اسرائیل دشمن من نیست!
محمد محمودی
منبع:پژواک ایران
اسرائیل دشمن من نیست!
در بحبوحهٔ شورش های خیابانی و نهایتاً بهمن ۵۷ تا به امروز، مسألهٔ اسرائیل تبدیل به یکی از مهمترین مسائل تعیین کننده در سیاست های داخلی و خارجی جمهوری اسلامی شده است. سؤال اساسی و اولیه اینست، که ریشه های این خصومت در ایران کجا قرار دارند و آیا این دشمنی و خط و نشان های مستقیم با شعار نابودی متقابل واقعی است و یا همگی از نوع تاکتیک های سیاسی هستند که علیرغم نفرت برانگیز بودن اینگونه شعارها که وعدهٔ نابودی انسانها را می دهند، نهایتاً بی ارزش هستند و نباید وقعی به آنها گذارد، و یا برعکس سرنوشت سیاسی و طبعاً نظامی این منطقه از جهان، جز از راه پاسخگوئی به «مسألهٔ اسرائیل و فلسطین»، رقم نخواهد خورد. پیچیدگی این بحران و دشمنی آنگاه مشخص میشود، که ابعاد دینی و تاریخی آن نیز مدّ نظر قرار داده شوند. تا کنون این بحران و دشمنی قربانیان و فجایع بسیار از هر دو طرف به بارآورده است و در عین حال این کشمکش ها در منطقه ای از جهان صورت می گیرد، که خود تاریخی مملو از بحران های پی در پی سیاسی، نظامی و اقتصادی داشته و دارد. «مسألهٔ اسرائیل و فلسطین» ابعاد وخیم تری به خود می یابد، وقتی که دایه های بهتر از مادر در منطقه وارد میدان میشوند و مردم و مسألهٔ فلسطین را ابزاری برای رهیافت های سیاسی-نظامی خود می سازند.
در دهه های ۴۰ و ۵۰ خورشیدی در ایران سؤال فلسطین و اسرائیل یکی از مباحث مهم شخصیت های برجستهٔ دینی-سیاسی، مثل طالقانی، مطهری، شریعتی و بازرگان و طبعاً خمینی بوده است و این سؤال را همگی به نوعی مطرح کرده اند، اما دیدگاه ها و نگرش های متفاوتی به مسأله داشته اند. طالقانی تمرکز خود را بر ملت مسلمان قرار میدهد و در واقع با طرح نظر خود نافی دولت-ملت میشود و نگاهش از دید نظریهٔ «امت اسلامی» است. مطهری بیشتر نظری شیعی به قضیه دارد و حسین امام سوم شیعیان و قتل او در کربلا را سرمشقی برای مقابلهٔ با اسرائیل می بیند. نظر بازرگان اگرچه رنگ و لعاب مذهبی داشت اما بیشتر قضیه را سیاسی می دید، حتی روز قدس، برابر با آخرین جمعهٔ ماه رمضان هر سال، ایده و پیشنهاد دولت موقت او به روح الله خمینی بود و طرح نابودی رژیم و دولت اسرائیل نیز از مواضع بازرگان بوده است، سرنگونی مشابه به سرنگونی رژیم شاه ایران. اما همین بازرگان بعد از روبرویی با واقعیات جهانی و به قول معروف آشنایی اش با رئال پلیتیک در کنار مخالفت با ادامهٔ جنگ با عراق، ستیز با اسرائیل را نیز به صلاح مردم، کشور و دولت اسلامی در ایران نمی دید و در واقع از مواضع رادیکال گذشته خود عقب نشینی کرد. علی شریعتی نظرات خود را به بهانهٔ پاسخ به مقالهٔ داریوش آشوری به نام «ضد صهیونیسم و ضد امپریالیسم در شرق» سال ۱۳۴۶ در نشریه فردوس منتشر می کند. پاسخ او تماماً عربده کشی های ایدئولوژیک است، که البته خاص آن دوران در ایران می باشد و به طور مشخص در سراسر نوشته های شریعتی به چشم می خورند، و گذشته از این شریعتی از یک بی مایگی بزرگ علمی رنج میبرد و احتمالاً یکی از دلائل تعرضات لفظی او همین بی مایگی است. سطح آشنایی او به مسائل تاریخ سیاسی و معاصر منطقه، مباحث مارکسیسم، مقوله های اقتصاد-سیاسی بیش از حد نازل و نظریه های او بطور اعجاب انگیزی نوارهای تبلیغاتی هستند. نوشتهٔ شریعتی در خصوص مسألهٔ فلسطین در مقاله اش آنچنان رنگ و بوی ایدئولوژیک به خود می گیرد، که حتی نویسندهٔ آن فراموش می کند که مردم فلسطین گروهی صغیر نیستند، بلکه مردمی هستند با یک گذشته و نیازی به قیمی همچون او ندارند، پشتیبانی سیاسی و حتی حمایت مالی چیز دیگری است تا قیمومیت سیاسی. اشتباه شریعتی در مسأله فلسطین، اسلامی خواندن این نزاع دیرینه و دردآور است، حال آنکه فعال ترین فلسطینی های هم عصر شریعتی از مسیحیان بودند. همچنان یک پرسش بی جواب تا کنون باقی است، که چرا شریعتی با این شدت و غلظت جزوهٔ آل احمد در مورد اسرائیل را هرگز مورد بررسی قرار نداد، احتمالاً از روی مصلحت که حق خود می دانست اما برای دیگران هرگز! نکته ای که ناتوانی تحلیلی شریعتی را بوضوح نشان میدهد آنست که گویا همه چیز از قبل و فقط بر علیه مسلمانان و اسلام برنامه ریزی شده است و قضیهٔ فلسطین را به این محدود می سازد، که غرب دست به جنایت و قتل عام هولناک یهودیان زده و سپس از کیسهٔ خلیفه میبخشد، یعنی فلسطین مسلمان را به یهودیان می بخشد.(۱)
