اندیشیدن به سرنوشت مردم ایران
منوچهر تقوی بیات
( نگاهی به نوشته ی شیدان وثیق:«اندیشیدن به رخداد در ویژگی هایش»)
اندیشیدن کاری است خجسته که به خردورزی می انجامد. آن هم اندیشیدن درباره ی گرامی ترین و جان بخش ترین پدیده ی جهان یعنی سامان دادن به مام میهن، به ویژه در این روزگاری که با آموزش های ناهنجار بیگانگان ، مردم را، هم از مردم و هم از میهن دور و بیگانه کرده اند. در ایران زمان درازی است که دستگاه های آموزشی و فرهنگی پروانه ی این کار را نمی دهند و این کار، گناه بزرگی است که مجازات آن زندان و مرگ است. آقای شیدان وثیق مقاله ای را که در اسفند ماه ۱۳۸۷ نوشته بود، در نشریه ی شماره ی ۱۴۵"طرحی نو" همراه با نشانی رایانه ای خود منتشر ساخته بود. بودن نشانی بر پیشانی این نوشته از نگاه من به این معنا است که هم میهنان و خوانندگان می توانند با نشانی داده شده همپرسشی کنند. چون من کم و بیش به نوشته های ایشان آشنایی دارم و اندیشه های ایشان را سوسیالیستیِ ملی شده می بینم، پس به خود این پروا را می دهم تا نگاه خود را به آن نوشته، به آگاهی ایشان و هم میهنان خود برسانم.
دراین مقاله ایشان با گواه آوردن از نویسندگان و اندیشمندان سرزمین های باختری جهان کوشیده بود با شیوه ی نقد مقایسه ای (Comparative)، "انقلاب" بهمن ۵۷ را بازبینی نماید. اما ویژگی های رخداد انقلاب در متروپل یعنی در پایگاه و پایتخت سرمایه، با ویژگی های" انقلاب" در پیرامون، یا درست تر است بگوییم؛ در کشورهای وابسته، یکی نیست و مقایسه را نمی توان تطبیق داد. بلکه باید مقایسه را از نگاه دیگرگونگی و افتراقی بررسی کرد.
ایشان می نویسد:« انقلاب ايران با نخستين تظاهرات ادواري بر ضد رژيم شاه، از ديماه 1356 (ژانويه 1978) آغاز ميشود و با رفتن شاه و آمدن خميني يعني با عادي سازي (normalisation) سياسي توسط قدرت جديد و تشکيل شوراي انقلاب، در آغاز 1358 (فوريه 1979)، خاتمه پيدا ميکند. البته گروههايي نيز بودند که در توهم انقلاب دومي به سر ميبردند، با اين خيال که نمونهي انقلاب فرانسه و روسيه را در ايران تکرار کنند. . . »
پیش از هر چیز ببینیم انقلاب چیست و چرا رخ می دهد؟ کی آغاز می شود و کی پایان می پذیرد؟ انقلاب جایگزین شدن نیروهای اقتصادی اجتماعی بالنده به جای نیروهای کهنه و ناکارآمد است. هنگامی که گردانندگان کشوری نتوانند با هیچ امکانی، نیروهای اقتصادی و اجتماعی بالنده را سرکوب کنند، فرمانروایی و سروری نیروهای تاریخی کهنه با زور مردم و نیروهای اقتصادی ـ اجتماعی روبه رشد واژگون می گردد و ناگزیر نیروهای جایگزین با شتاب بیشتری چرخ تاریخ را به پیش می رانند. دائره المعارف روبر(ت) در زیر واژه ی انقلاب می نویسد:«مجموعه ی رویدادهایی که از ۱۷۸۹ـ ۱۷۸۸ تا کودتای ۱۸ برومر در هشت( نه نوامبر ۱۷۹۹) ساختارهای اجتماعی،سیاسی، قضایی و مذهبی را در فرانسه برچید و به عمر رژیم پایان بخشید.»1
تنها در یک کشور وابسته و عقب نگه داشته شده است که "انقلابی بدیع !" رخ می دهد که ویژگی آن، به ویژگی انقلاب های سفید و زرد و سبز و مخملی و صورتی مانند تر است تا انقلاب کبیر فرانسه ، روسیه ، چین و . . . و از همین رو نویسنده ی مقاله ی نامبرده می نویسد: « . . . از این نظر، انقلابی بدیع بود.»
بیش از سد و پنجاه سال است که با بیداری نسبی مردم شهرنشین درایران، زمینه ی انقلاب فراهم شده است. به ویژه پس از معاهده ی استعماری ویلیام ناکس دارسی ، که حکام ایران، نفت و معادن و تمامیت ارضی ایران را در اختیار بیگانگان می گذارند. بخشی از آن پیمان نامه چنین است:
« فصل سوم ـ دولت علیٌه اراضی بایرِۀ خود را در جاییکه مهندسین صاحب امتیازبجهت بنا و تأسیس کارهایی که در فوق مذکور است لازم بداند مجانا بصاحب امتیاز واگذار خواهند کرد و اگر اراضی دایر باشند صاحب امتیاز باید آنها را از دولت بقیمتی عادله خریداری نماید و. . .». این قرارداد و قرارداد های دیگری از این دست که هر جمله ی آن ها همه ی کشور و ساکنان آن را به بیگانگان واگذار کرده است، خشم و شورش و انقلاب می آفریند. البته کسی از چنین پیمان نامه ای برآشفته می شود که ایران را وطن و خانه ی خود می داند وگرنه کسانی که جهان وطنی شده اند دیگر وطن ندارند. همانگونه که "برادران" حزب اللهی در ایران، امت اسلام را برادران خود می دانند(از جیب مردم گرسنه ایران بودجه ی حماس و حزب الله را می پردازند) و یا رفقای انترناسیونالیست، به کارگران جهان می اندیشند و در آرزوی آن هستند که نفت شمال را هم به برادران سوسیالیست خود ببخشند(غوغای امتیاز نفت شمال). از عوارض این قراردادها؛ حکومت های ( دیکتاتوری ) مطلقه ی ظل الله ، روح الله و حزب الله ، بر جان و مال مردم ایران است که دل هر ایرانی خردمندی را به درد می آورد و او را به اعتراض و انقلاب برمی انگیزد. از آن روزی که نخبگان و مردمان شهرنشین و حتا ایل نشین های میهن دوست ما، به دخالت روز افزون بیگانگان در میهن مان آگاهی یافتند، ایران همیشه آبستن انقلاب بوده و هست.
