سربازان گمنام امام زمان – «بی شرف!»
محمد محمودی

گروه های رعب و وحشت، دژخیمان سیاه چال ها، بازجویان وزارت اطلاعات و در نهایت لباس شخصی ها را حکومت الهی جمهوری اسلامی سربازان گمنام امام زمان می خواند، در مقابل مردم تحت سلطه و ستم ایران تنها به یک کلمه برای توصیف آنان در خیابان ها اکتفا می کنند: بی شرف!

با شنیدن صدای فروپاشی حکومت عدل اسلامی، سپاه پاسداران و بسیج برای کنترل شهرها اقدام به تأسیس مراکز گروه های ضربت کردند، که برای مشروع جلوه دادن و در عین حال کتمان ترس و وحشت خود از فروپاشی، بهانهٔ آنرا به ایجاد امنیت و جلوگیری و مقابله با وقوع جرائم از سوی اراذل و اوباش و سایر اخلالگران امنیت مردم گذاشته است. اگرچه خود همین استدلال نشان از استیصال حکومت و بحران زدگی تمام حاکمیت اسلامی است، اما هدف اصلی چیز دیگری است، رژیم اسلامی خود را برای مقابله با اعتراضات وسیع خیابانی از سوی مردم آماده می کند و تجربیات سال های گذشته، رژیم را به این نتیجه رسانده است، که باید در سرکوب از تحرک لازم برخوردار بود، خصوصیتی که نیروهای نظامی و انتظامی در مقابله با مردم ندارند. این گرو های ضربت که از سربازان گمنام امام زمان تشکیل شده اند، در واقع همان لباس شخصی ها هستند، که تا چندی پیش حکومت وجود سازمان یافتهٔ آنان را انکار می کرد و از آنان به نام مردم یاد می کرد و چندی پیش علی خامنه ای رهبر حکومت اسلامی به آنان حکم «آتش به اختیار» داده است.

پدیدهٔ لباس شخصی ها در ایران و یا بریگارد تحت فرمان علی خامنه ای پدیده ای تاریخی و نه چندان تازه است، اما در حکومت اسلامی ابعادی به بسیار وسیع به خود گرفته است که آنرا بدون اغراق می توان با اس.آ. و یا اس.اس. هیتلر مقایسه کرد. در تمام حکومت های فاسد و خود کامه از محروم ترین قشرهای جامعه برای اهداف خاص سیاسی سوءاستفاده میشود، وجود و ادامهٔ حیات گروه های ضربت با حمایت های دولتی از بدو تأسیس حکومت اسلامی در ایران یکی از جلوه های سیاسی این حکومت تا به امروز بوده است. حمله و یورش به گروه ها و احزاب سیاسی تا کودتا علیه بنی صدر، حضور فعال در تعطیل کردن دانشگاه های ایران، تهاجم به زنان به بهانهٔ حفظ حجاب و رعایت شرع مقدس اسلام، ضرب وشتم مردم به دلیل اعتراضات خیابانی .... بخشی از کارنامهٔ درخشان و مشترک حکومت اسلامی و استفادهٔ آن از سربازان گمنام امام زمان است.

تمام حکومت های خودکامه و فاشیستی همچون حکومت اسلامی با رهبر آن علی خامنه ای از این حربه مؤثر و قابل هدایت استفاده جسته اند. یکی از بارزترین و سازمان یافته ترین این گرو های ضربت و دسته های خشونت را رژیم نازی هیتلر برای دستیابی و حفظ قدرت بی چون و چرای سیاسی، به اجرا گذارد. دسته های اس.آ. (۱) و یا «جوخه تهاجم» اولین گروه ضرب و شتم سازمان یافته حزب نازی آلمان بر علیه مخالفین بود که در درگیری های خیابانی و به قدرت رسیدن هیتلر نقش بسزائی را بازی کردند. پس از استحکام قدرت، هیتلر تصمیم به قتل فرمانده گروه اس.آ. گرفت، مردی به نام ارنست رووم(۲)، سادیست با تمایلات شدید انسان آزاری. گروه دیگر ضربت اس.اس.(۳) و یا «گردان حفاظت» گروهی بود که سال ۱۹۲۵در مونیخ شخص هیتلر برای ضرب و شتم های خیابانی علیه مخالفین خود و ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیسم پایه گذاری کرد. بعد از تصفیه های درون-حزبی و قتل ارنست رووم، اس.اس. تحت فرماندهی هاینریش هیملر(۴) به خشن ترین و بی رحم ترین نیروی ضربتی نازی تبدیل شد و در کنار نیروهای نظامی و انتظامی با داشتن آتش به اختیار از سوی هیتلر اجازهٔ هر حرکت شبه نظامی را کسب کرد و بعداً کنترل کامل بر پلیس را بدست گرفته و شاخه ای نظامی به نام «اس.اس. مسلح»(۵) را تشکیل داد. یکی از وظائف اس.اس. پلیس درون-حزبی برای حفظ کنترل کامل بر حزب و تمام ارکان های حزبی بود. با آغاز کشتار های دسته جمعی یهودیان، مدیریت اردوگاه های آدم سوزی نیز به اس.اس. سپرده شد. امروزه یکی از شاخصه های رژیم های خود کامه و فاشیستی وجود همین گروه های ضربت هستند. در  ایران یکی از اولین حرکت های لباس شخصی ها را شاید بتوان تحریک میرزا مهدی امام جمعه تهران علیه قائم مقام فراهانی دانست، که با گرفتن پول، مردم را علیه قائم مقام بسیج کرد و از آنجا که فهم و شعور سیاسی در عامه مردم آن دوران وجود خارجی نداشت، قادر به درک سیاست های قائم مقام فراهانی نبودند و با تحریک عوامفریبانی چون امام جمعه تهران بر او شوریدند و همان امام جمعه تهران پس از قتل و رفع قائم مقام در خرداد ۱۲۱۴ (ژوئن ۱۸۳۵)، این واقعه را به وزیر مختار انگلیس در تهران تبریک گفت.

