PEZHVAKEIRAN.COM دیکتاتور کیست
 

دیکتاتور کیست
محمد محمودی

از بدو تأسیس و استقرار حکومت اسلامی روزی نیست که مردم ایران، در ابتدا اندک و امروز تقریباً اکثریت قریب به اتفاق، خواهان مرگ دیکتاتور نشده باشند، همۀ فلاکت ها و نکبت های حاکم را به گردن دیکتاتور می اندازند. در خصوص حکومت و حاکمیت، دولت و دستگاه اداری کشور، لشکر و ارتش، دستگاه پلیس و سازمان اطلاعات و امنیت، متن و مطلب بسیار است و همه دست بر سینه در خدمت دیکتاتور هستند تا او بر سلطۀ خود دوام و قوام بخشد. اما باید ببینیم این دیکتاتور کیست، که منشاء شر و بلا شده است.

در اولین نگاه پرسش ساده به نظر می آید و پاسخ سریع می تواند چنین باشد، که به فرد یا گروهی می گوئیم، که قدرت در حکومت را به چنگ آورده است و در انحصار خود قرار داده و بدون هیچ محدودیتی قدرت خود را اعمال می کند. اما با سادگی ظاهریِ پرسش و پاسخِ بدیهی فوراً این پرسش مطرح می شود، که آیا همۀ حمکرانان دیکتاتور بوده اند؟ با شناخت این امر که دیکتاتور کیست می توان به خود وعده و نوید این را داد که در آینده خود را گرفتار دیکتاتور نکنیم.

دیکتاتور در اصل به مقام و منصبی در تاریخ رووم باستان گفته می شد و باید ببینیم که در این مفهوم چه تغییراتی حاصل شده است، که امروزه به عنوان اتهام و دشنام سیاسی بکار برده می شود و بدینوسیله مشروعیت نظام او نیز نفی شده تا حدی که خواهان سرنگونی فرد دیکتاتور و نظام دیکتاتوری می شویم و آیا عنوان دیکتاتور شامل حال همۀ سلاطین و یا پادشاهان نیز می گردد.

آنچه که مربوط به دوران امپراتوری رووم می گردد، دیکتاتور مقامی رسمی در دستگاه حکومت و قانون اساسی بود، که برای مدت محدودی با وظائف و محدودیت های از قبل تعیین شده به فردی اعطاء می شد. باید تاکید کرد که این مقام و منصب در امپراتوری رووم را نباید با سیستم سیاسی دیکتاتوری(۱) به اشتباه گرفت. در امپراتوری رووم به فردی از کنسول رووم برای مدت شش ماه ماموریت داده می شد تا با دشمن خارجی مقابله کند و یا ناآرامی های داخلی را متوقف سازد. او موظف بود که در اسرع وقت فرماندۀ نظامی را تعیین و منصوب کند و اجازه نداشت که نه به کشوری اعلان جنگ دهد و نه به ترکیب قانون اساسی دست زند، نه در محکمه های قضائی دخالت کند و نه مالیات جدیدی بر شهروندان رووم ببندد. در این چارچوب و حدود، قدرت حاکم بر مردم رووم تعریف و تعیین شده بود و در دست دیکتاتور قرار داشت. در این مدت اعضاء کنسول فرمانبر او محسوب می شدند و امتیازات خاص سخنگویان ملت (یا تریبون ها) در برابر او به حالت تعلیق درمی آمد. علت نصب مقام دیکتاتور در دستگاه امپراتوری رووم محدود به مدت یک سالۀ مناصب حکومتی عالی رتبه بود که با مسائل نظامی و طول مدت جنگ ها همخوانی نداشتند و جایگاه دیکتاتور خود نیز برای جنگ های طولانی مدت نیز مناسب نبود، به همین دلیل تا سال ۲۰۱ قبل از میلاد چندین مرتبه این مقام تعبیه و سپس لغو می گردد. در زمان سولا و سپس سزار است که این جایگاه و مقام تغییر اساسی کرد.

لوسیوس کورنلیوس سولا فلیکس(۲)(به اختصار سولا) حدود ۱۳۸ قبل میلاد متولد و ۷۸ قبل میلاد می میرد. در دوران موخر جمهوری امپراتوری رووم خود را به مقام دیکتاتوری می رساند، که در اصل یک فرماندۀ نظامی بود که با موفقیت های جنگی و خاتمه بخشیدن به جنگ های متعدد همراه با موفقیت رووم سال ۸۸ قبل از میلاد به عنوان کنسول انتخاب می شود. به عنوان سرشناس ترین شخصیت حزب اشراف در رووم سال ۸۸ و ۸۳ قبل از میلاد بر برکناری رقیب خود به سمت رم پایتخت امپراتوری حرکت می کند و در سال ۸۲ قبل از میلاد جایگاه دیکتاتور را تصاحب می کند. بر اساس قانون حقوق و وظائف دیکتاتور و نامحدود کردن دوران جایگاه او اولین فراخوان تعقیب و قتل حکومتی(۳) در تاریخ امپراتوری رووم را بر علیه مخالفان و رقبای خود صادر می کند و بر اساس همین فراخوان هزاران نفر از اعیان و اشراف رووم که یا قبلاً و یا در حین رقابت های سیاسی به قتل رسیده بودند، مشروعیت بخشید. قوانینی که او تصویب می کرد، همگی باعث تضعیف نهادهای دمکراتیک مثل مجلس و تریبون ملت می شدند. سولا سال ۷۹ قبل از میلاد از مناصب خود کناره گیری می کند و به زندگی خصوصی رو می آورد. حکومت سولا با قتل های مرموز و ترور شهروندان رم همراه بود و نتوانست از جنگ داخلی و فروپاشی جمهوری رووم جلوگیری کند.

