PEZHVAKEIRAN.COM مکه یا آتن؟ راه ایران از غرب می گذرد!
 

مکه یا آتن؟ راه ایران از غرب می گذرد!
محمد محمودی

دهۀ ۱۳۴۰ در ایران سرآغاز توسعۀ اقتصادی بی نظیر در دنیا بود، اما توسعۀ شتابزده در کشوری که تنها بیش از چند دهه از تاسیس دستگاه اداری و دولت مدرن در آن نمی گذشت، کشوری که اصلاحات اساسی اقتصادی و سیاسی در آن به تازگی صورت گرفته بود، کشوری که با بیسوادی دست و پنجه نرم می کرد و ... و کشوری که دارای ثروت و منابع طبیعی بیشمار با جمعیتی کم و وسعتی پهناور، علاوه بر بحران های اقتصادی که رشد و توسعه در چنین کشورهائی بهمراه خود می آورند، دچار بحران فرهنگی نیز می گردد. جمعیت روستائی با شتابی بی سابقه شهرنشین می گردد بدون آنکه فرهنگ و زمینۀ شهرنشینی در آن بوجود آمده باشد. درآمد نفتی خزانۀ دولتی را مملو از ارز خارجی مخصوصاً دلار می سازد. قاعدتاً باید چنین کشوری پایکوبان به سمت رشد و ترقی اقتصادی و بالا رفتن استاندارد زندگی گام بردارد. این پیش بینی نظراً درست می باشد، اما عملاً عناصری در این رشد و توسعه نقش ویرانگر خود را بازی می کنند. در ایران، دو عامل فکری رشد و توسعۀ یاد شده را به مخاطره انداختند: مذهب شیعه و ناسیونالیسم ایرانی. در اینجا اکیداً به این اصل اشاره می کنم، که ناسیونالیسم با میهن دوستی اساساً متفاوت است، ناسیونالیسم یک ایدئولوژی مخرب است و در مقابل، میهن دوستی نه تنها یک نیاز انسانی به دلیل مهر به مکان زاد و بوم بلکه یک ضرورت برای بقاء و حیات است.

با مشاهدۀ توان اقتصادی، حکومت محمدرضاشاه درصدد برآمد تا در هر زمینه رشد و توسعه را رقم زند، به همین دلیل سالیان قبل که اداره ای به نام برنامه و بودجه تاسیس شده بود را مرکز بکارگیری چنین دستگاهی کرد. این اقدامات همگی می بایستی در راستای اجرای پروژه های عمران و آبادی و رشد و توسعه و بدور از "فساد اداری" صورت می گرفتند. پیشرفت های چشمگیر در ایران در کنار پیآمدهای مختلف مثبت و منفی خود، بیش از همه ناسیونالیسم ایرانی را تقویت می کردند و نظراً سرخوردگی غالب بر ایرانیان بود که عقب افتادگی مزمن سرزمین خود را دیده اما ایران و ایرانیان را با داشتن تاریخی بسیار طولانی لایق بیش از می دیدند که هست. محمدرضاشاه خود نیز هم تحت تأثیر چنین اندیشه ای بود و هم آنرا با برنامه ها و پروژهای خود تقویت می کرد، خاصه که کشور رفته رفته تحت حکومت بی چون و چرای او درآمده و بسیاری از بحران های سیاسی را پشت سر گذارده بود. این یک بخش از موضوع است.

بخش دیگر خود جامعه با پیوندهای عمیق اعتقادی-مذهبی بود، آنچه را که می توان به عنوان تارهای عنکبوتی پنهان یک جامعه تلقی کرد و در راس همگی مذهب شیعه قرار داشت. مذهبی که اقلیت ناچیزی را در جهان اسلام تشکیل می دهد و پدیده ای پیچیده با عناصر و مبانی قومی در لباس دین می باشد. یکی از شاخص های این مذهب احساس تهدید دائمی از سوی غیرشیعیان است و در روان یک مسلمان شیعه، جهان چنین درک می شود، که گوئی مورد هجوم قرار گرفته است. اگر در نوشته ها و گفتار نیروهای اسلامی اعم از متعصب قشری تا به اصطلاح نواندیش توجه کنیم، یک احساس را همگی مشترکاً دارند، همگی ظاهراً مورد تهدید و هجوم فرهنگی قرار گرفته اند. اما این امر واقعیت تاریخی نداشته و بیشتر اشکال فوبیای سیاسی-فرهنگی به خود گرفته اند.