در کنار این دسته مسلمانان که در برنامهٔ سیاسی شان، مخالفت با رژیم شاه و ضدیت با اسرائیل، اجزائی غیر قابل تفکیک بودند، نویسنده ای مثل آل احمد مشاهدات و تحلیل های خود را بعد از سفر دو هفتگی اش به اسرائیل و به دعوت دولت اسرائیل به صورت جزوه ای منتشر می کند. این سفرنامه در ابتداء سال ۱۳۴۳ و سپس با اضافات و تغییراتی سال ۱۳۶۳ زیر نظر برادرش شمس آل احمد منتشر میشود. با مطالعهٔ دقیق نسخه های مختلف این جزوه میتوان دریافت، که آل احمد از پدیده ای مثل کیبوتص به وجد آمده بود و با جهان بینی و نظریهٔ «غربزدگی» اش به این نتیجه رسیده بود، که در اسرائیل «شرق و غرب را در یک پیالهٔ باریک ریخته» اند.(۲) پس از انتشار نظرات مثبت آل احمد نسبت به اسرائیل، او مورد اعتراض روحانیت قرار گرفت و تحلیل هایش از «سفر به اسرائیل» تبدیل به «سفر به ولایت عزرائیل» شد. این تغییر نظرات بعد از شکست نظامی سنگین کشورهای عربی از اسرائیل معروف به «جنگ شش روزه» در سال ۱۳۴۶ است، مقالهٔ او در مورد این شکست با نام «آغاز یک نفرت» بعداً به همین کتاب اضافه می گردد، همین جزوه در سال ۱۳۴۷ در قم به نام «اسرائیل، عامل امپریالیسم» چاپ میشود. یکی از افرادی که نسبت به نظرات اولیه و مثبت آل احمد ابراز نارضایتی کرده بود، روضه خوانی بی نام و نشان به نام سید علی خامنه ای بود، که اکنون در رأس قدرت حکومت اسلامی در ایران نشسته است: «آمدم تهران (البته نه اختصاصا برای این کار). تلفنی با او تماس گرفتم. و مریدانه اعتراض کردم. با این که جواب درستی نداد، از ارادتم به او چیزی کم نشد. این دیدار تلفنی برای من خاطرهانگیز است. در حرفهایی که ردوبدل شد، هوشمندی، حاضرجوابی، صفا و دردمندی مردی که آن روز در قله ادبیات مقاومت قرار داشت، موج میزد...»(۳) در نگرش جدید آل احمد، این بار آن پیالهٔ باریک تبدیل به دست پرورده و تفاله استعمار و صهیونیسم بین الملل می شود و این بار معتقد است، که یک جنگ صلیبی دیگر علیه اسلام براه انداخته اند.
مواضع سیاسی نسبت به اسرائیل در ایران با حاکمیت اسلامی شکل نگرفتند و تنها مختص نیروهای مذهبی و اسلامی نبودند. اعتراض به اسرائیل و یا نفی وجود و یا قانونی بودن وجود این کشور در نیروهای چپ ایران نیز به وضوح دیده میشد. اما آیا همهٔ این مواضع مخالف یک دست بودند و همگی یک هدف را دنبال می کردند؟ جالب اینجاست که اگر به پیام های سیاسی ضدیت با اسرائیل از سوی نیروهای چپ و بعضاً مارکسیست خوب دقت شود، تفاوتی اساسی با مواضع تشیع سیاسی ندارند.
مخالفین حکومت محمدرضا شاه پهلوی تقریباً اکثریت نیز مخالف اسرائیل بودند. نیروهای چپ و یا مارکسیست به دلیل ستیز با امپریالیسم امریکا مخالف و معترض اسرائیل بودند، چونکه از نظر آنها امپریالیسم امریکا مدافع و محافظ اسرائیل در منطقه می باشد و هرآنچه که امریکا از آن حمایت کند، برای «خلق ایران» بد است و باید از میان برداشت. بسیاری از این تحلیل ها و نگرش های ایدئولوژیک گروه های چپ و مارکسیستی ایران تا سال ۵۷ نشان از عدم آگاهی و دور بودن جانکاه آنان از مسايل جهانی داشتند. گروه های چپ در واقع تابع منطق «دوست دشمن من، دشمن من است.» بوده اند. نزدیکی روشنفکران چپ ایرانی با روشنفکران چپ عرب و احساس انترناسیونال و ضدیت مشترک با امپریالیسم امریکا و بغض تاریخی از جولان استعماری بریتانیا و فرانسه در خاورمیانه دست به دست هم دادند تا روشنفکر چپ ایرانی بدون هیچ بازنگری انتقادی علیه اسرائیل موضعگیری کند. در واقع برای چپ ایرانی یک حرکت خودکار بوجود آمده بود، گامِ دومِ مبارزات ضد امپریالیستی، اتوماتیک خصومت و نفی وجود اسرائیل را نیز به دنبال می آورد. برای نیروهایی که اتحاد شوروی را متحد سوسیالیستی خود می دانستند، مسأله اسرائیل گام دوم مبارزات ضد امریکایی و بعضاً ضدامپریالیستی را شکل می داد. البته تعبیر و تحلیل سیاسی این دسته از گروه های چپ زمانی بیشتر قوت می گرفت، که این دو ابرقدرت برای اعمال هژمونی سیاسی خود در منطقه اسرائیل و فلسطین را ابزار کارآمد خود می کردند. در اینجا اختلافات رنگ و بوی ایدئولوژیک می گرفتند. گروه های چپِ با اندیشهٔ مبارزهٔ مسلحانه نیز در گروه های چپ و مسلح فلسطینی متحدان خود را می دیدند و برای آموزش نظامی نیز از فلسطینی ها کمک می گرفتند.
قابل توجه اینجاست که علیرغم تمام تبلیغات وسیع و طولانی در چندین دهه از سوی نیروهای مذهبی و چپ در ایران اتحاد شوروی اولین کشوری بود که موجودیت اسرائیل را برسمیت شناخت، در حالیکه انگلستان و امریکا با مکث و تردید تنها به دلیل روبرویی با عمل انجام شده، دولت اسرائیل را برسمیت شناختند. استالین از سال ۱۹۴۴ همواره از تأسیس یک کشور و دولت یهودی طبق اهداف صهیونیستی پشتیبانی می کرد. صادر کنندهٔ اسلحه و تجهیزات نظامی به دولت تازه تأسیس اسرائیل در اولین رویارویی نظامی با اعراب دولت سوسیالیستی چکسلواکی بود. با آغاز جنگ سرد و قدرت گرفتن و پرنفوذ شدن گروه ها و سازمان های یهودی ساکن امریکا، روابط اسرائیل با شوروی رو به سردی تا سرحد دشمنی گذارد، گروه ها و نگرش های سیاسی چپ در ایران نیز از این اختلافات ایدئولوژیک بی تأثیر نماندند.