با قتل رهبران سیاسیِ رقیب، کنسول های رووم گایوس ماریوس جوان و گنه ئوس پاپیریوس کاربو، عملاً امپراتوری و حکومت فاقد رهبری سیاسی شد، به همین دلیل مقام پادشاه میانجی(۴) برای برگزاری هر چه سریع تر انتخابات کنسول ها به سولا محول شد، اما برای او همکاری برای یافتن شخص انتخابی یا پادشاه میانجی بسیار اهمیت داشت، به همین دلیل سولا انتخاب این شخص را هدایت کرده تا فرد مناسب اهداف او لوسیوس والریوس فالکوس انتخاب گردد. برای نمایش ظاهری که انتخاب دیکتاتور از سوی مردم از روی علاقه و گرایش به او صورت گرفته، در این مدت خارج از رم بسر می برد. فالکوس قانون دیکتاتور را به تصویب و به اصطلاح به تأیید مردم می رساند و پس از آن پیشنهاد می دهد که سولا به عنوان دیکتاتور انتخاب گردد. قانون والریا(۵) یا همان انتخاب دیکتاتور برای مدتی نامحدود با وظیفۀ قانونگذاری و ایجاد نظم حکومتی با رأی مردم رم و انتخاب سولا به پایان می رسد و سولا به عنوان دیکتاتور قدرت را بدست می گیرد. با آغاز حکومت خود هیچ انتقادی را بر نمی تابد و منتقدین را مجازات می کند و از تبلیغ و تحسین حکومت خود برای دستیابی به مشروعیت فروگذار نبود تا این حد که حکومت خود را خواست خدایان می دانست.

با این مرور کوتاه می بینیم که مشکلی در سر راه تعریفی جامع از دیکتاتور برای روزگار خود روبرو هستیم، یعنی نسبت و تناسب دیکتاتور با سلطنت مطلقه، حال هر نامی که برای آن انتخاب کنیم علی السویه است: شاه، امپراتور، رهبر، فرمانده. نکته ای که حتی در عصر آنتیک مورد اشارۀ ارسطو نیز بوده است و او سلطان اقوام بربر را با استبداد و خودکامگی یکسان می دید. از این دید که سلطانی بدون محدودیتی بتواند اعمال قدرت کند و جهان طبق نظارات او نظم یابد، بی شک دیکتاتور است، اما اینجا مشروعیت قدرت او منظور نیست. در تاریخ تئوری سیاسی و نظریۀ قوانین اساسی حاکمیت که مثلاً با یک کودتا به قدرت رسید، اما با تردستی حکومت خود را مثبت و مشروع ثابت و تثبیت کرده است، پس از آن حکومت او و جانشینان او مشروع بوده اند. همچنین اتفاق نظر هم هست که پادشاهی که در سلطنت خود مشروع به حکومت رسیده با اعمال قدرت و وحشت مبدل به یک مستبد شده است، اگرچه دیکتاتوری و پادشاهی از اساس با یکدیگر متفاوتند ولی در عین حال اشکال مختلف سلطنت استبدادی وجود دارند که نام های مختلف به خود می دهند اما باید از آنها به عنوان دیکتاتوری یاد کرد و منظور دیکتاتوری در حکومت است، و البته بر این امر هم واقف هستیم که در جماعت های دیگر مثل حزب و یا خانواده می تواند دیکتاتوری برقرار باشد. بحث بر سر ارتباط میان نظام های دیکتاتوری و ساختارهای خانواده امر قابل تأمل و بسیار پیچیده و مهمی است، که ارزش بررسی دقیق و مستقل را دارد. اینجا باید به یک توافق کلی رسید، که فرق دقیقی میان مستبد، خودکامه و دیکتاتور نیست و در این نوشته به دلائل تاریخی از همان مفهوم دیکتاتور استفاده می شود. البته این به معنای یکدست و یکپارچه بودن نظام های دیکتاتوری نیست و به آنها توجه خواهد شد. نمونۀ اول یک "دیکتاتور ساده" است، که از ابزارهای متداول حکومتی استفاده می جوید، مانند ارتش، پلیس، دستگاه اداری و قوۀ قضائی را برای اعمال قدرت و کنترل مورد سوء استفادۀ دیکتاتوری خود قرار می دهد. الگوی دوم منسوب به سزار است، در دیکتاتوری سزاری برای کسب و حفظ قدرت از توده های برانگیختۀ مردم استفاده می شود. در سزاریسم از حوزه های دیگر زندگی برای مثال آموزش و پرورش، وسائل ارتباط جمعی و رسانه ها و یا موسسات اقتصادی نیز کمک گرفته می شوند و به خدمت و تحت کنترل دیکتاتوری در می آیند. در این وضعیت تمام جامعه و حوزۀ زندگی خصوصی شهروندان نیز به خدمت دیکتاتوری گرفته می شوند. در وضعیتی که پا را از سزاریسم فراتر گذارده و تمام حوزه های جهان-حیات را به تسخیر و استخدام در می آورد، باید از توتالیتاریسم سخن گفت. مسلماً این توصیف ها نمونه های بارز را طرح می کنند و وضعیت ها و نمونه های بسیار متفاوت و تلفیقی وجود دارند.

نوع دیکتاتوری ساده همانطور که ترسیم شد، از ابزارهای متداول کنترل و سرکوب استفاده می جوید و گروه های حول و حوش دیکتاتور نیز افراد و اقشاری هستند که تلاش دارند با نزدیکی به مرکز قدرت برای خود منزلت و ثروتی دست و پا کنند. توده های مردم نیز به موازات رژیم استبدادی زندگی می کنند و با پرداخت مالیات دیگر ارتباط مستقیمی با حکومت و قدرت ندارند. در چنین دیکتاتوری اقشار فاسد و رشوه خوار پرورش یافته و دیکتاتور باید تحت کنترل خود درآورد، به دلیل تقویت و تثبیت قدرت خود.

