پارادوکس دوتوکویل در حکومت اسلامی
محمد محمودی
منبع:پژواک ایران
پارادوکس دوتوکویل در حکومت اسلامی
پس از قتل دردناک مهسا ژینا امینی و اعتراضات گستردۀ مردم در سراسر ایران و دامنه دار شدن آن، در طول مدت چند ماه اخیر شاهد یکی از وحشیانه ترین سرکوب ها در تاریخ معاصر ایران هستیم. بعد از ظهور مجدد علی خامنه ای رهبر حکومت اسلامی و خروج او از غیبت صغری طبق برنامۀ دستگاه امنیتی و تهدیدهای او به سرکوب بیشتر و به گفتۀ او "تنبیه"، حکومت اسلامی در امتداد گذشته نکبت بار خود بر سر یک دو راهی نابودکننده قرار گرفته است. این "سردوراهی" دو دهه حکومت ولایت فقیه را همراهی می کند. عملاً حکومت ولایت فقیه دو راه پیشروی بیش ندارد: سرکوب یا اصلاح.
اگر راهی را که تا کنون رفته است ادامه دهد، یعنی راه به اصطلاح اصولگرایان و تابعیت از ولایت فقیه، چیزی جز سرکوب بیشتر نیست، مخصوصاً بعد از تهدیدهای علی خامنه ای به مناسبت های مختلف در این اواخر. اینکه جوانان و نوجوانان ایرانی دیگر از حکومت نمی ترسند و رسماً شعارهای خود را متوجه شخص علی خامنه ای می کنند و پیشگامان این مبارزۀ مستقیم با ولایت فقیه زنان ایرانی هستند و هدف طغیان رهائی و آزادی می باشد، بر این واقعیت ها حاکمیت نیز آگاه است. در کنار این یک واقعیت دیگر نیز وجود دارد، بخش بزرگ خاکستری جامعه، که اکثریت جامعۀ ایران را تشکیل می دهند. این قشر از حکومت ناراضی است اما در این برهه قصد قیام و طغیان مستقیم علیه رژیم را ندارد و بزرگترین دغدغۀ آنان معیشت است. این قشر از جامعه در طول چند دهه حاکمیت اسلامی از دینداری سنتی نیز گریزان شده است و در دو جهان موازی زندگی می کند، جهان بیرونی یعنی تحت حاکمیت اسلامی و جهان درونی یعنی محافل خصوصی و چهاردیواری شخصی. رفتار سیاسی-اجتماعی این قشر مطابق کج دارُ مریز است.
سرکوب و ترس همواره رابطۀ مستقیم سیاسی و اجتماعی با یکدیگر دارند. در لحظات تاریخی که ترس نقش مهمی را دیگر در روح و روان معترضان بازی نمی کند، نظام های تمامیت خواه، و در این مورد مشخص نظام ولایت فقیه، دست به سرکوب بیشتر زده و به موازات آن اعتراض مردم گسترده تر، فشرده تر و با شجاعت بیشتر بیان می شود، تا جائی که نیروهای نظامی و شبه نظامی دیگر توان سرکوب خود را از دست می دهند. در لحظه ای تاریخی نیروهای نظامی و انتظامی در مقابل خواست مردم تسلیم شده و یا حداقل تمرد، سرپیچی و پیوستن به مردم از جانب همان نیروها فراگیر می شوند. از آن نیروهایی که تا دیروز جز یورش به مردم، باتوم، آدم ربائی، شکنجه و قتل های وحشتناک هیچ رفتار دیگری از خود نشان نمی دادند، نیروهائی مستعصل و سرگشته باقی می مانند. در این لحظات تاریخی سر بزنگاه و در خفا سرکردگان حکومت خود را به مکانی امن، که سال ها پیش تأمین و تجهیز و تدارک دیده اند، رسانده اند. لحظۀ تاریخی، سقوط تمام عیار حکومت است. در این زمان شورانگیز که دیگر پنجه های دیکتاتور در گیسوان و گوشت و پوست جوانان وطن فرونیستند، لحظۀ شورانگیزی توأم با دغدغه آغاز می