PEZHVAKEIRAN.COM «او را بشوئید اما خیس نکنید!»
 

«او را بشوئید اما خیس نکنید!»
انقلاب پرهام بدون انقلاب است!؟ 

محمد محمودی

رسانۀ اینترنتی ایکس (توئیتر سابق) برای بسیاری از ایرانیان رسانۀ سیاسی شده است و برای بسیاری نیز مکانی برای ابراز حیات سیاسی که در نفس عمل ایرادی در آن نیست و می توان گفت که یکی از کوچکترین پیآمدهای نظام ولایت فقیه است، اشکال عملی آن از جمله امکان پاک کردن خطابه های سیاسی از سوی کاربران و از قِبَل آن انکار آنها در آینده است ولی با دو ترفند ساده قابل حل است. رامین پرهام نیز از این رسانه استفاده کرده و نظرات سیاسی خود را گاه با تفصیل می نویسد. این بار چکیدۀ مصاحبۀ خود در نشریه ای بی نام و نشان در فرانسه را منتشر ساخته است. هر کس در اروپا با بستر مطبوعات آشنا باشد، خوب می داند که بسیاری از نشریات در واقع سخنگوی این یا آن گروه و جناح هستند و ادامۀ حیات آنها منوط به سوبسیدهای مالی است که ادامۀ کار آن نشریه را ممکن می سازد و نه خوانندگان آن.
بهرحال رامین پرهام کار خوانندۀ خود را آسان کرده و متنی را با عنوان "انقلاب بدونِ انقلاب" در ایکس منتشر ساخته، که گویا چکیدۀ آن مصاحبه است. او با اشاره به یک واقعیت که آنرا "علتِ اصلیِ فروکش کردنِ جنبش" می خواند، فقدان رهبری دانسته و تعریفی غریب از رهبری یک جنبش سیاسی و اجتماعی بدست می دهد: "رهبری ترکیبی است نادر از بینشی پیامبرگونه و اراده ای مصمم و عمل گرا." و فوراً به شاهزاده رضا پهلوی با این ادعا حمله کرده که او برآزندۀ جامۀ رهبری نیست. این گزاره و باور را باید کمی موشکافی کرد. تعریف او از رهبری یک جنبش سیاسی و اجتماعی در درجۀ اول از آنجا نشأت می گیرد که انقلاب را فی نفسه امری مثبت و خیر می داند و رهبری یک جنبش را پیامبرگونه فرض می گیرد. تا به حال حداقل در تاریخ جهان پس از جنگ دوم جهانی پیامبرگونه های بسیاری دیده ایم که از فردای پیروزی قصاب مردم خود از آب درآمدند. در طول تاریخ جوامع بشری دچار تحولات متعدد، از جمله انقلاب شده اند. برخی از انقلاب ها نکبت آفریده مثل انقلاب۵۷ در ایران و یا اکتبر در روسیه و برخی دیگر گام بزرگ مدنی محسوب می شوند، مانند انقلاب امریکا. انتظار پرهام از رهبری جنبش با فرض "بینش پیامبرگونه" را اگر تعمیم دهیم که خاصیت گزارۀ او نیز چنین است، باید گفت که روح الله خمینی در پائیز ۵۷ با بینش پیامبرگونۀ خود سکان انقلاب را بدست داشت و همان بینش بود که او و "امت اسلامی" را به پیروزی رسانید. این مفروضات یا ساده دلی در نگاه به تاریخ است و یا عدم توانائی یک نویسنده از تفسیر تحولات یک جامعه، که او را دچار سردرگمی کرده است.