انقلاب مشروطیت ایران آغاز انقلاب مردم ایران برضد ستم پادشاهان میهن فروش، برضد از دست رفتن پهنه هایی وسیعی از خاک ایران، برضد ستم حاکمان محلی، حاکمان شرع و خان ها و نیز بر ضد دخالت بیگانگان در اداره کشور بود که ژنرال آیرون ساید انگلیسی با کودتای ۱۲۹۹ ( ۱۹۲۰ میلادی) به سرکردگی رضاخان آن انقلاب را سقط جنین کرد. پیشینه ی این کودتا باز می گردد به قرارداد سال ۱۹۱۹ که وزیرخارجه انگلیس لردکرزن و وزیرمختارش سرپرسی کاکس در تهران، برای تحت الحمایه کردن ایران، کوشیدند تا آن قرارداد را به ایران تحمیل کنند. پس از اعتراضات گسترده و شکست این قرارداد، با کودتای ۱۲۹۹، از شکم انقلاب مشروطیت، به جای حکومت ملی، حکومت وابسته ی مدرن ( مدرنیسم مسلح به دیکتاتوری)، بیرون آمد. شهرنشینی ملی، جای خود را به شهرنشینی مدرن، وابسته یا دلال ( کمپرادور) داد. کم کم به جای بورژوازی ملی ، بورژوازی دلال رشد کرد. اقتصاد و صنعت و فرهنگ ما وابسته شد. مردم ما به زندگی مصرف کنندگی و دلالی خو کردند. محصولات بنجل وابسته، خوراک مادی و فرهنگی مردم شد. فرهنگ وابستگی مردم شهرنشین ما؛ دانش آموزان، دانشجویان، هنرمندان، روشنفکران، دانشمندان ، کارگران ، بی کاران و حتا روستاییان ما را تا مغز استخوان آلوده کرد. با گسترش شهرنشینی و افزایش روز افزون صنعت و اقتصاد وابسته ی ضد ملی در درازای این سال ها، که اسارت مردم ما ادامه داشته و هنوز هم شدیدتر از گذشته پابرجاست و به دلیل دخالت بیگانگان در اداره ی کشور، همیشه خون انقلاب در رگ های مردم ایران در غلیان بوده است. فرمانروایی حکومت های خودکامه ی وابسته به بیگانگان و در نتیجه، اقتصاد و فرهنگ وابستگی از یک سو و از سوی دیگر گسترش برنامه ریزی شده ی شبکه ی آخوندی و هیئت های سینه زنی و مذهبی، بویژه پس از کودتای انگلیسی ـ آمریکایی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که در آن آخوندها و فداییان اسلام نقش ستون پنجم را داشتند، زمینه را برای اعتراضی همه جانبه آماده می کرد. خشم خونین و مسلحانه ی روشنفکران، کارگران( صنایع وابسته) از یک سو و بهانه ی غرب زدگی؛ زاری های اسلام محمدی و گسترش مخفیانه ی شبکه های حکومت اسلامی، از سوی دیگر، زمینه ی انقلاب ۵۷ و کودتای خزنده ی ۵۸ را فراهم کرد.
تا زمانی که منافع فردی و عمومی مردم ایران از سوی دولت های دست نشانده پایمال می شود و آزادی های اجتماعی و حقوق شهروندی نادیده گرفته می شود و مردم از حق رأی و تصمیم گیری و تشکیل دولت ملی محروم هستند، یعنی آزادی و استقلال وجود ندارد، همیشه به دلیل خشم عمومی ، آمادگی شورش و انقلاب و کودتا هست. در درازای سال های گذشته، وارثان کمپانی دارسی حکومت های دست نشانده ی خود را درایران ، واداشته اند تا به هیچ روی به مردم امکان اظهار وجود و دخالت در اداره ی کشور را ندهند. با نبود آزادی بیان، حزب، روزنامه، سندیکا و دیگر نهادهای دموکراسی و نیزعدم امکان تمرین دموکراسی و در زیر فشار اختناق داخلی، قدرت های خارجی با عواملی که در ایران دارند؛ مانند سرمایه داران دلال، سیاست بازان خود فروخته، آیت الله کاشانی ها ، آیت الله بهبهانی ها ، حجت الاسلام های ریز و درشت ، دلالان و واسطه هایی که زندگی شان از مکیدن خون مردم ما رونق می گیرد، به راحتی مردم را در اوج خشم و از خود گذشتگی، آلت انجام مقاصد خود می سازند. در برابر انقلاب مشروطیت ، غوغای حکومت مشروعه را برپا می کنند، به جای حکومت ملی، یک بار "مدرنیسم رضا شاهی" و باردوم "انقلاب شاه و ملت" و به جای جمهوری ملی ایران، "جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد" را برایمان تدارک می بینند. تجربه ی فریب دوم خرداد ۱۳۷۶ و بن بست انتخاب بین بد و بدتر، در خرداد ۱۳۸۸ نیز در همان راستا و در جهت منافع بیگانگان است. شگفت آن که جوانان امروز ما، با اشتیاق و افتخار می گویند که می خواهند بد را انتخاب کنند، بدا به حال ملتی که "پندار نیک ، گفتار نیک، کردارنیک" را به فراموشی بسپارد و بهترین انتخابش؛ "بد" باشد. با راهنمایی های امام و با بهانه قرار دادن اسلام عزیز با برنامه ریزی بیگانگان، بدی و انتخاب بد برای مردم ما عادت شده است. چنین انتخابی به گفته ی برتولت برشت ، مانند داوطلبانه خردل خوردن گربه است. کارشناسان سیاسی که خوراک تبلیغاتی به خورد قلم به مزدهای ما می دهند، این وابستگی و خفقان سیاسی همیشگی و دراز مدت را دیکتاتوری و خودکامگی "ایرانی ها" معرفی می کنند.