این دو عامل یادشده در حوزه های فرهنگی تولیدات فکری خود را دارا می باشند، مهمترین تولیدات فکری در این دورۀ تاریخی "غربزدگی" کتاب آل احمد، در آستانۀ رخداد ۵۷، "آسیا در برابر غرب" اثر داریوش شایگان و یا "آنچه خود داشت" کتابی از احسان نراقی، که به جرأت می توان گفت هر سه نویسنده بیش از آنکه اثری از خود باقی گذارند، هذیان گوئی و پریشان گوئی کرده اند و اوج ابتذال فکری را آل احمد در غربزدگی نشان می دهد. علی شریعتی به نوبۀ خود همگی را تبدیل به مانیفست شیعه کرد. در کنار این افراد، اگر به نوشته های اهل قلم آن زمان مراجعه کنیم، بخش بزرگی از آنها معتقد بودند که ایران مورد هجوم فرهنگی قرار گرفته است. این نگاه را به شدت می توان در میان روشنفکران دینی مثل مهدی بازرگان دید.

جریانات چپ، مخصوصاً آن دسته که با شوروی فاصلۀ "ایدئولوژیک" خود را حفظ می کردند، به همان گفتار رنگ و لعاب "مبارزات ضدامپریالیستی" زده و آن یورش فرهنگی موهوم را جزئی از برنامۀ امپریالیسم جهانی می دیدند، اما با توجه به اینکه مسائل فرهنگی را روبنا تلقی می کردند، برای دوری جستن از تناقض ایدئولوژیکی، این عوارض و پیآمدهای هجوم متصور خود را بسیار مهم تلقی نمی کردند، زیرا به زعم آنان پرولتاریا خواهد آمد و فرهنگ غنی و پیروز خود را مستقر خواهد ساخت.

اما داستان و حکایت واقعی در جائی دیگر در حال تغییر و تحول بود. ایران که از خواب چند سدۀ خود بیدار شده بود و دریافته بود که از جهان متمدن عقب مانده است، در اولین گام بر علیه استبداد قاجار شورید و برای گام برداشتن در راه رفع و رجوع این سد بزرگ، تنها راه ممکن را در این یافت که در جهان مدرن باید از استبداد خلع ید کرده و مشروطه را مستقر سازد. عملاً مناظرۀ اصلی بر سر تعریف و شیوۀ حکومت بود و برای رسیدن به ترقی و پیشرفت همچون غرب باید حاکمیت مشروط به رای و نظر عامۀ مردم گردد و قدرت شاه در راس حکومت مشروط است و نه مطلقه. اما طبعاً اقشار و افرادی بودند که منفعت آنان درست در همین استبداد مطلقۀ حاکم بود. اولین تلاقی میان ارتجاع و تجدد بر سر مفهوم حکومت رخ می دهد و در این گام تجدد پیروز شده و دستگاه ادارۀ مملکت مشروط می گردد. اما این تنها کافی نبوده که در راه ترقی گشایشی حاصل شود، حکومت مشروطه باید مجری قوانین شده و همراه با دمکراسی گام بردارد. کشمکش های آن دوران به کودتای رضاشاه ختم میشود. رضاشاه چارۀ عقب افتادگی را در احداث دستگاه اداری و حکومتی مدرن می بیند و برای پایه گذاری چنین سیستمی با اقتداری بی نظیر در مدت زمانی بسیار کوتاه ایران را وارد عرصۀ عصر جدید می سازد. در مقابل او مقاومت ها بیش از هر چیز از کانون های مذهبی و مشروعه خواهان صورت می گرفت، اما به دلیل اقتدار سیاسی رضا شاه اینگونه مقاومت ها راه به جائی نبردند، خاصه که رضا شاه به خوبی دریافته بود که قلمرو حکومت خود مهمترین شاخص حیاتی یک حکومت است و به همین دلیل نیز با تمامی حرکت های جدائی طلبانه مقابله کرده و تمامیت ارضی را به جزء لاینفک حکومت تبدیل کرد. از آنجا که شخص رضا شاه انسانی باهوش و فراست بود، به خوبی نقاط ضعف و گره های کلیدی کشور را دریافته بود، یکی از مقابله های جدی او با روحانیتی بود که هم طرفدار مشروعه و هم مخالف مدرنیته بود. ترس و نفرت روحانیت شیعه طرفدار مشروعه را می توان بارها از زبان خمینی شنید.

