دربارهی پرچم ملی ایران
علی شاکری زند
مقاله ی من تنها به موضوع پرچم اختصاص داشته و با مسائلی چون رابطه ی دین و ملیت و مفاهیمی چون «ملی ـ مذهبی» و نظایر آن، که در مقاله ی آقای اشکوری مورد بحث قرار گرفته ارتباطی ندارد.
به این مناسبت بی فایده ندانستم که عین همان مقاله را، بدون کم وکاست، از نو منتشر کنم تا موضوع از دو دیدگاه بررسی شده باشد.
در این توضیح یادآوری این نکته را نیز، که درمقاله به صراحت بیان نشده، بی فایده نمی دانم که در مبارزات اجتماعی و سیاسی نماد ها به دلیل نقشی که در معرفی "نموده" ی خود دارند همواره اثر وجایگاه پراهمیتی داشته اند. در جنگ های دوران ساسانی درفش کاویانی، منشاء آن هرچه بوده باشد، پیش از نبرد دربرابر خیمه ی سردار سپاه ـ یا پادشاه در صورت حضور اوـ قرار می گرفته و بهنگام نبرد به دست چند تن از هیربَدان در پیشاپیش سپاه به حرکت در می آمده است. اگر تغییر علائم پرچم برای جمهوری اسلامی، درست به همین دلیل، صورت گرفته، برای مخالفان آن نیز پرچم ملی مصوب مجلس اول مشروطه، با معانی ضمنی علائم آن، همان نقش نمادین مهم را بر عهده دارد و امر خُردی نیست که ایرانیان و خاصه هواداران نهضت ملی به سادگی از سرِ آن بگذرند.
۱۵ دی ۱٣۹۱
ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش
و بدین ترتیب این افسانه هم که گویا «جنبش سبز نه سر دارد و نه بدنه؛ فقط دریایی است توفانی» نقش بر آب شد.
اما نمی توان تردید کرد که یکی از کسانی که بطور قطع و یقین دیگر در سن پنجاه سالگی مشمول فرض دوم، یعنی تبدیل شدن ندانسته به آلت دست « افراد شاخض جنبش سبز»( کلمات از خود اوست) نشده است، همانا آقای اکبر گنجی است. پس به سخن نخست باز گردیم و به سراغ مغالطات معلم سابق دروس ايدئوولوژی در سپاه پاسداران روانه شویم.
با اینهمه با خواندن مقاله ی اخیر اکبر گنجی این سُوال بی اختیار به ذهن هر ایرانی خطور می کند که از علایم شیر و خورشید پرچم ملی ایرانیان و ترکیب بدیع آن که می ترسد. ار آنجا که برخلاف ادعای نادرست آقای گنجی این پرچم وعلائم آن نه خاص سطنت طلبان است نه هیح گرایش و نیروی سیاسی دیگر ایرانی، بلکه پرچمی کهن است که نهضت مشروطیت ایران، یعنی اراده ی متشکل ملت ایران در مجلس اول برای استقرار دموکراسی بدون پسوند و پیشوند به آن رسمیت بخشیده است، تتها کسانی می توانند از آن بهراسند که از روح مشروطه و حاکمیت ملی بیم دارند. حال این بیمی است که می توان برای پنهان ساختن آن به صدگونه تصنع و سفسطه توسل جست. یکی دیگر از نماد هایی که مخالفان دموکراسی و شکل تاریخی آن در ایران یعنی مشروطه از آن هراس دارند نام دکتر محمد مصدق است، و چنانکه در طی این نوشته خواهیم دید آقای گنجی نیز مانند همه ی آفریننگان و آفریدگان حمهوری اسلامی از این نام هم هراس دارد.