مواضع سیاسی دولت ایران و محمدرضا شاه پهلوی در مورد اسرائیل در آخرین سال های سلطنت او واضح تر بیان میشد، در کنار دوستی با دولت اسرائیل از انورسادات و سیاست های او پشتیبانی به عمل می آمد، تا جائیکه شاه در یکی از مسافرت های رسمی اش به عربستان و مصر در سال ۱۳۵۶ بر لزوم اداره اماکن مقدسه اسلام توسط مسلمانان تاکید می کند. پادشاه ایران سالها قبل کمک مالی قابل توجهی به سازمان آزادیبخش فلسطین کرده بود. دولت وقت ایران در مجموع، علیرغم ادعای گروه های ایرانی مخالف شاه، رفتاری متعادل در مقابل مسأله اسرائیل و فلسطین داشت، شاه بارها به حق تشکیل دولت مستقل و داشتن سرزمین برای فلسطینی ها در مجامع بین المللی و منطقه ای اشاره کرده بود. رژیم پهلوی نیز از کمک رسانی نظامی به کشوری مثل مصر در مقابل اسرائیل دریغ نمی کرد، مثلاً در سال ۱۹۷۳ آسمان ایران را برای اتحاد شوروی جهت عبور تجهیزات جنگی به مصر آزاد گذارد. در واقع دولت و شاه ایران موضع مشخص خود را در حمایت از مصر و شخص انورسادات و سیاست های صلح آمیز او می دیدند. گروه های مخالف سلطنت محمد رضا پهلوی او و دولتش را به نزدیکی به اسرائیل و خیانت به برادران مسلمان فلسطینی متهم می کردند، البته شاه ایران خشم خود از گروه های مسلح فلسطینی را پنهان نمی کرد و در آخرین سال سلطنت خود، تصمیم قاطع داشت که از سیاست انور سادات در مورد فلسطین پیروی کرده و ضمن مخالفت با تشکیل دولت مستقل فلسطینی، حق اسکان مجدد فلسطینیها در وطن خود و نیز حق تعیین سرنوشتشان را به رسمیت بشناسد. این موضع شاه در مصاحبه اش با باربارا والترز مطرح میشود که عرفات علیه شاه موضعگیری می کند: «شاه حق دخالت در امور فلسطین را ندارد و اصولاً مگر فلسطین ملک اوست که درباره اش اظهار نظر می کند؟...»(۴) از نظر ساواک نیز رفت و آمدهای آموزشی-نظامی به کمپ های فلسطینی ها مخفی نمی ماند و منجر به بازداشت و زندان مخالفین میشد. در مجموع روابط دولت های ایران و اسرائیل در مدت سلطنت محمدرضا پهلوی برخلاف ادعاهای روحانیون و دیگر مخالفین شاه در ایران همواره دوستانه نبوده و فراز و فرودهایی به خود دیده است و تئوری روابط خاص و مخفیانه شاه و اسرائیل هیچ سندیت و واقعیتی ندارد، تا جایی که از سوی اسرائیل هیچ عکس العمل جدی در هیچ سطح دیپلماتیک تا نظامی در بحران حکومت شاه و نهایتاً سقوط او را نمی توان سراغ داشت. برخلاف این سازمان اطلاعات- امنیت اسرائیل موساد در جنگ عراق علیه ایران، حکومت اسلامی ایران را با ارسال مخفیانه سلاح و مهمات تقویت می کرد (مشهور به ماجرای مک فارلین). حسن روحانی رئیس جمهور قبلی ایران نیز در جریان خرید اسلحه و روابط نظامی با اسرائیل آن زمان نقش فعالی داشت. این مناسبات با اطلاع و موافقت روح الله خمینی «دشمن شمارهٔ یک اسرائیل و دوستدار برادران مسلمان فلسطینی» صورت می گرفت. در همین دوران جریان های چپ در کنار حزب توده گاه شمار "خط ضد امپریالیستی امام" شده بودند.
با تمام این وجود، نگرش روحانیت شیعه و اسلامی کردن مسألهٔ فلسطین و اسرائیل اوج خود را در سخنرانی های خمینی علیه اسرائیل می یابد، خمینی اساساً معتقد به نابودی اسرائیل بود، دید تحقیرآمیز یهودی ستیز و تهدیدهای مستمر خمینی عملاً ایران را به بن بستی استراتژیک و لاینحل در مقابل اسرائیل و در منطقه کشانده بود و علی خامنه ای نیز این دکترین استراتژیک را قویاً دنبال میکند، تا جائیکه نه تنها مواضع سیاسی بلکه فعالیت های نظامی ایران در منطقه نیز ظاهراً ضدیت با اسرائیل را دارند.
ابعاد تاریخی و اهمیت دینی در سرزمینی که طبیعت به آن هیچ نظر لطفی نداشته، پیچیدگی خصومت ها و یافتن راه حل مسالمت آمیز را دوصدچندان مشکلتر می کنند: سرزمینی خشک با آفتابی سوزان برای عده ای سرزمین موعود است، آنجا که پیامبر قومی دستیابی به آزادی و پایان عسرت و یوغ بندگی از دست مصریان را در آن سرزمین وعده می داد، سرزمینی که در آن پسر خدا قرار است بنی بشر را نجات دهد و از آسمان به زمین نازل میگردد و از آنجا نیز به عرش اعلا صعود می کند و همان سرزمین نیز روزی اولین قبلهٔ عبادی اسلام میشود و از آن مکان پیامبر آن دین به عرش اعلی میرود تا از نزدیک با عظمت دستگاه خلقت آشنا شود و از همهٔ اینها گذشته، زادگاه ابراهیم پدر همهٔ این ادیان است و همهٔ مردم این دیار به اصطلاح از نژاد سامی هستند، بی توجه به دین و مذهبی که دارند.
