی رادیو؟ سروکله‌ی رادیو از کجا پیدا شده؟

- قدیما تلویزیون هنوز نیومده بود و تک‌و‌توک یه‌جاهایی پیدا می‌شد. همه می‌آمدند خبر را از رادیو بشنوند. کودتا، وبا و تیفوس و جنگ. اسم را هم  یکی از بچه‌ ژیگولوهای محل که بچه سرهنگ بود و رفته بود فرانسه دکتر بشه از اون‌ورِ آب آورد. گفت موسیو‌حسین همه میان این‌جا بحث می‌کنند و تبادل آرا و خبر را از رادیو تعقیب می‌کنند، به‌تره اسم این قهوه‌خانه را بگذاری «کافه رادیو» خودش طرحی زد. شکلی از رادیو کشید و داد سیروس‌نقاش خطاطی کرد و پشتِ شیشه نوشت «کافه رادیو» و قهوه‌خانه شد کافه!

حسین‌آقا بعد این‌که تلویزیون همه‌ چیز را بلعید و رادیو از مد افتاد و نقال‌ها یتیم شدند و رفتند از تو جعبه‌ی جادو نقلِ رستم‌و‌سهراب بشنوند، رادیوی چوبی‌ی آندریا را مانند سرجهازی‌ی قهوه‌خانه حفظ کرد و چندین مشتری‌ی دست‌به‌جیب برای خریدِ رادیورا هم رد کرده بود.

تجربه‌ی نوشتنِ «کافه رادیو» برایم «وسوسه‌ای نابه‌کار» بود. بعد از نوشتنِ چندین کتاب در مورد زندان (سه‌گانه‌ی خاطرات. وصیت‌‌نامه‌ها و کارهای دستی و روایت خانواده‌ها) به سراغِ چیزی رفتم که آن‌را نفس کشیده بودم.

بزرگ شدن دست خود آدم نیست. نمی‌توانی جلویش سد بزنی! بزرگ می‌شوی، اما امان از بازگشت. برگشت به دیرودورِ خاطره مثل وزن کم کردن می‌مونه یک هفته گرسنه‌گی می‌کشی و خودتو عذاب می‌دهی و ده کیلو کم می‌شوی، اما امان از نگهداشتن‌اش. نون خامه‌ای و کله‌پاچه و کوبیده و سنگک عینِ بازی‌ی ماروپله می‌مونه! اول می‌بردت بالای پله، بعد نیش مار و ته چاه. برمی‌گردی  سر جای اول.

بدون درد و زخم نمی‌‌شه به بچه‌گی برگشت و خاطره نقل کرد. با تنسوپلاست خوب نمی‌شود. با پانسمان هم کارت راه نمی‌افتد. زخم و‌زیلی می‌شوی. دواگلی تنها نگه‌دار سرخی‌ات می‌شود، تا با زردی‌ات دشمن‌شاد نشوی. هرچی زخم می‌شمری تمومی نداره. عین‌هو شمردن تیربرق‌های تو جاده از پشتِ شیشه‌ی کوپه‌ی قطار تهران‌ مشهد و تعداد سارهایی که بی‌هراس از برق‌گرفته‌گی روش یله دادند. هرچی می‌شمری یکی‌شون که می‌پره دیگه به صد نمی‌رسی، وسطاش قاطی می‌کنی. چشات سیاهی می‌ره و شمارش از دست‌ات درمی‌ره. دوباره باید از سر بشماری.

 

کافه رادیو بیش از هرچیز نه داستانک است نه قصه‌ی کوتاه، که هم این است و هم آن. کافه رادیو «گفتارروایت» است. نه کلاس قصه‌نویسی رفتم نه خود را در «کافه رادیو» اسیر تکنیک قصه‌نویسی کردم. تن به حکم ندادم که «نقل قول را باید این‌گونه نوشت و روایت اول شخص و سوم شخص باید گونه‌ای دیگر» پابند هیچ‌یک نبودم. نه این‌که لج کرده باشم، نه. انگار نشستیم یه جایی در مجلسی و ویسکی و یخ سر می‌کشیم و کسی می‌گوید: مهدی می‌شه جریان تیغ‌کشی‌ی امیرتیغ یا علم‌کشی‌ی ممدیابو را که موقع سلام دادن با علامت، کمری شد یا سینما رفتن‌ات با قودی را تعریف کنی. و من تعریف می‌کنم.