حافظهٔ تاریخی هنوز میتواند کمک کند تا به یاد آوریم، که در سال های پر حادثهٔ جنبش ملی ایران و دوران نخست وزیری مصدق، افرادی همچون شعبان جعفری مشهور به شعبون بی مخ در خیابان های تهران جولان میدادند، این فرد رابطه، نزدیکی با آیت الله کاشانی داشت و در ابراز ارادت به فدائیان اسلام نیز فروگذار نبود. در کتاب خاطراتش به این نکته اشاره می کند، که به پسند دین باوران مسلمان در ایران نمی آید، چرا که عملاً او منکر ادعاهای چند دههٔ متمادی روحانیون و بسیاری از افراد و گروه های سیاسی مبنی بر طرفداری از شاه میشود و به استناد گفتار شعبون بی مخ عربده کشی های او به دلیل ارادت به حضرت آیت الله بوده است.

هفت کچلون یا برادران هفت کچلون نیز از همین گروه و نوع لباس شخصی های دوران سیاسی خود بودند. هفت برادر که از گنده لات های جنوب شهر تهران در محله های باغ فردوس و خیابان مولوی بودند و با حضور خود در راه پیمائی های حزب توده و جبهه ملی با خشونت آن گردهمائی های سیاسی را بر هم میزدند. این هفت برادر از اطرافیان گنده لاتی به نام حسین اسماعیلی پور معروف به حسن رمضان یخی بودند که با اشارات او در درگیری های خیابانی با تعصبات قوی  مذهبی خود شرکت فعال داشتند.

یکی دیگر از این نوع افراد طیب حاج رضائی است، که در ناآرامی ها و روز ۲۸مرداد ۱۳۳۲ در زدوخوردهای خیابانی شرکت فعال داشته اما بدلیل ارادت به روح الله خمینی و سرکردگی در زدوخوردهای خیابانی خرداد ۱۳۴۲ همراه با گنده لات دیگری به نام حاج اسماعیل رضائی در ۱۱ آبان ۱۳۴۲ در پادگان حشمتیه تهران تیرباران میشود. حاج اسماعیل رضایی در میدان میوه و تره بار تهران بارفروشی میکرد و او نیز به روح الله خمینی ارادت تا سر حد مرگ داشت.

خصیصهٔ مشترک این دوران وجود گنده لاتی بود که عده ای اراذل و اوباش را به عنوان نوچه دور خود جمع کرده و به تعبیر عامیانه در محلات شهری مثل تهران آن زمان نسق می گرفتند.

در رخداد ۵۷ نیز در همان ساعات اولیه ۲۲ بهمن، گروه هائی ظاهراً خودجوش به نام کمیته انقلاب(۶) تشکیل شدند. همین کمیته ها سبب چندین بحران بزرگ و کوچک شدند. کمیته های انقلاب از همان قشرهای جامعه تشکیل می شدند، که در گذشته لات های محله های تهران از آنها بودند، یکی از مشهورترین این افراد ماشاالله کاشانی خواه معروف به ماشاالله قصاب است. از زندگی او قبل از انقلاب اطلاع دقیقی در دست نیست. او سرکردهٔ گروهی بود، که نام کمیته انقلاب مستقر در سفارت امریکا به خود داده بود و بعد از آن با صادق خلخالی همکاری نزدیک و فشرده داشت. سرنوشت او در هاله ای پر ابهام باقی مانده است. این کمیته در آدم ربائی های سیاسی سال اول بعد از بهمن ۵۷ نقش مهمی را بازی کرد، از جمله ربودن فرزندان محمود طالقانی روحانی پرنفوذ عصر انقلاب و در واقع رقیب سیاسی خمینی و یا ربودن محمد رضا سعادتی، از اعضای مشهور سازمان مجاهدین خلق آن دوران و تحویل او به دادستانی انقلاب به اتهام جاسوسی و ارتباط با دولت بیگانه از فعالیت های مشهور این کمیته به حساب می آیند.

در کنار حضور فعال کمیته ها در خیابان های شهرهای ایران و ایجاد وحشت، این لباس شخصی ها در مدتی کوتاه به سازمان های دیگر مثل بسیج منتقل شدند، اما فعالیت اصلی آنان همچنان در کمیته های انقلاب ادامه داشت. در واقع عنصر اصلی فعالیت های آنان، ترور شهروندان، باقی ماند. برخوردهای خشونت آمیز بر علیه زنان با شعار «یا روسری یا توسری!» آنهم تحت رهبری کسی به نام زهرا خانم، یکی از نمونه های فعالیت های خیابانی لباس شخصی هاست.

با اوج گرفتن اختلافات سیاسی احزاب مختلف با رهبران مذهبی، که مشخصاً در حزب جمهوری اسلامی گردآمده بودند، از یک طرف و از طرفی دیگر سیاست های ناپخته، احساساتی و بعضاً حق به جانب همراه با قدرت طلبی و خودبزرگ بینی  رهبران مجاهدین خلق چهرهٔ خیابان های ایران بعد از بهمن ۵۷ را تبدیل به محل درگیری تا سر حد ترورهای خشن و مسلحانه کرد.

دیری نپائید، که در دوران ریاست جمهوری بنی صدر کمیته، بسیج و از همه مهمتر لباس شخصی ها تبدیل به یک عامل مهم و سرنوشت ساز برای اعمال قدرت در خیابان ها از جانب روح الله خمینی شدند، از این اوباش در تمام طول تاریخ خود از زمان قائم مقام فراهانی تا به امروز همواره به نام «مردم» یاد میشود. همین لباس شخصی ها در سرکوب و بستن دانشگاه ها در ایران به اصطلاح انقلاب فرهنگی سهمی بزرگ ایفا کردند. در زد و خوردهای شدید خیابانی در خرداد ۱۳۶۰ که به برکناری بنی صدر به عنوان رئیس جمهور و آغاز حرکت های مسلحانه از جانب مجاهدین خلق منجر شد، لباس شخصی ها در کنار سپاه پاسداران نقش بزرگی در ایجاد ترور در خیابان های ایران ایفا کردند، آن زمان خمینی از آنها به نام امت حزب الله یاد می کرد، حال آنکه لباس شخصی ها نیروهای سازمان یافته و شبه نظامی در کنار بسیج و بعضاً کمیته های انقلاب را تشکیل می دادند. این امت حزب الله با دو تفاوت اساسی در حیات سیاسی ایران شرکت داشت، یکی انکار ارتباط آنها با دستگاه حکومتی از سوی سران حکومت اسلامی و دیگری برخلاف نیروهای بسیج و سپاه در جنگ هشت ساله میان عراق و ایران وجود خارجی نداشتند، اگرچه بعضاً نیروهائی از لباس شخصی ها در بسیج حضور جدی داشتند.