در سزاریسم(۶) یک عنصر به دیکتاتوری افزوده می شود و آن ضرورت حمایت همگانی از دیکتاتور است. تاریخدان فرانسوی گیزو فضای زمانۀ خود را چنین شرح می دهد، کسی که پس از انقلاب ۱۸۳۰ رئیس کابینۀ لوئی فیلیپ بود: "هرج و مرج امروزه در یک نام نهفته است: دمکراسی. کلمه ای که برای سلطه بر همه چیز و بیان همه چیز استفاده می شود. سلطنت طلبان می گویند، سلطنت ما دمکراتیک است و با سلطنت در گذشته تفاوت اساسی دارد و از این طریق بدرد جامعۀ جدید می خورد. جمهوریخواهان می گویند، دمکراسی همان چیزی است که هرکس بر خود حکومت می کند. این دولت با جامعۀ دمکراتیک، مبانی آن، احساس و گرایشات آن تطبیق دارد. سوسیالیست ها، کمونیست ها و حزب کوهستانی ها[۷] می خواهند که جمهوری دمکراسی ناب کمال یافته باشد. این نشانۀ مشروعیت آنهاست. چنین است عظمت کلمۀ دمکراسی، که هیچ دولتی، هیچ حزبی جرات ندارد و نمی تواند بدون این شعار با پرچم خود حضور یابد ..."(۸) سزاریسم زمانی ضرورت می یابد که توده های مردمی سیاسی می شوند. برای درک سزاریسم و دیکتاتوری چنین وضعیتی شرحی کوتاه در مورد عصر و دورۀ خود سزار شایان توجه است.

نظام سیاسی که سولا برپا کرده بود دیری نپائید که در هم فرو ریخت تا جائی که سیسرو در نامه ای می نویسد: "جمهوری، سنا، شأن و حیثیت در هیچکدام از ما دیگر باقی نیست." اکنون زمینۀ ارتقاء درجۀ ژولیوس سزار به دلائل مختلف فراهم است: بی ارزش شدن قانون اساسی، در دست داشتن کنترل بر ارتشی بزرگ، حمایت حزب مردم(۹)، افزایش قدرت اقتصادی طبقۀ شوالیه ها و در واقع دسته های ممتاز و برجسته در میان نظامیان، عدم رضایت مردم غیر روومی در مراکز مهم امپراتوری و بیش از هر چیز گسترش قلمرو امپراتوری. موقعیت و قدرت سیاسی سزار هنگام مرگ او هرگز با قانون اساسی رووم منطبق نبود و در واقع همچون مستبدی مطلق می میرد و بنا بر مصلحت روزگار خود سزار هرگز عنوان پادشاه را به خود نداد چرا که به صلاح خود نمی دید، ظاهر جمهوری را سوال برانگیز کند. مناقشه بر تفسیرهای متفاوت از تاریخ اقشار حاکم در این دوران زیاد است. اما آنچه که مسلم است، قشر نظامی یا شوالیه ها تبدیل به یک قدرت اقتصادی شدند بدون آنکه قدرت سیاسی را کسب کنند، نهادهای سیاسی تحت کنترل الیگارشی تثبیت شده ای درآمده بود، اما این الیگارشی انحصار قدرت اقتصادی را از دست داده بود، وضع معیشتی زمینداران کوچک و کشاورزان وخیم شده بود، جمعیت شهرنشین قدرتمند و بیش از همه توسعۀ دائمی امپراتوری و نیاز به تقسیم غنائم حاصل از این گسترش، تحت همین شرائط بود که سزار تنها یک فرد قدرتمند نبود که موقعیت بی نظیر خود را در امپراتوری تثبیت کند، بلکه بدل به جریان سزاریسم شده بود، جریانی حاکم بر دستگاه سازماندهی رم و قلمرو امپراتوری شده بود. شرائط دست به دست هم دادند تا سزار به مقام و موقعیت دیکتاتور رسید و قبل از آن تغییرات اساسی در قوانین صورت داد و همۀ زمینه های قانونی را برای خود فراهم ساخت. پس از قتل سزار بدست شصت سناتور در جلسۀ سنای رم، قدرت سیاسی را خواهرزاده اش آگوستوس بدست می آورد و میراث قدرت سیاسی در واقع ارث سلطنت بود، اما سلطنت به نوع سزار در واقع ناممکن به نظر می رسید، چرا که دیکتاتور به قتل رسیده بود. اشکال دیگر فردی جایی در امپراتوری رووم نداشتند. آگوستوس با هوشیاری که داشت، درصدد برآمد تا همه چیز را قانونی و بر اساس قانون اساسی مستقر سازد، به همین دلیل مدعی شد که تمام ایتالیا و رووم هنگام پیروزی اش در جنگ آکتیوم(۱۰) با او بیعت کرده اند. سال ۲۷ قبل از میلاد مقام و جایگاه ساخته و پرداختۀ خود به نام پرینچیپات(۱۱) را به خودش اطلاق می دهد و با این گام مدعی می شود که مردم و سنا مرا به عنوان دیکتاتور انتخاب کردند ولی او نپذیرفته است. اما از آنجا که آگوستوس مبتکر بی نظیری در امر تبلیغات سیاسی و یا پروپاگاندا بود، همزمان با این ادعاها و تظاهر به شکسته نفسی، رأس دستگاه حکومتی را بوسیلۀ افراد وفادار به خود تسخیر می کند و همچنین نقش های کلیدی در اقتصاد را به دست شوالیه های وفادار می سپارد و مخالفین را مجبور به سکوت کرده و حذف می کند. او دست به تغییرات اساسی در ساختار اجتماعی می زند و برای مصئونیت خود القاب مذهبی هم به خود اعطاء می کند. پس از ساماندهی به موقعیت خود و تغییرات در قوانین برای خود تنها دو مقام مادام العمر را انتخاب می کند و با صحنه سازی در سنای رم به مقام امپراتوری می رسد و در این مقام است که فرماندهی کل قوا را بدست می آورد و در مقام دوم به حاکمیت خود مشروعیت می بخشد. در مقام ضامنِ مشروعیت است که ادعا می شود، مردم رم هستند که او را انتخاب کرده اند و بدینوسیله آگوستوس ادعا می کند که ریشۀ مشروعیت او مردم رم بودند.

