PEZHVAKEIRAN.COM مقام حافظ در راه عشق
 

مقام حافظ در راه عشق
منوچهر تقوی بیات

غزل ۲۶۵ 
فاعلاتن مفاعلن فع لان 
 
۱- درد عشقی کشیده ام که مپرس 
دُرد هجری چشیده ام که مپرس    ( نسخه های ط ، ی ، ل : زهر هجری )
۲-گشته ام در جهان و آخر کار 
دلبری برگزیده ام که مپرس 
۳-آنچنان در هوای خاک درش 
می رود آب دیده ام که مپرس 
۴-من به گوش خود از دهانش دوش  
سخنانی شنیده ام که مپرس 
۵-سوی من لب چه می گزی که مگوی 
لب لعلی گزیده ام که مپرس 
۶-بی تو در کلبه ی گدائی خویش 
رنجهائی کشیده ام که مپرس 
۷-همچو حافظ غریب در ره عشق 
به مقامی رسیده ام که مپرس 
 این غزل در بیشتر دیوان های چاپ شده همین هفت بیت را دارد. حافظ محمود هومن و همایونفرخ این غزل را ندارد. دیوان "حافظ شیراز" که احمد شاملو به چاپ رسانیده است بیت ششم؛ « بی تو در کلبه ی ...» را ندارد. همانگونه که می بینیم در این غزل سخن از درد عشق و دُرد هجر می رود. ما چون دیوان خانلری را برای پژوهش خود برگزیده ایم بنابراین واژه دُرد را در اینجا می پذیریم. در برخی از دیوان های چاپ شده در بیت نخست، در مصراع دوم به جای "دُرد هجری"، سوز هجری، زهر هجری، دَرد هجری و یا طعم هجری آورده شده است که از میان آن ها شاید زهر هجری درست تر باشد. 
حافظ در سراسر دیوانش از عشق سخن می گوید. دلبر، جانان، یار، دلدار، دوست، معشوق و واژه هایی از این دست، روی به مردم یا انسان دارد. حافظ همیشه به روشنی معشوق خود را خدای گونه پرستش و ستایش می کند. او در ستایش دلبر یا همان انسان می گوید: 
عابدان آفتاب از دلبر ما غافلند 
ای ملامت گو خدا را ، رومبین، آن رو ببین 
یعنی کسانی که آفتاب را می پرستند از دلبر ما بی خبرند و از او آگاهی ندارند و او را نمی شناسند. ای کسی که باور نداری و ما را سرزنش می کنی خواهش می کنم (خدا را یا تو را به خدا) جانبداری مکن، برو و روی دلبر ما را ببین.  
این غزل جای ویژه ای نزد بسیاری از ایرانیان دوران ما و به ویژه ادیبان و بزرگان زبان فارسی دارد. از میان این بزرگان می توانیم از علامه علی اکبر دهخدا نام ببریم. هنگامی که دهخدا در بستر مرگ بود دکتر محمد معین به دیدار او می رود. دکتر معین در مصاحبه ای می گوید: در کنارش روی زمین نشستم. وقتی برای بار دوم چشم گشود، آهسته گفت: «مپرس!» حال غریبی بود. یک بار برقی در خاطرم درخشید. به صدای بلند گفتم: «استاد، منظورتان غزل حافظ است؟» با سر اشاره‌ای کرد که آری، و من بار دیگر پرسیدم: «می‌خواهید آن را برایتان بخوانم؟» در چشمان خسته‌اش برقی درخشید و چشمانش را فرو بست. دیوان حافظ را گشودم و این غزل را خواندم.
بعد من خاموش شدم. استاد چشمانش را گشود. کوشش کرد تا در بسترش بنشیند و نشست. نگاهش را به نقطه‌ای دور به دیدارگاهی نامعلوم فرو دوخت و با صدایی که به سختی شنیده می‌شد گفت: «بی تو در کلبه گدایی خویش / رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس».
این مطلب را آقای دکتر دبیر سیاقی هم در دیوان دهخدا در رویه چهل و چهار پیش گفتار آورده است. 