«کافه رادیو» گفتارروایت است. نوعی نقالی‌ی آزاد.

عشقِ سینما بودم. پول نداشتم و جیبِ خالی مدد نمی‌کرد تمام فیلم‌های سینما خرم را به تماشا بنشینم. بلندگویی بیرون سینما وجود داشت که صدای فیلم را پخش می‌کرد. انگار برای دربه‌درها و بی پول‌هایی چون ما. در حسرت ندیدن برت لانکستر و پرنده‌باز آلکاتراز. گری کوپر و ماجرای نیم‌روز. یول برینر و هفت دلاور و گری‌گوری پک و اسب کهر را بنگر و شنیدن موسیقی‌ی موریس ژار از بلندگوی سینما خرم و این‌پا‌اون‌پا شدن و فحش خوارمادر نثار کردن به بی‌پولی و فقر!

یه گوشه چُمبک می‌زدم و با شنیدن صدا فیلم را می بلعیدم. بعد می‌آمدم تو کوچه برای بچه‌ها افه می‌آمدم و پز دیدن فیلم را می‌دادم.

- مگه می‌شه تو همه‌ی فیلم‌ها را ببینی. پول از کجا؟ اگه راست می‌گی که دیدی واسه‌مون تعریف کن.

و من فیلم را بر اساس شنیده‌‌هایم تعریف می‌کردم. یه جا آرتیسته می‌پره رو اسب پیتیکا پیتیکا و...

دو کار را بد انجام نمی‌دادم. یعنی بچه‌های دوروبرم می‌گفتند بد انجام نمی‌دهم.

 هم در محله و هم در زندان یکی تقلید صدا بود و دیگری نقش بازی کردن و ادا درآوردن. تو زندان دور از چشم محتسب و با رعایت امنیت می‌شدم موسوی‌اردبیلی که جریان مک‌فارلین و بنی‌صدر را توضیح می‌داد و رضا هم که گیلک بود می‌شد محمدی‌گیلانی و تئاتر می‌آمدیم.

این صغراکبرا را چیدم تا برسم به حرف اصلی‌ام. درست است که «کافه رادیو» با کلمه نوشته و تایپ شده، اما بیش از هرچیز شبیه عکس‌ِ فوری است. تعریفِ فیلم‌هایی کوتاه را می‌ماند. گفتارروایت‌هایی که ارتباط مستقیمی با پس‌و‌پیش یک‌دیگر ندارند، اما ارتباطی درون‌متنی آن‌ها را چونان چل‌تکه‌ای به هم سوزن‌نخ کرده.

به‌هنگام نوشتن پرت می‌شدم به روی صندلی‌‌های فلزی‌ی سینما خرم و انطباق ذهن و قلم با تصویر. صداباز بودم برایم تفاوتی نمی‌کرد منوچهر اسماعیلی جای آنتونی کوئین و زامپانوی فلینی در جاده حرف بزنه یا کازیمودو در گوژپشت نتردام که دل به اسمرالدو بسته بود یا جای قیصر. صدا‌پیشه‌ای که پیتر فالک و بیک‌‌ایمانوردی را برایمان ساخت  یا مجید جوبچی‌ی  سوته‌دلانِ حاتمی را یا بلوچ کیمیایی. این صدا مرا به سینما می‌کشاند. تمام پولی که آقام واسه تغذیه و حمام هفته‌گی می‌داد را جمع می‌کردم می‌رفتم سینما صدای منوچهر اسماعیلی را بشنوم.

کافه رادیو چهار دوره‌ی زمانی را دربرمی‌گیرد.