ویژگی دولت های پس از کودتای ۱۲۹۹ ، کودتای ۱۳۳۲ و کودتای خزنده ی ۱۳۵۸ تا به امروز ، این است که همگی دیکتاتوری بوده و وابسته به بیگانگان هستند، همه ی آن ها بخشی از درآمدهای غیرقانونی ای را که از تاراج نفت به دست می آورند، برای تجهیز نیروهای سرکوب، اختناق ، کشتار و غارت مردم به کار می برند. همه ی آن ها احزاب و فعالیت های سیاسی را غیرقانونی اعلام می دارند. همه ی آن ها سیاست اقتصادی وابستگی و ضد ملی را دنبال می کنند و دلال شرکت های بزرگ بین المللی و دولت های بیگانه هستند. بزرگ ترین ویژگی این حکومت های وابسته آنست که ضد ملی بوده، با رشد اندیشه ی ملی( که آخوندها به آن شرک و الحاد می گویند و رفقای انقلابی، ناسیونالیسم و یا فاشیسم)، اقتصاد و منافع ملی، فرهنگ ملی حتا آثار باستانی ما دشمنی داشته و با مردم ایران چون دشمنان خود رفتار می کنند. اقتصاد و سیاست های اجتماعی ـ سیاسی این حکومت ها به گونه ای است که کشاورزان را به بیکاران شهری خرافاتی و کارگران مسلمان صنایع وابسته تبدیل می کند و دیگر کارکنان دولتی و خدمات شهری مؤمن و خداترس را در زیر چتر منافع اقتصاد وابسته، جیره خوار درآمد نفت می سازد. درآمد نفت خرج وابستگی می شود، نه زیر بنای اقتصاد ملی. در برنامه ی این دولت ها زیر سازی اقتصادی، زیرسازی صنعتی و کشاورزی جایی ندارد، با این همه کارگر و کشاورز بیکار، گندم و گوسفند را هم وارد می کنند. از کودتای رضاخان تا به امروز، با برنامه ریزی های پیچیده و دقیقی؛ اقتصاد، فرهنگ، کتاب ها، روزنامه ها، رادیو، تلویزیون، نویسندگان، هنرمندان و حتا شیوه ی زندگی کردن و فکرکردن ما را نیز وابسته کرده اند. وابستگی چنان همه ی ارکان و ابعاد زندگی ما را فرا گرفته است که ما دیگر وابستگی را جدا از خود حس نمی کنیم: «چنان پر شد فضای سینه از "دوست" ـ که فکر خویش گم شد ازضمیرم».
در این کلاف سردرگم وابستگی است که با الهام از کتاب ها و نویسندگان متروپل، به ناچار هم میهن گرامی ما، نویسنده ی آن مقاله می گوید: « انقلاب ايران فراطبقاتي بود، بدين معنا که مبارزهي طبقه يا طبقاتي بر عليه طبقه يا طبقاتي ديگر نبود. قيام عموم مردم ايران بود. اين تصديق، بدين معنا نيست که در انقلاب ايران طبقات، اختلافات طبقاتي و خواستهها و مطالبات اقتصادي- اجتماعي با رنگ طبقاتي وجود نداشتند، بلکه بدين مفهوم اساسي و مهم براي درک معناي انقلاب است که اين طبقات، اختلافات طبقاتي و خواستههاي مشخص طبقاتي، تحت هژموني مطلق خواست و هدف مشترک و عموميقرار گرفتند و جذب آن شدند و در نتجيه تظاهر آشکار، مستقل و متمايزي از خود بروز ندادند. بدين ترتيب، آن چه که در ايران اتفاق افتاد با انقلابهاي طبقاتي شناخته شده تا آن زمان چون انقلاب فرانسه، روسيه، چين...، تشابه نداشت و از اين نظر، انقلابي بديع بود. ». یکی از ویژگی های تئوری های علمی این است که مانند حرف آخوندها و فقیه ها، اما و اگر ندارد و همیشه با مفروضات معین نتیجه ی معین به دست می آید؛ مثلا در فیزیک می گوییم آب در شرائط متعارفی در صد درجه می جوشد. شرائط متعارفی نیز تعریف شده است. چگونه است که در انقلاب ایران قواعد جامعه شناسی دیگرگون می شود و آن شرائط و تعریف ها درست در نمی آید؟ یا آن تئوری عیب دارد یا این انقلاب! در این تحلیل دست ناپیدای بیگانگان، یعنی شرکت های چند ملیتی یا امپریالیسم جهانخوار یا گلوبالیزاسیون، نشان داده نشده است. دیگر کسی آخوندها و فدائیان اسلام را شریک جرم کودتای ۲۸ مرداد نمی داند. گویا این حکومت هر عمل ضد ملی و هرخیانتی بکند و یا با هر وسیله ای ملی ها و مردم ایران را از صحنه بیرون کند و بکشد و به فقر و مواد مخدر آلوده کند، دیگر خیانت و وطن فروشی نیست و به حساب دیکتاتوری ، تنگ نظری و مذهبی بودن آن ها گذاشته می شود، یا از پشت عینک میشل فوکو، بدیع تلقی می شود! فرهنگ لغات کمپرادوری همه جا را گرفته است. دیگر هیچ واژه ای معنای خود را ندارد. ما را به دوران پسامدرنیته وارد کرده اند؛ گویا ما دیگر نباید اسارت و وابستگی خود را هم درک کنیم.
انقلاب اسلامی شیعیان ایران به لحاظ سیاسی شباهت های زیادی با حکومت شیعه ی صفوی دارد. اما سازمان دهی این شیعیان؛ (نواب صفوی، فداییان اسلام، انجمن های ضد بهاییت، حجتیه ، هیئت های سینه زنی آل ابا ( آل عبا !) حسینه های هم شهری های مقیم مرکز و . . .) به گواهی تاریخ معاصر ایران از دیرباز در ایران آغاز شده است و با موفقیت اسلام عزیز در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و ویران کردن حضیرت القدس به صورت جدی تری برنامه ریزی شد. نگارنده در شهریور ماه ۱۳۵۷ در تهران کتاب کوچکی خرید که عنوان آن" برنامه حکومت اسلامی " بود. این کتاب در تیر ماه ۱۳۳۲ چاپ و منتشر شده بود اما در سال ۱۳۵۷ حتا لازم ندیده بودند تاریخ قدیمی آن یعنی تیرماه ۱۳۳۲ را به روز کنند و آن را به همان شکل و محتوا به چاپ رسانده بودند. چیزی که در این کتاب برای من چشم گیر بود وظایف وزارت دربار و شاه در یک مملکت اسلامی، در مقطع ۵۷ بود.این نشان می دهد که در سال ۳۲ شاه هنوز از مقربان غرب و دربار فخیمه ی انگلیس بود. این کتاب و تاریخ های چاپ آن نشان می دهد که نویسنده ی کتاب و یا آیت الله کاشانی و بهبهانی، پیش از کودتای ۲۸ مرداد در تدارک حکومت اسلامی بوده اند، اما گویا کودتاگران آمریکایی این فرصت را از" آقایان علما" سلب کرده بودند. شاید برای همین هم بوده که آن حضرت فرمودند: « هرچه فریاد دارید بر سر آمریکا بکشید!».
