سنجابِ بي کاج
شادی سابجی
سنجابِ کوچکِ زرد
با بيم و ترس و غم
مادام دست و پا
مردابِ عجوزه نماي روزگار
در خاکِ دشتِ دور
هنگامه کرد، ابرکي کبود در چشم هاي او
روز و شب چکيد
روز و شب چکيد
در حسرتِ درخت
واحسرتا بلوط
واحسرتا! شبي
آغوشِ گرمِ کاج
امواجِ غمسياه
بر روي ساحلش
پُر غوطه از ملول
آري که او نداشت
کاجي! دريغ!
آري که او نداشت
مامي و ميهني!
دريغ!
هفت ژانويه 2014
منبع:پژواک ایران