محله پیش از 57، محله بعد از ۵۷، زندان و تبعید.

زبان «کافه رادیو» زبان محاوره و ادبیات و فرهنگ کوچه است. بی‌هیچ ادعایی در این حوزه، «کافه رادیو» شاید نوعی زنده‌داشت واژه‌گانی است که مهجور افتاده‌اند و کم‌تر مصرف می‌شوند.

از هر کدام از این چهار دوره‌ی زمانی دو اجرای رادیویی یا پادکست (سرجمع هشت پادکست) تهیه شده. زحمت تهیه‌ی پادکست‌ها و پرداخت فنی و اجرایی‌ی آن به‌تمای بر عهده‌ی رفیق همیشه‌ام امیل جان‌ام بود. بی‌کمک و تشویق و شیرکردن و مددرسانی‌ی او پادکست‌ها بی‌فرجام می‌ماند. پادکست‌ها به‌همتِ او در صفحه‌ی یوتوب «کافه رادیو» و نیز بارکُدی که در شناسنامه‌ی کتاب آورده شده قابل دریافت است.

پیش از انتشارِ عمومی، نمونه‌ای از پادکست «کافه رادیو» برای شماری از دوستان ارسال شد. دوستانی از اهالی‌ی تئاترِ، سینما، تاریخ‌پژوه. دو فعال جنبش فمینیستی. سه برنامه‌ساز تلویزیونی، دو منتقد ادبی. دو تن از جوانان‌هایی که شاید با این نوع از ادبیات کم‌تر آشنا بودند. چند تن از دوستان زندان، دو کارورز سیاسی که بر همه‌چیز ذره‌بین نقد می‌اندازند و .... خوش‌بختانه هیچ‌‌کدام نقد محتوایی بر کار نگرفتند. این نظرخواهی نه برای تغییر و تصحیح که بیش‌تر جهت آن بود که شاید بعدتر و با تأخیر بخواهم تمام «کافه رادیو» را در شکلِ پادکست ارائه کنم.

این چهارمین کتاب از این قلم است که به‌همت نشر باران و مسعود مافان منتشر می‌شود.

خط‌نوشت‌ها از قاسم‌آقای شمسی است که وام‌دار محبت همیشه‌اش هستم.

صدای معرفی‌‌ی پادکست‌ها از خانم الاهه خوش‌نام است. سپاس‌گزار ایشان هستم.

وام‌دارِ جهانگیر سروری هستم، که همیشه رسمِ محبت بجا آورده و بلدِ «نه» نیست.

برگ‌آرایی و طراحی‌ی جلد با چشمان زیباپسند او سامان یافت. از او سپاس و تشکر ویژه دارم.

و سرآخر آن‌که از کلاغ و گلسرخ تا «کافه رادیو» به‌سان تمام کارهای منتشر‌شده‌ی تاکنونی، وام‌دار بهروز شیدا هستم. اگر بگویم یکی از امتیازهای تبعید، آشنایی من با بهروز شیدا بوده هیچ کم نگفته‌ام.

انسانی بی دریغ و زلال، و از اهالی‌ی نابِ بامدادان. آقا بهروز! وام‌دارِ محبت‌هایتان هستم.

لینک اپیزود اول از مجموع ۸ پادکست «کافه رادیو» که به ترتیب در یوتوب «کافه رادیو» هم‌رسان خواهد شد

https://www.youtube.com/watch?v=ugz5pEMYVkg&t=42s

 

 

 