سؤال بسیار مهم در مورد این پدیدهٔ جانکاه در عرصهٔ سیاسی و اجتماعی ایران می تواند این باشد: این افراد که هستند؟ که از آنان در شرائط مختلف استفادهٔ سیاسی و شبه نظامی میشود و در اغلب موارد نیز کارساز بوده اند. کارسازی مؤثر این گروه های ضربت مخصوصاً از سال ۱۳۸۸ تا کنون بسیار آشکار بوده و حاکمیت اسلامی در بالاترین سطح خود یعنی رهبر حکومت علی خامنه ای، و بیت رهبری او به عنوان ستاد عملیاتی این گروه ها از لباس شخصی ها استفاده کامل را برده اند.

رهبر حکومت اسلامی از این لباس شخصی ها به عنوان جوانان حزب اللهی یاد می کند و به آنان در یکی از بحران های اخیر حکومت خود فرمان «آتش به اختیار» میدهد، حال آنکه هیچکس به اندازهٔ خود او بر این امر واقف نیست، که دیگر جوان حزب الله دوران خمینی وجود خارجی ندارد و تنها مزدوران اوباش و اراذلی هستند که او تحت فرمان خود دارد.  حکومت اسلامی از این لباس شخصی ها برای تسویه حساب های داخلی حکومت نیز بهره جوئی کامل را برده است. با کاندیداتوری محمد خاتمی برای ریاست جمهوری مجدداً لباس شخصی ها حضور فعال یافتند، تا جائیکه سال ۱۳۷۷ در مراسم نماز جمعه تهران دو وزیر کابینهٔ او عبدالله نوری (وزیر کشور) و عطاالله مهاجرانی (وزیر ارشاد) را مورد ضرب و شتم قرار میدهند. این رفتار یک اصل را به خوبی ثابت می کند، که اگر جدال بر سر منافع باشد، با استفاده از لباس شخصی ها به خودی نیز رحم نمی کنیم، چرا که نوری و مهاجرانی از هستۀ قدرت حکومت بودند و تنها در جناحی دیگر.

لباس شخصی ها در بحران های مختلف سیاسی تبدیل به یکی از مهمترین اهرم های سرکوب در ایران شده اند و در این خصوص این بار دیگر نام گنده لات های تهران مطرح نیست، بلکه لباس شخصی ها یک گروه سازمان یافته با بودجه ای خاص از بیت رهبری علی خامنه ای هستند که در هر کشمکش سیاسی خدمت شایان توجهی به رهبری اسلامی می کنند، و

رابطهٔ مجتبی خامنه ای با این سربازان گمنام امام زمان رابطه ای بسیار منسجم است و طبق شواهد وقرائن میتوان گمان زد که او در خفا رهبر عملی و نظری این گروه ضربت شده است.

حمله به خوابگاه دانشجویان در کوی دانشگاه تهران در  تابستان سال ۱۳۷۸، ترور مسلحانهٔ یکی از خودی ها، طراح وزارت اطلاعات، سعید حجاریان به عنوان نظریه پرداز گروه معروف به اصلاح طلبان در اسفند ۱۳۷۸ به دست یکی از معروف ترین حقوق بگیران در جمع لباس شخصی ها به نام سعید عسگر، حمله به خوابگاه دانشجوئی دانشگاه علامه طباطبائی در طرشت تهران سال ۱۳۸۲ به سرکردگی سعید عسگر و گروهی ۲۵۰ نفره از لباس شخصی ها، در اعتراضات وسیع به نتایج انتخابات ۱۳۸۸و به کرسی نشاندن احمدی نژاد، به عنوان رئیس جمهور، باز لباس شخصی ها حضور فعال خود را به نمایش گذاردند.

کارنامهٔ درخشان حکومت اسلامی در سال های ۹۶، ۹۷ و ۹۸ پر رنگ تر از گذشته می شود و حضور لباس شخصی ها  در سرکوب اعتراضات نقشی مهمتر ایفا می کند، تا جائی که آنها دیگر تنها با چماق و موتورسیکلت مجهز نیستند، بلکه سلاح گرم نیز به همراه دارند. فرماندهان نیروهای انتظامی از وجود آنها تا چندی پیش همچون گذشته یا ابراز بی خبری می کنند و نمی دانند، که اینها که هستند و از کجا می آیند، اما در خیابان ها دوش به دوش آنها به ضرب و شتم مردم مشغول اند.

لباس شخصی ها با اونیوفورم خود یعنی کیف بر دوش، اغلب پیراهن سفید، موتورسیکت، باتوم، گاز فلفل و اسلحهٔ کمری تنها یک نیروی شبه نظامی را شکل نمی دهند. این افراد در واقع یک قشر اجتماعی هستند که حاصل تغییرات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در جامعهٔ فرسودهٔ ایران اسلامی بوده و یکی از نیروهایی هستند، که رهبر حکومت اسلامی برای بقاء خود روی آنها حساب جدی می کند.

نیروهای لباس شخصی، نه تنها با نهایت خشونت بر علیه مردم معترض در شهرهای ایران جولان میدهند و همچون کودکی که برای غلبه بر ترس خود در تاریکی سروصدا می کند، اینان نیز در کوچه و خیابان های ایران نعرۀ "حیدر حیدر" سر می دهند، بلکه به صورتی علنی و سازمان یافته معترضین را برای روز مبادا شناسائی کرده و با عکس و فیلم برداری از آنها برای شهروندان معترض پرونده ای می سازند، که اگر حکومت اسلامی به بن بستی ویرانگر رسید، بتواند در آخرین دقایق حیات خود با سرکوب این معترضین شاید راه نجاتی برای خود بیابد.

انقلاب ۱۴۰۱ مهسا که چندین ماه است حکومت مقدس اسلامی را به چالش کشیده است و آشکارا شکست حکومت اسلامی و ولایت فقیه را در همۀ شئون زندگی و مدنی در ایران به اثبات رسانده است، نقش پررنگ سربازان امام زمان در سرکوب مردم را نشان می دهد. در همۀ برخوردهای خیابانی این اراذل و اوباش سازمان دهی شده توسط سپاه نقش آفرینی جدی کرده اند. اکنون دیگر رژیم ولائی اسلامی وجود لباس شخصی ها را انکار نمی کند و علناً از بکارگیری آنها در تهدید و سرکوب مردم سخن می گوید.

