«نشود آنکه بشود که نشود. امام خمینی» و آن سال وبایی
مهدی اصلانی
تنِ خود، روزِ واقعه را انتظار میکشیدند تا در فینالِ کشتیی باستانیی قدرت حریفی ضعیف و سرطانی را از پای درآورند.
منبع:پژواک ایران
«نشود آنکه بشود که نشود. امام خمینی» و آن سال وبایی
یک ماه دیگر 35 سالهگی مردهزادی که قابلهای به نامِ خمینی آن را در دمِ تولد کشت را به سوگ مینشینیم. فصل یخبندان و غارتِ انسان در هر زمستان برای انسان ایرانی یادآورِ انقلابِ بیمسمای اسلامی است.
در میانِ سیاستمداران و مفسرانِ ایرانی بر سرِ چهگونگی و پیآمدهای آن سالِ وبایی و قحطی اخلاق هنوز اختلاف نظرهای فراوان و جدی وجود دارد. با این همه در پاسخ به چهگونگیی فرجامِ انقلابِ اسلامی روزِ هفدهم دی ماه سال ۵۶ روزی است فراموش ناشدنی.
همهچیز با چاپِ مقالهای تحتِ عنوانِ "ایران ارتجاع سرخ و سیاه" به قلم احمد رشیدیمطلق در روزنامهی اطلاعات آغاز شد. اشتباه ویرانگری که بسیاری دیکتاتورها درست در زمانی که خود را در اوج میبینند مرتکب میشوند. از آن پس بخشِ اعظمِ جامعه بر روی ریلی قرار گرفت که خروج از آن ناممکن بود. جامعهای که تجربهی بزرگِ انقلابِ ناتمامِ مشروطیت را از سر گذرانده و در نوزاییی ناسیونالیسم ایرانی، نخستین انقلابِ روشنگری در منطقهی خاورمیانه را تجربه کرده بود، به آفتِ انقلابِ اسلامی دچار شد. بزرگراهی که کلنگِ احداثِ آن را میرزا آقاخان کرمانیها و فتحعلی آخوندزادهها و دیگر منورالفکرهای مشروطیت زمین زده بودند، از طریقِ کژراههی خمینی به تونلی تاریک و بیانتها منتهی و ایران را به حبس ابد محکوم کرد. اما زمینهی انتشارِ آن متن و خودزنی سیاسی چه بود؟
تنها 400 روز لازم بود تا 2500 سال سلطنت با حکومت ولایی در پَستِ جهنم گرده تعویض کنند.
به تاریخ اول آبان ماه 1356 مصطفا خمینی در 47 سالهگی در نجف فوت میکند. چربیهای اشباع شده محصول پرخوری و وزنی خارج از استاندارد که بیماری عمومی برادران و اکثریتِ خاندان خمینی میباشد گریبانِ مصطفا را گرفت و در نهایت سکتهی قلبی کار را تمام میکند.
پس از این مرگِ طبیعی، سیل تلگرافها و پیامهای تسلیت به تبعیدگاه خمینی -نجف- ارسال میشود. در میان پیامهای ارسالی اما پیامِ یاسر عرفات سرنوشتساز میشود. عرفات در پیام ارسالیاش در فقدانِ مصطفا ضمن اظهار همدردی با خمینی، آرزو میکند «محنتهای او روزی پایان یابد» خمینی هم در پاسخ به پیام تسلیتِ عرفات، مینویسد: «درد و محنت من روزی پایان میگیرد که ملت از شرِ این آدمِ فاسد فارغ شود» و این تنها پاسخِ سیاسی روحالله خمینی به پیامهای دریافتیاش بود. و دیگر بر همهگان دانسته بود که منظور از آدم فاسد شاه است.
تیمسار نصیری ریاست وقت ساواک پیام عرفات و پاسخ خمینی را به رؤیت ارباب و مافوق رسانده و شاه با عصبانیت و اینکه دیگر باید با بخشی از روحانیون تصفیه حساب و جواب این "مردک" داده شود، با صدور فرمانی که به خودکشی و انتحار سیاسی پهلو میزد، آن نباید و نالازمِ تاریخی را کلید زد.