منبع:پژواک ایران


مهدی اصلانی

فهرست مطالب مهدی اصلانی در سایت پژواک ایران 

*پیش‌گفتار کتاب کافه رادیو/ هجرانی  [2025 Oct] 
*بی تو کی برای ما با ترانه پل می سازد، برای ایرج جنتی عطایی  [2025 Aug] 
*مَمَد بلژیکی هم رفت   [2025 May] 
*شما دروغ می‌فرمایید اکبر‌‌آقا!  [2024 Nov] 
*تشکیل پرونده‌ی قضایی برای «حرکات موزون»!  [2024 Sep] 
* کباب قناری   [2024 Aug] 
*دوباره‌کشی‌ی سعید! مزدک بامدادان، همیشه همان   [2024 Jul] 
*از باکارا تا جمکران؛ از میامی تا جماران  [2023 Dec] 
*شاملو‌زنی! استنفورد، عباس میلانی و دکتر گرامی   [2023 Oct] 
* بهار می‌خواهیم.  متن سخنان تجمع ۱۱ مارس. فرانکفورت [2023 Mar] 
*۲۲ بهمن! خانه در بهشت نداشتیم اما ساکن جهنم شدیم  [2023 Feb] 
*«حصرنامه»‌ی میرحسین یا پایبندی به انقلاب اسلامی   [2023 Feb] 
*آقای بودستروم! به‌راستی این‌گونه از جنایت سخن گفتن سخت شگرف است   [2023 Jan] 
*راه روی مرگ- هزار چلچله‌ی بهارزا، دفن‌شده بر گم‌گورها  [2023 Jan] 
*سیندرلا / توئیتی که آرشیو‌شد لنگه کفش شیشه‌ای که اندازه‌ی پای هیچ‌کس نیست  [2023 Jan] 
*یلدا نوشت/ رد پایی از خون و باریکه‌ای از خاطره   [2022 Dec] 
*سهیلا وحدتی، چوپان خیرخواهی که نفی را نفی می‌کند   [2022 Nov] 
*آقای یوران ببخشید!   [2022 Jul] 
*زن‌ستیزی نه! زن‌زدایی  [2022 Mar] 
*آیت‌آلله‌زاده‌ی مارکسیست، چپ‌کشی یا قتلِ فکرِ مخالف   [2022 Feb] 
*سال‌هاست که آواز قناری شهید قارقار کلاغ است  [2021 Nov] 
*«تلخ چون قرابه‌ی زهری؛ خورشید از خراشِ خونین گلو می‌گذرد»  [2021 Oct] 
*«ابلیس خدای بی‌سروپایی ست؛ انگشت‌نما شده به ناپاکی»*  [2021 Aug] 
*دختر بابام‌ ام، دکتر عباس میلانی و استنفورد   [2021 Jul] 
*زارممد! خودتو ضایع نکن! نرو!  [2021 Jul] 
*خلق کوپن‌فروش  [2021 May] 
*ارتفاع ابتذال   [2021 May] 
*بر کدام مُرده‌ی پنهان می‌گرید این سازِ بی‌زمان؟  [2021 Apr] 
*پوزیسیون و ‌‌اپوزیسیون، آب‌هویج بستنی یا معجون  [2021 Apr] 
*عیدنوشت: جواد وستینگهاوس و جواد یساری   [2021 Mar] 
*سکولاریسم، «فاعتبروا یا اولی‌الابصار» و خانم شیرین عبادی   [2021 Jan] 
*«به جز تصویرِ دوردستِ من نیست.» (نگاهی به «این بامداد خسته»)  [2020 Dec] 
*شاملو و حاج‌سیدجوادی و حکایت ۴ نامه   [2020 Nov] 
*«جانی پُراز زخمِ به‌چرک درنشسته.» (۱) نگاهی به کتاب تابوت زندگان  [2020 Oct] 
*«آواز نگاه از دریچه تاریک»: روایت‌ خانواده زندانیان سیاسی از دهه ۶۰   [2020 Sep] 
*معرفی کتاب: «آواز نگاه از دریچه‌ی تاریک» منتشر شد  [2020 Aug] 
*پری بلنده  [2020 Jul] 