صحنه های توحش و بربریت اعمال شده از سوی جوانان حزب اللهی در حمله های متعدد به مردم معترض و ناراضی از شرائط اولیه معیشتی خود تا اعتراضات اخیر برای آزادی های فردی و مدنی همگی نشان از این دارند، که شخص علی خامنه ای و به گفتهٔ بسیاری قائم مقام و نمایندهٔ مستقیم او، پسرش مجتبی، مستقیماً لباس شخصی ها را هدایت می کنند. جایگاه اجتماعی و اقتصادی لباس شخصی ها یکدست نیست. بخش فرماندهی آنان که مستقیماً از بیت رهبری دستور می گیرند و از جدیدترین آموزش های ضد شورشی برخوردارند؛ بررسی تاکتیک های لباس شخصی ها زمان حملات و عقب نشینی های آنان و یا نفوذ به صفوف معترضین و تحریک برای بروز زدوخوردهای خشونت بار همه حاکی از این است، که فرماندهان آنان آموزش دیده هستند.

اما باز باید دید که این لباس شخصی ها که بوده اند، از کجا می آیند و امروز که هستند، که به یکی از عوامل تعیین سیاست روز در داخل ایران تبدیل شده اند؟ و آیا علی خامنه ای می تواند حاکمیت خود و متعاقباً پسر خود را با تکیه بر این گروه های ضربت از فروپاشی نجات دهد؟ و آیا حضور این لباس شخصی ها تهدیدی جدی برای جامعهٔ ایران در دوران فروپاشی و گذار از حکومت اسلامی به جامعهٔ مدنی در آینده خواهد بود؟

 

کشور ایران بعد از درآمدهای هنگفت نفت و آغاز سیاست های رشد و توسعه زمان محمد رضا شاه پهلوی با یک واقعیت اجتماعی دست و پنجه نرم می کرد: مهاجرت روستائیان به شهر. در پس این مهاجرت که تنها مربوط به ایران نبود و برخلاف ادعای مخالفین شاه، هرگز نیت و هدف حکومت او نیز نبود و نمی توانست باشد. یکی از عواقب لاینحل رشد و توسعهٔ اقتصادی از جامعه ای نیمه دهقانی بدون ساختارهای بنیادین اقتصادی و نهادهای دمکراتیک، ظهور زاغه نشین های شهرهای ایران بود. خود شهرهای ایران که تا آن زمان شکل و ساختار شهری مدرن را نیافته بودند با بحران کلان شهری مواجه شدند. مهاجرین روستائی و ساکنین جدید شهرهای مهم ایران بدلیل فقدان تحصیل و یا حتی بی سوادی و نیز عدم مهارت های نیمه حرفه ای بطور عمده وارد بازار کار نمی توانستند بشوند و بخشی از این نیروی انسانی عملاً وارد مدار تولیدی جامعه نشد. عدم مشارکت در تولید اقتصادی از روستائیان قدیمی شهروندانی ساخت، که قابلیت هضم فرهنگ شهری را نداشته و به مرور زمان به کارهای غیر مولد و طفیلی روی آوردند. تشکیل کلاس های اکابر یکی از پیآمدهای ورود عملی ایران به عصر جدید بود، اگرچه نهضت سوادآموزی به دوران رضا شاه و تصویب قانون اعتبار برای تشكيل مدارس ابتدائی و تعليمات عمومی ‌مصوب ۱۴ اردیبهشت ۱۳۰۶ بازمی گشت. در این کلاس ها ساکنین جدید شهر عصرها بعد از تعطیلی کار به مدرسه رفته تا با فراگیری و تحصیل و نهایتاً اخذ مدرک تحصیلی از این بن بست های ناخواسته جان سالم بدربرند و جذب هستهٔ اصلی اقتصادی جامعه شوند. مخالفین حکومت شاه چنین وانمود می کنند که حکومت پهلوی آگاهانه مردم را از ده به شهر آواره کرد، حال آنکه پدیدۀ مهاجرت توده ای از ده به شهر تنها مختص ایران نبوده و پدیده ای جهانی است، در ضمن هیچ جای نفع و فایده ای برای این مهاجرت را نمی توان برای رژیم شاه یافت تا بتوان به نوعی آن رژیم را به این قصد و نیت متهم کرد، این تنها بخشی از تبلیغات عوامفریبانۀ مخالفین بود.

سرگذشت هایِ جمعی این قشر جدید از جامعۀ شهری بسیار دردناک است، وقتی به گذشته آنها نگاهی اندازیم، و برای خود آنان نگاه به آینده شان دلهره آور. عدم جذب و هضم در فرهنگ شهری از آنان مردمانی ساخت با فرهنگی خاص که نه روحی از گذشته داشته و نه امید رشدی در آینده، مخصوصاً وجه مشترک عمومی آنها در ناپایداری در شیوه معیشت، عقده های اجتماعی و طبقاتی را در آنان تثبیت  و تشدید می کرد.

تمام جوامع عقب افتاده به اجبار گام در راه رشد و توسعه می گذارند، رشد و توسعه در درون خود حامل بحران های اقتصادی و نابسامانی های اجتماعی است و این امر بلامعارض است، اما شیوه هدایت و کنترل مطلوب این بحران ها برای پایه ریزی جامعه ای مستحکم، چالشی است، که جوامع در حال توسعه با آن روبرو هستند و هر کدام به نوعی پاسخ های موفق و اغلب ناموفق خود را جستجو می کنند. در ایران نیز برای این چالش های بزرگ پاسخ هایی یافت شدند، اما تأثیری جدی بر رشد و نمو این قشر نوظهور نداشتند. در اصطلاح سیاسی و یا جامعه شناسی این قشر به لمپن مشهورند.(۷) آن دسته از روشنفکران ایرانی که مخالف حکومت محمد رضا شاه پهلوی بودند، دلیل همهٔ این گرفتاری ها را استبداد محمد رضا شاه پهلوی می دانستند و در این جهت مخالفین شاه از عقب افتاده ترین و تروریست ترین دسته های سیاسی همانند فدائیان اسلام و یا جمعیت مؤتلفه اسلامی تا روشنفکران چپ دانشگاهی در این نظر هم قول بودند. این نگاه نادرست بخشی به بغض و کینه به دستگاه حکومتی شاه بازمی گشت و بخشی به ناآگاهی و بی مایگی مزمن و یا به تعبیر متداول بیسوادی و بعضاً به جمود و تعصب مذهبی.