پس از کودتای ۲۸ مرداد در اوج دستگیری ها و بگیر و ببندهای اعلیحضرت اسلام پناه محمد رضاشاه، در پائیز که مدرسه ها باز شد، یک روز ناظم دبیرستان حکیم نظامی یک طلبه ی عمامه سفید را به کلاس ما آورد و معرفی کرد و گفت این آقا معلم شرعیات و علوم دینی شماست. ما تا آن روز معلم آخوند نداشتیم و دانش آموزان نیز تا اندازه ای با ناباوری آقا را هضم کردند و آن آخوند جوان، بیشتر اسباب تفریح بود تا یک آموزگار. در تمام دبیرستان ها و دبستان های کشور ازآن سال به بعد شبکه ای از طلبه ها، نبض جامعه را به مراکز دینی در آن سوی مرزها، گزارش می کردند. در سال ۱۳۴۷ نیز که در کردستان افسرسپاه ترویج بودم، در هر یک از ده های کردستان یک آخوند به نام ماموستا همه ی کارهای ده را زیر نظر داشت و از دسترنج کشاورزان زحمت کش، زندگی انگلی پرآسایش و خوشی را می گذراند و به کار صیغه ی دختران و زنان جوان و کارهای دیگری مشغول بود که نتایج آن را ما امروز در سراسر ایران ، به چشم می بینیم. یعنی از سال ۱۳۳۲ که کتاب حکومت اسلامی چاپ و منتشر شده و شبکه ی منظمی از آخوندها در مدارس و کوره ده های ایران مستقر شدند و هیئت های سینه زنی و جلسات قرائت قران و سفره های حضرت عباس و حضرت رقیه و معصومه و . . . گسترده تر و منظم تر شدند، مقدمات ایجاد یک حکومت اسلامی ویرانگر و ضد انسانی، ریخته شده بود.
نویسنده ی محترم مقاله ی « اندیشیدن به رخداد در. . .» در تاریخ معاصر ایران به نکته های درستی اشاره می کند که همه ی آن ها می توانند انقلاب را پدید بیاورد اما نه در یک سال:« انقلاب ايران با نخستين تظاهرات ادواري بر ضد رژيم شاه، از ديماه 1356 (ژانويه 1978) آغاز ميشود و با رفتن شاه و آمدن خميني يعني با عادي سازي(normalisation) سياسي توسط قدرت جديد و تشکيل شوراي انقلاب، در آغاز 1358 (فوريه 1979)، خاتمه پيدا ميکند. » همانطور که دربالا نوشتم در درازای بیش از سد سال این آمادگی انقلابی وجود داشته و هنوز هم به این زودی ها " خاتمه پيدا نميکند" بلکه تا زمانی که با بدست آوردن آزادی و استقلال ، حاکمیت ملی برقرار نشود، انقلاب ایران خاتمه نمی یابد. او به درستی می نویسد:« ديکتاتوري پنجاه سالهي رژيم پهلويها که با دو کودتاي نظامي و به دست استعمار و نواستعمار مستقر شده بود، شکست سياستها و رفرمهاي اقتدارگرايانهي رژيم شاه در همهي عرصهها (از جمله در مهمترين اقدام سمبليک او که اصلاحات ارضي باشد) به طوري که اين رژيم در دههي 50 فاقد کوچکترين پايهي اجتماعي در ايران بود - حتا در ميان اقشار بورژوازي بالاي کمپرادور و ارتشيها که مِلک طِلق (chasse gardée) شاه را تشکيل ميدادند - و بالاخره فساد حاکم بر تماميدستگاه سياسي و اقتصادي که به نام ديگر رژيم تبديل شده بود... شرايط رو آوردن همهي اقشار و طبقات کشور به مبارزه و انقلاب را فراهم کردند. . . » این کاملا درست است که پهلوی ها پایگاه اجتماعی نداشتند اما چنین نبوده که "اقشار بورژوازي بالاي کمپرادور و ارتشيها که مِلک طِلق (chasse gardée) شاه را تشکيل ميدادند". همانگونه که تاریخ نشان داده است، هم رضاشاه، هم پسرش، هم اقشار بالای بورژوازی کمپرادور و هم ژنرال های ارتش، همه در ایران فاقد پایگاه اجتماعی بودند و با کوچکترین اشاره ی اربابان خارجی شان ایران را ترک کردند و فرزندان شان در نقاط خوش آب و هوای کالیفرنیا و دیگر جاهای آمریکا و جهان، با دارایی هایی که از توده های فقیر ایران دزدیده اند به زندگی انگلی خود ادامه می دهند.
آقای شیدان وثیق به تئوری های آقای میشل فوکو اشاره می کند و از او گفتاورد می آورد:«. . . به اين ارادهي مشترک جمعي، موضوع و هدفي دادهاند. و آن هم تنها يک هدف است که رفتن شاه باشد. اين ارادهي مشترک جمعي که به صورت کلي در تئوريهاي ما طرح شدهاند، در ايران هدفي کاملاً روشن و مشخص براي خود تعيين کرده است و اين چنين است که به صحنهي تاريخ يورش آورده است.»(8). . .» شنیدن و خواندن نظر دیگران پسندیده است اما همیشه نمی توان آن را دربست پذیرفت. این که اراده ی مشترک جمعی مردم، شاه را از اریکه ی فرمانروایی به زیر آورده است تا اندازه ای درست است . اراده ی جمعی مردم ایران اگر آزاد باشد کوه البرز را نیز می تواند ازجای بکند و بر سر دیکتاتورها و اربابان شان بکوبد. اما داستان برگشتن بخت از محمدرضا شاه، درست به داستان برگشتن بخت از پدرش می ماند. از روزی که رضاشاه از انگلیس ها دور شد و به آلمان ها نزدیک شد بخت از او برگشت و درست از زمانی که شاه ۳۵ میلیون دلار وام ازآمریکا گرفت و بنا به پافشاری آنان، دکتر امینی را به نخست وزیری گماشت و اصلاحات ارضی را انجام داد، بخت از اوهم برگشت. با انجام این کار سه عامل مهم کودتای ۲۸ مرداد یعنی انگلیس ها، ملاکین بزرگ و روحانیون، مخالفت جدی خود را با شاه آغاز کردند. آقای خمینی از سوی روحانیون یعنی همان روحانیونی که در کودتای ۲۸ مرداد شرکت داشتند و از سوی مالکین بزرگ، در مسجد اعظم قم در سال ۱۳۴۳بر بالای منبر رفت و با صدای بلند فریاد کرد که این شاه آمریکایی شده است. این حرف در آن روز درست بود اما همه ی حقیقت را نمی گفت و آبشخور برون مرزی پیشین شاه و خمینی را پنهان می نمود. هنوز هم بسیاری از سیاست بازان ایرانی، این جدایی سیاست آمریکا و انگلیس در ایران را که از سال ۱۳۴۱ به بعد صورت گرفته می کوشند به دست فراموشی بسپارند و انگار نه انگار که کودتای ۲۸ مرداد را انگلیس ها با کمک جاسوسان خود و عوامل داخلی شان تدارک دیدند و آمریکایی ها با دلارها و جاسوسان خود به سرکردگی کرمیت روزولت ، آن را به انجام رسانیدند.