*تنها یک راه دارد   [2020 May] 
*بهر آزادی‌ی قدس از تورنتو باید گذشت  [2019 Dec] 
*صبح به‌خیر عالی‌جناب قاتل!‏   [2019 Nov] 
*هنوز دردناک‌ترین ترانه‌هاشان را نخوانده‌اند *   [2019 Aug] 
*جنون را نشانی از این آشکارتر؟ *   [2019 Aug] 
* نه مُردنِ شمع و‎ ‎‏ نه بازماندنِ ساعت*   [2019 Jul] 
*شغالی که ماهِ بلند را دشنام گفت  [2019 Jun] 
*«باید تماشای خود‌ویرانی انسان را از سکه انداخت»   [2019 Jan] 
*دست‌خط! نه خط‌خوردگی‌ دست. مسئله این است آقای بهکیش   [2018 Dec] 
*«بازماندگان در صف نخست دادخواهی راستین تابستان ۶۷ هستند»   [2018 Dec] 
* قاضی مقیسه سرسپرده‌ی ساطور و دارِ قاتلان است  [2018 Aug] 
*هذیان تابستانی  [2018 Jul] 
*درگذشت امیرانتظام دست‌کاری‌ی حافظه در روایت مخدوش  [2018 Jul] 
*تکثیر زخم، گفتمان توجیه نگاهی به بیست‌و‌نهمین کنفرانس بنیاد پژوهش‌های زنان ایرانی. [2018 Jun] 
*فسقلی گز بده  [2018 Mar] 
* فرمون کجایی که حجاریان قیصر را کشت  [2018 Jan] 
*آب‌گوشتِ گربه، واگویی‌ی روایتی مخدوش   [2018 Jan] 
*می‌دانستند دندان برای تبسم نیز هست! تنها بردریدند  [2017 Oct] 
* طوفان خنده‌‌ها، تمیز بمانید آقای بابک داد  [2017 Aug] 
*آقای کروبی من با شما پدرکشته‌گی دارم  [2017 Aug] 
*بچه‌ها بلند شین خمینی مرد!   [2017 Jun] 
* نگاهی به لقب‌سازی‌های اکبر گنجی  [2017 May] 
*کسب و کارش مرگ بود  [2017 Jan] 
*جعبه سیاه  [2016 Aug] 
*به بچه‌های دروازه غار بگین «داش‌عباس» مُرد   [2016 Jan] 
*آقای طاهری‌پور با این کفش‌های لنگه‌ به لنگه راه به جایی نخواهید برد   [2015 Dec] 
*کاپیتان هفتاد ساله شد  [2015 Dec] 
*سازمان اکثریت؛ هم‌صدایی با قدرت و «کمیسیون حقیقت‌یاب» مقام عظما  [2015 Oct] 
*و حاشا این خروس را سرِ بُریدن نیست  [2015 Jul] 
*نقدی بر نحوه‌ی پوزش‌خواهی بی‌بی‌سی از اکبر گنجی  [2015 Jun] 
*نگاش نکن ظریفه؛ شیش نفر رو حریفه و اسکار یواشکی برای مسیح علی‌نژاد  [2015 May] 
*عزیز اصلی هم رفت  [2015 Apr] 
*به جای تبریک نوروزی؛ جواد وستینگ‌هاوس. جواد یساری  [2015 Mar] 
*پيش‌مرگِ بهارم؛ اسفندم، از کوچه دردار تا سرزمين وايکينگ‌ها  [2015 Mar] 
*به کوری‌ چشمِ شاه عکس آقا تو ماه نمایون شده  [2015 Jan] 
*بدرود رفيق لب‌دوخته  [2015 Jan] 
*آقای مهاجرانی ولی افتاد مشکل‌ها  [2014 Dec] 
*آقای بهنود! روشن‌فکر دماسنج جامعه است نه بادنمای آن  [2014 Nov] 
*حالا کو تا بهار بیاید. برویم از برگ‌برگِ پائیز گریه برچینیم  [2014 Oct] 
*همیشه کسی هست تا از دریا بگوید  [2014 Sep] 