***
برای انکه وجود این ترس برای خواننده ی ما به امری بدیهی بدل شود به مواردی از مغالطات سست و پندارهای نادرست آقای گنجی در آن مقاله نظری خواهیم افکند. در تاریخ فلسفه و منطق یونانیان خوانده ایم که استاد فن مغالطه در آتن پروتاگوراس بود که سقراط مبارزه با او را بعنوان یکی از هدف های زندگی خود برگزیده بود. ضمنا منابع عالمانه ی اروپاییان قید می کنند که پروتاگوراس فن مغالطه را نزد مغان ایرانی تحضیل کرده بود**.
بی دلیل نیست که در دوران بعد از اسلام نیز بزرگترین منطقیان جهان که سلسله ای غرورانگیز را تشکیل دادند که از سلسله های پادشاهان و محدثان افتخارات بیشتری برای فرهنگ ما فراهم آوردند ایرانی بودند، سلسله ای که شاید نخستین آنان را بتوان ابن مقفع بشمار آورد و نامدار ترین آنان فارابی، شیخ الرییس ابو علی سینا، برجسته ترین شاگرد او در این رشته، بهمنیارابن مرزبان، منطقی بزرگ زرتشتی و زاده ی آذربایجان، و پس از آنان شیخ شهاب الدین عمر سهروردی و بالاخره خواحه نصیرالدین توسی و شاگردان او بودند.
تحصیل برای کسب احاطه بر اصول و فنون منطق صوری قدیم که شامل فنون مغالطه نیز می شود، تا قرن بیستم در میان محصلان علوم قدیمه و از آن جمله در حوزه های تحصیل علوم دینی همچنان دنبال می شد و هنوز نیز می شود و بسیاری از اساتید این فن کسانی بودند که تحصیلات اولیه ی خود را در این محیط انجام داده بودند. متاسفانه باید تذکار داد که مغالطات آقای گنجی، با و جود حشر و نشر طولانی نامبرده با تربیت شدگان این محیط، از نوع فنی آن نیست و چنانکه خواهیم دید بدون اندک نیازی به تحلیل منطقی به معنی فنی آن با دقتی اندک در هم می ریزد.
درباره ی مشروعیت پرچم کنونی جمهوری اسلامی بعنوان پرچم ملی ایران تنها دلیلی که این دموکرات جدید العقیده اقامه می کند این است که کشور های دیگر جهان این پرچم را به رسمیت می شناسند ! آری، در چارچوب مناسبات دیپلماتیک، هرگز کشور های دیگر نه می توانند پرچم دیگران را تعیین کنند نه مقامات عالی و دانی آنان را؛ و به طریق اولی، نه نظام سیاسی کشور دیگری را. بر این اساس، در مورد ایران آنها هم ناچار از قبول رسمیت نظام مورد علافه ی آقای گنحی می باشند ( در گذشته و یحتمل امروز ، چنانکه می بینیم نویسنده سخنان « همه ی چهره های شاخص اين جنبش » را، که در این مورد هم تاکید های مکرر دارند، ملاک قرارداده است!)، هم باید رییس جمهور و رهبر و ... آن را به رسمیت شناسند. پرچم هم از این قاعده مستثنی نیست. پرسش: اما آیا ملت ایران باید در تعیین مقدرات خود تسلیم این قاعده ی دیپلماتیک باشد؟ آیا چنین مغالطه ای درباره پرچم ملی ایرانیان مانند هر مغالطه ی دیگری فریبکارانه نیست؟
پرچم کنونی نیز مانند خود نظام، در سایه ی رعب و وحشت روز ها و ماه های نخست به قدرت رسیدن حاکمان کنونی پرچم رسمی ایران شد؛ سایه ی شومی که با صد ها اعدام غیر مشروع و بی قاعده بر ایران گسترده شد تا درباره ی قبول جمهوری اسلامی آقای خمینی کسی نتواند « نه یک کلمه بیشتر بگوید نه یک کلمه کمتر» و آنان که جز آن گفتند، چون دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر شاپور بختیار و دکتر مصطفی رحیمی اینک سال هاست که از دولت مراحم این نظام به خاک خفته اند. بدین دلایل است که محاجات اکبر گنحی درباره ی ملی بودن پرچم جمهوری اسلامی بار دیگر داستان هول انگیز « نه یک کلمه بیشتر، نه یک کلمه کمتر» را به خاطر می آورد!