قبل از مهاجرت یهودیان در صد سال گذشته به فلسطین، در قرن یازدهم نیز خیل عظیمی از مسیحیان غربی برای حفاظت از خدای خود و پسر او عازم فلسطین شدند و در قرن نوزدهم، یهودیان می خواستند وعدهٔ بازگشت به سرزمین موعود خود را عملی کنند. قبل از آنکه ایدئولوژی صهیونیسم سرزمین فلسطین را بطور قطع سرزمین دولت و ملت یهود هدف قرار دهد، تلاش شده بود، که کشورهای آرژانتین و نیوزیلند نیز برای این کار مورد بررسی قرار گیرند، هر کدام به دلیلی کنار گذارده شدند. اینگونه امور از اینجهت اهمیت دارند، که مسائل را با دیدی علمی بر اساس وقایع و اسناد تاریخی و بدور از احساسات و دلبستگی های شخصی، مذهبی و یا عقیدتی و حتی وابستگی سیاسی بررسی شوند.
اگر امروز در خیابان های شهرهای ایران از مردمی که نعره زنان خواستار نابودی اسرائیل هستند، پرسیده شود، چرا مرگ بر اسرائیل؟ به جرأت می توان به عمق بی اطلاعی مردم پی برد و دریافت که این بخش از مردم ایران، آلت دست سیاست های دولت اسلامی در ایران هستند و قادر به درک مسائل منطقه نیستند و تنها طوطی وار این شعار را بدون هیچ اندیشه و تفکری تکرار می کنند. عین این رفتار سیاسی را می توان در چهره های مهم ادبی و سیاسی چپ در ایران نیز سال ۵۷ مشاهده کرد. این امر به هیچ عنوان ستم و جوری که بر فلسطینی ها، از بدو مهاجرت یهودیان در آغاز قرن بیستم و بعد از آن، رفته است را نفی نمی کند. اما این طلب آتشین مرگ و نابودی کشوری و مردمش در طول بیش از هفتاد سال در سرزمینی دیگر، که فرسنگ ها از آن دور است و هرگز مرز جغرافیایی مشترکی با یکدیگر نداشته و حتی از نظر تاریخی، در سرزمین ایران حداقل تا قبل از اسلام، به یهودیان ستمی بیش از دیگران، تنها به دلیل یهودیت، نرفته است، سؤال برانگیز است. این دشمنی ها تا آنجا پیش میروند، که حتی دولت مصدق تحت فشار روحانیون در رأس آنان سید ابوالقاسم کاشانی سال ۱۳۳۰ کنسولگری ایران در بیت المقدس را تعطیل کرد.
پس از خروج رضاشاه از ایران در سال ۱۳۲۰ روحانیت جان تازه ای گرفته و کارهای تبلیغاتی خود را از سر می گیرد و از آنجا که سیاست محمد رضا شاه پهلوی بر خلاف پدرش، رضاشاه، سازش و مماشات با این قشر و صنف اجتماعی بود، روحانیت کارزار خود را در ابتداء بر علیه بهائیت بطور جد دنبال می کند. زمان تأسیس دولت اسرائیل تمرکز روحانیت شیعه در ایران تعقیب و خصومت علیه بهائیان بود و بعد از اعلام موجودیت اسرائیل در سرزمینی از بقایای فروریختهٔ امپراتوری عثمانی و تحت قیمومیت استعماری انگلیس به نام فلسطین در سال ۱۳۲۷و پس از پایان جنگ جهانی دوم، اسرائیل به الویت شماره یک در دشمنی و خصومت بدل میشود. فروپاشی و قبول اضمحلال امپراتوری عثمانی، آخرین امپراتوری اسلامی، برای جهان اسلام بسیار گران تمام میشود و با نابودی این امپراتوری در کنار دیگر سیاستمداران کوچک و بزرگ در منطقه، روحانیت شیعه مشخصاً در ایران رؤیای رهبری جهان اسلام را در سر می پروراند و برای این امر باید با شدت تمام به اصطلاح حافظ منافع و مقدسات مسلمانان قلمداد گردد و از اینرو روحانیت شیعه باید از اماکن و سرزمین مقدس دفاع کند. بعد از مکه و مدینه، بیت المقدس و مسجدالاقصی، مقدس ترین اماکن دینی برای مسلمانان اند، زیرا معراج محمد به اعتقاد مسلمانان در همین شهر اورشلیم و در بلندی صخره ای، که مسجدالاقصی بر روی آن بناست، اتفاق افتاده است و قبل از مکه، اورشلیم(۵) اولین قبله عبادی مسلمانان بوده است. تشکیل و موجودیت دولت های کنونی منطقه، همچون لبنان، سوریه، عراق، اردن، عربستان سعودی، همگی ناشی از فروپاشی امپراتوری عثمانی و دخل و تصرف استعماری دو قدرت برنده در جنگ یعنی انگلیس و فرانسه می باشند. تنها فلسطین است، که تا اعلام موجودیت اسرائیل تحت قیمومیت انگلیس اداره میشد. اگرچه سرزمین فلسطین در تاریخ شهرت بسیار دارد، ولی هرگز دارای یک دولت خودمختار نبوده است و دائماً در امپراتوری های مختلف دست به دست می گشته است.
اصل اختلاف فلسطینی ها و یهودیان مهاجر به آن سرزمین، اختلاف حقوقی و دعوا بر سر آب و خاک است، اما به زعم روحانیون ستیز میان اسلام و یهودیت میشود، آنها به تودهٔ مردم چنان قبولاندند، که عده ای یهودی مسلح به خانه های برادران و خواهران مسلمان هجوم آورده و آنها را به قتل رسانده اند و آنان که از این قتل عام جان سالم بدر برده اند، آوارهٔ این دیار و آن دیار شده اند. ناگفته نباید گذارد، که تشنج میان فلسطینی ها و یهودیان مهاجر یک شبه بوجود نیآمد و تغییرات جمعیتی و انتقال مالکیت ارضی در فلسطین به نحوه های مختلف صورت پذیرفت. در کنار یهودیان مهاجر که تشنهٔ یک زندگی بی دغدغه و ادامهٔ حیات در صلح و خسته از جنگ و آوارگی بودند و با حمایت های مالی متعدد اقدام به خرید اراضی و مستغلات از فلسطینی ها کردند، دسته های شبه نظامی با ایدئولوژی صهیونیستی نیز بودند، که از هیچ ظلم و حق کشی در مورد ساکنین سرزمین فلسطین دریغ نداشتند و قربانیان اینگونه خشونت ها تنها مسلمانان نبودند، مسیحیان فلسطینی نیز بی نصیب نماندند. علیرغم تصور القائی از سوی روحانیون، سرزمین فلسطین در آن ایام سرزمینی با کثرت مذهب بود (سال ۱۸۸۰ جمعیت کل فلسطین تقریباً به نیم ملیون نفر می رسید و از این جمعیت بیست و چهار هزار نفر یهودیان فلسطینی بودند.) خشونت های گروه های مسلح و شبه نظامی یهودی به دشمنی روحانیت در ایران علیه اسرائیل مشروعیت می بخشید و تلاش میشد که برای این خصومت گفتمان دینی نیز بر اساس درگیری های محمد و یهودیان در صدر اسلام تدوین شود، که گوئی اصلاً دشمنی میان اسلام و یهودیت ازلی و ابدی است، حال آنکه در تاریخ اسلام راهزنی قافله های تجاری و تصاحب به زور اراضی یهودیان ساکن مدینه ار سوی محمد پیغمبر اسلام صورت می گرفت و نه بر عکس.