در ادامۀ انتقال قدرت امپراتور ها شخصیتی را مانند کولا دیریونزو در مقام دیکتاتور می بینیم. فرزند صاحب مشروب فروشی و مادری رختشوی که سال ۱۳۱۳ م. در رم متولد شد، در زمانه ای که منشاء معیشت مردم از دستگاه کلیسا در واتیکان می آمد و مردم در سه طبقۀ اجتماعی تقسیم شده بودند و بدون پاپ و کمک او، مردم رم تنها می توانستند با فلاکت زندگی کنند. کولا با تردستی خود را وکیل الرعایا معرفی می کند و همزمان متحد طبقۀ ثروتمند بود و از سوی پاپ نیز پشتیبانی می شد. با ارجاع به گذشتۀ افتخارآفرین سال ۱۳۴۷ م. با برنامه ای دقیق قدرت را بدست می گیرد و با طراحی زیرکانه قدرت را در شخص خود متمرکز و مستقر می سازد همراه با عناوین زیادی مثل نیکولاوس، مجاهد و نیک رفتار، سخنگوی آزادی و صلح و عدالت، رهائی بخش جمهوری مقدس رم. اما او در سیاست های خود بدلیل ناتمام گذاشتن کارها شکست خورد. او طبقۀ ثروتمند را تحقیر کرد و آنان نیز دست از حمایت از او برداشتند و پاپ نیز به مخالفین او پیوست و از دیکتاتور خواسته شد تا کناره گیری کند. پس از مدتی پر ابهام و اسارت در شهر اوینیون با کمک پاپ سال ۱۳۵۴ م. همراه با استقبال مردم به رم باز می گردد. از هم اکنون او دیگر حاکم دیکتاتور نبود بلکه خدمتکار کلیسا محسوب می شد. او به دست مخالفینش به قتل رسیده و مثله می گردد. این شخصیت ها که در اینجا نام برده می شوند، در دوران خود در مقام و جایگاه فرماندار و دیکتاتور عمل می کردند و در جهان مدرن نیز شخصیت هایی هستند که در واقع نقش سزاریستی در تاریخ مدرن را ایفا کرده اند. در تاریخ کلیسا نیز چنین افرادی بودند.

اصولاً باید میان سزاریسم و دیکتاتوری توتالیتر تفاوت قائل شد، تا قرن نوزده دیکتاتورهای سزاریستی نمی بایستی حتماً دیکتاتوری به نوع توتالیتاریستی مستقر و تثبیت می کردند. به همین دلیل توتالیتاریسم پدیده ای خاص در نوع خود است. برای شناخت بهتر این نوع دیکتاتوری توتالیتر در اینجا باید شاخص های آنرا ترسیم کرد. در گام اول دیکتاتوری توتالیتر حکومت مشروطه و حاکمیت قانون را تبدیل به حکومت پلیسی می کند و همه چیز موضوعی امنیتی می شود. در اصل حکومتِ قانون، پشتیبان و حامی شهروندان و علیه تحمیل حکومتی است، در دیکتاتوری توتالیتر بر عکس است. حکومت توتالیتر بدلخواه دست به مداخله در زندگی، آزادی و مالکیت مردم می زند. در گام دوم به جای تقسیم و شراکت در قدرت، قدرت حکومت متمرکز می گردد، که البته اشکال مختلف دارد. در گام سوم تبیین سیاسی تنها در انحصار حزب حکومت و یا قشر حاکم قرار می گیرد. در دنیای امروز با تغییرات مناسبات نیاز به چنین حزبی با انحصارطلبی وجود دارد و ابزار قدیم دیگر کافی نیستند. بوسیلۀ همین حزب است که بخش های مختلف در حکومت در هم ادغام می شوند و عناصر اقتدارگر وظیفۀ کنترل را بدست می گیرند. همین حزب انحصاری از دید روان شناسی اجتماعی توده ها یک ضرورت است، چرا که بوسیلۀ همین حزب و صف آرائی خود را نظامی دمکراتیک جلوه می دهد. به عبارت ساده تر، نمایش سیاسی دمکراتیک است، اگرچه از بنیان دمکراسی نفی می گردد. این حزب نیز زیربنای انتقال جامعه از جامعه ای کثرت گرا به جامعه ای توتالیتر را می سازد. در جامعۀ توتالیتر مرزی میان حکومت و جامعه دیگر وجود ندارد. با حرکت های معینی حکومت بر جامعه و حاکمیت یکپارچه شده و حکومت دیکتاتوری توتالیتر می گردد: (ا)رهبریت، تحمیل رهبر به جامعه و حکومت. (ب)هم-شکل سازی ارگان های حکومت برای خدمت به دیکتاتور توتالیتر. (ج)دسته بندی و طبقه بندی کردن گروه های به ظاهر شایسته که در واقع نقش کنترل اقشار و طبقات اجتماعی در درون و دستکاری کردن امور در خارج از جامعه را بعهده دارند. (د)منزوی سازی افراد و سست کردن واحدهای اجتماعی که بطور طبیعی پشتوانۀ افراد هستند، مثل خانواده و خلق جماعت هائی توده وار که در آن افراد در فردیت شان منزوی و تنها هستند. (ه)تبدیل فرهنگ به تبلیغ و پروپاگاندا و ارزش های فرهنگی به کالا. در راس همۀ حرکت ها طبعاً ترور و ایجاد ترس و وحشت قرار دارد، از ترور فیزیکی گرفته تا انواع و اقسام دیگر آن و درست نیست که دیکتاتوری توتالیتر را تنها در حکومت وحشت خلاصه کنیم. حکومت دیکتاتوری توتالیتر ناتوان از ادامۀ حیات خواهد بود، اگر ملت تحت ستم حکومتی با آن حکومت تعیین هویت خود را صورت ندهد. این نوع دیکتاتوری با استبداد سلطنتی برای مثال تفاوت کیفی دارد و مهمترین شاخص آن کنار گذاشتن جدائی جامعه و حکومت و مطلق سازی سیاسی کردن جامعه از طریق حزب است. در همین راستا اصلی ترین نهادهای حکومت در قوۀ قضائی و یا پارلمان قرار نمی گیرد، بلکه در دستگاه امنیتی و پلیس و البته حزب مورد نظر. هر چه بیشتر عناصر لیبرال یک جامعه محدود و یا نابود شوند، به همان میزان عناصر تعقیب و تحریم اجتماعی و هدایت شده از طرف حکومت بیشتر و وسیع تر می گردند. تصور اینکه توتالیتاریسم پدیده ای متعلق به دنیای مدرن است، باید جهان آنتیک را به دقت بررسی کرد که برای مثال در اسپارت نیز توتالیتاریسم پدید آمده بود، اما البته با اختلاف هایی نسبت به دیکتاتوری توتالیتر در دنیای جدید و مدرن.