همانگونه که پیش از این هم گفتیم هر غزل حافظ فضای ویژه ای دارد که از اندیشه و جهان بینی او سرچشمه گرفته است. در این غزل حافظ از عشق و از شور عشق سخن می گوید. عشقی که بیان احساسی سرشار از مهر، سخاوت، صافی و پاکی روح و احساسی انسانی و پر از گرمی و شادابی است. عشقی که سرچشمه ی زندگی است. عشق یکی از اصلی ترین موضوعات در دیوان حافظ است و تنها واژه عشق ۲۳۴ بار در دیوان حافظ آمده است. واژه های هم خانواده ی عشق مانند عاشق و معشوق ۱۷۷ بار، واژه ی مهر بدون هم خانواده هایش ۴۶ بار و واژه هایی مانند شیفتگی، مهربان، شیدایی، محبت، دلبستگی و از این دست در دیوان فراوان به کار رفته است. می بینیم که دیوان حافظ کتاب عشق است، حافظ زندگی اش را در راه عشق و دوستی گذرانده و پیرو مکتب عشق است. همراهان جدایی ناپذیر عشق رنج و اشک چشم هستند: 
در عاشقی گریز نباشد ز ساز و سوز 
استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم  (۲/۳۲۹)
و تیر آه شاعر عاشق از مرزهای جهان می گذرد:
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش 
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما (۹/۱۰)  
این احساس عشق قلب حافظ، اندیشه ی او و در نهایت وجود او و زندگی او را پر می کند. عشق زمینی یا عشق آسمانی در دیوان حافظ جستار گفتگوهای فراوانی بوده و هست. به باور ما این عشق به ویژه عشق به انسان است که قلب و روح شاعر را پر می کند. برای گفتن چگونگی این اندیشه، حافظ راه رندی و عشق را انتخاب می کند: 
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ 
طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد (۷/۱۳۱)
و در جای دیگر می سراید:
عاشق و رند و نظربازم و می گویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام (۲/۳۰۵)
اگر چه مستی عشق حال و روز او را به هم ریخته و خراب می کند اما همه هستی او از همین خراب، آباد شده است و به او نیرو می دهد تا در راه عشق همچنان گام بردارد: 
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی 
اساس هستی من زان خراب، آبادست(۵/۳۶)
این عشق در کتاب ها یافت نمی شود بلکه از لطیفه ای نهانی زاده می شود: 
لطیفه ایست نهانی که عشق از آن خیزد 
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست(۵/۶۷)
عشق یا عشق داشتن و خواستار بودن از ریشه ی اَیش ( اِسَ، یَیش) در زبان پهلوی به دست آمده است. (مقدم . دکتر محمد . راهنمای ریشه ی فعل های ایرانی  . مؤسسه ی مطبوعاتی علمی . تهران . ۱۳۴۲ ص ۹ ) با  پسوند کَ یا  اَکَ در زبان فارسی باستان، از آن اسم ساخته اند و به صورت اِشَکَ و معرب آن عشق درآمده است. از همین واژه اشه یا اشیر ، افشره ای که شیره ی جهان هستی است نیز ساخته شده است که یکی از معناهای شراب است. از همین روست که عشق و شراب در دیوان حافظ و نزد بسیاری از اندیشمندان ایرانی پهلو به پهلو می آیند و با هم پیوندی نزدیک دارند.    
عشق نزد حافظ گاهی جهان بینی یا شیوه ای از اندیشیدن و زندگی کردن است. عشق تنها یک واژه نیست بلکه گنجینه ای از مفاهیم است: « دل چو از پیر خرد نقل معانی می کرد ـ عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود ٣/ ٢٠٣» و یا « خرد که قید مجانین عشق می فرمود ـ به بوی حلقه ی عشق تو گشت دیوانه ٢/ ٤١٧» و نگاه کنید به ؛ ( ٨/ ٨١، ٢/ ١٤٦، ٤/ ٢٧٩، ١/ ٣١٢و . . .). عشق از "عاقلان" بیشتر و بهتر می "داند" زیرا که در پرگار هستی، عاقلان بدون آگاهی از عشق که خرد بخشی از آن است، سرگردانند. 
واژه ی عشق از واژه های کلیدی در فرهنگ ایرانی است. سراندیشه ی باور به عشق و مهر از دیرباز در فرهنگ هندی و ایرانی ستایش شده است. لغت نامه دهخدا در باره ی مهر می نویسد: « یکی از بَغان یا خداوندگاران آریایی یا هندوایرانی پیش از روزگار زرتشت است ...». نزد حافظ ، عشق ازلی است و در سراسر دیوانش این باور در لابلای سروده هایش دیده می شود: « در ازل پرتو حسن ات ز تجلی دم زد - عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد ۱ / ۱۴۸».     
حافظ عشق را شیوه ای و طریقی برای اندیشیدن می داند و بارها از ره عشق (۱/۷۳ ، ۷/۱۲۱، ۶/۲۲۴، ۷/ ۲۶۵، ۵/ ۲۸۲ ، ۴/ ۳۵۲ ، ۶/ ۴۱۵ )، راه عشق ( ۳/ ۹۱، ۹ / ۱۲۴، ۶ /۳۹۰ ، ۹/ ۴۰۷  )، طریق عشق ( ۷ / ۱۳۱، ۴ / ۱۳۷،  ۴ / ۲۱۶ )، درس عشق ( ۶/۱۱۳، ۷ / ۳۹۸ )، دانش عشق ( ۶/۱۳۳)، علم عشق ( ۵/ ۵۶ ، ۶ / ۱۵۸)، مذهب عشق( ۷ / ۱۱۹ ) و مانند این ها سخن گفته است.