شود. شورانگیز که دیکتاتور سقوط کرده است و دغدغه آور که فرشتۀ رهائی می تواند هر لحظه به دیو اسارت بدل گردد و تنها ضامن عدم وقوع این دگردیسی آگاهی مردم است. تجربۀ تلخ رخداد ۱۳۵۷ همچنان دردناک است، چرا که نسل جوان آن دوران هنوز در قید حیات است و آنان بلاواسطه دیدند، که هیچ شرطی مصداق نیافت: اول اینکه محمد رضا شاه پهلوی دیو نبود، بلکه پادشاهی مستبد بود که به وطن خود به خطا عشق می ورزید. دوم اینکه، روح الله خمینی، فردی بی نهایت مرتجع بوده و هیچ مشخصه ای از عادی بودن در این فرد را نمی توان یافت، از توهم فرشته بودن او چشم پوشی می کنم. روحانیت شیعه که از عصر مشروطه تا آن زمان جز تخطئه، مخالفت و کارشکنی در جنبش های ترقی خواه، آزادی خواه با قصد برقراری دمکراسی در شکل نظام مشروطه نقش دیگری بازی نکرد. بخش بزرگی از روشنفکران ایرانی خود در اوج بی خردی و ناآگاهی و اکثریت به دنبال "رفع دق دلی" خود در جامۀ سیاست بودند و نه در فکر گشایش بن بست های سیاسی و اجتماعی و احتمالاً پیشرفت و توسعه کشور و مهمتر از همه هیچ جریان سیاسی مخالف سلطنت شاه فهم و درک درستی از آزادی و دمکراسی نداشت و از همین رو خواستار آن نیز نبود. به سختی می توان تفاوت عملی و یا نظری میان فدائیان اسلام، مجاهدین خلق و چریک های فدائی خلق یافت و اگر پس از رخداد ۵۷ همان فدائی خلق به جای فدائی اسلام به حکومت میرسید، او نیز همچون روح الله خمینی مخالفین خود را به خاک و خون می کشید و حاصل حکومت آنان نیز وحشت و ترور می شد. علی خامنه ای و بیت او به مرحله ای از بن بست رسیده اند که هیچ راهی بجز سرکوب را برای خود باقی نگذارده اند.
اما راه دیگری که بسیاری از نیروهای به اصطلاح "اصلاح طلب" خواستار پیاده کردن آن هستند و از هر فرصتی برای مشروعیت راهکار خود استفاده می جویند، به نتیجۀ مطلوب حکومت اسلامی نمی رسد. اصلاحات در نظام های تمامیت خواه منجر به پارادوکس توکویل می گردد. توکویل نظریه پرداز محافظه کار لیبرال فرانسوی در دهه های سوم و چهارم بعد از انقلاب فرانسه با مشاهدات و مطالعات اجتماعی خود در جنبش های مختلف به این نتیجه رسیده بود که، " تجربه به ما می آموزد، که خطرناکترین لحظه برای دولتی بد آن زمانی است که آغاز به اصلاحات می کند." ناسازواری توکویل یا پارادوکس توکویل به پدیدۀ اجتماعی ای گفته می شود، که توکویل در یک عبارت بیان کرده است: "همزمان با رفع تبعیض های اجتماعی حساسیت نسبت به تبعیض های دیگر و موجود افزایش می یابد." فراموش نباید کرد، که محمدرضا شاه پهلوی، آغاز به اصلاحات جدی نظام سیاسی خود کرده بود تا جائی که او "صدای انقلاب" را نیز شنید. گمانه زنی های بعدی مبنی بر اینکه، اگر مردم به خانه های خود بازگردند، باز سرکوب آغاز می شود، نظریۀ اتاق فکری "مثلث بیق"* بود، که واقعاً نمی توان چنین فرضی را اثبات کرد، اما در این مرحله، لحظۀ تاریخی فرا می رسد و دیگر مردم هیچ تفاهمی از خود با رژیم حاکم نشان نمی دهند. این نیز لحظۀ تاریخی سقوط تمام عیار یک حکومت است.