با آغاز حکومت محمدرضاشاه پهلوی و با کسب درآمدهای نجومی نفت و اصلاحات پایه ای در اقتصاد آهنگ رشد و توسعه از یک سو شتاب گرفته و از سوی دیگر مخالفت های مذهبی نیز افزایش می یابند. جریانات مذهبی در کشوری، که تا چندی پیش داشتن لباس روحانی نیاز به مجوز و قبولی در امتحانات داشت، تبدیل به یکی از خطرناک ترین جریانات مخالف شده بودند و حتی از عملیات تروریستی نیز ابائی نداشتند. حکومت شاه حکومتی پرتناقض بود، از یک سو رشد و توسعۀ اقتصادی بی نظیری و حتی نمونه در دنیا را نشان می داد، از سوی دیگر ساختار حکومتی دارای نهادهای دمکراتیک نبوده و برخلاف رضاشاه مذهب نقشی مهم را بعهده گرفته بود. خود شاه فردی مذهبی تا به سرحد خرافی بود و احتمالاً باید این از تأثیرات مادرش باشد که به نذر و دعا و صدقه اعتقاد داشت و اینگونه تمایلات مذهبی را در بیان شاه در مورد خواب های دینی و مذهبی که دیده بود می توان مشاهده کرد. در واقع نظام اقتصادی و رفاه عمومی پیشرفت شایان توجهی می کردند ولی تغییرات ساختاری در حوزۀ سیاسی و تحولات فرهنگی همگام و همزمان صورت نمی گرفتند. ایران تنها کشوری در این دوران نبود که از این "ناهمزمانی" رنج ببرد و دچار بحران نشود.