از سال ۱۳۴۱ که "انقلاب سفید شاه" انجام گرفت ، ماشین انقلاب اسلامی( انقلاب سبز) نیز در جهت عکس آن به حرکت درآمد. هرکجا صدایی بر ضد دربار یا شاه برمی خواست دستگاه جاسوسی انگلستان در شیپور آن می دمید و می کوشید "بگو مرگ برشاه" را به عمومی ترین صدا تبدیل کند. دانشجویان تندرو، شعار مرگ برشاه را مترقی و چپ می دانستند. آخوندها و دین باوران در داستان ها و نوشته های خود، امیر، حاکم، فرعون، شاه و دست آخر طاغوت را طعن و لعن می کردند. در خارج از کشور به دلیل دور بودن پلیس و ساواک و ارتش ، مبارزه ی با شاه داغ تر و پرهیجان تر بود. دانشجویان، دانشمندان و فرهیختگان ما به جای آن که از دانش و امکانات موجود در غرب، راه و روش دموکراسی را بیاموزند و راه را برای آینده ی کشور بگشایند، می کوشیدند تا حد امکان آبروی شاه و دربار را ببرند، غافل از این که با این کار، خودشان را در چشم اروپاییان و مردم کشورهای باختری پایین می آوردند. زیرا در کشورهای پیشرفته شاه هم یک شهروند و جزیی از کشور و محترم است و اگر شاه را نخواهند، با روش های دموکراتیک به آسانی، با یک همه پرسی، می توانند او را برکنار کنند.
با غرور کودکانه ای که محمد رضا شاه داشت و با خودکامگی دیوانه وارش که در راستای منافع بیگانگان بود ـ که از پدر به ارث برده بود و همیشه از سوی بیگانگان ( نخست انگلستان و عواملش در ایران و بعد هم در سال های پایانی آمریکا و عواملش در ایران ) به او دیکته می شد ـ با درباریان و دولت مردان چاپلوس و نادانی که شاه را به پرتگاه نزدیک تر و نزدیک تر می کردند، شیرازه ی کشور هر روز بیشتر از هم می پاشید و شماربیشتری از مردم ترسشان می ریخت و به جمع مخالفان شاه می پیوستند. رفتار ددمنشانه ی نیروهای سرکوب شاه، با چپ ها و سیاسی های تندرو، مبارزه را آشتی ناپذیرتر می کرد. در فضای اختناق، آخوندها و آدم هایی مانند دکتر شریعتی را می گرفتند و با تحریک مذهبی ها دوباره آن ها را آزاد می کردند. اما در مقابل گلسرخی، دانشیان، پرویز حکمت جو و دیگر تندروها را اعدام می کردند. دکتر شریعتی را آزاد می کردند، بهشتی با اجازه ی شاه از ایران خارج می شد، اما بسیاری از مخالفان شاه در ایران ممنوع الخروج می شدند. عواملی هم از درون به بحرانی شدن اوضاع کمک می کردند تا نارضایتی عمومی فراگیر شود. در این میان به دلیل غیرقانونی بودن حکومت شاه، نبودن آزادی های اجتماعی، حزب ها و نهادهای مدنی و فرهنگی آزاد، و نبودن نهاد های ملی، از هیچ راهی نمی شد خردمندانه با نابسامانی کشور مقابله کرد، حتا کانون نویسندگان هم اجازه ی فعالیت صنفی نداشت. در چنین اوضاع و احوالی همه ی گروه های اجتماعی اعم از آن هایی که در فاصله ی سال های ۱۳۳۰ تا ۲۸ مرداد سال ۳۲، از حکومت ملی پشتیبانی می کردند و زخم شکست حکومت ملی را بر تن داشتند، توده ای ها، زمین داران ، آخوندهایی که با وجوهات مردم و وجوهات موقوفات اود ( وجوهاتی که از خزانه ی انگلیس به نام وجوهات اود پرداخت می شد) پروار شده بودند، چپی ها و مجاهدین مسلح که با چنگ و دندان و درشرائط غیردموکراتیک به شیوه ای غیردموکراتیک و زیر فشار سنگین اختناق، بین مرگ و زندگی، با شاه و ساواک می جنگیدند، همه و همه روبروی دربار و شاه قرار گرفتند. نزدیکی شاه به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، گرفتن ذوب آهن و نیروگاه برق اتمی، دادن گاز و دیگر امتیازها به شوروی ها در اوج جنگ سرد، آمریکایی ها را هم از شاه دور کرده بود. شاه دیگر بر خلاف ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ هیچ پشتیبان خارجی ( انگلیسی ، آمریکایی و یا اروپایی) نداشت و تنها ماند( شوروی هم علی رغم روابط اقتصادی دوستانه اش، هیچ تضمینی برای حفظ و نگه داری حکومت شاه نداده بود.) و آن شخص نورانی هم که او را یک بار از مرگ نجات داده بود دیگر به انبوه مخالفان پیوسته بود!
شاه به دلیل نداشتن پایگاه ملی، دارا بودن خودکامگی ارثی و غرور کودکانه، نداشتن رایزن های دلسوز، از دست دادن متحدان داخلی، از دست دادن پشتیبانی خارجی تنهای تنها ماند. آقای وثیق می نویسد:« از بالاييها تا پائينيها، زنان تا مردان، شهريها تا روستاييها، از زحمتکشان و اقشار تهيدست تا بورژوازي و اقشار مرفه، اقوام و مليتهاي مختلف ايران... ( البته از نگاه من ایرانی، عبارت "اقوام وملیت های مختلف ایران . . ." در آن زمان ، اختراع نشده بود و امروز هم ملت ایران علی رغم همه ی بدبختی هایی که دارد، مانند یوگسلاوی و عراق، هنوز به ملیت ها تکه پاره نشده است. مگر بخواهیم ملت های افغانستان، تاجیکستان، ترکمنستان، پاکستان، آذربایجان یعنی اران، عراق، بحرین، امارات و دیگر سرزمین های جدا شده در زمان استعمارگران را مانند چهارده قرن پیش جزیی از خاک ایران بدانیم که فکر نمی کنم شدنی باشد. آقای وثیق هم با دانشی که دارند گمان نمی کنم که بر این باور باشند که می شود ملت های دیگر را با زور و دسیسه در ملت ایران ادغام کرد!).