*«و هنوز از چشم‌ها خونابه روان است.» آمارِ واقعی کشته‌گان تابستان 67 مهدی اصلانی  [2014 Jul] 
*نام همهٔ فرزندان اسماعيل است، فروغِ جاودان. مرصاد. کشتار تابستان ۶۷  [2014 Jul] 
*از دروازه‌غار تا اشرف؛ از اشرف تا لندن  [2014 Mar] 
*آوازه‌خوان نه آواز؛ شرم رقیه دانشگری و مسئولیت فردی  [2014 Mar] 
*پری بلنده  [2014 Feb] 
*نوزده بهمن؛ موسی خیابانی؛ سیاهکل؛ پایکوبی اکثریت  [2014 Feb] 
*«نشود آن‌که بشود که نشود. امام خمینی» و آن سال وبایی   [2014 Jan] 
*پیروزی وجدان بر وظیفه. زانو زد اما تسلیم نشد  [2013 Dec] 
*شگرف است! این حد خون‌سرد از جنایت گفتن  [2013 Nov] 
*چيدنِ گل سرخ با تبر  [2013 Oct] 
*می‌خواهم ببوسم‌ات! نشانی خانه‌ات کجاست؟  [2013 Aug] 
*یکی از قاتلین رفقایم وزیر شد. تکبیر برادران!   [2013 Aug] 
*اکبر قاتل  [2013 May] 
*فردین و فروردین  [2013 May] 
*اکبر شالگونی هم رفت؛ سفر به خیر مسافرِ جاده‌ی شمشیر   [2013 Jan] 
*هشت عکس فوری از آلبومی خصوصی برای ۶۷ ساله‌گی پرویز قلیچ‌خانی   [2012 Dec] 
*بند هشت، زندان گوهردشت متن سخنان مهدی اصلانی در دادگاه لاهه [2012 Oct] 
*خدا، شاه، ميهن، ابرو‌کمانی سلطنت در دام‌چاله‌ی رژيم اسلامی  [2012 Jul] 
*تبهکارِ تحقير‌کار اعدام بايد گردد! «آی نقی» خودت اصلاح‌طلب‌ها را اصلاح کن  [2012 May] 
*رجبعلی مزروعی را با سیاهکل چه کار  به بهانهٔ حضور رجبعلی مزروعی در مراسم سياهکل سازمان اکثريت [2012 Feb] 
*"تابستان۶٧، پرونده‌ای‌ست هنوز ناگشوده" متن سخنراني در پارلمان اروپا   [2011 Nov] 
*خودشيفته‌گی بدخيم، دير تشريف‌فرما شده‌ايد آقای گنجی! لطفاً ته صف  [2011 Nov] 
*zoroo با خاطره و یادِ بلندِ بهروز سلیمانی  [2011 Nov] 
*کجای این بازی عدالت است؟ برای محمد نصرتی و شیث رضایی  [2011 Nov] 
*ما هنوز زنده‌ایم   [2011 Oct] 
*خاوران، تفاهمِ وجدان‌های زخمی  [2011 Aug] 
*طاقت بیار رفیق به جان‌سوخته‌گی‌های ایرن و محمود معمار‌نژاد [2011 Aug] 
*دروغ می‌فرمایید! شما مخالف اعدام نبودید  [2011 Jun] 
*آقای کروبی هیچ می‌دانید خاوران کجاست؟   [2010 May] 
*سازمان اکثریت، اراده‌ی معطوف به قدرت برخورد با گذشته یا فرار به جلو؟   [2010 Mar] 
*احمد رشیدی‌مطلق کیست؟ علی شعبانی؟ فرهاد نیکو‌خواه؟ محمود احمدی‌نژاد؟ [2010 Jan] 
* در گذشت آیت‌الله منتظری. بازنگرى‌اى نادقیق به یک رخ‌داد تاریخی.  [2009 Dec] 
*رندان سلامت می‌کنند، جان را غلامت می‌کنند   [2009 Sep] 
*پنجم شهريور ۶۷، آغاز چپ‌کُشی در زندان گوهردشت  [2009 Aug] 
*خاکستری  [2008 Sep] 
*اعتراض   [2008 Sep] 
*فرزندان نسل خاکستری   [2008 Sep] 
*شامیت  [2007 Dec]