ایران بر سر دوراهی تاریخی خود، دو راه بیش پیش روی خود نمی دید: یا مکه یا آتن! راهی که در تمام دوران حکومت خاندان پهلوی با تمرکز قدرت سیاسی که البته بدون رقیب وتنها در دست شاه بود، در پیش گرفته شده بود، به بن بست منتهی می شد و در این بن بست تنها نیروئی که امکان موفقیت و برونرفت را یافته بود، نیروهای مذهبی بودند. شاید بیان این توضیحات بعد از ۴۵ سال استبداد مطلق مذهبی حرف جدیدی نباشد و بسیاری با تفسیر این یا آن واقعیت موافق نباشند، اما اگر درست زمانی که شاه در اوج قدرت سیاسی و بدون هیچگونه خطری برای کل حکومت آغاز به ترمیم و رفرم های سیاسی و فرهنگی می کرد، راه به بن بست ختم نمی شد. طبیعی است جامعه ای که دارای ساختارهای دمکراتیک نبوده باشد، دچار لغزش و چرخش می شود، اما بخشی از جوهر دمکراسی تمرین و ترمیم است. در هر حالت شاه آنگاه صدای انقلاب مردم را شنید، که شیرازۀ امور از کف رفته و شخص شاه به دلیل بیماری دیگر شاه مقتدر ایران نبود. مسالۀ بیماری مرگبار شاه امر ناچیزی نیست. تصور کنید که خود ما در حال ساختن ساختمانی هستیم و پزشک به ما می گوید که دچاری بیماریی شده اید که احتمال معالجۀ آن بسیار اندک است و  تا کنون کسی از آن جان سالم بدر نبرده است. مشابه این موضوع را فرانسوا میتران، رئیس جمهور فرانسه (۱۹۸۱ – ۱۹۹۵)  که او نیز به دلیل سرطان فوت کرد، در اواخر عمر خود در کتابی احساسات، توانائی ها و شور و شوق هایش را مطرح می کند و هر انسانی در هر جایگاهی که باشد، دنیا را با نگاهی دیگر می نگرد. بهر تقدیر، از آنجا که شاه نیز خواهان خونریزی و سرکوب نبود و همچنین اعتراضات مردم و مخصوصاً زنان برایش جای پرسش و ابهام داشت، دست به تصمیماتی می زند، که یکی پس از دیگری از دید امروز خطا محسوب می شوند. ناگفته نباید گذارد، که در طول چند دهه نزدیک ترین افراد به محمدرضاشاه خیرخواهان کشور و سلطنت او نبودند و دربار شاه بجز افرادی انگشت شمار دچار سقوط اخلاقی شده بود که با اندک ناآرامی بار خود را بسته و از کشور خارج می شوند.

رخداد ۵۷ زمین لرزه ای بزرگ نه در ایران، بلکه در منطقه بوجود آورد و جهان غرب در موازنه های قدرت، جهان ضد کمونیسم اسلامی را در مقابل پیشرفت نفوذ شوروی ارجح می دانست، مخصوصاً که شوروی با اشغال افغانستان همزمان با تحولات در ایران نشان داده بود که از منافع درازمدت خود که از زمان حاکمیت تزارها در مسکو جزء لاینفک سیاست خارجی روسیه و شوروی آنروز شده بود، چشم پوشی نمی کند. در مقابل، اتاق های فکر جهان غرب توان درک اهمیت حکومت شاه با تمام نواقصی که داشت، برای منطقه را نداشتند. جیمی کارتر با دکترین حقوق بشر نیز قبل از بسیاری از حوادث سال های ۵۶ و ۵۷ و در واقع از ابتدای دورۀ ریاست جمهوری خود یعنی دو سال پیش از رخداد ۵۷ فشار را بر رژیم شاه برای آزادی های بیشتر سیاسی و رعایت حقوق بشر وارد می آورد. قدرت های حاکم در واشنگتن اگرچه یک دست نیستند، اما کمتر جناحی حاضر به قبول مسئولیت عدم حمایت از حکومت های دوست است. کشورهای غربی بر خلاف روال جهانی به سرعت دست از حمایت شاه برداشته و امید به این داشتند که با پدیدۀ خمینی و یک حکومت دینی می توانند کنار آیند، مخصوصاً که خمینی در گفتگوهای آشکار و پنهان خود با غرب مخصوصاً امریکا به آنان اطمینان داده بود، که با روی کار آمدن حکومت جدید منافع غرب از جمله ادامۀ صدور نفت تامین خواهد بود.

اکنون شاه که از بیماری مهلکی رنج می برد و کشور را ترک گفته و حکومت را به مخالف سابق خود شاپور بختیار به عنوان نخست وزیر سپرده و ارتش را موظف به حمایت از او و پیروی از سیاست های او کرده بود، غافل از اینکه امرای ارتشی که در راس قدرت نظامی بودند، اغلب افرادی بی شخصیت بوده و اگر تبهکار نبودند، حداقل از درایت سیاسی برخوردار نبودند و به سرعت دست از حمایت از بختیار برداشتند و با توهم به اینکه در این بلبشو به آنان آسیبی نخواهد رسید، تسلیم روح الله خمینی شدند. شورشی که شعار اصلی خود را "آزادی و استقلال" قرار داده بود نه درک درستی از آزادی داشت و توان فهم استقلال، چرا که سران شورش علیه رضا شاه و محمدرضاشاه را به "خیانت" و "نوکری اجنبی" متهم می ساختند، اما هرگز هیچیک از مخالفین شاه خود را موظف و متعهد به اثبات اتهام نمی دانست. اگر هم تلاشی صورت می گرفت، از چند شعار و هوچی گری پا فراتر نمی گذاردند، نمونۀ بارز آن سطح نازل تحلیل های همایون کاتوزیان از اقتصاد سیاسی دوران پهلوی است.