در این غزل مانند بسیاری از غزل های حافظ میان واژه ها و ابیات از نظر لفظ و معنا ارتباط وجود دارد. 
بیت نخست غزل ۲۶۵ 
۱- درد عشقی کشیده‌ام که مپرس 
دُرد هجری چشیده ام که مپرس 
در سراسر این غزل تکیه روی واژگان «که مپرس» در آخر بیت ها است. این نفی برای چیست؟ چرا امر به خاموشی می کند و می گوید نپرس؟ چون نمی تواند آنچه را که در دل دارد بگوید. می دانیم که حافظ شاعر توانایی است که هر احساسی را می تواند به زیبایی بیان کند اما داستان این درد و این راز را نمی تواند به زبان بیاورد.  
در نسخه خانلری که نسخه انتخابی ماست در پاره ی دوم این بیت، « دُرد هجری» نوشته شده ولی در سه نسخه دیگر « زهر هجری» آمده است. در نسخه های دیگری «دَرد هجری»، « طعم هجری» و « سوز هجری » هم آمده است. در این بیت شاعر از دردی سخن می گوید، درد عشق. مانند همیشه پیوندی بین واژه ها و کلام حافظ وجود دارد. واژه عشق در مصراع اول با واژه هجر در مصراع دوم باهم تضاد دارند و در ارتباط هستند. در همین بیت حافظ با واژگان « دَرد » و « دُرد» بازی می کند و این را در دستور زبان فارسی جِناس ناقص حرکتی می گویند یعنی یک نوع هم جنسی بین این دو واژه وجود دارد. دَرد، همانگونه که می دانیم، احساس ناخوشایندی در تن است. اما دهخدا دُرد را چنین معنا می کند: «دُرد آنچه از مایعات خصوصا شراب ته نشین می شود و در ته ظرف جا بگیرد». در این بیت آغازین سخن از دَردی است که عاشق به خاطر عشق و در راه عشق کشیده است، دَردی که بیان آن بسیار دشوار است. "که مپرس" در مصراع اول کنایه از دشوار بودن بیان دردی است که عاشق کشیده است. عاشق از دوری یار ، دُرد هجری را چشیده است که قادر به سخن گفتن از آن نیست. اما چرا دُرد هجر؟ هجر و دوری تلخ است و دُرد هجر هم فشرده ای از این تلخی است که عاشق کشیده و آنقدر تلخ است که سخن گفتن از آن دشوار است. شاعر نمی خواهد و یا نمی تواند از دَرد عشقی که کشیده و از تلخی هجری که چشیده سخن بگوید. می توان بیت را به  این صورت هم معنا کرد که دَرد عشقی را که کشیده و تلخی هجری را که چشیده آنقدر زیاد است "که مپرس"، یعنی تو به آن باور نخواهی داشت، که پرسیدنی و پاسخ گفتنی یا باور کردنی نیست. 
عشقی که همراه با دوری و جدایی باشد دردناک است. دُرد هجر، شاید پایان هجر است یعنی هنگامی که جام هجر پایان می یابد و دُرد آن می ماند. اما می دانیم که حافظ هرگز هجرش به پایان نرسید تا بتواند عشقش را به مردم یا انسان آشکارا به زبان بیاورد. همانگونه که برخی نوشته اند، شاید بتوان بازگشت حافظ را از یزد به شیراز و  دیدار دوباره ی او را با دوست و استادش عبید زاکانی و یا شاه شجاع پایان هجر یعنی دُرد هجر دانست و پذیرفت که دُرد هجر را چشیده است. حافظ عاشق مردم است و از سروده های او این عشق بخوبی نمایان است. شاه شجاع یا وزیر، یا عبید و یا اگر هر کس دیگری ممدوح باشد، درون مایه ی شعر همانست که بود؛ « حُقه ی مهر بدان نام و نشان است که بود ۱/۲۰۷». حافظ در همه ی غزل ها از عشق خود سخن می گوید که پایان ناپذیر است. او همیشه نگران است و نمی تواند راز عشق ناگفتنی و ممنوع خود را فاش بگوید چون اگر مردمان خشک اندیش بدانند که حافظ عشق به مردمان را در سر دارد و عشق به آسمان را به هیچ می شمرد او را هم مانند منصور حلاج بردار و یا همچون شهاب الدین سهروردی شمع آجین می کنند و می کشند. حافظ گاهی به آسمان و فرمانروای آن هم می تازد: 
در آستان جانان از آسمان میندیش 
کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی( ۴/۴۲۶ )
و در جای دیگر می گوید:
آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق 
خرمن مه به جوی خوشه ی پروین به دو جو ( ۷/۳۹۹ )
و گاهی نیز زبان در می کشد و به میخانه و جام می پناه می برد: 
گفتا، نه گفتنی است سخن، گرچه محرمی 
درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش( ۴/۲۸۰ )
چکیده بیت نخست 
دَرد عشقی بس ناگوار و سخت را بر خود هموار کرده ام. از من نپرس که چیست و چگونه است، چون نمی توانم آن را باز گو کنم. دُرد هجری چشیده ام که تلخ و زهرآگین بوده و نمی توانم بگویم چگونه بوده، پس از من درباره ی آن نپرس.  