مغالطهی دیگری که آقای گنجی درباره ی پرچم ملی بکار می برد آنجاست که می نویسد:« پرچم نظام پيشين: سلطنت طلبان اين پرچم را به رسميت می شناسند. اصرار سلطنت طلبان بر حضور در ميتينگ های ديگران با اين پرچم، آن را به نمادی سياسی يعنی نماد سلطنت طلبان تبديل کرده است. رژيم جمهوری اسلامی هم به کرات، از جمله در خبری که از اعتصاب غذای نيويورک در تلويزيون خود منتشر کرد، از اين امر سو استفاده کرده و همه ی مخالفان خود را سلطنت طلب معرفی می کند. البته ممکن است برخی از ايرانيانی که سلطنت طلب نيستند هم اين پرچم را به دليل قدمت آن پرچم ملی به شمار می آورند، اما تفکيک اين دو از يکديگر دشوار است»
در این مغالطه چندین کذب صریح و تلویحی وجود دارد که ما به ذکر دو مورد آن بسنده می کنیم. نخست اینکه نویسنده با استعمال واژه ی «نظام پیشین» بجای «نظام مشروطه» در مورد منشاء مشروعیت پرچم سه رنگ سعی دارد تا انتساب آن پرچم به دیکتاتوری بعد از ۲۸ مرداد، یا دیکتاتوری رضاه شاه را القاء کند، حال آنکه آن پرچم علاوه بر چندین سده قدمت اصل اجزاء و حتی سوابق معتنابه ترکیب این اجزاء، مصوب نمایندگان مشروطه خواه در محلس اول است که بدست قزاقان لیاخوف به توپ بسته شد و بخشی از اعضاء آن دراین ماجرا جان باختند، و مضمون اصل پنحم متمم قانون اساسی مشروطه است، متممی که همه ی فداکاری ها و قربانی ها برای به کرسی نشاندن آن صورت گرفت. کذب دیگر این است که نویسنده بجای آنکه بگوید این پرچم مورد قبول مخالفان جمهوری اسلامی است، یعنی بجای بیان حقیقت، درباره ی آن مدعی می شود مورد قبول سلطنت طلبان است… «،
خصوصیت مهم دیگر نویسندهی مقالهی» دموکراسی و ديکتاتوری پرچم « چنانکه ذکر شد در پندار های سست اوست. او از جمله چنین می پندارد که در خارج از کشور، مبارزات متشکل برای حقوق بشر و استقرار دموکراسی، با مهاجرت شخص ایشان آغازشده است، یا اگر این مبارزات در گذشته ها نیز سابقه ای داشته است، مبارزان از قواعد و رسوم هماهنگ کردن خود در این کار بی اطلاع بوده اند یا نیاز به مربیانی، نظیر آقای گنجی داشته اند. حال آنکه این مبارزات که سابقه ی آنها دست کم به مهاجرت گروهی از مشروطه خواهان بنام بهنگام استبداد صغیر به اروپا و از آنجمله انتشار نشریه هایی از حانب آنان، بویژه به ابتکار علی اکبر دهخدا می رسد، تاریخی دراز و پرافتخار دارد، که جنبش وسیع دانشجویی سال های شصت به بعد در چارچوب کنفدراسیون محصلین و دانشحویان ایران نمونه ی برجسته ی آن است که در تاریخ همکاری های دموکرات منشانه ی ایرانیان هنوز نظیری برای آن پیدا نشده است.