یکی از مهمترین ابزار مخالفت و اتهام به حکومت شاه دستگاه سازمان اطلاعات و امنیت کشور بود. بر سر ضرورت وجود چنین سازمانی دیگر امروز کسی بحثی ندارد، که هر حکومتی نیازمند به دستگاه و سازمان اطلاعاتی و ضداطلاعاتی می باشد. اگرچه در سال های ۱۳۵۷ وجود دستگاهی به نام ساواک را مخالفین شاه معادل شکنجه معرفی می کردند، حال آنکه یک سازمان اطلاعاتی و امنیتی دستگاهی ورای کنترل و جمع آوری اطلاعات مخالفین یک حکومت است. گذشته از این ساواک یکی از مدرن ترین سازمان های اطلاعاتی دنیا محسوب می شد، حداقل به دلیل همسایگی با روسیه و یا شوروی آ ن زمان.

بعد از تسلیم ارتش در برابر خمینی، طبعاً دولت بختیار سقوط کرده و قدرت سیاسی به دست روح الله خمینی می افتد. واقعیت امر این است، که هیچکس پایان یافتن شورش ها و سقوط رژیم پهلوی را با این سرعت تصور نمی کرد و علت اصلی این سرعت را می توان در دوری جستن شاه از اعمال خشونت برای نگه داشتن سلطنت خود دانست. گفتمان ۵۷ به سرعت مورد سومی را نیز به خود اختصاص داد: حکومت آینده. این خود یکی از شاخص های نادر یک جنبش اجتماعی است، که اگر از همۀ مخالفین شاه پرسیده می شد، که خواهان چه نوع حکومتی هستید، جوابی از روی تعقل و تأمل دریافت نمی کردید. از چند شعار سیاسی برای تحریک مردم و گرم کردن تنور هیجان و حضور در خیابان نمی توان نتیجه گرفت، که حکومت مورد نظر چه باید باشد. روشنفکران مسلمان که بخش اعظم آنها در نهضت آزادی حول مهدی بازرگان و یدالله سحابی جمع شده بودند، معتقد به سیاست گام به گام بوده و حتی خواهان سقوط شاه نبودند. روشنفکران چپ نیز از توان تجزیه و تحلیل وقایع عاجز بودند. حزب توده که چند دهه در خارج از کشور سکونت داشت و برای تعیین سیاست های خود در آینده منتظر موضعگیری های مسکو مانده بود. نیروهائی که جزء جریانات مسلحانه محسوب می شدند، تعداد قلیلی بوده و تازه از زندان آزاد شده بودند و تنها سرمایۀ آنها با  اسطوره سازی برای نسل جوان جاذبۀ خیرکننده ای یافته بودند و از مجاهد و فدائی ابرمردان و ابرزنانی ساخته شده بود، که در روانشناسی توده ای، مردم به آنان "مدیون" بودند! در این بلبشوهای سیاسی امر فکر و اندیشه از هر روز بی ارزش تر شده و بر علیه آن تبلیغ نیز می شد، خاصه که جریانات چپ و مجاهدین خلق اساساً با برچسب "خرده بورژوآزی" این کار را تقبیح و تابو می کردند. طبعاً در چنین شرائطی خمینی با توجه به رویکرد و اقبالی که از سوی مردم یافته بود، اهداف خود را به گفتمان غالب تبدیل و تحکیم بخشید. اکنون گفتمان ۵۷، به دنبال استقرار جمهوری اسلامی "نه یک حرف زیادتر نه یک حرف کمتر" است.