در بسیاری از شورش های اجتماعی تا انقلاب های بزرگ، این دسته از افراد در جریانات انقلابی شرکت جسته و بعضاً نیز در رأس حرکت های سیاسی قرار می گیرند. یک نمونه آشنای این مورد صدام حسین در عراق است و در ایران در آخرین لحظات بهمن ۵۷، لمپن های قدیم زاغه نشین به عنوان نیروهای انقلابی در کمیته های انقلاب حضور جدی یافتند. محمود احمدی نژاد نیز نمایندهٔ برجستهٔ مهاجران روستائی و ساکنین جدید شهر است. این دسته از افراد در گذشته یک زندگی غیر مولد و اغلب بسیار خلاف کارانه را دنبال می کردند و بسیاری از آنان با روحانی محل خود نیز رابطه ای جسته و گریخته اما در مجموع حسنه داشتند،‌ اکنون پس از بهمن ۵۷ دوشادوش در کمیته های انقلاب حضور داشته و ابراز وجود می کنند. یکی از این روحانیون برای مثال سید احمد علم الهدی است که مدت سه سال رئیس کمیته های انقلاب اسلامی منطقه ۱۰ تهران بود. نکته مهم در این نهاد آنست که فرهنگ اجتماعی و شیوه های معیشتی فراگرفته یک شبه از دست نمی رود، به همین دلیل قاچاق مواد مخدر، خرید وفروش قاچاق مشروبات الکی که حکومت جدید اسلامی ممنوع کرده بود و دسترسی به روسپیان همگی در همین کمیته های انقلاب مجدداً سازماندهی میشدند.

این لمپن های قدیمی و جوانان حزب الهی کنونی، در گذشته نسبت به اقشار شهرنشین خصومت بسیار داشتند و پس از بهمن ۵۷ مشروعیت رفتارهای خشن و لجام گسیختهٔ خود را از روحانیون در کمیته ها می گرفتند، مشاهدهٔ خشونت و ابراز شرارت در بازرسی های موسمی این کمیته ها از ماشین ها و یا منازل افراد این نظر را ثابت می کند. یکی از مشهورترین اعضای همین کمیته های به اصطلاح انقلاب اسماعیل افتخاری بود، که همچون نیاکان خود دارای اسم مستعار می باشد: اسمال تیغ زن، این فرد قبل از انقلاب از اراذل و اوباش شهرنو تهران بود، منطقه ای که مرکز روسپیگری تهران محسوب میشد. باید از رهبر حکومت اسلامی پرسید، که سربازان گمنام امام زمان تحت رهبریت او، در واقع باج گیران سابق فاحشه خانه ها هستند، که امروز احتمالاً همانند حرّ حقایق اسلام را دریافته اند؟!

نمونۀ دیگر و کلینیکی آن، اکبر گنجی است، پدر او از مهاجرین به شهر بوده و کارگر پمپ بنزین بود و در یکی از همین محلات یادشده در تهران متولد و رشد کرده است. او پس از انقلاب با تعرض به زنان به دلیل حجاب به اکبر پونز مشهور شده بود، چرا که روسری زنان را با پونز بر پیشانی آنها فرو می کرد. این فرد اگرچه بعداً به دلائی مختلف از جمله دلائل شخصی با حکومت ایران فاصله گرفت و بعداً به امریکا مهاجرت کرد، اما هرگز رسماً از اعمال و وحشی گری های گذشته خود ابراز ندامت و درخواست بخشش از سوی مصدومین را نکرد. اکبر پونز سابق هم اکنون از اقامتگاه خود در امریکا از حکومت اسلامی حمایت می کند. شیوه های زندگی خصوصی چنین افرادی نیز حائز اهمیت است، موردی که در این محیط ها قابل توجه است، تغییر اسامی افراد است، برای مثال همین اکبر گنجی در محیط هایی زندگی می کرده، که نام او را "اکبر قومپوز" گذارده بودند. بی تردید این سوال مطرح می شود، که محیط زندگی این افراد از چه سطح تربیتی باید برخوردار باشد، که اسامی افراد عجیب و غریب شده و در مجموع توهین آمیز تغییر می یابند. همین اکبر گنجی، مشهور به اکبر پونز و یا اکبر قومپز، اکنون برای حمایت از حکومت اسلامی و محکوم و مردود شناختن رژیم پهلوی تنها به اتهامات جنسی و اشاره به بخش هائی از زندگی خصوصی محمدرضا شاه پهلوی بسنده می کند، البته اگر راستی و نادرستی اینگونه داستان ها را به کناری بگذاریم. باز در اینجا این سوال پیش می آید، که ذهنیت این قشر از لمپن ها در ایران برای رد و قبول افراد در صحنۀ سیاسی به یاوه هائی بازمی گردد، که هیچ اهمیت و ارتباطی با خدمت و یا عدم خدمت سیاسی آنان ندارد و چرا تنها از همان شیوه های لمپنی استفاده می جویند.

در گذشته مهاجرین روستائی با آغاز اقامت در شهرها دارای یک زندگی بی ثبات بوده و اشتغال به کارهای غیر مولد و موقتی داشتند. اکنون با کار در کمیته و یا بسیج دارای درآمد، قدرت و یک زندگی نیمه مرفه شده اند و در مجموع با گذشته غیرقابل مقایسه است، ولی همچنان در مدار تولیدی جامعه قرار ندارند و انگیزهٔ آنها در حضور در این یگان های شبه نظامی حفظ غنیمت بدست آورده است و هیچ ارتباطی به دین و ایمان و اعتقاد ندارد، این امر با گذشت عمر حاکمیت اسلامی هر روز پررنگ تر میشود تا جائی که لباس شخصی ها دیگر آن تودهٔ ناآگاه و برانگیختهٔ سال های ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ نیستند، در آن زمان بدنهٔ اصلی حزب الله از جوانان بی سواد و مسجدی ساخته شده بود که به گمان خود از دین و مذهب دفاع می کنند، امروز گروه های شبه نظامی و بعضاً انتظامی سازمان یافته و خشن هستند که دوره های خاص گروه های ضربت را دیده اند و فرهنگ حاکم بر مأمورین لباس شخصی همان فرهنگ دزدی، فحشاء، توزیع مواد مخدر، قاچاق مشروبات الکلی و در مجموع درست کارهای ممنوعه و غیراخلاقی در حکومت اسلامی است.