این تلاش ها همواره یک الگوی دائمی دارند، مسلمانان همچون امام حسین مظلوم هستند که شهید می شود و رقیب و یا دشمن طبعاً شمر و یزید هستند. قضیهٔ اسرائیل نیز از این قاعده استثناء نیست و با سرهم بندی کردن چند آیه و تفسیر آنها، حتی گفتمان دینی تبدیل به گفتاری میشود که بدون لعاب مذهبی آن می تواند از دهان گوبلز و یا هیتلر عرضه شده باشد. مثلاً با استناد به قرآن قوم بنی اسرائیل فی نفسه به فساد و جنگ افروزی و در عاقبت با وعدهٔ هلاکت شرح داده میشود. از این مهملات فقهی به راحتی نمی توان گذشت، زیرا همین تبلیغات برای تربیت جوانک هایی در مناطق اشغالی استفاده میشود تا برای عملیات نظامی و تروریستی جان خود را به رهبرانشان تقدیم کنند، رهبرانی که در شمال شهر تهران و یا بیروت و از چند سالی پیش به اینسو نیز در دمشق و یا در گوشه ای از خلیج فارس در شرائطی بسیار خوب زندگی می کنند.
علی خامنه ای در دیدار با هیأت نمایندگی حماس تیرماه ۱۳۹۸مدعی میشود، که مسأله فلسطین «قضیه اول و مهمترین مسأله دنیای اسلام» است. قبل از او و همزمان با او در جهان عرب و اسلام، تقریباً همه رؤسای کشورهای اسلامی و عربی خود را خیرخواه و برادر فلسطینی ها دانسته و خوانده اند، اما تاریخ تنها شاهد این امر بوده است: همگی مسألهٔ فلسطین را ابزاری برای سرپوشی بر فساد، کشتار و عدم پایبندی به اصول دمکراتیک و نابودی آزادی های فردی و اجتماعی در کشورهای خود کرده اند. در این امر نیز نه خمینی در گذشته و نه خامنه ای در زمان حال اشتثنائی را می سازند. «اخوت اسلامی» از نوع خامنه ای تابع بهره جویی سیاسی بسیار ساده ای است، چرا که علی خامنه ای هرگز نه بصورت رسمی و نه غیر رسمی، حساسیتی به آوارگی و ایضاء مسلمانان دیگر برای مثال اویغورها در چین، چرچین ها در روسیه، روهینجا در برمه و یا سرنوشت مسلمانان در کشمیر نشان نداده است و برعکس دولت اسلامی اش با به اصطلاح سرکوبگران همان مسلمانان در چین و روسیه و هند بهترین روابط سیاسی-اقتصادی و حتی نظامی را برقرار کرده است. از اینرو ادعای خلوص نیت و اخوت اسلامی حاکمیت در ایران بی اعتبار است و تنها فریادی تبلیغاتی است و در واقع اسلامی خواندن مسألهٔ اسرائیل و فلسطین از سوی دولت اسلامی در تهران یک فریبکاری بیش نیست. امروز دولت ایران صادرکنندهٔ اسلحه و مهمات به حماس است، جنبش اسلامی ای که با کمک موساد بر علیه عرفات و به هدف تضعیف سازمان آزادیبخش فلسطین و بعضاً محدودکردن نفوذ سازمان الفتح در نوار غزه نیم قرن پیش به پا شد، امروز مورد حمایت نظامی و ایدئولوژیک اسلامی تهران است و این سازمان هر از گاهی برای اخذ بیشتر کمک های میلیون دلاری مالی تهران را تهدید می کند، که در صورت عدم حمایت به جبههٔ عربستان-مصر می پیوندد و با این کار نرخ همکاری خود را با حکومت تهران بالا می برد.
گذشت زمان یکی از شاخص های فرسایشی در نظریه ها، مخصوصاً تئوری های اجتماعی است. مسألهٔ فلسطین نیز در این امر اشتثناء نیست. اکنون متفکرین دینی، که کل نظام اسلامی را در بن بست می بینند و ادامهٔ حیات اسلام و میدان نفوذش در جامعه را به شدت در مخاطره ارزیابی می کنند، دست به تعدیل مواضع مسلمانان در ایران زده اند، نمونهٔ شاخص آن محسن کدیور است، که از یک سو دست از دینی خواندن جدال میان اسرائیل و فلسطین برنمی دارد و از سوی دیگر مجبور به اعتراف به شکست استراتژیک اسلامی خمینی و خامنه ای شده است: «ما اگر چه بهعنوان مسلمان حقّ داريم نگران اماكن مقدس خود در بيتالمقدس باشيم و حتّی برای امنيت و آزادی آنها كوشش كنيم، اما همواره بايد به ياد داشته باشيم كه آرمان فلسطينیها بر آرمان دينی ما تقدّم دارد. تا مسألۀ ملی فلسطين حل نشود مسألۀ دينی آن حل نخواهد شد. زمانی حقّ داريم به مسألۀ فلسطين رنگ و لعاب مذهبی بزنيم كه چنين امری از سوی اكثريت اهالی فلسطين پذيرفته شده باشد. ما حقّ نداريم برای مردم فلسطين تعيين تكليف كنيم. ما حقّ نداريم به جايشان تصميم بگيريم.»(۶) اگرچه موضع کدیور هنوز اکثریتی برای خود در میان روحانیون و رهبران دینی کسب نکرده است، اما این اعتراف حاصل فجایع، دشمنی ها، بی برنامگی ها، خطاهای کلان استراتژیک همراه با قربانیان بی شمار است، که اگر عقل بر عمل و فکر سیاسی در منطقه حاکم می بود، همان میانجیگری سال ۱۹۴۸سازمان ملل کافی بود، که به صلحی دائمی با «تشکیل دو دولت برای دو ملت» از آوارگی چند نسل و کشتارهای متعدد جلوگیری کند.