بعد از ۲۲ بهمن ۵۷ شتاب اسلامی شدن ایران حتی با واحد روزشمار مقیاس بزرگی به حساب می آمد. یکی پس از دیگری دگراندیشان، مخالفان و در نهایت اپوزیسیون از صحنۀ موثر سیاسی حذف می گردیدند و در صورت لزوم نیز منجر به حذف فیزیکی در نهایت خشونت می انجامید. هر گروه و هر شخصیت مخالفی با یک نام و عنوان از صحنه محو شد. مهمترین نیروئی که به دلائل متعدد بزرگترین نیروی اپوزیسیون را تشکیل می داد، مجاهدین خلق بودند، که حکومت به شدت دست به سرکوب آنان زد، البته خودبزرگ بینی های بالینی و کلینیکی رهبریت این سازمان و محاسبات اشتباه در برخورد با رژیم، مبارزه با استبداد دینی و حکومت ولایت فقیه را به بن بست و تنگنا کشاند و مجاهدین خلق با آغاز جنگ مسلحانه علیه رژیم مجوز خشونت آمیزترین سرکوب در تاریخ ایران از زمان مشروطیت را صادر کردند. با آغاز سرکوب شدید مجاهدین، دیگر نیروهای سیاسی نیز مورد هجوم ولایت فقیه قرار گرفتند. مجاهدین خلق با از دست دادن رهبران خود در داخل ایران در ظرف مدتی بسیار کوتاه از این سازمان و حزب سیاسی تبدیل به یک فرقۀ مذهبی-سیاسی شد. استبداد دینی زیربنای فکری و سیاسی حاکمیتی را در ایران ساخت که در بسیاری ابعاد اجتماعی و عقیدتی فاشیستی و در اشکال سیاسی خود توتالیتر عمل کرده است. نباید نادیده گرفت، که قبل از سلطۀ ولایت فقیه که عملاً خودکامگی فردی-دینی را به اجرا گذارده است، کم نبودند نویسندگانی که متفکر نبوده بلکه مبلغینی که در تبلیغات خود زمینه های فکری چنین استبداد و خودکامگی را فراهم آوردند، نمونۀ بارز آن علی شریعتی مظهر اینگونه تبلیغات ایدئولوژیک به حساب می آید و هنوز با گذشت چهل و پنج سال از این استبداد خونین، بخش بزرگی از نواندیشان دینی او را پیشگام فکری خود می بینند، حال آنکه علی شریعتی از بی مایگی علمی مزمن رنج می برد و مبانی فکری او چیزی نیستند جز فاشیسم مذهبی، نظریات حکومتی او که در سخنرانی هایش تحت عنوان "امت و امامت" طرح شده اند، تائیدی بر این امر می باشد.