پرهام جامۀ رهبری را از تن شاهزاده رضا پهلوی در می آورد با این استدلال که با یک دعوت از عکاسان کسی رهبر نمی شود، آنهم برای کشوری مثل ایران که برای شرح پیچیدگی آن به مساحت جغرافیائی آن و تعداد جمعیت و جایگاه مهم ایرن "در قلبِ جغرافیایِ تاریخ" اشاره می کند. او یک عمل ساده، متداول و پیش پاافتاده مانند دعوت از عکاسان و قرائت متنی کوتاه را با ادعای رهبری و یا اعلام مانیفست یک انقلاب و یا ده ها کنش در طول یک جنبش به خطا می گیرد، گویی کسی مدعی شده است که جلسه ای با عکاسان و ضبط یک نطق کوتاه سیاسی گامی بزرگ بوده است. وسعت کشور ایران البته برای اروپائیان مهم است ولی این مساحت را همۀ ما می شناسیم و این را نیز خوب می دانیم که در همان کشور محل اقامت پرهام، سرنوشت انقلاب نه در جنگل های شمال فرانسه بلکه در پاریس رقم خورد و اگر پرهام از جمعیت قریب به ۹۰ میلیون ایرانی سخن می گوید، این را نیز باید بداند که جمعیت ایران بسیار جوان و شهرنشین است و اکثریت بسیار بزرگی از نسل جوان شهری ایران با این حکومت از هر نظر زاویه دارند و جنبش زن زندگی آزادی نشان داد که چگونه حکومت اسلامی بعد از ۴۵ سال مفتضحانه شکست ایدئولوژیک خورده است. با چنین فرضی بر مبنای مساحت و جمعیت و بینش پیامبرگونه باید گفت که علت پیروزی بلشویک ها در شخص لنین باید ختم شود. چنین فرضی یا ساده دلی و یا ناتوانی است.
پرهام برای رهیافت از بن بست حاکم بر ایران، نیاز اولیه را در اتوریته یا اقتدار به مدل سنگاپور می بیند. در حد فاصل یک بند، نویسندۀ مصاحبه، فراموش می کند که خود او مساحت و جمعیت ایران را مد نظر قرار داده بود و آنها را از دلائل عدم شایستگی شاهزاده رضا پهلوی برای رهبری دانسته بود، بعد همین نویسنده، ایران را با کشوری مثل سنگاپور با ۷۳۳ کیلومتر مربع و جمعیتی نزدیک به ۵ میلیون مقایسه می کند. پرهام بی اعتنا به خواست های مردم که آزادی و دمکراسی است، تنها راه حل برای رشد و توسعۀ اقتصادی را مد نظر قرار می دهد و فراموش می کند که رشد و توسعۀ اقتصادی ایران در طول حکومت محمدرضاپهلوی برای جهان یک نمونۀ نادر بود. تنها مردم ایران در سال ۵۷ نبودند که نه از دمکراسی چیزی می دانستند و نه می دانستند که آزادی چیست، الیت جامعۀ ایرانی نیز از فقر نظری و فقدان اندیشه رنج می برد و کماکان رنج می برد.
او در گفتۀ خود با ذکر بدیهیات، که فقر و خشم منشاء شومی برای یک سرزمین هستند، بسنده می کند و متاسفانه هیچ اشاره ای پیامبرگونه و یا با تکیه بر اراده و یا با گرایش به عمل در سخن او نمی توان دید که با این خشم چه باید کرد؟ این خشم خصلت مردم ایران نیست، بلکه پیآمد شوم حکومتی است که وعدۀ "بهشت اجباری" را داده بود. تنها پرهام نیست که خطر فقر و خشم را می بیند، اما با این خشم فروخوردۀ مردم چه باید کرد، که خود معلول دستگاه و ساختار سیاسی سراسر فاسدی است که از ابتدای استقرار و تاسیس خود جز خشونت و قتل و غارت روش دیگری نداشته است.