یک امر در اسرائیل نیز به وضوح قابل رؤیت است، زمانی صهیونیسم خواستار تشکیل دولتی یهودی برای ملتی یهودی بود، اما امروز به یک دولت-ملت دست یافته است و در مجلس شورای اسرائیل، کِنِست، اقلیت قومی عرب نیز حضور فعال دارند و به جرأت میتوان گفت، اگرچه سیاست های ارضی و شهرک سازی اسرائیل بسیار خشن و نظامی است و بعضاً خلاف حقوق بشر و حتی میتوان در دادگاه های بین المللی بر علیه آن سیاست ها دادخواهی کرد، مثل سیاست های اجرائی و احداث شهرک های مسکونی در مناطق اشغالی، اما برخلاف تمامی کشورهای منطقه و همجوار از یک دمکراسی پارلمانی برخوردار است، که هنوز برای کشورهای اسلامی و عربی یک رؤیا به شمار میرود. دمکراسی در اسرائیل نیز همچون دیگر نظام های دمکراتیک دارای بحران می شود، تنها نظام های خودکامه هستند که تا زمان فروپاشی ظاهراً بحرانی ندارند. برای درک واقعیات بدور از تبلیغات و هیجانات مرضی باید گزافه گویی ها و ادعاهای بی سند و مدرک، گنده گویی های بی حساب و کتاب و اثبات در سال های سلطهٔ فکری افرادی چون آل احمد و یا شریعتی بگذریم و خط بطلان بر وصله و پینه سیاسی-تاریخی در منطقه کشیم، آنچنان که آل احمد و امثال او به عنوان پیشقراولان حاکمین فعلی در تهران ترسیم کردند و افاضات بی سر و ته سیاسی خاص آل احمد را لحظه ای کنار بگذاریم و وجود دولت و ملتی مثل اسرائیل را از منظر تاریخی چنین تعریف نکنیم: «که گناهی است و غربی مرتکب شده است و من شرقی کفاره می دهم. و سرمایه ای است که غربی صادر می کند و من شرقی پایگاه می دهم.» حال آنکه همان نویسنده دو عبارت پیشتر شرق را جهانی ترسیم میکند: «که یک سرش "تل آویو" است و سر دیگرش "توکیو".»(۷) و چند سطر بعد به مشکل مهمتر در منطقه اشاره می کند: «... اگر روزگاری حکومت اسرائیل از میان برخیزد، رهبران عرب دیگر به چه چیز متوسل خواهند شد به عنوان تنها مانع وحدت اعراب؟ ... به هر صورت اسرائیل برای من شرقی از میان همه سرمشق ها، سرمشقی است در معاملهٔ با غرب.» (۸) اما همین نویسنده ناتوان بود، که دریابد، این دایه های بهتر از مادر بزرگترین دشمنان فلسطینی ها هستند و با این گفته، آل احمد به یک نکته اعتراف داشته که همچنان فعلیت دارد، که اختلافات در منطقه و رقابت های بیمارگونه رهبران و رؤسای کشورهای منطقه ارتباطی به اسرائیل ندارد و اکنون نیز میتوان در ادامهٔ اذعان به این نقص اضافه کرد، که با حضور حکومت اسلامی و ولایت فقیه نه تنها اتحادی حاصل نشده است، بلکه حاکمیت اسلامی در ایران منطقه را به اوج چالش هایی کشانده است، که هیچ برنده ای نخواهد داشت، حتی خود حکومت داران تهران در نهایت از این کشمکش ها سودی نخواهند جست و هزینهٔ اصلی را در واقع مردم ایران، فلسطین و منطقه با سختی و مشقت پرداخت می کنند.
امروز مردم ایران در خیابان های کشور شعار می دهند «نه غزه، نه لبنان – جانم فدای ایران» و با مشاهده و بررسی واکنش علی خامنه ای به چند نکتهٔ اساسی در ایرانِ امروز میتوان پی برد:
- با این شعار مردم از سیاست های سلطه جویانهٔ حکومت اسلامی در منطقه به ستوه آمده اند.
- جاذبه برای اندیشه و شیوهٔ سیاسی را نمی توان با پول خرید، حداکثر میتوان برای زمانی محدود تبلیغ کرد. یک اندیشه و یا شیوهٔ سیاسی میتواند برای مردم منطقه ای جاذبه و دافعه داشته باشد، همانطور که ایران در سال ۱۳۵۷ برای عموم جهان جاذبهٔ فراوان یافت و این جاذبه را با سرعتی بیشتر از دست داد. علی خامنه ای با بذل و بخشش های خود عملاً مزدور می خرد و این مزدوران قیمت خود را به مرور زمان بالا می برند، همانطور که حماس تا کنون چنین کرده است و با چرخش خود به سمت سعودی ها و بازگشت به سوی ایران، دستمزد همکاری و جاسوسی خود برای حکومت اسلامی را از مبلغ ماهانه ۶ میلیون دلار به ۳۰ میلیون دلار افزایش داده است. این دستمزد را خامنه ای برای دستیابی به اطلاعات نظامی و موشکی اسرائیل می پردازد و هیچ ارتباطی با به اصطلاح "اخوت و اتحاد اسلامی" ندارد. این کمک های مالی را خامنه ای بی هیچ مسئولیت و پاسخگویی به هیچ مرجعی در کشور صورت میدهد، در حالیکه در همان کشور ایران کمبود در همهٔ سطوح حیاتی، فقر، گرسنگی و سوءتغذیه و بحران اقتصادی و مالی بیداد می کند و در طول حکومت خامنه ای قشر و طبقهٔ متوسط در ایران محو و نابود شده اند، امری که آغازش را باید در زمان حیات خمینی جستجو کرد.
- حکومت اسلامی به رهبری علی خامنه ای در ادامهٔ سیاست های تشنج زای خود یک هدف را دنبال می کند و در این عمل با دیگر کشورهای منطقه مثل عربستان سعودی شریک است: منحرف کردن اذهان و افکار داخلی به مسائل بیرونی به دلیل ناکارآمدی و فساد دستگاه دولتی خود.