اکثریت لباس شخصی ها از مناسبات خانوادگی بسیار پریشان و نژند می آیند و در دوران کودکی و نوجوانی زندگی جنسی ناموزون، بیمار و خشن را تجربه کرده اند. عدم حضور تربیتی والدین و در واقع عدم نظارت تربیتی و پرورشی، آنان را در مقابل بزرگسالان آنچنان بی دفاع رها کرده بود، که اغلب بر زندگی آنان تجاوز و سوءاستفادهٔ جنسی سایه می افکند و از آنان بیمارانی می سازد، که برای دفع عقده های دوران کودکی و نوجوانی خود با اسرا و بازداشت شده های خیابانی همان رفتار شنیعی را صورت دهند، که بر خود آنان در گذشته روا شده است. رهبریت و مرجعیت اسلامی و الهی نیز مؤید و پشتیبان این دنائت و شناعت است. از آنجا که این جوانان حزب الهی در گذشته زندگی پردغدغه ای را پشت سر گذارده اند و با بی سرانجامی و با کاری دون مایه و موقتی گذران زندگی کرده اند، عناصر شخصیتی ای را در خود جمع کرده و چارچوب شخصت و رفتار اجتماعی خود کرده اند و از آنها افرادی مردد، متزلزل، بی شخصیت و بطور کلی فاقد درک و بینش ساخته شده است، آنان منطبق بر بدوی ترین غرائز در عمل و نظر هستند. از نظر شخصیتی، ماجراجو و در مقابل قدرت بی اندازه عاجز و مطیع هستند. احزاب فاشیستی در دیگر نقاط جهان همانند حکومت اسلامی در ایران از این شاخص های شخصیتی استفاده جسته و برای کادرهای خود مثل بازپرس، بازجو، دادستان، قاضی و خصوصاً نیروهای ضربتی لباس شخصی بهره می جوید و زمانی «مردم» نامیده می شوند و زمانی دیگر جوانان حزب اللهی و یا سربازان گمنام امام زمان.

یکی از شاخص های مهم لباس شخصی ها، رابطهٔ تنگاتنگ آنان با روحانیت است. اوج نمایشی این واقعیت در روابط صادق خلخالی مجری اعدام های گسترده و تحت نظارت روح الله خمینی است، که تقریباً تمامی اطرافیان او از اوباش و اراذل بودند، تنها یک نفر از این مورد مستثنی است: احمد فردید، که دوستی اش با خلخالی خود داستانی است. در هیچ دورهٔ تاریخی در ایران این دو قشر و گروه اجتماعی از یکدیگر فاصله نداشته اند. یک نگاه گذرا به توریست های دائمی مساجد در ایران نشان میدهد، که یک دستهٔ ثابت از این توریست ها که ادعای ایمان و اسلام نیز دارند و مخصوصاً به ائمهٔ اطهار ارادت خاصی داشته و هر سال در غم قتل حسین در کربلا عزا دارند و در سوگ او ماتم زده، همین لباس شخصی هایی هستند، که هم در کار روسپی گری مشغول کسب درآمد هستند و هم در عاشورا سینه و زنجیر می زنند و اکنون برای حکومت اسلامی از آنان کمک گرفته می شود. با استقرار مراسم مسخرۀ اربعین در عراق و ارسال مومنین به عتبات، لباس شخصی ها راه کسب درآمد خوبی را نیز یافته اند. تقریباً تمام افراد در سازماندهی و اجرای راه پیمائی اربعین از لباس شخصی ها هستند و از همین راه نیز کسب درآمد می کنند. به گفته سرتیپ پاسدار سپاه قدس، حسین همدانی معروف به "حبیب سپاه" که در سال ۱۳۹۴ در نزدیکی شهر حلب در سوریه کشته شد و هنگام اعتراضات ۱۳۸۸ فرمانده لشگر محمد رسول الله و مسئول مستقیم سرکوب آن ایام در تهران بود:

"با کار اطلاعاتی اقدامی انجام دادیم که در تهران صدا کرد. ۵ هزار نفر از کسانی که در آشوبها حضور داشتند ولی در احزاب و جریانات سیاسی حضور نداشتند بلکه از اشرار و اراذل بودند را شناسایی کردیم و در منزلشان کنترلشان می‌کردیم. روزی که فراخوان می‌زدند اینها کنترل می‌شدند و اجازه نداشتند از خانه بیرون بیایند. بعد اینها را عضو گردان کردم. بعداً این سه گردان نشان دادند که اگر بخواهیم مجاهد تربیت کنیم باید چنین افرادی که با تیغ و قمه سروکار دارند را پای کار بیاوریم. یکی از اینها فردی بود به نام ستاری. این ستاری وقتی به جمعیت زد جانباز ۷۰ درصد شد و سال گذشته هم به شهادت رسید."  

اینگونه ابراز نظرها نشان می دهد، که حکومت اسلامی به این لمپن ها فهمانده است، که بقاء آنها در حضورشان در این باندهای سازماندهی شدهٔ لباس شخصی ها است.

همانطور که قبلاً به بهداشت روانی زندگی فردی لباس شخصی ها اشاره شد، هیچ جای حیرت ندارد که لباس شخصی موقع کار مشغول دستفروشی است و زمان درگیری های خیابانی در توحش و بیرحمی از دیگران سبقت گرفته تا خودنمائی کند و این امر اثبات می کند که این افراد از نظر پاتولوژیکی به یک سادیسم مزمن و مخفی گرفتار هستند. در سادیسم لباس شخصی ها نمودهای افراطی جنسی شدیداً بروز می کنند، رفتارهای سبوعانه و اعمال خشونت های جنسی که لباس شخصی ها هنگام به اسارت کشی دختران و پسران جوان از خود نشان میدهند، همگی گواه عقده های ناگفته و خفته ای است، که این افراد در محیط خود در دوران کودکی و نوجوانی متحمل بوده و تجربه کرده اند.