در ادامۀ گفتار یا مصاحبۀ خود به فقدان های دیگر اشاره دارد. این فقدان ها را همه می بینند، اما باید از او که خود را جزء الیت ایران می بیند، پرسید راه حل تو چیست؟ بجز از حمله به رضا پهلوی حرفی برای حل معضل ارائه نمی دهد. در این بخش نیز با تنگ دیدن عرصه مدعی می شود که مردم ایران نام هیچکس را در شعارهای خود نداشته اند و با تاکید بر "هیچکس". در اینجا نه او می تواند برای ادعای حرف خود سند و یا آماری ارائه دهد و نه من می توانم همانند مرجان ساتراپی نام کسی را جعل کنم ولی خوب میدانم که شعار "رضا شاه روحت شاد!" را دیگر کسی امروز منکر آن نمی شود و یا حداقل رامین پرهام خود نیز به این شعار در گذشته اشاره داشته است و این را خوب میدانم، که اگر به روستاهای دوردست ایران برویم، کسی نه مرا می شناسد و نه رامین پرهام، اما رضا پهلوی را همه می شناسند، چه آقای پرهام بپسندد و چه منکر شود.
در بند بعدی مصاحبه به خطر فروپاشی ملی و خیز نیروهای قومی و جدائی طلب اشاره دارد. این خطر را همۀ میهن دوستان می بینند و در کنار اینها حکومت اسلامی نیز از این حساسیت ملی باخبر است و دائماً خطر فروپاشی ملی را گوشزد می کند با این استدلال که اگر حکومت اسلامی فروپاشید، ایران نیز از میان خواهد رفت. پرهام این خطر را نیز بی هیچ درمانی تکرار می کند و خواننده نمی داند، نتیجه ای که پرهام می گیرد، آیا حفظ نظام اسلامی است و یا گذار از ولایت فقیه که ریشۀ این خطر و همچنین خطرناکتر شدن این معضل در دوام حکومت اسلامی قرار دارد. او فروپاشی ایران که چهاردهه است که صورت می گیرد را نمی بیند و در انتظار فروپاشی "اصلی" است، حال آنکه از ایران در حکومت اسلامی تنها جسدی از سلیمان باقی است و در همۀ ابعادی که او ذکر می کند، بیش از چهاردهه ایران طعمۀ موریانه اسلامی-شیعی شده است.
پرهام در بند بعدی مصاحبۀ خود نشان می دهد که درکی واقعی از تاسیس، استقرار و تداوم حاکمیت اسلامی-شیعی ندارد. از همان ابتدا روح الله خمینی در صدد صدور انقلاب خود بود. جنگ هشت ساله ای بر گردۀ آن سرزمین نهاده شد، که ریشۀ آن به درون گرائی حکومت اسلامی باز نمی گردد. بخش بزرگی از تنش های منطقه در تهران و در بیت رهبری برنامه ریزی می شود و آن بیت به هیچ وجه درون زی نبوده است. یکی از پایه های نظری حکومت اسلامی از همان ابتدا در انحصارطلبی در قدرت بوده و این قطب نمای حکومت است و انحصارطلبی در قدرت سیاسی و مسلماً اقتصادی دایرۀ شرکا در چپاول ملک و ملت را روزبروز تنگ تر کرده است که اکنون "علی مانده است و حوضش"! این نکته را علی خامنه ای و دارودستۀ حاکمش به خوبی آموخته اند، که اولین گام برای عقب نشینی و یا قبول کوچکترین حق و مطالبه ای از مردم آغازِ پایانِ آنان خواهد بود.