بیت دوم غزل  ۲۶۵
۲-گشته‌ام در جهان و آخر کار 
دلبری برگزیده‌ام که مپرس 
در این بیت هم همچنان سخن از عشق است. شاعر یا عاشق می گوید برای یافتن معشوق دنیا را زیر پا گذاشته و دست آخر خودش انتخابی کرده است که آن را با واژگان « برگُزیده ام» نشان می دهد. می دانیم که حافظ جهانگردی نکرده است. او از شیراز تا یزد و شاید هم تا جایی در بندری در خلیج فارس رفته باشد. این گشتن می تواند پرس و جو کردن و پژوهش کردن باشد. 
او دلبری برگزیده است که نمی تواند از خوبی ها و یا ویژگی های او چیزی بگوید. می گوید پرسش نکن که او کیست و چیست، زیرا آنچه را من در باره ی دلبرم می گویم نمی توانی باور کنی. این دلبر که دل حافظ را برده می تواند زیبارویی، اندیشه یا مکتبی باشد که او برای رسیدن به آن، چنانچه در بیت آغازین می گوید دَرد فراوانی کشیده و برای رسیدن به آن تلخی هایی را تحمل کرده است. عشق به این دلبر می تواند کنایه از عشق به انسان یعنی همان "ره عشق" باشد که در بیت آخر آمده است. 
چکیده ی بیت دوم  
می گوید پرس و جو کرده ام و در پایان توانسته ام یار و دلبر دلخواه خود را پیدا کنم. نپرس، زیرا نمی توانم بگویم که این دلبر کیست. 
بیت سوم غزل  ۲۶۵
۳- آنچنان در هوای خاک درش 
   می رود آب دیده ام که مپرس 
در این بیت حافظ از هوا و خاک، در ترکیب «هوای خاک درش» و  از آب، در ترکیب «آب دیده» سخن می گوید. آب، هوا و خاک سه عنصر از عناصر چهار گانه است که در فرهنگ های باستانی از عناصر اصلی طبیعت به شمار می رفته است. هوا؛ در این بیت به معنای آرزو و میل است. "در هوای خاک درش"  یعنی در آرزوی در خانه ی او یا دیدن او. در بیت سوم، چشمِ حافظ هم، با  واژگان "آب دیده" دَرد عشق را بازگو می کند. می گوید در آرزوی دیدن خاک در معشوق اشک او روان است. در اینجا دیدن در مصراع اول به گونه ای پوشیده، با دیده در مصراع دوم هم خوانی دارد. 
چکیده بیت سوم 
در آرزوی دیدار او آنچنان می گریم که نپرس چون نمی توانم آن را بازگو کنم.
بیت چهارم غزل ۲۶۵
۴- من بگوش خود از دهانش دوش 
      سخنانی شنیده‌ام که مپرس 
حافظ در این بیت می گوید گوش من دیشب سخنانی از دهان معشوق شنیده است که شاید به دلیل پنهانی بودن آن سخنان، بازگو کردن آن ها بسیار دشوار باشد و یا این که آنچنان است که او نباید آن  رازها را بازگو کند.  
چکیده بیت چهارم 
معنای بیت چهارم نیز جز این نیست که حافظ نمی تواند آن سخنان را فاش کند، پس درباره ی آن ها نپرس.  
بیت پنجم غزل ۲۶۵
۵- سوی من لب چه می گزی که مگوی 
    لب لعلی گُزیده‌ام که مپرس 
در بیت ۵ حافظ «می گزی» از فعل گَزیدن و «گُزیده ام» از فعل گُزیدن را در برابر هم آورده و می گوید چرا لبت را می گَزی، یعنی می گویی حرف نزن. من لب لعلی گَزیده ام یا گُزیده ام؛ که نمی توانم از آن سخن بگویم این هر دو واژه یعنی گُزیده ام یا گَزیده ام را می توانیم بپذیریم چون هر دو می تواند معنای درستی به بیت بدهد. در اینجا واژه لب در هر دو مصراع به کار رفته و در مصراع دوم با به کار بردن واژه لعل در کنار لب ارزش ویژه ای به لب معشوق داده شده است، ضمن این که از «انتخاب» و گُزیدن خودش نیز سخن می گوید. لب گََزیدن در پاره ی نخست به معنای جلوگیری از آشکار کردن راز است، یعنی سخن نگو، راز را آشکار نکن. در پاره ی دوم لب گََزیدن به معنای بوسیدن هم هست که معنایی سطحی و ساده است. چون لب گَزیدن در پاره ی نخست آمده است، لب گَزیدن در پاره ی دوم را هم به اندیشه می آورد. درپاره ی دوم لب گَزیدن را لب گُزیدن (گُ) هم می توانیم بخوانیم که با "دلبری برگُزیده ام" در رَج دوم خوانایی دارد، زیرا این لبِ برگُزیده سخنانی از دهان آن دلبرِ برگُزیده گفته است. زیبایی اندیشه ی حافظ در برگُزیدن واژه ها شگفت آور است! لب لعلی به معنای لب ارزشمند و سرخ رنگ مانند گوهری است که لعل نامیده می شود. کلمه ی لعل، عربی شده ی واژه ی لال است که به آن بدخشی هم می گویند؛ گوهری که از کوه های بدخشان به دست می آید. 