در اینجا وقتی از دیکتاتوری و شرح آن سخن به میان می آید، طبعاً نیاز است تا به نقطۀ مقابل آن نیز توجهی کرد و در واقع رابطۀ عکس دیکتاتوری را با دمکراسی بررسی کنیم. تنها با احکام اخلاقی بر رد دیکتاتوری کار فهم و درک و سپس رد دیکتاتوری و توتالیتاریسم را مشکل می سازد. با کمی دقت می بینیم که رابطۀ دیکتاتوری و دمکراسی هم امری آسان و واضح نیست، آنچنان که برخی تبلیغ و وانمود می کنند. (ا)در مقاطعی تاریخی در گذشته حاکمیت هائی که ما دیکتاتوری می نامیم، ابزاری برای کسب دمکراسی بوده اند. این نوع دیکتاتوری بیشتر از سر ضرورت بوده است، برای مثال رشد و توسعه و مدرنیزاسیون کشوری به شدت عقب افتاده با ابزار استبداد. (ب)در برخی موارد دیکتاتوری زمینه ساز توجه به دمکراسی و دستآورد آن میشود. (ج)دیکتاتوری ها غالباً به عنوان نفی کامل دمکراسی ظاهر می شوند به عنوان سیستمی کاملاً سرکوبگر.

یکی از نمونه های دیکتاتوری که در واقع زمینه ساز دمکراسی می گردد، زمانی است که مردم سرزمینی از نظر سیاسی بسیار خام و بی تجربه باشند و درکی از دمکراسی نداشته باشند. موردی در آنتیک است، که قبل از پراکلیس و استقرار دمکراسی با جدیت او، حاکمیت دیکتاتوری پیزیستراتوس در آتن حاکم بود که مقدمۀ دمکراسی را فراهم ساخت. همین نوع نگاه را مارکس نسبت به دیکتاتوری پرولتاریا عرضه می کند اما مارکس نمی توانست درک کند که در جهان مدرن اینگونه دیکتاتوری بنیان دمکراسی را نابود خواهد کرد. جالب توجه این است که در جهان صنعتی تمام دیکتاتوری ها از میان مناسبات دمکراتیک برخاسته اند. به همین دلیل شخص دیکتاتور از حمایت و پشتیبانی توده های مردم برخوردار بوده است. از خود دمکراسی برای رشد و نمو دیکتاتوری و توتالیتاریسم استفاده جسته تا دمکراسی را نابود سازد. مماشات ارتش و نیروی پلیس است که نظاره گر به قدرت رسیدن دیکتاتور در مرحلۀ قدرت یابی است و دیکتاتور برای تضمین و تثبیت قدرت خود نیازمند توده های مردم است و پس از آن توده های مردم نقش خود را بازی کرده اند و دیگر باید فقط فرمانبردار باشند. دیکتاتوری فاشیسم و بلشویسم عناصر مشترک بسیاری دارند و تفاوت مهم آنان در تکیه گاه اجتماعی آنان بود که فاشیسم در آغاز قدرت یابی به گروه های اجتماعی حاکمیت مستقر روی می آورد و بلشویسم نه.

