PEZHVAKEIRAN.COM تفنگچی ! پیر پر امیدمان که درگذشت
 

تفنگچی ! پیر پر امیدمان که درگذشت
شادی سابجی

شعر و متن: شادی سابُجی
 
تفنگچی ! ، سلام می کنم تو را به صد طنینِ تسلیت،
برای چشم های پف نشانده مان، کبود شد، تفنگچی،
 
تفنگچی ! ، سلام می کنم تو را به ماهِ مهر و حیف شد،
که پیرِ پر امیدمان به درگذشت و رفت از کنارمان، تفنگچی،
 
تفنگچی ! ، چگونه گریه سر دهم به جوهرِ فِسردگی در این زمان،
برای دستِ مردِ پیر پرقلم، تکان نمی خورد دگر برایمان، تفنگچی،
 
تفنگچی ! ، چگونه تاب آورم که سیلِ فحش و رودِ ناسزا،
چنین روانه شد به روی او به ناروا به سالها و سالها، تفنگچی،
 
تفنگچی ! ، چگونه رفته این تمام سالهای تلخ تب زده،
به شهر دور دست هجرتش به او، سخن بگو برایمان تفنگچی،
تفنگچی ! ، هزار گریه می کنم به قطره قطره خون خود،
برای مردی از قبیله ی قلم که غربتش به سر رسیده صبحدم، تفنگچی،
 
تفنگچی ! ، و صد هزار گریه می کنم درونِ مغزِ استخوان خود به روز ِشوم هفدم،  
برای مردی از قلم، که ناشناس مانده فکر او به سرزمینِ خود، تفنگچی،
 
تفنگچی! ، شما که رتق و فتق آن امورِ منزلش به دستِ کاردان تان،
بگشته سهل و خوب در عبورِ سالها، سپاس دارمت به لطفِ دل، تفنگچی،
 
تفنگچی ! ، بدان که حسرتش بمانده بر وجود سطرِ شعرِ من که پیرِ پر امید،
روزهای خوب آتی وطن ندید و روزگارِ تابناکِ خاک را ندید و پر کشید و رفت،
 
تو از نژاد پاک میهنی، تو را سپاس ِجان کنم تفنگچی، که جان و دل،  
و دست پر هنر برای او گذاشتی به خدمتش، هزار آفرین به چشمِ تو تفنگچی.
 
فرانسه 9 اکتبر 2021  برابر با 17 مهر ماه 1400
 
پا نوشت شعر:
***********************************************************
این شعر به مناسبت در گذشت پژوهشگر و نویسنده و فیلسوف تبعیدی آقای ابوالحسن بنی صدر نوشته شده است. امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم سری در فیس بوک زدم و کاملا اتفاقی نوشته ایی از آقای فرید انصاری با عنوان " بازگشت همه به سوی خداست" همراه با عکسی از ابوالحسن بنی صدر نظرم را جلب کرد، متن را خواندم و بسیار ناراحت شدم. آقای فرید انصاری را از نزدیک نمی شناسم و تنها تعدادی از مقالات ایشان را در تارنمای انقلاب اسلامی در هجرت دیده ام. دستانم شروع به لرزیدن کرد و احساس کردم استرس زیادی را دارم حس می کنم. تنها 46 دقیقه از نگارش این پست در فیس بوک گذشته بود. سوالی که مطرح شد برایم این بود که آیا این خبر صحت دارد؟ برای اطمینان از صحت و سقم ماجرا، فوری با مدیر سایت انقلاب اسلامی در هجرت، آقای محمد رضا راعی ، نویسنده و روزنامه نگار ساکن پاریس تماس گرفتم و گفتم که آقای انصاری چنین پستی را نوشته اند آیا صحت دارد؟ که متاسفانه ایشان تایید کردند و گفتند در سایت هم منتشر شده است. اندکی از چند و چون درگدشت و ماجرا پرسش کردم و مکالمه ی تلفنی با جناب راعی به پایان رسید و یاس مرگ همانند مشتی سنگین در چهره ی من پاشیده شد. کامم در این صبح دم بسیار تلخ شد.
 