- زمانی که هنوز قاسم سلیمانی زنده بود و فرماندهی سپاه قدس را بعهده داشت، در افکار عمومی این توهم را بوجود آورده بود، که ما اگر در سوریه، لبنان و غزه نجنگیم، این جنگ در خیابان های تهران صورت می گیرد. در واقع سلیمانی نیز به این نکته اعتراف کرده بود، که دیگر حکومت اسلامی بهانه ای برای سرپوشی بر فسادش و یا منحرف کردن افکار عمومی در داخل کشور ندارد و با عقب نشینی از این کشورها باید از راه های دیگر با دولت های استیلاجوی منطقه مانند عربستان سعودی مقابله کرد و این رویارویی به سادگی عملیات نظامی دیگر نیست و تأثیر مستقیم در دستگاه حکومتی در داخل کشور دارد و دیگر در ایران نمی توان اعدام کرد و در عین حال به عربستان سعودی به دلیل تحجر و توحش اش دشنام داد.
- برای کاستن از نفوذ مخالفین حکومت اسلامی و بی تأثیر ساختن استدلال حذف رژیم اسلامی و یافتن جایگزینی بهتر، سال ها در ایران حکومت اسلامی و اسلام اندیشان به دو دستهٔ اصولگرایان و اصلاح طلبان تقسیم می شدند، اثبات صحت و سقم این نظریه، نیاز به بحثی مجزا دارد، اما در یک امر تمام اسلام اندیشان با هم همنظرند و شعار نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران را نفی و مردود می شمارند. در عمل میتوان دید، که نیاز حزب الله و حماس به حکومت ایران به همان میزان است، که حکومت اسلامی به آنها نیاز حیاتی دارد. برای مثال یکی از همین به اصطلاح اصلاح طلبان در مصاحبه ای می گوید: «برخی داخل ایران نشستهاند و میگویند نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران؛ اینها چرندیات است… برای گروه حزبالله ۴۰ سال تلاش شده و ما باید حتما هزینههای آن را بدهیم.«(۹) در میان حضور و حمایت نظامی ایران در کشورهای منطقه، حزب الله لبنان مقام برجسته ای نزد هم اصولگرایان و هم اصلاح طلبان دارد. حزب الله لبنان ساخته و پرداختهٔ حکومت ولایت فقیه است که به دست سه ایرانی متنفذ بنیانگذاری شد، یکی از این سه نفر علیاکبر محتشمیپور است، که امروز در صف به اصطلاح اصلاح طلبان قرار دارد. در ادامهٔ شعار «صدور انقلاب اسلامی» از سوی خمینی و با حملهٔ وسیع اسرائیل به جنوب لبنان، حزب الله لبنان، که در آن زمان نیروی نظامی ناچیزی بود، در شهر بلعبک آغاز به جذب جوانان شیعه برای مقابله با اسرائیل کرد و از آن زمان کمک های مالی ایران به حزب الله لبنان بی وقفه ادامه دارند و عملاً اگر این کمک های مالی ایران قطع گردند، در ظرف مدت زمان کوتاهی حزب الله جایگاه سیاسی خود را در کل لبنان از دست می دهد و تبدیل به همان نیروی سیاسی ناچیزی می گردد که زمانی برای ادامۀ حیات دست به تولید و صادرات حشیش به اروپا تحت عنوان "انقلاب حشیش" می زد.
- عکس العمل خامنه ای را میتوان از چند نظر حائز اهمیت دانست، قبل از همه چیز اینکه خامنه ای قضیه را مسکوت نگذاشت و در خطبهٔ نماز جمعه اش دیماه ۱۳۹۸ چنین می گوید: «آن فریب خوردگانی که یک روزی فریاد زدند نه غزه نه لبنان آنها جانشان را و نه فقط جانشان را فدای ایران نکردند حتی راحتی خودشان و منفعت خودشان را هم در راه کشور حاضر نشدند فدا کنند برای ایران ندادند.آنکه جانش را فدای ایران کرد باز همین شهید سلیمانی ها بودند ...» گوینده این سخنان درست فردی است، که در اوج جنگ عراق علیه ایران در مقام های مختلف و مخصوصاً به عنوان رئیس جمهور کشوری که مورد حملهٔ نظامی نیروهای خارجی قرار گرفته، هرگز در جبهه های جنگ حضور نداشت و تمام عکس های او با لباس نظامی جز تبلیغ و چهره سازی چیز دیگری نیستند، که همگی در مراکز ترابری و پشتیبانی ارتش و بعضاً سپاه پاسداران گرفته شده اند و نیت خامنه ای آنگاه روشنتر میشود، که برای تبلیغ کاندیداتوری رئیس جمهوری خود با شعار «به خامنه ای مرد محراب و جبهه رأی میدهیم» دست به کار میشود. اگر مبنای سنجش قربانی دادن مستقیم افراد است تا اجازهٔ ابراز نظر در مورد سرزمین خود را بیابند، آنگاه باید پرسید که خود خامنه ای و پسرانش چه قربانی به درگاه حاکمیت اسلامی عرضه کرده اند؟ خامنه ای با یک فریبکاری، ایران و حکومت ولایت فقیه را معادل یکدیگر قرار میدهد و عملاً حق ابراز علاقه و شوق به زادگاه را از افراد می گیرد، این طرز نگرش در تاریخ تازگی ندارد و همهٔ خودکامگان از چنین «استدلالی» استفاده کرده اند. خامنه ای نکته ای را مسکوت می گذارد که تعداد بیشماری از همین افراد با فریاد "جانم فدای ایران" از مجروحین و جانبازان جنگ هشت سالهٔ عراق علیه ایران هستند، که امروز بدلیل مخالفتشان علیه دستگاه خلافتی ولی فقیه از درگاه و بیت رهبری طرد شده اند و عملاً بخشی از اپوزیسیون حکومت اسلامی را می سازند.