- انقلابي که يک هدف داشت: سرنگوني رژيم شاه . . . » همان گونه که دربالا برشمردیم سرنگونی این شاه هم مانند سرنگونی پدرش بود، اما یک تفاوت کوچک داشت. آن یکی با اشغال آشکار خارجی سرنگون شد( یا بهتر است بگوییم از دست سربازان شوروی و استالین نجاتش دادند و پس از آن اشغال گران در کنفرانس تهران و بر روی "پل پیروزی" به خوبی و خوشی غنائم پیروزی را تقسیم کردند.) این یکی با همسو شدن دشمنان داخلی و خارجی اش ازسلطنت ساقط شد.
مقاله ی "اندیشیدن به رخداد در ویژگی هایش" با دقتی آکادمیک به شیوه ی کارهای دانشگاهی فصل بندی شده است که من آن دقت و حوصله را به کار نبرده ام و داستان تاریخ دیکتاتوری وابسته در ایران را از زمان قرارداد ویلیام ناکس دارسی تا به امروز پشت سرهم بیان کردم شاید این داستان زنجیروار، بهتر به جان خواننده بچسبد.
هم میهن گرامی ما، آقای شیدان وثیق در زیر سر فصلی که نام آن چنین است : " چرا و چگونه استبداد در ایران باز سازی شد؟ پنج زیر بخش آورده اند و در هر بخش دلایل بازسازی دیکتاتوری را بر شمرده اند. اما من در بالا مسئله ی استبداد را در پیوند نزدیک با منافع بیگانگان و گماشتگان داخلی آنان بیان کردم و دیدیم که ؛ هم آن " شاه کبیر که خود را پدر ملت صغیر ایران" می دانست و هم آن " پادشاه اسلام پناه، آریا مهر بزرگ ارتشداران" با کمک بیگانگان آمدند و با اشاره ی آنان نیز به معنی واقعی دُم شان را روی کول شان گذاشتند و رفتند. چرا؟ چون پشتیبانی داخلی و زیربنای ملی درکشور نساخته بودند تا بتوانند همراه با ملت شان در برابر بیگانگان ایستادگی کنند و آن "ارتش نیرومند" و آن " امنیت پایدار" و "سازمان امنیت جهنمی" چون دود، با بادی رفت. پدران ما چه نیکو گفته اند که باد آورده را باد می برد.
در زیر بخش " چرا و چگونه استبداد. . ." ، زیر بخش نخست چنین است: "1ـ عامل تمام مردمی" به دلیل غیرمتعارفی بودن شرائط ایران( وابستگی) و عدم وجود آزادی و استقلال، پس از قرارداد دارسی، قرارداد ۱۹۰۷ میلادی، به توپ بستن مجلس شورای ملی ۱۹۰۸ ، قرار داد ۱۹۱۹ و کودتای ۱۹۲۰ ( ۱۲۹۹ خورشیدی) ، کنفرانس تهران (اشغال ایران)، کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ و کودتای خزنده ی ۱۳۵۸ و نتایج ناروای آن ها ، از نگاه من ( و حتا شاید از نگاه آقای وثیق هم ) در ایران، انقلاب به معنای متعارف آن منتفی است و برای انجام "انقلاب اثباتی" نیز شرائط عینی و متعارفی، در یک سد سال گذشته فراهم نشده است. پس در هر فرصتی همه ی مردم در برابر دیکتاتوری برمی خیزند و حقوق انسانی و ملی خود را خواستار می شوند. اما از نگاه من ، به دلیل رویارویی مردم ما با قدرت های جهانی، راه حل تجربه شده ی پیروزمند ایجاد جبهه ای همه گیر و ملی، همچنان راه حل نهایی است.
در زیر بخش دوم می نویسد : « 2- عامل غير سياسي انقلاب » گفتيم که تنها هدف واحد انقلاب ايران، چون «ارادهي مشترک جمعي»، سرنگوني رژيم شاه بود. در حالي که، هدفهاي بعدي و دراز مدت يعني «چه ميخواهيم؟» و بديل يا بديلهاي جانشيني نظام... موضوع بحث و جدل مردم و گروههاي شرکت کننده در انقلاب قرار نميگيرند. اگر اين جا و آن جا بحثي در اين باره صورت ميگيرد، خيلي زود خفه ميشود و به فرداي انقلاب موکول ميشود. . . » این کارها با برنامه ریزی و آگاهانه انجام شده است و آن کسانی که از بحث و گفت و گوی مردم جلوگیری می کردند می دانستند که چه می کنند ، این مردم بودند که نمی دانستند چرا از گفت و گوی آنان جلوگیری می شود. گسترش آگاهی در بین توده ی مردم همیشه برای صاحبان قدرت ناخوش آیند بوده و هست. در بالا نشان دادیم که دولت های وابسته به سرمایه داران بیگانه، از ۱۲۹۹ به اینسو، به مردم اجازه نداده و نمی دهند تا مردم نه تنها برای آینده ی انقلاب، بلکه حتا برای آینده ی زندگی روزمره شان هم انتخابی داشته باشند و بگویند، «چه ميخواهيم؟». حکومت گران می کوشند همه ی مردم را غیرسیاسی کنند . این کار با ضرب و شتم ، زندان ، شکنجه ، اعدام های فردی و دسته جمعی و نیز همراه با تبلیغات و دروغ و خرافات و به گونه ای گسترده با شدت هرچه تمام تر، تا همین امروز ادامه داشته و دارد.
در ادامه می خوانیم: « "3 –قدرت مداري انقلاب" انقلاب ايران بر محور نفي رژيم شاه به وجود آمد، شکل گرفت، رشد کرد، تمام مردميشد و سرانجام پيروز گرديد . . .» گفتیم که دیکتاتوری های وابسته در ایران همیشه از واگذاری اختیار مردم به مردم، به بهانه هایی پرهیز و آن را ممنوع کرده اند، تا بتوانند از راه تکیه به قدرت مطلقه به غارت ملت ایران ادامه دهند. درک مسئله به تئوری چندانی نیاز ندارد.