این لب لعل همان لبی است که آب حیات است و زندگی می بخشد و سخنان ویژه ای می گوید:
لبش می بوسم و در می کشم می 
به آب زندگانی برده ام پی  ( ۱/۴۲۳ ) 
چکیده ی بیت پنجم غزل ۲۶۵ 
چرا لب خود را گاز می گیری که نگو، من لب لعلی گُزیده ام که سخنانی می گوید که نمی توان بازگو کرد. 
بیت ششم غزل ۲۶۵ 
۶- بی تو در کلبهٔ گدائی خویش 
   رنجهائی کشیده‌ام که مپرس 
کلبه یعنی خانه ی کوچک و بی رونق. گدا از ریشه ی گَد به معنای خواستن و خواهش است. کلبه ی گدایی یعنی خانه ای کوچک که در آن خواهش و توقع کمی هست.
در  این بیت حافظ باز همچنان با معشوق خود سخن می گوید و با واژگان « بی تو» او را مخاطب قرار می دهد. بی تو بودن سبب می شود خواهش و گدایی پیش بیاید:
دلا دائم گدای کوی او باش
به حکم آن که دولت جاودان به( ۴/۴۱۱)
یعنی دائم یا همیشه، خواستار او باش، چون این خواستن همیشگی یار خوشبختی جاودانی است. یا در جای دیگر می گوید:
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند( ۲/۱۸۱)
گدا در اینجا به معنای خواهان است یعنی کسی که چیزی مانند جام باده را می خواهد، زیرا همه می دانیم که گدا  به معنای فقیر، خواستار جام باده نیست که اگر به او ندهند جهان را پرآشوب و پربلا کند. حافظ می گوید عدل اگر برقرار باشد کسی که خواهان چیزی چون جام باده است اعتراض و آشوب نمی کند.
در این بیت « کلبه» و« گدایی » با هم همخوانی دارند. چرا گدایی؟ شاید به این معناست که شاعرِعاشق، گدایی عشق می کند. رنج هم با فقر و گدایی و کلبه همخوانی دارد. می دانیم که حافظ گدا و دریوزه گر نبوده است. او در جایی دیگر می گوید: 
زاد راه حرم وصل نداریم مگر 
به گدایی ز در میکده زادی طلبیم( ۲/۳۶۱)
چکیده بیت ششم غزل ۲۶۵ 
بی تو در کلبه ای که از خواهش خود( گدایی خود) برای خویش ساخته ام و وصل تو را  در آنجا برای خود می خواهم، رنج هایی کشیده ام که گفتنی نیست، از من درباره ی آن رنج ها نپرس. 
 بیت هفتم غزل ۲۶۵
۷- همچو حافظ غریب در ره عشق 
    به مقامی رسیده‌ام که مپرس 
 در بیت هفتم حافظ از خود به عنوان «غریب» سخن می گوید. غریب به معنای بیگانه، دور از میهن، ناشناس، شگفت، تنها، بی مانند و از این دست است. در اینجا غریب در ره عشق، بی مانند و تنها معنا می دهد. مقام به معنای منزلت، رتبه، پایه، جایگاه، جای اقامت، پرده، نیم‌پرده، پُست، درجه، رتبه، جاه، سمت، شان، قدر، مرتبه، مسند، پایگاه، منصب، نشیم، پایه و از این دست است. "به مقامی رسیده ام که مپرس" یعنی به جایگاه و پایه ی بلندی رسیده ام که گفتنی نیست. 
روشن است که عشق او را به این مقام رسانده است. 
این همان شعله عشق است که عماد خراسانی هم وصف می کند و می سراید: 
ای شعله عشق خانمانسوز 
ای جان ده و جان ستان و جان سوز 
هرچند که حاصل تو غم بود 
قربان غمت شوم که کم بود 
چکیده ی بیت هفتم غزل ۲۶۵
مانند حافظ تنها و بی مانند در راه عشق به پایه ای رسیده ام که گفتنی نیست و نپرس!  