پاسی گذشت و دوباره تلفن را برداشت و به مدیر دیگری در مجموعه و منظومه ی اطرافیان آقای بنی صدر، این بار به آقای جمال پاکنژاد زنگ زدم. آری به تفنگچی زنگ زدم و با گریه ی بی اراده ی بسیار، گفت و گو با ایشان را آغاز کردم و به ایشان تسلیت گفتم. شاید این تنها لحظه ی مرگ و ایستان قلب ابوالحسن بنی صدر باشد که کاری از دست تفنگچی و حمایت ها و پشتیبانی های بی دریغ او بر نمی آید و برنیامده است و به این موضوع هم در گفت و گویمان اشاره شد. تلفن را قطع کردم و بغض بزرگی در گلویم باز دوباره شکست و دستمال کاغذی پشت دستمال کاغذی روانه ی سطل زباله شد.
تفنگچی در این شعر، استعاره از آقای جمال پاکنژاد مدیر تدارکات امور ابوالحسن بنی صدر است. آقای جمال پاکنژاد ، نقاش و نویسنده ی میهن دوست، تحلیل گر سیاسی، مردی پاکنهاد از سرزمین مادری مان ایران است که با جان فشانی بسیار، در طی سالهای زیادی، با مهر بسیار، کمر به خدمت آقای ابوالحسن بنی صدر بست و مدیریت کلیه ی امور منزل از آشپزی، خرید خانه، نظافت، پذیرایی از مهمانان، استقبال و بدرقه ی مهمانان، شستن ظرفها، سفره آرایی، عکاسی و خبرنگاری، تامین امنیت و مراقبت از درب خانه ی آقای بنی صدر و هزاران هزار کار ریز و درشت دیگر در خانه ی ایشان در شهر ورسای را بر دوش گرفت، تا آقای ابوالحسن بنی صدر تمام فکر و ذکر خود را معطوف به نویسندگی و پژوهش و مصاحبه درباره ی ایران و کار روشنفکری و فلسفی و مبارزه ی سیاسی کند و وقتش بابت امور منزل و رتق و فتق بسیار زیاد و بسیار وقت گیر در امور خانه تلف نشود.
آقای پاکنژاد را حامی اول و واقعی آقای بنی صدر در کار نویسندگی شان دانسته و می دانم و معتقدم که بدون حضور اجرایی و جان فشانی او، امکان این که آقای بنی صدر کار نویسندگی و کار پژوهشی انجام دهد، و سطری بر سطرهای کتابهایش اضافه کند، بدون او میسر نبود. از این بابت در شعری با عنوان "تفنگچی و پیر پر امید" که در 7 مهرماه 1394 نوشته ام و در رسانه ها پیشتر منتشر هم شده است، یعنی درست 6 سال پیش از امروز، به او لقب ادبی، تفنگچی را داده ام. نقش سازنده ی جمال پاکنژاد در حمایت بی دریغ و شبانه روزی او از ابوالحسن بنی صدر شایسته ی تقدیر است.
پیر پر امید استعاره از آقای ابوالحسن بنی صدر است چون او فیلسوفی بسیار خوش بین و مثبت اندیش به آینده ی ایران یافتم. چهره ی پژوهشی و نویسندگی ابوالحسن بنی صدر از دید مردم ایران شاید کاملا پنهان مانده باشد. بردن نام ابوالحسن بنی صدر در دانشگاه های ایران، مراکز آموزشی و کلاس درس اکیدا ممنوع و بسیار خطرناک است و برای اساتید با توبیخ اداری و تذکر از نهاد حراست می تواند همراه باشد. این نویسنده با سانسور تحمیلی بسیاری مواجه شده است و چهار دهه از عمر تولد جمهوری اسلامی را در تبعید و در تنهایی گذرانده است و کتاب و مقاله نوشته است. متاسفانه افکار عمومی داخل کشور با اندیشه های ایشان و کتاب های ایشان آشنایی ندارند. شدت سانسور بر علیه ایشان به قدری زیاد است که حتی عده ایی نمی دانند که ایشان زنده است یا زنده مانده است یا نه ؟