به فرمودهی شاه، نصیری فرمان همایونی را به دربار ابلاغ میکند. امیرعباس هویدا که پس از 13 سال جایگاه صدرات به جمشید آموزگار وانهاده و به عنوان جانشین علم به وزارت دربار نایل شده بود، ناخشنود از موقعیت تازهاش فرمان شاه را فرصتی برای دور زدن و از بالای سر دولت عمل کردن دانسته و به تیمی از مشاوران و میرزابنویسهایش که از نخستوزیری با خود به دربار آورده بود، نگارش مطلبِ مورد درخواست شاه را ابلاغ کرده و متن ابتدایی توسطِ فرهاد نیکوخواه انشاء میشود.
فرهاد نیکوخواه در زمان تصدی هویدا بر نخستوزیری مشاور فرهنگی-مطبوعاتی وی محسوب میشد و تا مدتها پس از برکناری هویدا در کابینهی آموزگار به انجام وظیفه مشغول بود. اعتبارِ قلمی و فرهنگی نیکوخواه نزد هویدا چندان بود که تقاضای انتقال وی از نخستوزیری به دربار را با کراهت از رقیباش آموزگار خواهان میشود.: «جنابِ ﺁﻗﺎﻱ ﺟﻤﺸﻴﺪ ﺁﻣﻮﺯﮔﺎﺭ نخستوزیر، پیرو ﻣﺬﺍﻛﺮﻩ ﻗﺒلی چون خدمت جناب آقای فرهاد نیکوخواه مشاور نخستوزیر موردِ احتیاج وزارت دربار شاهنشاهی است خواهشمندم ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻓﺮﻣﺎﻳﻴﺪ ﻧﺎﻣﺒﺮﺩﻩ ﺑﺎ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﺣﻘﻮﻕ ﻭ ﻣﺰﺍﻳﺎ اﺯ ﻧﺨﺴﺖﻭﺯﻳﺮﻱ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻣﺄﻣﻮﺭ ﺧﺪﻣﺖ ﺩﺭ ﻭﺯﺍﺭﺕ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﺷﺎﻫﻨﺸﺎﻫﻲ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻭﻇﻴﻔﻪ ﻧﻤﺎید». امیر عباس هویدا 9 آبان 1356
و جمشید آموزگار در پاسخ هویدا مینویسد: چون پرونده استخدامی نیکوخواه در اختیارِ وزارت اطلاعات و جهانگردی است، مسئلهی انتقال وی به دربار را موضوعی در حیطهی اختیارِ این وزارتخانه دانسته و موضوع انتقال نیکوخواه را به داریوش همایون وزیر اطلاعاتِ وقت واگذار میکند. با موافقت داریوش همایون، هویدا در حکمی به تاریخ اول آذر ماه 1356نیکوخواه را به عنوان مشاور خود در وزارت دربار منصوب میکند.: «ﺟﻨﺎﺏ ﺁﻗﺎﻱ ﻓﺮﻫﺎﺩ ﻧﻴﻜﻮﺧﻮﺍﻩ اﺯ ﺗﺎﺭﻳﺦ ﺍﻭﻝ ﺁﺫﺭﻣﺎﻩ ۱۳۵۶ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﺸﺎﻭﺭ ﻭﺯﻳﺮ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﺷﺎﻫﻨﺸﺎﻫﻲ ﻣﻨﺼﻮﺏ ﻣﻲﺷﻮید.» اﻣﻴﺮﻋﺒﺎﺱ ﻫﻮﻳﺪا.
47 روز پس از مرگِ مصطفا خمینی به تاریخ 17 دیماه مقالهای با عنوانِ "ایران و استعمار سرخ و سیاه" با نامِ مستعارِ احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات مصداقِ کلامِ خمینی میشود: «نشود آن که بشود که نشود» و شد آنچه نباید.
تیمسار نصیری متن ابتدایی را پس از نگارش به رؤیتِ شاه میرساند. شاه متن اولیهی فرهاد نیکوخواه را آبکی و رقیق دانسته و خواهان شدت عمل بیشتری می شود.