اما بارز ترین شگرد آقای گنجی در گفتار آموزشی خود میانبری است که از دیکتاتوری گذشته به استبداد دوران خامنه ای می زند، آنجا که، بی پروا از حافظه ی زنده ی مردمان، گذار از یک استبداد به استبداد دیگر را در گذار از شاه به خامنه ای قلمداد می کند و خمینی را که بنیاد گذار این رژیم است عامدانه و آگاهانه از قلم می اندازد چنانکه گویی در این میان خمینی ها و رفسنجانی ها نقش اصلی تاسیس این نظام و انباشت جنایات در تاریخ آن را نداشته اند و ملت یکسره از زندان محمد رضاشاه به سیاهچال اسلامی خامنه ای درافتاده است ! البته این شگردی است بس کوته بینانه، چه همان نسلی که گنجی به لحنی مداهنه آمیز از آنان با عنوان « جوانان برومند» نام می برد، نسل ندا ها و سهراب ها...، نیز می دانند بنیاد گذاراین زندان، و همدستان او چه کسانی بوده اند.
مکمل این نادرستی عامدانه ی تاریخی این است که وقتی فیلش یاد هندوستان معلمی ايدئولوژیکی در سپاه پاسدارن می کند و بصورت یک رفلکس ايدئولوگ های سطح نازل بلشویسم به نقل قول از لنین متوسل می شود، به استناد از رساله ی دولت و انقلاب پایه گذار بلشویسم پرداخته، موضوع کسب قدرت از طریق اعمال قهر در نبرد طبقاتی را از قول او نقل می کند، و در مورد جمهوری اسلامی، یعنی درمورد مساله ی کاربرد آن وسیله علیه این نظام، رد آن را توصیه می کند. اما اواینجا هم به عمد یادآور نمی شود که خمینی نیز، برخلاف اداعا هایی که درباره ی خصلت به اصطلاح مسالمت آمیز انقلاب اسلامی او می شود، کارش فقط تا در پاریس بود زبان مسالمت فریبکارانه بود،،چه همینکه پایش به بهشت زهرا رسید اولین جمله ای که بر زبان آورد این بود :« من توی دهان این دولت می زنم» و فیلم این صحنه که من بار ها آن را دیده ام نشان می دهد این مقام به اصطلاح روحانی چقدر روحانی بود! سپس اعدام های بیشمار را برای تحکیم قدرتش آغاز کرد تا چنان زهر چشمی از جامعه بگیرد که هنگامی که می گوید « جمهوری اسلامی؛ نه یک کلمه کمتر نه یک کلمه بیشتر» کسی جرات دم زدن و نطق کشیدن نداشته باشد. اگر این روش قهرآمیز تسخیر قدرت نیست پس چیست؟ خامنه ای کاری نمی کند جز ادامه ی رویه مرضیه ی استاد وامامش خمینی.
دیگر آنجا که می کوشد وانمود کند که این حرکت سبز در دست مردم است و با استعمال مکرر کلمه ی مبهم «ما» خود و دوستان ایرانش را بجای مردم می گذارد مگر آنجا که طغیان قلم سبب می شود که این «ما» را از ابهام خارح کند، از « سران» این حرکت سخن می گوید بدون اینکه آنان را نام برد یعنی آنجا که می نویسد :
«چهره های شاخص اين جنبش بارها و بارها ارتباط اين جنبش با گروه های ياد شده را به صراحت تمام انکار کرده اند.»