خاطره ی کوچکی هم در این باره دارم و این که در سفری به شهر بوردو در جنوب غرب فرانسه داشتم، که مربوط به چند سال پیش در زمستان 2016 است، در خانه ی یک معلم مراکشی به نام حمزه، اتاقی را به مدت چند شب همراه با همسر خود اجاره کردم تا به بازدید از موزه های شهر و عکاسی از جاهای دیدنی این شهر فرانسه بپردازم و تجربه ایی کسب کنم. شبی با آقای حمزه درباره ی تاریخ ایران و اوضاع خاورمیانه گفت و گو کردیم و حمزه پرسید که آیا ابوالحسن بنی صدر هنوز زنده است؟ و گفتم آری !
جا دارد که در پایان اشاره کنم که اینجانب نگارنده ی این سطور، هیچ گونه نسبت فامیلی و خونی و خانوادگی با آقای بنی صدر ندارم و نداشته ام و جزو گروه سیاسی و تشکیلات ایشان نیستم، و قصد هیچ گونه هواداری افراطی کورکورانه و جانبداری یک طرفه در راستای منافع فردی و شخصی خود را ندارم و نداشته ام. همچنین سابقه ی آشنایی من با ایشان و خانواده ی محترمشان به نه سال و نیم پیش که به فرانسه آمده ام، از طریق همسر سابق ام باز می گردد. اما از این که توانسته ام محضر این نویسنده ی تبعیدی و این چهره ی ملی گرای تاریخی و این اندیشمند بسیار ایران دوست را درک کنم و در تعداد اندکی از جلسات سخنرانی سالانه ی ایشان شرکت کنم و چندین بار سوالاتی را مستقیما از ایشان در باب مسایل ایران مطرح کنم بسیار خوشحالم و باعث افتخار خود می دانم. اندیشمندی که در جلسات سخنرانی خود از اشتباهات گذشته ی خود هم سخن می گفت و خود را نقد می کرد که به آقای خمینی اعتماد کرده است و این کار اشتباه بوده است.
امیدوارم روزی برسد که کتاب های متعدد ایشان که متاسفانه در گمنامی تبعید اندکی خاک می خورد، و در افکار عمومی و حتی در بین روشنفکران خارج از کشور هم ناشناس مانده است، به طور گسترده و انبوه در ایران آزاد شده ی فردا، که در آن آزادی بیان، گردش آزاد اطلاعات و عدم سانسور اینترنت وجود دارد، کتاب های ایشان بدون هیچ گونه تحریف و سانسوری آزادانه و قانونی منتشر شود و آرا و اندیشه های ایشان بررسی و مطالعه گردد. در حالی که در کشور فرانسه از آقای ابوالحسن بنی صدر به عنوان فیلسوف در رسانه ها بزرگ و کوچک فرانسوی یاد می شود  و با این عنوان معرفی می شوند، متاسفانه در رسانه های ایران، به جنبه ی فکری و کارهای سنگین روشنفکری ایشان پرداخته نمی شود و تنها از ضلع سیاسی به ایشان نگریسته می شود.
 