مشاهدۀ دیکتاتوری های توتالیتاریسم بسیار جالب است که چگونه در آنها قبل و بعد از بدست گیری قدرت سیاسی دگردیسی نظری و عملی بوجود می آید. رفتار اجتماعی-سیاسی بلشویسم با اقشار و طبقۀ دهقان و کشاورز در روسیه به خوبی نشان می دهد، که در ابتداء خواهان جلب نظر آنان برای پیاده کردن سیاست های خود بودند، اما بعد از مقاومت این اقشار و طبقات آن روی سکۀ ترور و خشونت خود را بلشویسم به شدیدترین شکل دیکتاتوری توتالیتر نشان داد. در جوامع به اصطلاح جهان سومی نیز هر گونه گرایش به دیکتاتوری تبدیل به توتالیتاریسم می گردد. اکنون ایدۀ دمکراسی جهانی شده است و ملل مختلف جهان خواستار دمکراسی هستند، اگرچه در موارد بسیاری از استقلال ملی سخن رانده می شود ولی هدف بیش از همه دمکراسی است. در مجموع دیکتاتور کشورهای جهان سومی یک سزار در عصر مدرن است که تظاهر به دمکراسی کرده تا زمانی که نظام دیکتاتوری توتالیتر خود را مستقر و تثبیت کند. سخنان و رفتار سیاسی روح الله خمینی قبل و بعد از بهمن ۵۷ موید این اصل می باشند.

برای درک پیدایش دیکتاتوری تواماً باید به سه عامل توجه کرد و به عنوان یک واحد در سه بعد درک کرد: (ا) سیستم اقتصادی (ب) مناسبات طبقاتی و (ج)ساختارهای روانی و شخصیتی. در اغلب موارد می توان با بررسی جریان های روشنفکری و هنری روح غالب بر دوران را بهتر درک کرد. گرایشات اصلی در فلسفه، ادبیات و هنر به ما فکر و نوع دیکتاتوری حاکم در آن دوران را نشان می دهند. با چند مثال می توان قضیه را روشن کرد. طبقۀ حاکم نیازها و حقوق طبقات زیرین و فاقد حقوق اساسی را نادیده می گیرد و با توجه به رشد و تکامل طبقات مخالف که در حال رشد و به سمت بدست گرفتن قدرت سیاسی هستند، پدیده هائی مثل کرومول در انگلستان قرن ۱۷ و روبسپیر در فرانسه در قرن ۱۸ اوضاعی ناپایدار هستند و از آنها جامعه عبور می کند. اگر طبقۀ در راه قدرت پختگی فکری و سیاسی نداشته باشد، بعد از درهم کوبیدن رژیم قبل شخصیت هائی مانند لنین پا به عرصه می گذارند و دیکتاتوری جدیدی را برقرار می سازند و یا در ایران پس از محمدرضا شاه پهلوی جمهوری اسلامی و روح الله خمینی حاکم می شوند. وضعیت دوم شامل حال طبقۀ در حال سقوط می شود که برای حفظ قدرت خود راه و روش دیکتاتوری را شدت می بخشد، نمونه اش فرانکو در اسپانیا می باشد. سومین حالت می تواند زمانی رخ دهد که طبقۀ تهدید شده به نابودی به طور رادیکال شرائط اقتصادی-اجتماعی را به گونه ای واژگون کند که روند تاریخی چرخیده و سیستم و نظام سیاسی برقرار گردد تا به اصطلاح شکوه گذشته ترمیم گردد. این هستۀ اصلی جنبش های فاشیستی را می سازد، که در ایتالیا، آلمان و ژاپن شاهد بوده ایم.

نکتۀ مهم رابطۀ صنعتی شدن و دیکتاتوری توتالیتر است که رابطه ای دوجانبه و دو پهلو دارند. جامعۀ صنعتی مدرن دو جهت مخالف را در آنِ واحد تقویت می کند. جهتی به سوی آزادی و جهتی به سوی سرکوب. اخلاق از پیشرفت صنعتی پیروی می کند و احکام اخلاقی دیگر احکام مهم و سرنوشت ساز نیستند. مدعیانی هستند که تبلیغ بی طرفی تکنیک را می کنند که از نظر سیاسی و اجتماعی بی طرف و خنثی است و تحقق امور به فردی باز می گردد که عامل امور و صاحب تکنیک است. اما این نگاه به تکنیک عواقب خود را برای جوامع صنعتی و طبعاً توتالیتاریسم نشان داده اند. سیستم مدرن صنعتی انتظاری که از انسان دارد شباهت قوی با توتالیتاریسم دارد، منضبط، مطیع و تابع و این صفات اموری سرکوبگرانه و در مغایرت با خودمختاری انسان هستند. از سوی دیگر تکنیک می تواند پشتیبان خوب و مفیدی برای انسان باشد و سبب همکاری و همیاری شود.