نتیجه
همان گونه که پیش از این گفتیم هر غزل حافظ مانند داستانی است. آغازی دارد و انجامی. غزل ۲۶۵ با بیان احساس شاعر از عشق و درد عشق و هجر یار در بیت یکم آغاز می شود. سپس با او راهی را که با درد و رنج های فراوان رفته دنبال می کنیم. در بیت دوم می گوید آن دلبری که "یافت می نشود" را یافته و برگُزیده است. در بیت سوم در آرزوی او گریان است. در بیت چهارم او را اهل راز می داند و می گوید از دهان او سخنانی درباره عشق شنیده است که بازگو کردنی نیست و نپرس. در بیت پنجم آشکار می کند که آن دلبر و آن لبی که گزُیده یا گَزیده است آنچنان سخنانی می گوید که که نگو و نپرس. در بیت ششم از رنج های این عشق ممنوع و ناگفتنی می گوید. در بیت پایانی جایگاه خود را در راه عشق و مکتب عشق بازگو می کند. داستانی که با بیان درد عشق آغاز شده بود با دست یابی به پایگاه ارجمندی در عشق به اوج می رسد، آنچنان که حافظ هنوز  هم پس از بیش از هفتصد سال این جایگاه بی مانند را داراست و نام او فراموش نشدنی است:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق  
ثبت است بر جریده عالم دوام ما (۴/۱۱)
زهرا شمس و منوچهر تقوی بیات
بیست  و نهم شهریور ۱۴۰۰ خورشیدی برابر با ۲۰ سپتامبر ۲۰۲۱ میلادی

منبع:پژواک ایران


منوچهر تقوی بیات

فهرست مطالب منوچهر تقوی بیات در سایت پژواک ایران 

*تفسیر غزل ۳۶۴ دیوان حافظ  [2024 Mar] 
*کشتن مردم به هر بهانه ای درنده خویی است!  [2024 Feb] 
*آزادی گرفتنی است!   [2024 Jan] 
*غوغای جهانی نرگس محمدی و بانوان ایرانی  [2023 Dec] 
*باید کاری کرد، باز گو کردن مصیبت ها بس است!  [2023 Dec] 
*حافظ راهنمای اهل کرم  [2023 Dec] 
*ز هر طرف که شود کشته سود اسلام است!  [2023 Nov] 
*دموکراسی، حزب، قانون  [2023 Sep] 
*در باره ی حزب، جبهه و کنگره ملی  [2023 Jul] 
*دومین نشست سالانه حزب سوسیال دموکرات و لائیک ایران گزارشی از یک پیروزی [2023 Jun] 
*پرنده ی فلزی و انقلاب در ایران  [2023 Jun] 
*شستشوی مغزی ابزار فریب توده ها  [2023 Jun] 
*فریاد، فغان و ناسزا به خامنه ای، خمینی و الله...  [2023 May] 
* آسیب شناسی و درمان بیماری میهن ما  [2023 May] 
*برگی غم انگیز از تاریخ ایران  [2023 Mar] 
*از کف خیابان تا کنگره ی ملی موقت ایران  [2023 Feb] 
*چرا نمی توانیم سازمان یا حزب بسازیم؟  [2023 Feb] 
*آیا در ایران، پس از این توفان، نسیم آزادی خواهد وزید؟  [2023 Feb] 
*گند آن سخن!  [2023 Feb] 
*آزادی، حزب و دموکراسی!  [2023 Jan] 
*چرا انقلاب ها در ایران پیروز نشده اند؟  [2023 Jan] 
* فرهیختگان ایران پیروز خواهند شد  [2022 Dec] 
*چرا کنگره ملی؟ و چگونه؟  [2022 Dec] 
*امروز چه باید بکنیم؟  [2022 Dec] 
*راه برون رفت از بن بست  [2022 Nov] 
*نامه سرگشاده به ملت ایران و به آقای حامد اسماعیلیون  [2022 Nov] 
*جبهه ای به گستردگی سراسر ایران/ کوچه به کوچه کو به کو  [2022 Oct] 
*در ایران سندیکاها شایسته ترین نمایندگان زحمتکشان هستند  [2022 Oct] 
*دولت موقت چیست و کی برپا می شود؟  [2022 Oct] 
*راه رهایی میهن ما خرد جمعی است  [2022 Sep] 
*حافظ در کوچه ی رندان  [2022 Sep] 
*به یاد پرویز رجایی که در سی ام تیر کشته شد  [2022 Jul] 
*حافظ دلداده ی صحبت جانان  [2022 Jul] 
*قران و دین؛ دام بندگی و اسارت ما ایرانیان است  [2022 Jul] 
* ملت ایران می تواند حکومت اسلامی را سرنگون کند  [2022 Apr] 