پرهام با خلاصه سازی معضل ایران به عادی سازی رابطۀ ایران و امریکا و با نادیده گرفتن تمام ابعادی که خاورمیانۀ اسلامی دارد و ایرانی که بازی تاریخی را تا کنون در نبرد میان ارتجاع و تجدد، مشروطه و مشروعه به مرتجع ترین اقشار باخته است، گمان می برد، که برندۀ عادی سازی این روابط مردم ایران هستند و یا به ادعای او "ضرورتی است حیاتی برای بقایِ ایران" و رسیدن به این هدف را مشروط به "همکاریِ اِلیت‌هایی از داخل و خارج" می داند. اما هرگز نمی گوید، منظور او از الیت چه کسانی و چه اقشاری هستند. مفهوم الیت نیز همانند روشنفکر است که شامل همه کس و هیچکس می شود و تنها در میان ایرانیان ترجمه ای خاص از آن می شود و گرنه هر طبقه اجتماعی الیت خود را دارد، حتی اصولگرایان "ولایت محور". عادی سازی روابط ایران و امریکا بدون شرط های ایدئولوژیک یک سناریوی مطلوب است، اما حل مشکلات عظیم ایران نیست.
پرهام تئوری بدیعی را به ناگهان به وسط پرتاب می کند، که " سیاست ذاتاً داخلی است". به اروپا نگاه کنیم، پس تمام جنگ های مذهبی و غیر مذهبی که قرن های متمادی صورت گرفته اند، همگی داخلی بوده اند؟ این داخل و خارجی را که از آن سخن میراند، مقصود مرزهای جغرافیای سیاسی است؟ همان حکومت گزافه گوئی که از آن یاد می کند، تا کنون میلیاردها دلار خرج طایفه های شیعه در خاورمیانه کرده است، مورد مصرف داخلی داشته اند؟ توهم رهبر حکومت اسلامی به برقراری تمدن اسلامی، چه شاخص داخلی دارد، تا بتوان به نظریۀ پرهام بر سر "ذات سیاست" تأملی کرد. رابطۀ منطقی میان ذات سیاستی که داخلی است و همسایگان ایران که همگی از ضعف سلطان سید علی در تهران سوء استفادۀ خود را می کنند و از این خوان یغما کلاهی برای خود می خواهند بدوزند را نمی توان یافت.
رامین پرهام برای رد این دیدگاه که غرب با ایران مشغول مماشات است، از سنت زشت فحاشی استفاده می جوید. اما باید از او پرسید، جنگ افروزی، ستیزه جوئی حکومت اسلامی در نقاط مختلف و بیشمار منطقه و در مقابل آن سکوت و نرمش غرب را چه می خواهد بنامد؟ بخشی از ماجرا را درک کرده است، که ایران دارای اپوزیسیونی نیست که بتوان آنرا آلترناتیو خواند و این را هم خوب فهمیده است، که غرب از اپوزیسیون حمایت می کند و نه باد هوا. اما باز فراموش می کند، که اگر شاهزاده رضا پهلوی اقدامی کرد، پرهام یکی از افرادی است که فوراً جامۀ او را می خواهند بدرند و تمام توان خود را صرف  نفی نام، اعتبار و نقشی که او می تواند برای رهائی ایران بازی کند، می کنند. اگر او دعوت به اتحاد و ائتلاف کرد، باز به او ناسزا می گویند. دست آخر مدعی و شاکی از وضع موجود می شوند، که نه رهبری هست، نه بینشی و نه برنامه ای.