باری روزنامه نگاران فرانسوی زبان با ابعاد شخصیتی و فکری، مقالات دانشگاهی و کتابهای آقای بنی صدر بیشتر آشنایی و آگاهی دارند. باعث تاسف و شوربختی بسیار زیاد از جهل بسیار شدید پاره ایی از رسانه های ایرانی است، و چون کینه ورزی های پوچ گرایانه شان را هم پنهان نمی کنند، جهل و نادانی رسانه ی خود را بلند تر با جار کلاغ جهل فریاد می زنند. برای مثال رسانه ی دماوند در خارج از کشور، به سردبیری آقای یزدان پناه، امروز با عنوان حقیرانه ی " ضلع سوم مثلث بیق مرد !" خبر از درگذشت این مرد راستین و فیلسوف و پژوهشگر می دهد. یا رسانه ی ایران اینترنشنال، در برنامه ایی با اجرای روزنامه نگاری بی سوادی چون آقای محمد رهبر، ابوالحسن بنی صدر را 90 ساله و متولد 1310 معرفی می کند، در صورتی که ایشان 88 ساله و متولد 1312 است. از صبح تا همین عصر اندوهگین که این سطور را تایپ می کنم، بیش از ده ها دروغ و ده ها تحریف روزنامه نگاری و صدها کینه و دشنام فقط بابت انعکاس خبر درگذشت ایشان منتشر شده است ! اطلاع از مقالات دانشگاهی ایشان پیش کش ! واقعا خدا پدر و مادر روزنامه نگاران فرانسوی را رحمت کند، انصاف و سوادشان به مراتب درست و حسابی تر است. بر این جهل و کینه شرم باد !
 