این دو گرایش توام و متضاد در جوامع صنعتی برای درک دیکتاتوری مدرن اهمیت دارد. عنصر اقتدارگر به پیدایش و صعود دیکتاتوری کمک می رساند و در عین حال با همکاری و همیاری حاکم بر این جوامع مجبور می شود تا راهی عقلانی بر اساس همبستگی برای یافتن جایگزین بیابد و نتیجه آن می شود که دیکتاتوری تضعیف نشده بلکه تقویت نیز می گردد. استالین با حکومت بی طبقۀ سوسیالیستی، موسولینی با صنف گرائی و یا هیتلر با اجتماع ملت و خمینی با امت اسلامی این تلاش را صورت دادند. همۀ این تلاش ها تقلبی بزهکارانه بودند، اما این سوال مطرح است، که چرا با چنین تقلب رسوابرانگیزی حداقل برای مدتی موفق بودند؟ این پرسش ما را به تأملی روان شناسانه می کشاند. در همین راستا سوال حیاتی که باید کرد در مورد نقش ترس و وحشت در سیاست است. اگر به فروید مراجعه کنیم، ترس را چنین تعریف و تفسیر می کند که مجموعه ای از التهاب ها و تنش های حاصل از نیازهای فردی است که تأمین نشده باشند. بنابراین ترس همواره وضعیتی است در مقابل موقعیتی نامعلوم و در ادامه می توان گفت که وحشت زمانی است که ما از خطری مشخص اطلاع می یابیم. مخاطرات بیرونی در مقابل اوضاعی مشخص با عواملی معلوم در درون انسان تجربه می شوند و سپس راه به بیرون می یابند. بیرونی ساختن ترس از طریق وحشت برای فرد همیشه مخاطره آمیز نیست، بلکه برعکس وحشت می تواند حکم اخطار و یا حراست و یا تخریب را داشته باشد. وحشت می تواند راهنمای درونی انسان باشد که اخطار به خطری بیرونی دهد و در مقابل نقش حفظ و حراست فرد را در مقابل خطر به عهده گیرد. وحشت نه تنها می تواند بر خطری پیروز شود بلکه ترس را تسکین داده و آدمی را از این موقعیت برهاند. علاوه بر اینها ترس می تواند شکلی روان نژندی به خود گرفته و به اشکال مخرب در آید. تبدیل وحشت به تخریب بحثی مهم و مفصل در پسیکوآنالیز است، از همین رو روانکاوان از انواع ترس مثل ترس با افسردگی و یا ترس با تخریب و یا ترس از تعقیب سخن می گویند. این عوامل و حالات روانی ابعاد اجتماعی می یابند و در یک اجتماع فراگیر می شوند و راه را بر جنبش های توتالیتاریستی در جامعه و پیدایش حکومت توتالیتاریستی می گشایند. رفتار ناسیونال سوسیالیسم با یهودیان و یا حکومت اسلامی با زندانیان خود چه سیاسی و چه متهمان به جرم های غیر سیاسی را به خاطر آوریم و یا رفتاری که اسپارت ها در دوران آنتیک با غیرخودی ها می کردند و یا وحشت از به اصطلاح امر موهومی به نام "یورش فرهنگی از سوی غرب به ایران"! در آنتیک به اسپارت ها آموخته می شد که نباید وحشت داشت و در نبرد از خود جسارت نشان می دادند و همین آموخته سبب بسیاری از شجاعت ها در جنگ می شد و ترس و وحشت آنان را تبدیل به پرخاشجوئی و تخریب در مقابل هلُت ها یا همان رعیت شکست خورده می کرد. این اصلی بود که طبق آن اسپارت ها با غلبه بر ترس خود در جنگ خود را شکست ناپذیر نشان می دادند. در جنبش ها و حرکت های اجتماعی توتالیتر عنصر مشابهی در کار است. در ایران تحت حکومت اسلامی در دو دهۀ اول همان سنت شهیدپروری بود، با کارکردی مشابه در جنبش های فاشیستی. تاریخ جنبش های فاشیستی نشان می دهند که چگونه ترس طبقۀ متوسط به کانال های تخریب گرا واریز می شد و توده های مردم با تعیین و تعریف از هویت خود با رهبر، پرخاش و توحش خود را مشروع جلوه می دادند، وقتی که توده های مردم مثلاً فردی را "روح خود" و یا "آقا" معرفی کنند. پدیدۀ رهبر و احیای هویت توده های مردم با او را می توان در تمام جنبش های فاشیستی و تمامیت خواه دید و می توان به خوبی دید که چگونه از طریق تعیین هویت با رهبر بر وحشت غلبه می شود و این روش نقش های سرکوبگرانۀ خود را بهمراه می آورد.

بر خلاف آنچه که بر صفت مطلقه بسیاری تأکید می کنند، اصولاً حکومت دینی در هر شکل و حالتش نظریه ای فاشیستی و تمامیت خواه است و بطور آشکار آن ولایت فقیه. در اینجا بحث هنجارین بر سر تعیین و تشخیص ماهیت ولایت فقیه است. در ابتدا توده های مردم هستند که توان تشخیص رهبر یا ولی فقیه را دارند و با او بیعت می کنند و پس از آن تنها وظیفه ای که برای این مردم شناخته می شود تبعیت بی چون و چرا از اوست. این مردم، مردمی هستند که عضو جامعه ای نامعلوم به نام امت بوده و هویت امت از رهبر نشأت می گیرد. به مردم تلقین می شد و همچنان می شود، اگرچه تاثیرش روبه هیچ است، از سوی غرب به آنها یورش فرهنگی آورده شده و باید با پدیده ای به نام دشمن در ستیز باشند. غرب ستیزی و طرح تئوری های متنوع توطئه آنچنان همه گیر در جامعۀ ایرانی شد که حتی منادیان به اصطلاح آزادی طبقۀ کارگر که خود تئوری ها را از غرب گرفته بودند به این یورش و غرب ستیزی باور آوردند. پدیدۀ مجهول به نام دشمن تنها بوسیلۀ رهبر یا همان ولی فقیه است که تشخیص داده می شود. حوزۀ مداخلۀ ولی فقیه محدودیت پذیر نیست و بنا بر ادعای اسلام سیاسی دامنۀ قوانین الهی از قبل از تولد و بعد از مرگ گسترده است و به همین دلیل ولی فقیه نیز سیطره ای گسترده دارد. به امت ساخته و پرداختۀ ولی فقیه نیز تلقین شده که او از هیچ چیز نه می ترسد و نه وحشت دارد و تنها در مقابل خدا ترسان است و گوینده و رابط به خدا ولی فقیه می گردد به همین دلیل شهیدپروری، فرهنگ حاکم بر امت می شود. در اینجا به ترویج فرهنگ دروغگوئی و تظاهر نمی پردازم، که خود مطلب و موضوع مفصل و مستقل است. ولی فقیه صاحب چند چهره می شود، در همان حال که به دستور او و تحت فرمان او به دهشتناک ترین شیوه ها انسان ها سرکوب می شوند برای فرمانبران خود پدری دلسوز جلوه داده می شود. انسانی که همه چیزش از حرف و عمل بی ایراد و نقص است و امت باید از او الگوئی برای خود بسازد و او بدل به "آقا" می شود. نام دیگر او و در واقع نام و نشان واقعی او دیکتاتور توتالیتر دینی است و این نوع وحشتناک ترین نوع دیکتاتوری است.