*سوسیال دموکراسی و لائیسیته؛ راهی به آزادی و آسایش مردم  [2022 Apr] 
*پیروزی چهارشنبه سوری!  [2022 Mar] 
*پندهای رندانه ی حافظ  [2022 Mar] 
*راه های مبارزه با حکومت اسلامی دست نشانده و دیکتاتور کدامند؟  [2022 Feb] 
*آیا اعتراضات صنفی فرهنگیان می تواند حزب آموزگاران را پدید آورد؟   [2022 Feb] 
*حافظ عاشق مردم، رند ازلی   [2022 Jan] 
*حزب سوسیال دموکرات و لائیک ایران (همسازی ملی جمهوری خواهان) چیست و چرا ؟   [2021 Dec] 
*حافظ در محراب (مهراب)   [2021 Nov] 
*مقام حافظ در راه عشق   [2021 Sep] 
*پس اپوزیسیون کجاست؟   [2021 Aug] 
*حافظ و صوفی باز خوانی غزل ۴۷۴  [2021 Aug] 
* عشقت رسد به فریاد  [2021 Jun] 
*خامنه‌ای آدمخوار از ضحاک خونخوارتر است  [2021 May] 
*حافظ و دکتر مصدق غزل ۴۴۹   [2021 May] 
*دستگیرشد، زندانی شد، کشته شد!  [2021 Apr] 
*خامنه‌ای خائن همه‌ی ایران را به چین می‌فروشد!   [2021 Mar] 
*اسفند ماه؛ ماه زنده ماندن و جاودانه شدن دکتر مصدق   [2021 Mar] 
*حافظ؛ عاشق و رند و می‌خواره  [2021 Mar] 
*ساقی بیار باده که ماه صیام رفت  [2021 Jan] 
*دایی جان ناپلئون برائت جنایات انگلیس و نوکرانش در ایران  [2021 Jan] 
*جشن کریسمس یادگاری از آیین مهر ایرانی  [2020 Dec] 
*استبداد استعماری و مردمان زیر ستم  [2020 Dec] 
*حافظ خدمت به رندان را به بهشت ترجیح می دهد عافیت چشم مدار از من ‌میخانه نشین! غزل ۳۰۷ [2020 Nov] 
*باده‌ی صبوحی و نماز صبح   [2020 Nov] 
*ترس به جان خامنه ای و روحانی افتاده است   [2020 Oct] 
*غزل ۲۸۹حافظ؛ همنشین رندان، سربازان و جانبازان   [2020 Oct] 
*دموکراسی و آزادی چگونه به دست می آید؟  [2020 Sep] 
*سرنگونی یا گذار؟  [2020 Aug] 
*حافظ و خرقه پوشان غزل ۳۷۹   [2020 Jul] 
*برای جوانان میهنم و دوستداران حافظ  [2020 Jun] 
*حافظ رند و فَتویٰ خرد  [2020 Jun] 
*به نظر شما کی از همه خائن‌تر بوده ... «کلاً مثلاً روشنفکرها؟» تو، سالومه!   [2020 May] 
*مایک پمپئو درباره ی خلیج فارس یا دروغ پراکنی می کند یا بی سواد است؟   [2020 May] 
*واپس ماندگی، سزاوار ملت ما نیست  [2020 Apr] 
*غزل ۳۶۶ صدای سخن عشق   [2020 Apr] 
*مشروطه با همراهی مشروعه، راه را بر آزادیخواهی بسته است!   [2020 Mar] 
*با نابسامانی میهن مان؛ چه باید کرد؟  [2020 Jan] 
*جشن کریسمس یادگاری از آیین مهر ایرانی   [2019 Dec] 
*حافظ رند و واعظ نامسلمان غزل ۲۰۰   [2019 Dec] 
*تروریست های حاکم بر ایران درنده تر و بیرحم تر از هر اشغالگری هستند!  [2019 Nov] 
*در همه ی جهان صاحبان قدرت از مردم می هراسند ‏  [2019 Oct] 
*نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم!  [2019 Oct] 
* سخنی درباره ی« جامعه شناسى نخبه كشى»   [2019 Aug] 
*خون مورسی از خون چه کسانی رنگین تر است؟   [2019 Jun] 
*هیولای جنگ بر فراز ایران  [2019 Jun] 
*و امروز چه باید کرد؟  [2019 May] 
*برای رهایی مردمان میهنان مان از بدبختی، چه باید کرد؟   [2019 Apr] 
*چرا ما نمی توانیم به آزادی و استقلال دست بیابیم؟  [2019 Mar] 
*پهلوی ها؛ غیر مستقل، قانون شکن و ضد حقوق بشر بودند  [2019 Feb] 
*هُشدار درباره ی پیام های بی نام و نشان!‏  [2018 Dec] 
*ملی مذهبی ها و راه مصدق  [2018 Nov] 
*کوروش و حماسه‌ی کوراوغلو  [2018 Oct] 
*لائیسیته یا آزادی از دین  [2018 Sep] 