- این شعار نشان میدهد، که پس از گذشت بیش از چهار دهه از حاکمیت دینی و اسلامی در ایران، همچنان عنصر زادگاه و مام وطن کارساز است و محور گردهم آیی مردم ایران می باشد و با این شعار، مردم دکترین خمینی برای صدور انقلاب و جانشین او علی خامنه ای برای ایجاد اغتشاش در منطقه تنها برای حفظ نظام فاسد و خودکامه را مردود می شمارند. در این راستا طبعاً رابطه و موضع نسبت به اسرائیل نیز روشن می گردد. ایرانیان نمی توانند به دلائل عینی با اسرائیل مشکلی داشته باشند و در کنار حمایت از مردم فلسطین خود را قیم آنان بپندارند و تنها وظیفه ای که برای خود می توان شناخت، حمایت عاقلانه از نمایندگان واقعی و مستقل مردم فلسطین برای دستیابی به حقوق پایمال شده شان است و در عین حال اولین و مهمترین شریک سیاسی ایرانی آزاد و دمکراتیک اسرائیل است.
تجارب سیاسی چهار دههٔ گذشته نشان می دهند، که رژیم اسلامی با محوری کردن یک موضوع، رقبای سیاسی و ایدئولوژیک خود را در انظار عمومی خلع سلاح کرده و در نهایت از صحنه خارج می سازد. این تجربه را مردم و گروه های سیاسی در ایران به بهای بسیار گزافی به کرات تجربه کرده اند. گروگانگیری در سفارت امریکا و یا جنگ هشت ساله با عراق و برنامۀ هسته ای، مهمترین موضوعات محوری در تاریخ معاصر هستند که با هر کدام حکومت اسلامی اهداف کلان خود را تعقیب کرده است و شاخصهٔ اغلب این موضوعات محوری را شعار استقلال معین می کند، زیرا حکومت اسلامی به خوبی می داند، که مردم ایران بدلایل تاریخی نسبت به استقلال ملی خود حساسیت خاص و مشروعی دارند اما از آنجا که عملکرد حکومت و اهداف آن در این موضوعات محوری دارای ناهنجاری بنیادین هستند، همگی با افتضاحات تاریخی خاتمه یافته اند. مسألهٔ اسرائیل نیز طولانی ترین موضوع محوری در این حکومت را تشکیل میدهد که در نهایت فریبکاری به نام استقلال ملی خصومت ایدئولوژیک را عرضه می کند. واقعیت امر در شعار مرگ بر اسرائیل اینست که اکنون خریداران داخلی کمتر شده اند، اما در کشورهای منطقه حکومت ولایت فقیه خود را به عنوان تنها مدافع بیت المقدس معرفی می کند. بسیاری از نیروهای چپ ایرانی بعد از گذشت بیش از چهار دهه سلطۀ اسلامی بر ایران، مواضع خود علیه اسرائیل را هرگز مورد بررسی قرار نداده اند و همچنان تابع دشمنی هیستریک با اسرائیل هستند.
عواقب سیاست های سلطه جویانۀ حاکمیت اسلامی و ولایت فقیه، نزدیکتر شدن نیروهای دست راستی و تندرو و اتحادشان برای اخذ و حفظ قدرت سیاسی در اسرائیل است. در تکمیل این اتحاد داخلی اسرائیل، اتحاد دیگری در منطقه به دلیل سیاست های خصمانه و استیلاجویانهٔ خامنه ای شکل گرفته است و عقب افتاده ترین نیروهای منطقه را حول عربستان سعودی گردآورده است. در راستای همین اِعمال سیاست ها و ایجاد دسته بندی های مزدور و نظامی، ضعف دولت های منطقه، بی شخصیتی سیاستمداران کشور های منطقه و عدم وجود پشتوانهٔ مردمی در میان این دولت ها به دلیل نبود مناسبات سیاسیِ دمکراتیک، همگی دست به دست هم داده، تا سیاست های تشنج زا از سوی روسیه و امریکا در منطقه اعمال شده و افق برقراری صلح و آرامش در منطقه برای زندگی بهتر مردم به آینده ای دوردست پرتاب شود. چین به عنوان قدرت و رقیب در حال پیشروی امریکا نیز از این تشنج ها در منطقه بهترین استفاده های اقتصادی خود را می برد. نادیده نباید گرفت که برای قدرتی جهانی همانند چین تنها رابطۀ اقتصادی تعیین کننده است و بر خلاف قدرت های بزرگ استعماری در گذشته همچون بریتانیا، فرانسه، شوروی و امریکا، برخوردی کاملاً غیرایدئولوژیک و غیرفرهنگی به حوزه های نفوذی خود دارد. در کنار این واقعیات عجیب نیست، که صحنهٔ کمدی در مقام اوج تراژدی، در این گوشه از جهان به جائی رسد، تا جوانکی به نام جارد کاشنر(۱۰) با پیشینه و روابطی بسیار سؤال برانگیز، تنها به دلیل وابستگی فامیلی با رئیس جمهور امریکا مأمور آماده سازی طرح صلح در خاورمیانه شود. طراحی به نام کاشنر، که در زندگی خصوصی با نتانیاهو و محمد بن سلمان روابط دوستانه و آمد و شدهای خانوادگی دارد، طرحی را ارائه داده بود، که ارائهٔ چنین طرحی بازار مکاره در تهران را گرم می کرد و آینه ای است تمام نما از منطقه. در نهایت، آنچه که به من ایرانی مربوط میشود اینست: قیم مردم فلسطین نیستم و اسرائیل دشمن من نیست.
پانوشت ها:
۱-گفته های شریعتی در مجموعه آثار ج ۳۵، ص ۶۳۷ – ۶۱۰
۲-آل احمد، سفر به ولایت عزرائیل، انتشارات مجید، چاپ پنجم، ۱۳۷۳، ص ۷۱
۳-آل احمد، همانجا، مقدمه سفر به ولایت عزرائیل، ص ۳۶
۴- خدمتگزار تخت طاووس، پرویز راجی، ح.ا.مهران (مترجم)، تهران ۱۳۶۴، ص ۱۴۴
۵- اورشلیم در عبری عبارتست از اور به معنای شهر و شلیم به معنای صلح، به فارسی مترادف «شهر صلح» و یا به عربی مدینة السلام میشود.
۶- محسن کدیور، شریعت و سیاست
۷- آل احمد، همانجا، ص ۵۰
۸- آل احمد، همانجا، ص ۵۲
۹- محمد عطریانفر در میزگرد مطبوعاتی ۲۰ شهریور ۱۳۹۸
۱۰- Jared Kushner منبع:پژواک ایران فهرست مطالب محمد محمودی در سایت پژواک ایران *«او را بشوئید اما خیس نکنید!» انقلاب پرهام بدون انقلاب است!؟ [2024 Feb] |