جالب اینجاست، که تمام نوشته های نویسندگان دینی، چه قدیمی و چه نواندیش، کپی برداری از نویسندگان مسیحی پروتستان در غرب است، همزمان با رونوشت برداری از آنان انزجار خود را از غرب نیز تبلیغ می کنند. نه تنها عامۀ مردم بلاواسطه رنج و عذاب زندگی تحت حاکمیت دینی را تجربه کرده اند، بلکه هر روز به میزان ضدیت با دین و یا حداقل پرهیز از اصول دینی و مذهبی و هر آنچه به آن وابسته است، افزوده می شود. در کنار آن نویسندگان مذهبی-ایدئولوژیک روشنفکرانی بودند که در واقع ایمان مذهبی و زندگی با قواعد شرعی را دنبال نمی کردند، اما تابع ایدئولوژی اسلام سیاسی بودند. به زبان روزمره در مورد آنان گفته می شد، بطری ودکایشان کنار جانمازشان است. این بیشتر کنایه به جلال آل احمد بود، که از یک سو او و همسرش در تشت آب! با خمینی بیعت کردند و از سوی دیگر آل احمد در مشروبخوری افراط می کرد و "عرق" مورد علاقۀ او قزوینکا بود. این تناقض ها در زندگی اغلب این دسته روشنفکران در سال های رشد و توسعۀ اقتصادی دهۀ ۴۰ و ۵۰  به چشم می خورد. در بهترین وجه می توان تصور کرد که برداشت این گروه از روشنفکران درکی عرفی از مذهب بوده است و اگرچه رابطۀ خوبی با روحانیت شیعه نداشتند و در هر فرصتی از آخوند شکوه و شکایت می کردند و یا با طعنه از بی اخلاقی آنان یاد می کردند، ولی رابطۀ آنها کج دار و مریز بود. نویسندگانی که "خسی در میقات" می و یا "فاطمه فاطمه است" نوشتند. بدرستی در این دوران در میان این گروه از روشنفکران و یا مبلغان می توان از "امتناع از اندیشه" سخن گفت. تجزیه و تحلیل های فله ای، تئوری بافی های توطئه و بی حوصلگی در تأمل و تعمق از مشخصه های این گروه بود و همچنان هست.

به ناسیونالیسم ایرانی اشاره شد. این نوع ناسیونالیسم نگاهی به گذشته ای ظاهراً پرافتخار داشت و از جایگاه ایران در جهان کنونی بسیار ناراضی، چرا که ما ارج و منزلتی بیش از این چیزها داریم و در خور شأن ما نیست. نمونه های بارز آنرا در ابتدا نقل کردم. در کشوری که رشد و توسعۀ اقتصادی نمونه را طی می کرد، در همان زمان دستور تشکیل سپاه دین صادر می شد. وضع روشنفکران چپ نیز بهتر از این دو گروه نبوده است. بیشترین وابستگاه به جریان چپ در کل، از دانشجویان و دانشگاهیان بودند. تصور اینکه این گروه باید با اندیشه و تفکر همخوانی داشته باشد، یک خودفریبی است. این جریانات هرگز پشتوانۀ فکری سیاسی نداشته اند و اگر معلومات و تأملات سیاسی آنان را جمع آوری و دسته بندی کنیم تنها به چند جزوه همراه با بی اعتباری های علمی، تاریخی، اقتصادی و سیاسی می توان رسید. در این دوران جنبش ترجمه آثار غربی به اوج خود رسیده بود، نتیجۀ تبلیغ و ترجمه ملغمه ای ضد امپریالیستی و ضد استبدادی ساخته بود که نه ضد امپریالیستی بود و نه ضد استبدادی، چرا که نگاه به قدرت های جهانی بدور از واقعیت و یا ایدئولوژیک بود و اگر با استبداد شاه مبارزه می کرد خود مبلغ نوعی دیگر از استبداد بودند. اگر به روستاهای ایران تراکتور فرستاده می شد، حکومت شاه به ویران کردن زندگی "زیبای" سنتی متهم می شد و اگر همین تراکتور به روستائی با تعویق بکار بسته می شد، باز حکومت به "خون آشامی" متهم می شد، که "خلق قهرمان ایران" و یا "دهقانان مبارز ایرانی" باید در سخت ترین شرائط به  کار دام و کشت بپردازند. از این دوران نمی توان آثار معتبر  فکری و نظری از روی تحقیق، محاسبه و تعمق بدست آورد.