در یکی از بندهای آخر نوشتۀ خود و یا مصاحبه اش، بالاخره می گوید که از دید او ایران به چه نیاز دارد: "انقلاب بدون انقلاب". نیازی نیست که این تناقض گوئی را در گزارۀ آن تاکید کنم، پرهام برفی می خواهد که سفید نیست!؟ حرف های زیبا که اگر با هم پیوندی نداشته باشند، یاوه گوئی نام می گیرد. خواستار انقلابی فکری می شود، انقلاب در چیزی که وجود ندارد، یعنی اندیشه، حداقل به گفتۀ خودش، چرا که اپوزیسیون را دچار "فقدانِ رهبری، فقدانِ چارچوبِ تئوریک، فقدانِ بینش و برنامه... و فقدانِ زن یا مردی که بتواند پرچمِ نوزایشی ملی و کنترل‌شده را به دست بگیرد" می بیند، اما همین اپوزیسیونی که کمیتش لنگ است بنا به انتظار پرهام باید دست به کارهای محیرالعقولی بزند. انقلاب پرهام اصلاحات است.  او تجربۀ چند دهه اصلاحات در ایران را نادیده می گیرد. پرهام دچار تأخیر زمانی شده است، وقتی که مردم ایران فریاد می زنند: "اصلاحگرا اصولگرا دیگه تمومه ماجرا"! مردم کوچه و بازار بی شک از الیت نیستند. الیتِ در حاکمیت، الیتی فاسد است و الیت خارج از حاکمیت، از حکومت اسلامی عبور کرده است و دیگر حاضر به قبول شعار و مشغولیتی به نام اصلاحات نیست. پرهام که دائماً خواهان اقتدار که مترادف اتوریته می گذارد، می شود، نمی داند که اقتدار خود منشاء فساد می گردد و مردم ایران که خواهان آزادی هستند با چنین اتوریتۀ مطلوب پرهام در ستیز خواهند بود. او خواهان جدائی حاکمیت از مالکیت می شود، انتظار پسندیده ای است، اما این خود یکی از وجوه های بی تردید دمکراسی است، ساختاری که پرهام برای آن ارزشی قائل نیست، به این دلیل که در ایران هرگز وجود نداشته است. گویا نظام دمکراسی قدمتی چند هزار ساله در غرب داشته است که ایران تا کنون از آن بی بهره بوده است و به همین دلیل محکوم است که بی بهره بماند. رامین پرهام اساساً برای دمکراسی ارزشی قائل نیست و آنرا تا سرحد ادا و اطوار پائین می آورد و مدعی می شود که نهادینه سازی شایسته سالاری نسبت به دمکراسی ضروری تر و حیاتی تر است. در اینجا از اوصاف ارزان قیمتی که او اینجا و آنجا استفاده می کند، صرفه نظر می کنم. شایسته سالاری بدون دمکراسی منجر به یک نوع آریستوکراسی در میان تکنوکرات ها می شود، که شیوه و سرنوشت حیات مردم یک سرزمین به دست قانونگذارانی می افتد که برای حفظ موقعیت خود تنظیم قانون می کنند. جامعه ای که از بی قانونی حکومت اسلامی رنج می برد، آنگاه از قوانینی رنج خواهد برد که محصول ساخت شایستگانی است که از سوی مردم نیآمده اند و طبعاً برای مردم نیز گام برنخواهند داشت.
کسی که به ادعای خودش خواستار "ائتلافی نظامی – تکنوکراتیک" است، یک ماه پیش در ایکس به سوگ افسری از ارتش می نشیند که در "شامات ... جانانه جنگید و جان داد تا ما بمانیم. ...رفت تا ایران بماند." بر کسی پوشیده نیست که شامات دربرگیرنده کشورهای امروزین سوریه، اردن، لبنان، فلسطین، قبرس، بخش‌هایی از جنوب ترکیه و شرق مصر بود و منظور نویسنده مورد نظر در اینجا همان سوریه امروزین است. گذشته از اینکه استفاده از همین اصطلاح نشان از شوونیسمی مخفی در ذهن پرهام می کند و گرنه جا دارد که نویسندۀ ساکن فرانسه که از نژادپرستی در اروپا شکوه و شکایت دارد، خود از نام بردن کشورها با نام رسمی شان سرباز نزند. در هر حال افسری در جنگ خان طومان کشته می شود. این سوگواری پرهام پشتنویس عکسی است که قاسم سلیمانی به دستور علی خامنه ای در سوریه از خود به جای گذارده است. کشته شدن نظامیان ایرانی در سوریه برای ایران نبود تا ایران بماند.