علی خامنه ای به خوبی میداند، که او بر روی این سربازان گمنام امام زمان و به تعبیر خمینی جوانان حزب اللهی در واقع نمی تواند درازمدت حساب کند، زیرا که خصلت این گروه ها در تمام نظام های فاشیستی خود را نشان داده است، که هر آن که این دستجات احساس خطر کنند، صحنه را ترک خواهند گفت و این نقطهٔ هلاکت گروه های ضربتی مثل انصار حزب الله است. این دستجات گروه های معتقد ایدئولوژیکی نیستند، که برای جهان بینی خود، خود را فدا کرده و در واقع تابع فرهنگ شهادت حسینی باشند. به عبارت دیگر، در برخوردهای مستقیم خیابانی همواره دسته های لباس شخصی بعد از آنکه بارها حیدرحیدر نعره زده اند، تابع یک لحظه فرار بر قرار هستند و حکومت اسلامی در انقلاب ۱۴۰۱ با اعدام وسیع بازداشت شدگان و اسرا از میان معترضین در واقع می خواهد لحظۀ فرار بر قرار را یا خنثی کند و یا به تعویق بیندازد تا در درگیری های آینده سربازان گمنام امام زمان به سرعت صحنه را ترک نگویند.

در اعتراضات خیابانی واکنش مردم نسبت به حمله های غیر قابل تصور لباس شخصی ها تقریباً در سراسر ایران یک کلمه است: «بی شرف!» خطاب چنین صفتی چند نکته قابل توجه را بهمراه دارد: شرف شاخصی است از وجود افراد که فرهنگ ایرانی حداقل در گفتار به آن بسیار ارج می گذارد و داشتن شرف از این دید نیاز به هیچ پیش شرطی ندارد و کسی که فاقد شرف بود، در واقع به مرگ اخلاقی محکوم شده است. مردم با اتلاق بی شرف به لباس شخصی ها در واقع آخرین سرمایه اخلاقی – انسانی را از آنها دریغ می کنند. اما از سویی نشانی از بی تدبیری مخالفین حکومت عدل الهی نیز هست، که به جای جمع آوری گستردهٔ خبر و شناسائی دقیق این اوباش و اراذل و با استفاده از تکنولوژی مدرن ثبت و ضبط این اطلاعات و همراه با جلوگیری از اتهامات بی مورد و برای سوءاستفاده و دشمنی های شخصی، هویت این افراد روشن شود و این اولین گامی است، که لباس شخصی ها را با بی شخصیتی مفرطی که دارند، متزلزل خواهد کرد. در چند ماه گذشته کم و بیش این شیوه متداول شده است، اما دارای سازمان و تشکیلاتی نیستند و تنها امید و اتکا به پخش در رسانه های خارج کشور دارند. در شعارهای انقلاب کهسا، بسیاری از معترضین به رهبر حکومت اسلامی و سربازان گمنام امام زمان کلمات رکیکی را مورد استفاده قرار می دهند که کم و بیش جایگزین لقب بی شرف شده اند. در نگاه اول این کلمات رکیک فحاشی است، حال آنکه روح حاکم بر این شعارها در واقع تقدس زدائی از رژیم و رهبر آن است که ادعای الهی بودن داشته اما ابائی از هیچ فساد و جنایتی ندارند.

بنا به اعلام طرح «امنیت محله محور» سپاه محمدرسول الله در تهران بزرگ از سوی محمد یزدی فرمانده سابق سپاه تهران، حکومت خود را برای هرگونه سرکوب و خونریزی با تشکیل تیم های ضربت آماده کرده بود، گام به سوی تمهید و تجهیز برای ایجاد رعب و وحشت برداشته و ابتداء در تهران و اگر در این طرح خود موفق بود، در دیگر شهرهای بزرگ و مهم نیز حمام خون را تکرار کند. این پرسش مطرح است: تا چه حد فروپاشی حکومت الهی به یمن سربازان گمنام امام زمان، که معترضین حکومت عدل اسلامی آنان را بی شرف خطاب می کنند، به تعویق خواهد افتاد؟ علی خامنه ای نیز  نسبت به انقلاب ۱۴۰۱ و در مقابل ضعف و وارفتگی نیروهای سرکوب اش عکس العمل نشان داد و یکی از خشن ترین قاتلان رسمی دستگاه سرکوب خود را فرماندۀ نیروی انتظامی کل کشور کرد، که از نظر شخصیتی بیشتر به یک دلقک شباهت دارد تا یک فرماندۀ نظامی: احمدرضا رادان، مراجعه ای ساده به گفته های او هنگام عهده دار شدن سمت های مختلف نظامی و انتظامی این ادعا را ثابت می کند، دلقکی جنایتکار. او که از سال ۱۳۵۹ برای ظهور امام زمان تلاش می کند، فعالیت نظامی خود را از بسیج آغاز کرد و در کارنامۀ خود شرکت در سرکوب های متعدد، از جمله قتل های کهریزک را دارد. او همچنین در سازماندهی گشت ارشاد برای سرکوب زنان نقش مهمی را ایفا کرده است. قاتلی حرفه ای مانند رادان، اصول اخلاق اسلامی را که مطرح می کند، در واقع دستآویزی است برای خاموش نگاه داشتن مردمی که مورد چپاول و غارت قرار گرفته اند و آرزوی یک زندگی معمولی دارند. با نگاهی به شخصیت علی خامنه ای و کارنامۀ رادان شاید بتوان گفت که خامنه ای در رادان همان فردی را جستجو می کند که هیملر برای هیتلر بود، قتل و سرکوب و کشتار بدون هیچ ملاحظه و تأملی، اما تاریخ تکرار نمی شود و اگر تکرار شد به گونه ای تهوع آور و مسخره خواهد بود.