سالیانِ سال یکی از موضوعاتِ موردِ مناقشه هویتِ واقعی نویسنده یا همان احمد رشیدیمطلق بود. ابتدا تصورِ عمومی آن بود که متن به قلم داریوش همایون رسانهای شده باشد. سکوتِ طولانی و معنادارِ داریوش همایون خود به این شایعه پروبال داده بود. چند روزی پس از استعفای جمشید آموزگار، یكی از نویسندهگان روزنامهی اطلاعات، همهی مسئولیت را به گردن داریوش همایون انداخت. داریوش همایون در نهایت مهر سکوت را شکست و به این اتهام چنین پاسخ داد: «در دوران پیش از سقوط رژیم هرگونه توضیحی از این دست مایه ناتوانی بیشتر رژیم و لطمه خوردن به خود شاه میشد. از این رو من هیچ پاسخی به اتهامات اطلاعات ندادم و به رئیس دفتر مخصوص شاه نیز گفتم كه خاطر شاه را از این بابت مطمئن سازد كه واقعیات مربوط به چاپ آن مقاله محفوظ خواهد ماند. اكنون دیگر آن ملاحظات در میان نیست» همایون که خود نیز از محتوای متن بیاطلاع بوده شرحی اینگونه بر ماجرا میدهد: «از دربار بنده را خواستند و متن مقالهای را که تهیه شده بود دستور چاپش را دادند. هویدا و نویسنده مقاله هم حضور داشت، مقاله را با دستور (در پاکتی مهروموم شده) از بالا به من دادند و من آن را در جلسهی حزبی برای چاپ به نماینده روزنامه اطلاعات که کنار دستم نشسته بود سپردم» مسعودی صاحب امتیاز روزنامه پس از باخبر شدن از محتوای متن به جمشید آموزگار و داریوش همایون متوسل میشود و خیلی زود شیرفهم میشود که دستور اکید شاه در میان است و متن باید چاپ شو و نباید در کار نیست. همایون میگوید: «گردانندگان روزنامه اطلاعات اعتراض کردند که چاپ مقاله اسباب آزار و اذیت خودشان میشود، نه اینکه مملکت دچار مشکل شود، خود آنها دچار مشکل میشدند، چون کسی تصور نمیکرد مملکت با چاپ این مقاله دچار مشکل شود، روزنامه و دفاتر آن خصوصأ در قم، مورد تعرض قرارمیگرفت، به هر حال من- گفتم طبق فرموده باید مطلب چاپ شود. مسئولین روزنامه گفتند حالا چرا ما باید اقدام به درج آن کنیم. گفتم: یکی باید این کار را بکند دیگر، حالا من دادهام به شما نمیتوان آنرا گرفت و به کس دیگر داد، کس دیگر هم مثل شما.» تنها کاری که مسعودی برای گرفتن ضرب متن انجام میدهد آن است که متن را با حروف دوازده به صفحات داخلی روزنامه اطلاعات ببرد تا لای دیگر متون گم شود. صفحه هفت ستون «نظرها و اندیشهها»
پنج سال پیش به هنگام نگارشِ کتابِ خاطراتم کلاغ و گلسرخ، روزی در منزلِ مهدی خانباباتهرانی در فرانکفورت، از وی پرسیدم آقا مهدی شما نمیدانید آن شاهکار! قلمی را چهکس مرتکب شده؟ دانستنِ هویتِ نویسنده دغدغهام شده بود. خانبابا گفت: این که کاری نداره پسر. همین الان برات درمیاریم مقاله کار کی بوده. وی که توانِ آن داشت تا از هر موضوع شوخی بسازد، گفت: بیا بریم تا اصل داستان را از خاله چارلی [احسان نراقی] برات بپرسم. همان زمان تلفن نراقی در پاریس را گرفت و ماجرا را تلفنی از احسان نراقی جویا شد. احسان نراقی اینگونه پاسخ داد: مقاله به تحریک ابلهانهی تیمسار نصیری و به دستور شخصِ خودِ شاه نوشته شد. مقاله را هم شخصی به نامِ علی شعبانی از وابستهگان ساواک که آدمِ هویدا بود با مشاورت چند ابله دیگر در وزارت دربار ادیتِ نهایی کرد. متن اولیهی نیکوخواه را به رُویتِ شاه میرسانند و شاه عدمِ رضایت خود را مبنی بر آنکه مطلب به قدرِ کافی تند نیست ابراز میکند. آن داستانِ هندیزاده و عاشقپیشهگیی خمینی و بقیهی مُزَخرَفات را به دستورِ خودِ شاه بعداً علی شعبانی در ادیت نهایی اضافه کرد.»