تجربۀ بیش از چهل سال حکومت اسلامی و در راس آن ولایت فقیه برای مردم ایران فلاکت تاریخی بهمراه آورده است. این حکومت ایرانیان را بر سر دوراهی تاریخی قرار داده است: مکه یا آتن؟ تا کنون سمت و سوی کشور و حیات مردم بر اساس دین و مذهب اسلام شیعی رقم خورده است و نگاه نظری غالب به سمت و سوی اسلام بوده است، اما اهدافی که مردم ایران در جستجوی آنها هستند را نمی توانند در حکومت دینی و اسلامی بیابند، تمام اهداف سیاسی مردم ایران در حال حاضر، اهدافی هستند که ریشه در اندیشه و تفکر غرب داشته و بسیاری از آنها از سنت های فکری آنتیک مکتوب و تبیین شده اند. این اندیشۀ مکتوب میراث فرهنگی است که از دوران آنتیک به ما رسیده است. فراموش نباید کرد که در دوران آنتیک دو قلمرو همسایه تاریخ بشر آن زمان را رقم می زدند، ایران و یونان. این دو قلمرو در داد و ستد فرهنگی و سیاسی بودند و اگر حملۀ عرب به ایران نمی بود، ایران می توانست از همسایۀ خود بسیار بیآموزد، همانطور که یونان از ایران بسیار آموخت. پس از شکست ایران از یونان در عصر آنتیک برخی از سرداران لشکر اسکندر مقدونی در ایران ماندگار شدند، صدوپنجاه سال حکومت کردند و ایرانی شدند. امروز اما با تجربۀ بیش از چهار دهه دیانت در سیاست، نتایج فاجعه بار اقتصادی "نگاه به شرق" همراه با فساد مزمن و ساختاری، یاوه گوئی های دهه های ۴۰ و ۵۰ با شعار "غربزدگی"، تجربه ای تلخ و ویرانگر به بهائی گزاف را بهمراه آورده اند.

موفقیت ایران و زندگی خوب برای ایرانیان تنها از راه غرب می گذرد. ایران باید به این پرسش پاسخ دهد: مکه یا آتن؟ پاسخ این پرسش از سوی ایرانیان تاریخ آینده ایران را رقم خواهد زد.

 

 

 

منبع:پژواک ایران


فهرست مطالب محمد محمودی در سایت پژواک ایران 

*«او را بشوئید اما خیس نکنید!» انقلاب پرهام بدون انقلاب است!؟ [2024 Feb] 
*موشک های موجه و ضروری رامین پرهام  [2024 Jan] 
*کانت، سیصد سال اندیشۀ نقاد  [2024 Jan] 
*مکه یا آتن؟ راه ایران از غرب می گذرد!  [2023 Dec] 
*رابطه شایعه و یهودستیزی  [2023 Dec] 
*شکل حکومت و شیوۀ کشورداری  [2023 Dec] 
*چرا ائتلاف سیاسی با نیروهای اسلامی غیر ممکن است؟  [2023 Dec] 
*تناقض درونی شعار «استقلال، آزادی»  [2023 Oct] 
*اُکلوکراسی اسلامی  [2023 Oct] 
*دیکتاتور کیست  [2023 Aug] 
*فدرالیسم برای ایران - راه یا بیراهه؟  [2023 Jul] 
*خمینی – آخرین «روشنگر» ایران  [2023 Jul] 
*«بگید کشتنش!»/ نکته ای در اخلاق سیاسی در ایران   [2023 Jul] 
*پارادوکس دوتوکویل در حکومت اسلامی  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۵)  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۴)  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۳)  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۲)  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۱)  [2023 May] 
*استقلال قوۀ قضائی، شاه کلید ورود به دمکراسی و بقاء دمکراسی در ایران  [2023 Apr] 
*روان گسیختگی دین  [2023 Apr] 
*سربازان گمنام امام زمان – «بی شرف!»   [2023 Apr] 
*تأملی در مفهوم ملت   [2023 Mar] 
*دیروز هایدگر – امروز هابرماس؟  [2023 Mar] 
*لبخند جلاد  [2023 Mar] 
*نکروفیلی حکومت اسلامی  [2023 Mar] 
*به یاد ریحانه  [2023 Mar] 
*اسرائیل دشمن من نیست!  [2023 Mar] 
*ده فرمان  [2023 Feb]