در زیر بخش چهارم نوشته شده است: « " 4- عامل ديني انقلاب " گفتيم که يکي ديگر از ويژگيهاي انقلاب ايران، نقش سياسي و معنوي بارز و تعيين کنندهي دين در آن بود. ديني که نه تنها به يک معنا «سکولار» است، در يکي از مفاهيم سکولاريزاسيون چون دنيوي شدن دين(13)، بلکه، به سياق پيغمبراش، داعيهي حکومت و فرمانروايي دارد. . . .». اگر به فیلم های تظاهرات، پیش از آمدن آقای خمینی، نگاه کنیم یعنی پیش از۱۲ بهمن ماه ۱۳۵۷، تظاهر کنندگان لباس اسلامی نداشتند، شعارهای اسلامی نمی دادند و جالب تر ازهمه این که در بین مردم تظاهرکننده، آخوندی دیده نمی شد. یعنی تظاهرات عمومی و توده ای بود و زن ها هم بدون روسری در تظاهرات شرکت می کردند. آنچه پس از کودتای خزنده ی ۵۸ از پس پرده بیرون آمد، نوزاد خونخواری بود که نطفه ی آن طی سال ها، در بطن فرهنگ وابستگی پرورش یافته بود.
در باره ی پیشینه ی برنامه ریزی شده ی انقلاب اسلامی باید به پیشینه ی اخوان المسلمین، حتا پیش از جنگ جهانی اول، در خاورمیانه نگاه کرد( از حمله تلاش های سیدجمال الدین اسدآبادی ـ افغانی). اما در ایران پس از شهریور ۱۳۲۰ نام فداییان اسلام با ترور زنده یاد احمد کسروی در اردیبهشت ماه ۱۳۲۴ بر سر زبان ها افتاد. نواب صفوی که بعدها به نام رهبر فداییان شهرت یافت از دست پروردگان روح الله خمینی است که هردو از ارادتمندان و پیروان آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی بودند. ترور کسروی با محتوای کتاب کشف الاسرار مربوط است. کتاب "کشف الاسرار" نوشته ی روح الله خمینی برای اولین بار در سال ۱۳۲۳ انتشار یافت( این کتاب ۳۳۴ صفحه دارد، بدون نام نویسنده و تاریخ انتشار است، اما سایت تبیان می نویسد تاریخ انتشار آن ۱۳۲۲ است. نویسنده ی خفیه کار و همدستان خفیه کارش با همین شیوه ها توانسته اند بر گرده ی ملت ما سوار شوند.) خمینی در صفحه ی ۸۰ این کتاب همان حرفی را می زند که در مرداد سال ۱۳۵۸ در نطق خود می گوید:"بشکنید این قلم ها را"، عین نوشته ی او چنین است:«هان ای ملت غیور قران، دست این تبه کاران را کوتاه کنید و قلم این جنایتکاران را بشکنید تا تاج کرامت و شرف شما که قران است برقرار ماند.» و فرمانی را که او به دادستان انقلاب برای بستن مطبوعات در سال ۵۸ می دهد، در سال ۱۳۲۲ در این کتاب نوشته شده بود:«. . . ما انتظار داریم که دولت اسلام با مقررات دینی و مذهبی همیشه همراه این نشریات را که برخلاف قانون و دین است جلوگیری کند و اشخاصیکه این یاوه سرایی ها را میکنند درحضور هواخواهان دین اعدام کند. . .» بیچاره ما ملتی که این نوشته ها و این برنامه ها را جدی نگرفتیم و پذیرفتیم و اجازه دادیم تا نخبگان مان را اعدام کنند و به این شام تیره دچارمان کنند. پس از انتشار کتاب کشف الاسرار، نواب صفوی بر پایه ی محتوای آن می کوشد تا فتوای قتل زنده یاد احمد کسروی را از علمای طراز اول بگیرد، لیک موفق نمی شود. آقای محمد امینی پژوهش های ارزشمندی درباره ی فداییان اسلام انجام داده است که در تارنمای چالشگری در دسترس همگان قرار دارد.
اقای محمد امینی در مقاله ی "دشنه سوداگران سیاسی در کف خونریز فداییان اسلام "می نویسد:« . . . شگفتا که می دانیم نواب صفوی آتی، به اعتبار خودش و اسناد بازمانده، از جمله رونوشت شناسنامه اش به شماره ۲۶۴ بخش پنج قنات آباد تهران، در سال ۱۳۰۳ با نام مجتبی میرلوحی زاده شده و به اعتبار همه یادنامه نویسان از جمله همسرش، نیره سادات احتشام رضوی. . . او دبیرستان صنعتی آلمانی ها را در خرداد یا شهریور ۱۳۲۱ به پایان رسانده و هرآینه شور آموزش دینی در او می بوده، می توانسته به درس دینی درقم بپردازد و یا راهی نجف شود. اما گزینش او، کارمندی شرکت نفت است که در آن هنگام برجسته ترین نماد چیرگی بیگانگان بر سیاست و اقتصاد ایران بوده و این کار راهم نزدیک به نه ماه پس از پایان یافتن دوره دبیرستان آغاز کرده است. سفر او به آبادان هم از سوی شرکت نفت است و نه به انگیزه راهی شدن به نجف! راستی این است که مجتبی میرلوحی تا پایان کارش در شرکت نفت در اسفند ۱۳۲۲، نه درس حوزوی دیده و نه لباس روحانی در برداشته است.۴. . . به گفته همسر نواب صفوی و دیگران، او پس از آزادیش در چهاردهم بهمن۱۳۳۱ «به منزل آقای صرافان در سرچشمه رفتند. آن جا را برای آزادی آقای نواب، آذین بسته و مفروش کردند؛ پرچم سبز نصب نمودند و چراغانی کردند»۱۳ . . . امیر بهرامی، خبرنگار مجله ترقی که در همان روز آزادی نواب صفوی در منزل صرافان با او گفتگو کرده است، در باره این آذین بندی و جشن چنین می نویسد: « جلوی درب منزل دو نفر یکی در طرف راست و دیگری در طرف چپ ایستاده بودند این دو نفر هرکدام پالتوی سورمهای رنگ بر تن و کلاه پوستی متحدالشکلی برسر داشتند، به بازوی راست هریک نیز بازوبند سبزرنگی بود که بر روی آن نوشته شده بود (گارد انتظامات فدائیان اسلام) . . . همین جا بیافزایم که همین خبرنگار، بیش از یکماه پیش از دیدار با رهبر فدایـیان اسلام، در دیماه به همراه شیخ فضل الله محلاتی که در آن هنگام طلبه ای جوان از پیوستگان فدایـیان اسلام بوده، با «حاج سید روح الله خمینی» گفتگویی کرده که به داوری من نخستین گفتگوی روزنامه ای ایشان است. این گفتگو درباره واکنش مجتهدین قم به شرکت روحانی آزاد اندیش، آیت الله برقعی در کنفرانس صلح وین و اشاره او به شرکت زنان در انتخابات است. خمینی به خبرنگار مجله ترقی گفته که «باید برقعی از قم که شهر مذهبی است خارج و بانوان هم در انتخابات شرکت ننمایند».۱۵ آن شیخ فضل الله محلاتی، همان آیت الله محلاتی آتی است که در آغاز جمهوری اسلامی نماینده امام در سپاه پاسداران بود که در سال ۱۳۶۴ به همراه گروهی دیگر از فرماندهان سپاه در انفجار هواپیما کشته شد. . . »2
در پنجمین زیر بخش آن مقاله آقای وثیق می نویسد: « "5 - کسري دموکراتيکِ اپوزيسيون ايران" در انقلاب ايران، ارزشهاي بنيادين و جهانروا: حقوق بشر، آزادي، دموکراسي و پلوراليسم، به ارزشهاي اصلي اپوزيسيون ايران (در بخش غالب آن) تبديل نشد. . .» پرسش این است که در کدام دوره، حکومت ایران اجازه داد تا " ارزشهاي بنيادين و جهانروا: حقوق بشر، آزادي، دموکراسي و پلوراليسم" درایران آزاد باشد که اپوزیسیون ایران در این باره کوتاهی کرده است. فراگرفتن این ارزش ها و تمرین درباره ی آن ها به فضای سیاسی آزاد و جهانروای دراز مدت، یعنی دست کم دو تا سه نسل ، نیاز دارد که درایران هرگز چنین فرصتی پیش نیامده است.