حکومت اسلامی به بن بست لاعلاج خود رسیده است، با سرکوب سقوط خواهد کرد و با اصلاحات نیز سقوط خواهد کرد. مطمئناً این سوال مطرح است، که چرا چنین رژیمی هنوز بعد از چهل و چهار سال همچنان بر اریکۀ قدرت تکیه زده است، این واقعیت به خود حکومت نکبت بار اسلامی و ولایت فقیه باز نمی گردد، زیرا سقوط یک سیستم سیاسی تنها به خطاکار بودن و یا جنایات آن حکومت باز نمی گردد، شرائط بین المللی و قبل از هر چیز صف آرائی مخالفین حکومت و سیستم سیاسی نقش اساسی و حیاتی تر را بازی می کنند.
مسلماً نسل جوان ایرانی در دوران رنسانس و عصر روشنگری در ایران بسر می برد و اینان به خوبی دریافته اند، که رهائی تنها از راه رهائی از دین میسر است. دینی که ابزار ایدئولوژی حاکمیت است، نمی تواند حکومت را از سقوط نجات دهد، خاصه که هیچ نیروئی به اندازۀ خود حکومت اسلامی دین را بی اعتبار نکرده است. نیروهائی موسوم به "روشنفکران دینی" نیز نه از اعتبار سیاسی کافی برخوردارند، تا شاید بتوانند از طرد دین از دایرۀ سیاست جلوگیری کنند و نه دارای اعتبار اخلاقی، که خود در سرکوب دست داشته اند، نمونۀ بارز آنرا عبدالکریم سروش نمایندگی می کند. این گروه ها حاضر به قبول این نیستند که حضور اسلام در حکومت چه در شکل ولایت فقیه و چه به اشکال دیگر و اصلاح شدۀ آن نتیجه ای جز سلب آزادی و سدی در راه نشو و نمای دمکراسی نخواهد داشت و اساساً دین اسلام در شکل سیاسی آن در حکومتی آزاد و دمکراتیک در ایران نمی تواند نقش سازنده ای را ایفا کند و در ایران آینده با حکومتی خوب تنها وظیفۀ حکومت تضمین آزادی عقیده و شعائر مذهبی از هر نوع و دسته ای که می خواهد باشد، است و نه تبلیغ و حراست از یک دین معین.
دوتوکویل یکی از مهمترین نظریه پردازان دمکراسی به یک نکتۀ عینی** اشاره دارد که انقلاب آن زمان رخ نمی دهد که سرکوب در اوج خود اعمال می شود بلکه زمانی که رژیم کمی آرام تر شده باشد و آغاز به رفورم و اصلاحات کند و مخالفین تاوان عدم رضایت خود را با عواقب سنگین نپردازند. مثال های تاریخی آن: در عصر انقلاب هنگام سلطنت لوئی شانزدهم، انقلاب نوامبر زمان صدراعظمی ماکی فون بادن، استالین زدائی خرشچوف در سال ۱۹۵۶ و یا پرویسترویکا گورباچف از ۱۹۸۹ به بعد همگی دلائلی برای اثبات نظریۀ توکویل هستند. نظریۀ خود را توکویل در جمله ای مشهور خلاصه کرده است: "دولتی که با یک انقلاب نابود می گردد، تقریباً همیشه بهتر از اسلاف بلاواسطۀ خود است. تجربه به ما می آموزد، که خطرناکترین لحظه برای دولتی بد آن زمانی است که آغاز به اصلاحات می کند." این درس را دانسته یا نادانسته خامنه ای به خوبی آموخته است، اما راهی را که در پیش گرفته است، تولید خشونت است و اگر امروز مردم با تمسخر عمامه پرانی می کنند، فردا در روند کار به "کله پرانی" ختم خواهد شد.
پانوشت:
*نشریه فکاهی و دست چپی آهنگر، که در دو سال اول بعد از انقلاب منتشر می شد، از سه تن از نزدیک ترین مشاوران روح الله خمینی، بنی صدر-یزدی-قطب زاده، به عنوان "مثلث بیق" یاد می کرد.
** Paradoxe de Tocqueville منبع:پژواک ایران فهرست مطالب محمد محمودی در سایت پژواک ایران *«او را بشوئید اما خیس نکنید!» انقلاب پرهام بدون انقلاب است!؟ [2024 Feb] |