به موازات این سربازان گمنام امام زمان دسته های فعال دیگری از اراذل و اوباش نیز هستند، که با نام ها و پرچم های متعدد در ادامۀ تحولات سیاسی در برون مرز ایران فعالیت دارند و مهمترین وظیفه ای را که برای خود می شناسند، هجوم به مخالفان و تخریب فعالیت ها و کنش های سیاسی "دیگران" است. از آنجا که داشتن لمپن ها در انحصار هیچ جریان سیاسی نیست، اغلب جریانات سیاسی نیز دارای چنین اراذل و اوباشی هستند. در تظاهرات ها و میتینگ های سیاسی "دیگران" حضور می یابند و سبب اخلال می شوند، از هیچگونه توهین و فحاشی نسبت به دیگران خودداری نمی کنند و "دیگران" را به خیانت، "نوکری اجنبی"، وطن فروشی و ... متهم می کنند و اگر از هدایت کنندگان آنان پرسیده شود، چرا اینگونه رفتار می کنند، به استناد آزادی این عمل و رفتار را مجاز تلقی می کنند. این پوپولیسم افراطی یکی از خطراتی است که می تواند یک جنبش دمکراسی خواه را تهدید کند. از سوی دیگر برخی از گروه های فحش و فشار با تکیه بر قومیت خود علناً تبلیغ نوعی راسیسم می کنند، به این تعبیر که قوم آنان از بهترین و برترین هاست، نمونه های این راسیسم را می توان در میان مدعیان ایران پرستی و ظاهراً طرفداران سلطنت و یا هوادران شاهزاده رضاپهلوی و یا احزاب کرد و تعدادی از آذربایجانی ها دید. این دسته ها از نظر فرهنگی و اهداف سیاسی با سربازان گمنام امام زمان هیچ تفاوت ماهوی نمی کنند و تنها فرق میان اینان و جوانان حزب الهی در قدرت حاکم سیاسی است. عملکرد همگی به حذف "دیگران" منتهی می شود و جهان در چشم انداز همۀ این لمپن ها تنها دارای دو قطب است، "ما و دیگران". بسیاری از صحنه ها در اروپا و امریکا لمپن هایی را نشان می دهند که به ظاهر طرفدار یک دسته و گروه و یا شخصیت سیاسی هستند، عملاً این صحنه ها تکرار همان وحشی گری های بسیج و کمیته در ایران در سال های میان ۱۳۵۷ تا۱۳۶۰ است.

با فروپاشی حکومت اسلامی طبعاً لباس شخصی ها دیگر ابراز وجود سیاسی به شیوۀ حکومت اسلامی نخواهند کرد، اما این افراد تبخیر نخواهند شد و در آن کشور زندگی خواهند کرد و برای ممانعت از سوءاستفاده از این اراذل و اوباش در تحولات سیاسی نیاز مبرم به تغییر و تحول در فرهنگ و اخلاق سیاسی است. این افراد باید در کنار تغییر در معیشت شان، تربیت سیاسی شوند. تلاشی که در چند دهه می تواند صورت پذیرد و کاری طاقت فرسا است، در عین حال گروه های فحش و  فشار در خارج از ایران امید به تحولی در فرهنگ و اخلاق سیاسی را به کورسویی لرزان بدل می سازند. تنها راه مقابله با فرهنگ لمپنی در سیاست، چالش در فرهنگ سیاسی خواهد بود و طرد و بایکوت هرگونه فرهنگ سیاسی لمپنی از سوی نیروهای دمکرات است. لباس شخصی ها از هر گروه و دسته و سازمان و یا طرفدار هر شخصیتی که باشند، نیروی تخریب گری هستند، که استفاده از آنان تهدیدی علیه جنبش دمکراسی خواهی است و استحکام و پذیرش چنین رفتارهای شنیعی پایه گذاری جدید فاشیسم است.

 

پانوشت ها

(۱) Sturmabteilung معادل جوخه تهاجم

(۲) Ernst Röhm

(۳) Schutzstaffel معادل گردان حفاظت

(۴) Heinrich Himmler

(۵) Waffen SS معادل اس اس مسلح

(۶) کمیته های انقلاب در سال ۱۳۷۰ در پی قانون تشکیل نیروهای انتظامی منحل و جذب این نیروها شدند.

(۷) علی اکبر اکبری، لمپنیسم، تهران ۱۳۵۲.(با تمام نواقص تحلیلی و سپری شدن برخی از ادوار اقتصادی-اجتماعی در کتاب و عدم امکان پژوهش های جامعه شناسانه برای نویسنده، کتابی در خور تحسین و مطالعه است.)

منبع:پژواک ایران


فهرست مطالب محمد محمودی در سایت پژواک ایران 

*«او را بشوئید اما خیس نکنید!» انقلاب پرهام بدون انقلاب است!؟ [2024 Feb] 
*موشک های موجه و ضروری رامین پرهام  [2024 Jan] 
*کانت، سیصد سال اندیشۀ نقاد  [2024 Jan] 
*مکه یا آتن؟ راه ایران از غرب می گذرد!  [2023 Dec] 
*رابطه شایعه و یهودستیزی  [2023 Dec] 
*شکل حکومت و شیوۀ کشورداری  [2023 Dec] 
*چرا ائتلاف سیاسی با نیروهای اسلامی غیر ممکن است؟  [2023 Dec] 
*تناقض درونی شعار «استقلال، آزادی»  [2023 Oct] 
*اُکلوکراسی اسلامی  [2023 Oct] 
*دیکتاتور کیست  [2023 Aug] 
*فدرالیسم برای ایران - راه یا بیراهه؟  [2023 Jul] 
*خمینی – آخرین «روشنگر» ایران  [2023 Jul] 
*«بگید کشتنش!»/ نکته ای در اخلاق سیاسی در ایران   [2023 Jul] 
*پارادوکس دوتوکویل در حکومت اسلامی  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۵)  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۴)  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۳)  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۲)  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۱)  [2023 May] 
*میهن دوستی مشروطه (۵)  [2023 May] 
*میهن دوستی مشروطه (۴)  [2023 May] 
*میهن دوستی مشروطه (۳)  [2023 May] 
*میهن دوستی مشروطه (۲)  [2023 May] 
*میهن دوستی مشروطه (۱)  [2023 Apr] 
*استقلال قوۀ قضائی، شاه کلید ورود به دمکراسی و بقاء دمکراسی در ایران  [2023 Apr] 
*روان گسیختگی دین  [2023 Apr] 
*سربازان گمنام امام زمان – «بی شرف!»   [2023 Apr] 
*تأملی در مفهوم ملت   [2023 Mar] 
*دیروز هایدگر – امروز هابرماس؟  [2023 Mar] 
*لبخند جلاد  [2023 Mar] 
*نکروفیلی حکومت اسلامی  [2023 Mar] 
*به یاد ریحانه  [2023 Mar] 
*اسرائیل دشمن من نیست!  [2023 Mar] 
*ده فرمان  [2023 Feb]