در پایان بیانات خود پرهام دست به گفتاری پریشان می زند، بخشی واقعی و مهم و بخشی آشفته. اینکه نظام جمهوری اسلامی مخل صلح و ثبات در منطقه است، بر همگان معلوم است، ولی اگر گویندۀ این واقعیت شاهزاده رضا پهلوی بود؛ رامین پرهام به خروش می آید. معلوم نیست که گزاره پرهام در مورد تغییر نظام عامل در اسرائیل چیست؟ ایشان از مسئولیت سیاسی و تاریخی خود در ایران فراغت یافته و اکنون خواهان اصلاح در تنها دمکراسی خاورمیانه یعنی اسرائیل می شود؟! در ادامۀ خطابه، گزاره ای دیگر می نویسد که باز آشفته و بی معنی است، مگر آنکه بگوئیم این را شاعر برای ترجیع بند صلاح دیده است: "رژیم‌ها می‌آیند و می‌روند؛ آنچه می‌ماند دولت است". ایشان برای ایران جایگاهی مرکزی و تاریخی در "چهارراه اصلی تجارت و تمدن در قلبِ جغرافیایِ تاریخ" قائل است. طبعاً با چنین قریحۀ شاعرانه ای دل هر ایرانی میهن دوستی به چنگ می آید مخصوصاً که ما ایرانیان مردمی احساساتی هستیم، اما وظیفۀ اندیشگر سیاسی کرشمه های روحی نیست، بلکه محاسبۀ سیاست است. اینکه آینده ایران در آتن قرار دارد و نه مکه، مردم ایران به قیمت گزاف و تجربه ای سنگین در حال آموختن آن هستند و در سیاست های کلان جهانی سرنوشت مطلوب برای ایران همراهی با غرب است و نه جهان اتوریته و یا مقتدر چین و روسیه. همانطور که اشاره شد، در آخر گفتار، پرهام در رسانۀ ایکس به "عرفان سیاسی روسی" اشاره دارد، که این را نیز باید به حساب طبع شاعر گذارد.

منبع:پژواک ایران


فهرست مطالب محمد محمودی در سایت پژواک ایران 

*«او را بشوئید اما خیس نکنید!» انقلاب پرهام بدون انقلاب است!؟ [2024 Feb] 
*موشک های موجه و ضروری رامین پرهام  [2024 Jan] 
*کانت، سیصد سال اندیشۀ نقاد  [2024 Jan] 
*مکه یا آتن؟ راه ایران از غرب می گذرد!  [2023 Dec] 
*رابطه شایعه و یهودستیزی  [2023 Dec] 
*شکل حکومت و شیوۀ کشورداری  [2023 Dec] 
*چرا ائتلاف سیاسی با نیروهای اسلامی غیر ممکن است؟  [2023 Dec] 
*تناقض درونی شعار «استقلال، آزادی»  [2023 Oct] 
*اُکلوکراسی اسلامی  [2023 Oct] 
*دیکتاتور کیست  [2023 Aug] 
*فدرالیسم برای ایران - راه یا بیراهه؟  [2023 Jul] 
*خمینی – آخرین «روشنگر» ایران  [2023 Jul] 
*«بگید کشتنش!»/ نکته ای در اخلاق سیاسی در ایران   [2023 Jul] 
*پارادوکس دوتوکویل در حکومت اسلامی  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۵)  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۴)  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۳)  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۲)  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۱)  [2023 May] 
*استقلال قوۀ قضائی، شاه کلید ورود به دمکراسی و بقاء دمکراسی در ایران  [2023 Apr] 
*روان گسیختگی دین  [2023 Apr] 
*سربازان گمنام امام زمان – «بی شرف!»   [2023 Apr] 
*تأملی در مفهوم ملت   [2023 Mar] 
*دیروز هایدگر – امروز هابرماس؟  [2023 Mar] 
*لبخند جلاد  [2023 Mar] 
*نکروفیلی حکومت اسلامی  [2023 Mar] 
*به یاد ریحانه  [2023 Mar] 
*اسرائیل دشمن من نیست!  [2023 Mar] 
*ده فرمان  [2023 Feb]