پانوشت ها:

۱- در نگارش فارسی فرد و نظام دیکتاتوری به یک شکل است اما در مهمترین زبان های ارپائی با الفباء لاتین می توان تشخیص داد که منظور بر فرد دیکتاتور (Diktator, dictator, dictateur) است و یا نظر به نظام دیکتاتوری (Diktatur, dictatorship, dictature) است.

۲- Lucius Cornelius Sulla Felix

۳- Proskription

۴- Interrex

۵- lex Valeria

۶- برای اولین بار مفهوم سزاریسم در نوشته ای سال ۱۸۵۰ از آگوست رومیو تحت عنوان زمانۀ سزارها (L Ère des Césars) مورد استفاده قرار گرفت و در آن قهر و قدرت و تصمیم گرائی سزار به عنوان اصول حکومتی او ترسیم شد. بعداً از این مفهوم استفادۀ سیاسی نیز گردید. معادل همین مفهوم از سوی مارکس و توکویل برای شرح سیاست ناپلئون سوم از بناپارتیسم استفاده شد. در نوشته های جان استوارت میل و همینطور نیچه نیز این مفهوم را برای شرح پدیدۀ استبداد و اقتدار رژیم سیاسی در دوران مدرن می بینیم و در قرن بیستم از سوی اشپنگلر و آنتونیو گرامشی نیز مورد استفاده قرار گرفته است.

۷- حزب کوهستانی ها(Montagnards) جناحی رادیکال در مجلس ملی فرانسه در دوران انقلاب را تشکیل می دادند. نام این جناح یا حزب به دلیل محل نشستن نمایندگان آنان در مجلس که صندلی های بالائی مجلس را اشغال می کردند، به آنان اطلاق می شد. البته استفاده از مفهوم حزب به معنای امروزین آن نیست. آنان مخالفین سرسخت ژروندیست ها بوده و طرفداران و متحدان آنان پابرهنگان (Sansculottes) اهل پاریس بودند. پس از برکناری ژروندیست ها از قدرت با اعمال خشونت عریان و ترور مقاصد سیاسی خود را دنبال کردند. پس از سقوط روبسپیر اغلب رهبران این جناح یا خودکشی کردند و یا اعدام شدند. جمله ای از روبسپیر در مورد جناح کوهستانی ها که او عملاً رهبر آنان بود به جای مانده است: "نه، کوه منزه است، او سربلند است. توطئه گران به کوه تعلق ندارند." گفته می شود این عبارات را یک روز قبل از سقوط بر زبان راند.

۸- M. Guizot et ses amis. De la démocratie en France, Bruxelles 1849, p. 6

فرانسوا پییر گیزو (François Pierre Guillaume Guizot)(* ۴ اکتبر ۱۷۸۷ نیم Nîmes -  ۱۲ سپتامبر ۱۸۷۴ نرماندی) سیاستمدار، تاریخدان و نویسنده فرانسوی.

۹- حزب مردم populares همان حزبی بود که از سوی سولا سرکوب شد.

۱۰-Actium نبرد مشهور آگوستوس بر علیه رقیب خود مارک آنتونی بود که به پیروزی آگوستوس منجر می شود.

۱۱-Principat

۱۲- Corporatism, Korporatismus, Le corporatisme

منبع:پژواک ایران


فهرست مطالب محمد محمودی در سایت پژواک ایران 

*«او را بشوئید اما خیس نکنید!» انقلاب پرهام بدون انقلاب است!؟ [2024 Feb] 
*موشک های موجه و ضروری رامین پرهام  [2024 Jan] 
*کانت، سیصد سال اندیشۀ نقاد  [2024 Jan] 
*مکه یا آتن؟ راه ایران از غرب می گذرد!  [2023 Dec] 
*رابطه شایعه و یهودستیزی  [2023 Dec] 
*شکل حکومت و شیوۀ کشورداری  [2023 Dec] 
*چرا ائتلاف سیاسی با نیروهای اسلامی غیر ممکن است؟  [2023 Dec] 
*تناقض درونی شعار «استقلال، آزادی»  [2023 Oct] 
*اُکلوکراسی اسلامی  [2023 Oct] 
*دیکتاتور کیست  [2023 Aug] 
*فدرالیسم برای ایران - راه یا بیراهه؟  [2023 Jul] 
*خمینی – آخرین «روشنگر» ایران  [2023 Jul] 
*«بگید کشتنش!»/ نکته ای در اخلاق سیاسی در ایران   [2023 Jul] 
*پارادوکس دوتوکویل در حکومت اسلامی  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۵)  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۴)  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۳)  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۲)  [2023 Jun] 
*پیدایش و زوال روحانیت شیعه (۱)  [2023 May] 
*استقلال قوۀ قضائی، شاه کلید ورود به دمکراسی و بقاء دمکراسی در ایران  [2023 Apr] 
*روان گسیختگی دین  [2023 Apr] 
*سربازان گمنام امام زمان – «بی شرف!»   [2023 Apr] 
*تأملی در مفهوم ملت   [2023 Mar] 
*دیروز هایدگر – امروز هابرماس؟  [2023 Mar] 
*لبخند جلاد  [2023 Mar] 
*نکروفیلی حکومت اسلامی  [2023 Mar] 
*به یاد ریحانه  [2023 Mar] 
*اسرائیل دشمن من نیست!  [2023 Mar] 
*ده فرمان  [2023 Feb]