در بخش پایانی مقاله با پاسخ به یک پرسش که مطرح می شود، نتیجه گیری نهایی صورت می گیرد: « "با توجه به تجربه انقلاب راه حل خروج از وضعيت کنوني چيست؟" خروج از وضعيت کنوني در گرو جنبش آگاهانهي مردم در پرتو پروژه اي اجتماعي - سياسي است. کاري که تا کنون کمتر انجام گرفته است. . . ». گفتیم که شرائط انجام چنین پروژه ی اجتماعی ـ سیاسی هنوز در ایران پدید نیامده است و باید با خردوزی جمعی آن را فراهم کرد. در ادامه می نویسد: « در اين ميان چهار پروژه را از نظر ميگذرانيم.
- يکي، پروژهي دين سالاري اسلامي در هر شکلي است . . .
- ديگري، پروژهي پادشاهي است که مردم ايران، با «ارادهي واحد مشترک» خود، آن را فسخ کردند. . .
- پروژه سوم، سوسياليسم آزادي خواهانه و دموکراتيک است. در اين ميان، چپ غير سنتي که ما خود را جزئي از آن ميدانيم، با دو بغرنج اساسي رو به روست. يکي اين که بايد کار سوگِ سوسياليسم واقعاً موجود، . . .
با واقع بینی اذعان می کند که : « در شرايط امروز ايران نميتواند راهکار بلاواسطه جنبش قرار گيرد» . البته دو پروژه ی پیشین را نیز چون تاریخ مصرف شان گذشته است ناشدنی می داند. و راه رهایی را چنین می داند:
ـ پروژه سياسي – اجتماعي ديگر، پروژه جمهوري دموکراتيک و لائيک است که، به نظر من، پاسخ گوي نيازهاي تاريخي و بنيادين جامعه ايران در عصر کنوني است. . .
من با این پیشنهاد ایشان کاملا همرأی و همراه هستم. اما اگر ما درباره ی مبارزه ی سیاسی اجتماعی در ایران سخن می گوییم، همانگونه که نویسنده ی محترم در نوشته اش بارها یاد آور شده است، باید پیشنهادی را پیش بکشیم که در شرائط امروزی ایران شدنی باشد.
از نگاه من هم ، عام ترین و عملی ترین پروژه همین جمهوری دموکراتیک و لاییک است. آن هم با حق کاندیدا شدن آزاد و بدون این قید و شرط های مسخره و غیرمتعارف ( مانند تأئید ولی فقیه و شورای نگهبان و . . .) و حق انتخاب کردن آزاد و برمبنای عرف بین المللی است. آزادی سیاسی یعنی بیان نظر و عقیده بدون هیچ قید و شرطی. آزادی نه با اجازه ی حاکمان غاصب، بلکه آزادی با موافقت همه ی افراد و سازمان های سیاسی در جامعه ی ایران. یعنی افراد و گروه های اجتماعی درایران بپذیرند و تضمین کنند که می شود هرگونه عقیده ی سیاسی و اجتماعی را آزادانه بیان کرد و هیچ فرد یا گروه سیاسی حق ندارد متعرض و مزاحم صاحبان نظرهای مختلف سیاسی و اجتماعی بشود. این برنامه ی سیاسی را باید به یک پیمان ملی و سراسری در ایران تبدیل کرد، خواه به شکل اساسنامه ای کتبی، خواه با توافق ضمنی همه ی افراد و گروه های اجتماعی، به صورت یک روش سیاسی همگانی. هرآینه عقیده یا نظرکسی یا گروهی مورد تعرض قرارگیرد همه متعهد باشند از مظلوم دفاع کنند. مثلا اگر من اعلام کنم ؛ گاو پرست یا شیطان پرست هستم، هرگاه یک مسیحی یا مسلمان، به من تعرض کند، همه ی افراد و گروه های اجتماعی باید در برابر متعرض صف آرایی نموده و از آزادی من گاو پرست دفاع کنند. اما نه از گاو پرستی! پس باید گفت در برنامه ی سیاسی ما ایرانیان یک جمهوری برآمده از اراده ی مردم، همراه با آزادی بیان تضمین شده از سوی مردم، باید هدف همه ی افراد و سازمان های سیاسی باشد. یعنی آزادی انتخاب شدن و آزادی انتخاب کردن و آزادی بیان است که می باید در دستور کار دموکراسی خواهی در ایران قرار گیرد. در انجام این گونه تلاش های ملی ، باید تلاش های ضد ملی وغارتگرانه ی سرمایه داران جهانی ( انگلیسی، آمریکایی و امروز اتحادیه ی اروپا) را هم باید با هوشیاری دریابیم و راهکارهای درخوری برای آن ها بیابیم.
بخش مربوط به ؛ جدایی دین از دولت و لائيسيته ، که جزیی از همان پیمان ملی و همگانیِ آزادی بیان است، در یک همه پرسی و یا در مجلس مؤسسان سرانجام خواهد پذیرفت، چون می دانیم که هیچ کس یا گروهی نمی تواند از سوی ملت ایران تصمیم بگیرد.
منوچهر تقوی بیات
استکهلم خرداد ۱۳۸۸خورشیدی برابر با ژوئن ۲۰۰۹ میلادی
منبع:پژواک ایران