« گاه آنقدر خشمگینم که ...»
سیامک نادری
گاهِ خشمگینی
آنقدر خشمگینم
که احساس می کنم
از تیغه شمشیری که در دستانم به پرواز در آمده
" بٌرنده ترم "!
و تیغۀ شمشیر
پا پس می کشد
از خشم سترگ من
گاه عصیان ها
آنقدر عاصی ام
که احساس می کنم
از فوارۀ جهندۀ سرتاپا آختۀ خونم
سرمیکشم
از شراره های پگاه خشم
آسیمه سر و
از شقیقۀ خونین و گیجگاه جنون
عاصی تر
هان !
بیهوده زخم مدار
بر تیغۀ الماس خشم من – صیقل.
خون من
فوارۀ عصیان پشته میکند
اندیششی برنگ نور آگاهی
با رخشه الماس و قلم
اکنون بیرون شو از کمینگاه شغال و گراز
زخم آجین ام کن !
صیقل بزن چنین
تیغۀ پر خشمم را
ای سفله های هرزه درا
دیده ام تو را
جبون و
زبون !
تو اینسانی
بیهوده کین - رنجه مدار.
شعر ازکتاب :« قرارمان عشق بود
نه کین»
۲۶/۳/۱۳۹۳ سیامک نادری- لیبرتی
منبع:پژواک ایران