* استبداد دینی ی امروز، نتیجه ی استبداد سلطنتی است   [2018 Sep] 
*نقش دین و مذهب در تاریخ  [2018 Aug] 
*رضا خان اجرا کننده ی قرارداد ۱۹۱۹ رویداد شگفت انگیز اکتبر ۱۹۱۷ در ایران [2018 Jun] 
* حزب چپ ایران یا اتحاد فدایی ها؟  [2018 Apr] 
*دوازدهم فروردین روز فریب ملت ایران  [2018 Apr] 
*فدرالیسم؛ کلاهی که برای سر ما ایرانیان گشاد است!   [2018 Mar] 
*جبهه ملی یک مفهوم فلسفی است!   [2018 Mar] 
*انقلاب راهی برای دستیابی به حقوق شهروندی و حق حاکمیت ملی  [2018 Feb] 
*درباره ی سخنرانی و گفتگو در کلن آلمان، پیرامون جنبش سراسری در ایران   [2018 Feb] 
*تفاوتی هست یا نیست؟  [2018 Jan] 
*در باره ی «کارزار حاکمیت ملی و مردمی در ایران»  [2017 Nov] 
*چرا ما و مردمانِ میهن ما به چنین روزِ سیاهی دچار شده‌ایم؟ چاره‌ی رهاییِ میهنِ ما از چنین بن‌بستی چیست؟   [2017 Sep] 
*علی گدا در «مأموریت آزار مردم»   [2017 Aug] 
*کدام ملت بدون تغییر حکومت مشکل خود را حل کرده است؟  [2017 Jun] 
*نامه ی سرگشاده به آقای محمد رضا عالی پیام؛ آقای هالو   [2017 Apr] 
*پهلو‌ی‌ها هم مانند جمهوری‌اسلامی ننگ تاریخ ایرانند  [2017 Mar] 
*فال در دیوان حافظ  [2017 Feb] 
*سیاسی شدن یا خرد ورزیدن؟  [2017 Jan] 
*کودتای ترکیه هدیه ی الهی بود!  [2016 Jul] 
*یادداشتی بر یادداشت خسرو سیف  [2016 May] 
*«حکومت اسلامی»، نیکلا هِنَن، خبرنگار فرانسوی اسیر شده را آزاد کرد!  [2015 Dec] 
*ملی می تواند ناسیونالیست نباشد!  [2015 Jun] 
*غزل ۹۴ ؛ عشق بیکران حافظ به مردم   [2015 Apr] 
*آقای محمد امینی! ما فاتحان شهرهای رفته بربادیم.   [2014 Dec] 
*میهن دوستی دکتر محمد مصدق  [2014 Dec] 
*فیلم بزرگداشت دکتر مصدق در احمدآباد؛ ۱۴ اسفند ۱۳۵۷  [2014 Dec] 
*خودی ها و خودمانی ها، نگاهی به «جامعه شناسی خودمانی»  [2013 Nov] 
*کودتاهای ویرانگر؛ شکستی سه گانه  [2013 Aug] 
*آیا جبهه ملی آرزویی دست نیافتنی است؟  [2013 Aug] 
*آش ملاعلی یا انتخابات؟  [2013 Jun] 
*کالای خارجی دشمن اصلی ما ایرانیان است  [2012 Sep] 
*میعادگاه عاشقان ایران !   [2011 Sep] 
*آیا آزادی و استقلال ما با شیوه ی اندیشیدن و زندگی ما کار دارد؟  [2011 Apr] 
*جنبش سبز و کیستی ملی و ایرانی ما   [2011 Jan] 
*حافظ رند ازلی  [2010 Nov] 
*چرا با خرد جمعی خود برای نگهبانی جان و آزادی خود، هم پیمان نمی‌شویم؟   [2010 Oct] 
*آزادی که نباشد نه استقلال هست و نه عدالت !  [2010 Oct] 
*حافظ رند و شیخ پشمینه پوش (غزل ۴۳۸ )  [2010 Jun] 
*توطئه ی رد «تئوری توطئه»  [2010 Apr] 
*جنگ برای مردم ما نکبت و برای دشمنان ملت ایران نعمت است !   [2010 Feb] 
*دکتر مصدق ملی بود و به ملت ایران باور داشت، نه به ولایت فقیه !   [2009 Dec] 
*۲۸ مرداد ۳۲ نخسین سنگ بنای انقلاب سبز   [2009 Aug] 
*دو دزد رأی مردم را دزدیدند! دزد سوم را با چشم خرد و دیدگان بیدار، هوشیارانه بپاییم ! ؟ [2009 Jul] 
*اندیشیدن به سرنوشت مردم ایران  [2009 Jun] 
*خیمه شب بازی تکراری و محمد ملکی گلادیتوری گرفتار در قفس درندگان وحشی  [2009 May] 
*محمود دولت آبادی زنده بودن خود را اعلام کرد !  [2009 May] 
*حافظ صاحب نظر؛ رند نظر باز!  [2009 Mar] 
*مسئله ی حزب و حکومت های دست نشانده در ایران  [2008 Apr] 
*دانشجویان چپ ، دانشجویان راست  و پیام دکتر مصدق! [2007 Dec]