دکتر هوشنگ نهاوندی معتقد است: «اندیشهی تهیهی آن مقاله از سویِ امیر عباس هویدا، وزیر دربار به شاه پیشنهاد شد
بالاخره روزنامهی اطلاعاتِ از همه ضعیفتر، انتخاب شد. فرهاد مسعودی 48 ساعت مقاومت کرد. کار به دخالت ساواک کشید. به تیمسار نصیری میفهمانند که چاپ مقاله یک دستور است. او شخصیت نیرومندی نداشت، کلمهای نگفت. او را برای این در آن مقام گذاشته بودند که اطاعت کند، نه اظهارنظر. پرویز ثابتی مسئول امنیت داخلی، نظر منفی داد، و گفت: این مقاله زیانبار و چاپش ضد منافع ملی است. اما کسی توجهی به نظر او نکرد. مسعودی سعی کرد با شاه تماس بگیرد، اما نتوانست و بالاخره تن در داد. در نهایت مقاله روز 17 دی ماه 1356 منتشر شد»
انتشار متن در صفحهی هفت روزنامه اطلاعات موجب شد تا فردای چاپ مقاله شهر قم یکپارچه ناآرام شود. طلاب بر سر کلاسهای درس حاضر نشده و دست به راهپیمایی میزنند. نوزدهم دی بازار یکپارچه تعطیل و در تظاهرات آنروز تعدادی کشته میشوند و بعد از آنرا نیز همه میدانیم. مراسم بزرگداشت چهلم کشتهشدهگان قم در تبریز به تعداد کشتهشدهگان افزوده و سپس ترکشِ چلهها به شهرهایی همچون یزد و مشهد و .... نیز اصابت میکند.
انتشارِ مقالهی احمد رشیدیمطلق مائدهای آسمانی بود که از دربار پادشاهی ایران به روحانیت شیعه ارزانی شد. روحانیونی که در نظامِ تکحزبی پادشاهی و سرکوب تمامقدی تمامی جریانات سیاسی با بهرهبرداری از آزادیی نسبی و فعالیتِ علنی در شبکهی مساجد و هیئتهای مذهبی و با سابقهای طولانی در کارِ سازماندهی و امکاناتِ کلانِ مالی، در قالبِ خمس و ذکات و سهمِ امام، به یکباره از یک جمعیتِ دینی به یک حزبِ سیاسی بدل شده بودند. خمینی و روحانیتِ هوادارش بعد از خیزشِ ارتجاعی پانزده خرداد 42 با بدنسازی و چربکردنِ
تنِ خود، روزِ واقعه را انتظار میکشیدند تا در فینالِ کشتیی باستانیی قدرت حریفی ضعیف و سرطانی را از پای درآورند. و شد آنچه نباید
...................................................................
برخی منابع استفاده شده در این مقاله
بشنوید انقلاب اسلامی به روایت اسناد صوتی کاری از مهرداد حقیقی در 8 سی دی انتشار آمریکا
نگاه کنید به دکتر هوشنگ نهاوندی. آخرین روزها، پایان سلطنت و درگذشت شاه. شرکت کتاب آمریکا
نگاه کنید به داریوش همایون . انقلاب اسلامی به روایت اسناد صوتی و نیز داریوش همایون برنامهی ویژهی بی بی سی فارسی به مناسبت بیستمین سالِ چاپ مقالهی اطلاعات
نگاه کنید به وزیر خاکستری. صفاالدین تبرایئان. موسسهی مطالعات تاریخ معاصر ایران. چاپ نخست تهران
خاله چارلی اشاره به نامِ نمایشنامهای فرنگی است که شخصیت اصلی آن پیرزنی همهچیزدان و فضول به نامِ خاله چارلی است. در ایران نیز فیلمی با همین مضمون، به نامِِ مادمازل خاله، با بازیی علی تابش، ساخته شد.
منبع:پژواک ایران فهرست مطالب مهدی اصلانی در سایت پژواک ایران *از باکارا تا جمکران؛ از میامی تا جماران [2023 Dec] |