منبع:پژواک ایران


شادی سابجی

فهرست مطالب شادی سابجی در سایت پژواک ایران 

*دایه شریفه  [2024 Mar] 
*ای در پیشانی ات سربی نشسته !   [2024 Jan] 
*بساط ِ چای دبش ِ آیت الأشرار  [2023 Dec] 
*ظریف الدوله ی زیرک !   [2023 Nov] 
*شهید ِ مُو و گیسوان  [2023 Nov] 
*به یاد نیمی از آن جمجمه بودم   [2023 Oct] 
*الا ای همسر ِسابق !   [2023 Aug] 
*و زائر شو به قبرِ آن شجاع ِ سربداری که . . .  [2023 Aug] 
*الا یا ایّها الخندان !   [2022 Jun] 
*اردی جان، موفقِ پولبر ! کولبری بلدی عزیز؟  [2022 May] 
*تو اسماعیل نوزایی ایرانی  [2022 May] 
*زورق بان ادبی و دلشوره ایی تاریخی برای تکرار تراژدی  [2022 Apr] 
*گُلا! مویت مجعد بود  [2021 Dec] 
*گفتا شراب خواری؟   [2021 Dec] 
*به دو پستان بریده ی پروانه سوگند  [2021 Nov] 
*تفنگچی ! پیر پر امیدمان که درگذشت  [2021 Oct] 
*خون شویِ خندان رو   [2021 Mar] 
*سهیلا ای انارت مست  [2020 Dec] 
*کایلی بخند ای زنِ زیبا   [2020 Nov] 
*میمونِ مُطرّب باز در مِلکی دو هکتاری  [2020 Aug] 
*الا ربّنا آتنا دائمی !   [2020 Jun] 
*الا تهرانِ لرزش ها   [2020 May] 
*الا نیلوفرک! نیلوفر جانت سلامت باد !  [2020 Mar] 
*گورکنِ گورِ خویش است  [2019 Nov] 
*الا ای شمس آگاهی ؟ از این زن های ‏زندانی ؟  [2019 Oct] 
*الا بوکوحلال مهربان، آیا کجا ‏هستید ؟  [2019 Apr] 
*الا ای شمسِ تبریزی که اسماعیل ‏ها، بخشی است   [2019 Feb] 
*سردارِ لَشَن ! خیبرِ قاسم   [2019 Jan] 
*نامش جمال بود همه ایران و عشق بود  [2018 Oct] 
*سَربکش به سرکشی ! که رقصِ شهره ها...  [2018 Jul] 
*باران می بارد بر هر سه ثلثِ ثلاثه‌ی وطن  [2018 Jun] 
*در خیکمان چپاندند  [2018 May] 
*گلرخ بگو اغما   [2018 Apr] 
*خون را به چشم، سرمه ی بیداد کرده ام  [2018 Feb] 
*کرکس براندازم ‏   [2018 Jan] 
* هفتاد تار و پودِ وطن دریغ شد !‏  [2017 Oct] 
*خنیای سُرخینِ تخلیه  [2017 Sep] 
*شیر بر زمین افتاد   [2017 Jul] 
*صدای گریه اش از زیرِ خاکِ احمد آباد است  [2017 Jul] 
*نگران گسل های تهران ام   [2017 May] 
*وقتي رديف و قافيه ام شعري  [2016 Aug] 
*عمو که مرد   [2016 May] 
*اين روزها بي چتر مانده ام   [2016 May] 
*به هیچ کس مگو ولی نظاره کن  [2016 Mar] 
*سقوط در ابتذال زنان ایرانی کاندیدای مجلس شورا  [2016 Feb] 
*چمدانی گریخته از وطنی گَس، مملوِ حسرتِ عشق  [2016 Feb] 
*شمعی برافروزانده آنک آن پرستو  [2015 Nov] 
*سایه ها افتاده بر سرهای گل ها  [2015 Nov] 
*جمهوری جهل و جنون   [2015 Oct] 
*ماندگار بی "بی نیاز"- یادداشتی در وداع فتح الله بی نیاز  [2015 Oct] 
*تفنگچی و پیرِ پرامید  [2015 Sep] 
* «خوابمان نبرد!» يادداشتي بر فيلم «خوابم مي آيد»  [2015 Sep] 
*طرح فراخوان ادبی جهت شرکت در برنامه ی *زورقِ ادبیاتِ ایران در آب های دور*  [2015 Sep] 
*و ساحل بي قرارش بود   [2015 Sep] 
*پناهجو   [2015 Sep] 
*تولد است   [2015 Aug] 
*آن سوی پرچین  [2015 Aug] 
*حسب حالي بنوشتي و شد ايامي چند ! يادداشتي بر کتاب سرگذشت يک سفر نوشته ي محمد جعفري   [2015 Aug] 
*چيزي بگو چيزي نگو لاله ي مرداد سرب نوش  [2015 Aug] 
*از دارِ انسان شد این زنگ قنادی  [2015 Jul] 
*چه باید کرد اما آن دو صد اسبان ایلامی گرفتارند؟  [2015 Jun] 
*و تبردارِ شهرِ زور به بدرقه آمد!  [2015 May] 
*نگرانم گلِ نرگس  [2015 May] 
*باستیل و اوین   [2015 Apr] 
*او، او،ما   [2015 Mar] 
*داس  [2015 Mar] 
*سيبي دونيم   [2015 Mar] 
*بهمن ديگري در راه است!  [2015 Mar] 
*تشنه، تشنه   [2015 Mar] 
*سرو قاهره  [2015 Feb] 
*اين روزها زنده ها   [2015 Feb] 
*سبد سبد  [2015 Feb] 
*سنجابِ بي کاج  [2015 Feb] 
*جنونِ انار، آنِ انار، بسم رب ال انار  [2015 Feb] 
*گلِ نسرین، رسالتِ خیزش  [2015 Feb] 
*بابک و بُهت دریا   [2015 Feb] 
*مرگِ مترسک   [2014 Dec] 
*کربلا همين اوين است و تپه هاش  [2014 Dec] 
*نرگس اي گل فرياد   [2014 Dec] 
*گيسوکمندِ کوباني  [2014 Dec] 
*جوي خون مي رود پاي درختِ کهنسالِ پير  [2014 Dec] 
*سگِ هار  [2014 Dec] 
*کبوتر بچه گانِ قفس   [2014 Dec] 
*عزت ما را به خاطر نياور  [2014 Dec] 
*بس است اين ميمون هوا کردن ها   [2014 Nov] 
*آخرين درخواست  [2014 Nov] 
*زندانشهر   [2014 Nov] 
*ديوارِ بلندِ آجرسياه   [2014 Nov] 
*تاکسي خبر کن تا کسي نيامده   [2014 Nov] 
*به کجا مي تُرانيد  [2014 Oct] 
*آه پرستو!  [2014 Oct] 
*آه ای زباله ی تزویر  [2014 Oct]