مگر رهبران می توانند جز چهره های شاخص باشند یا متقابلا مگر چهره های شاخص می توانند رهبران بالقوه، بلکه بالفعل نباشند؟ پس چگونه می توان ادعا کرد که نیرویی مرئی و نامرئی از ابتدا سعی در جهت دادن به این جنبش در راه هدف های خود که هدف های جناحی از جمهوری اسلامی بوده و هست نمی کوشیده است؛ گو اینکه مردم هوشمند نیز متقابلا کوشیده اند بنوبه ی خود از امکانات آنها سود برند بدون اینکه موافق هدف های آنان بوده باشند؟
دیگر از شگرد های بسار آشنای اکبر گنجی طرح این ادعای بی اساس است که گویا آنچه او «نزاع های نسل های پیشین» می نامد به نسل های کنونی ارتباط ندارد؛ ؛ می گوییم شگردی بس آشنا زیرا سالیان دراز است که مدافعان دیکتاتوری گذشته که سخن از کودتای ۲۸ مرداد و فحایع ضد دموکراتیک آن دوران را که فاش کننده ی خواست ها و هدف های واقعی خود می دانند، طرح آن واقعیت ها را ناسودمند و، بل، زیانبخش برای اتحاد ایرانیان علیه جمهوری اسلامی قلمداد می کنند. سر سلسله ی این مغالطه کاران در میان این در دارو دسته آقای داریوش همایون است که تقریبا در همه ی نوشته های خود مخالفان نظام کنونی را از یادآدوری آن کودتایی که عواقب آن به انقلاب مرگبار اسلامی منتهی شد، منع یا سرزنش می کند.
اما چرا دموکرات های اصیل و واقعی نه تنها از یادآدوری این گذشته باکی ندارند، بلکه آن را ضروری می شمارند؟ بدین سبب که هم در باره ی دیکتاتوری پیشین و هم درباره ی جمهوری اسلامی بدون آگاهی از حوادث عمده ی گذشته نمی توان به علل پیشامد های بعدی، مانند ظهور جمهوری اسلامی در مورد نخست، و جنگ دو جناح نظام در مورد کنونی، پی برد؛ متقابلا نیز کسانی از یادآوری آن حوادث گذشته، با چاپلوسی از نسل های فعال و جوان کنونی بیمناک اند و علیه این کار تبلیغات می کنند که می دانند تاریخ علیه آنان گواهی می دهد... و البته باید هرچه بیشتر در تاریک ماندن حقایق گذشته بکوشند؛ ضمن اینکه با تمام قوا و امکانات کسان و گروه هایی را برای انتشار مقالات و « کتاب هایی» درباره ی همان وقایع، اما به روایت مورد نیاز خود، بسیج کرده اند و می کنند.
هرگز یکی از اینان را ندیده ایم که علیه تاریخ های سفارشی و قلب شده ای که علیه دکتر مصدق، خدمات و نهضت او منتشر شده و می شود، کلامی بر زبان آورده باشند؛ تاریخ را تنها آنجا باید مسکوت گذاشت که با بیان حقایق علیه اینان و آنان گواهی می دهد.
-- یکی از درس های دموکراسی هم که خوب است نوآموزی چون آقای گنجی) که اگر فرض دشوار، وگرنه محال، دموکرات بودن او را بپذیریم (مکرر در مکرر مرور کند، این است که در چارچوب یک اتحاد عمل اگاهانه یعنی سنجیده و حساب شده، نیروهای سیاسی متفاوت و بلکه مخالف با یکدیگر در بسیاری از مسایل مهم، می توانند، در تجمعاتی مشترک، حتی با علامات متمایز خود، شرکت کنند، و این روشی است که هر روزه در دنیای دموکراسی شاهد آنیم، مگر آنکه گنجی ها در این دنیا تنها هربار روش هایی را که سیادت انان را تامین کند بعنوان روش دموکراسی به رسمیت بشناسند!
اکبر گنجی، چنانکه گویی نمایندگی مردم یا سخنگویی از جانب آنان امری دلخواه یا ارثی است، در تمام طول مقاله ی خود بارها و بارها از ضمیر منفصل اول شخص جمع «ما»، یا در پایان افعال از ضمیر متصل اول شخص جمع « ایم» استفاده می کند، اما هرگز و در هیح موضعی خود را به توضیح این که آن « ما » کیست یا کیانند، مکلف نمی داند؛ او به دلیل عدم انس با مفاهیم و اصول اساسی دموکراسی اساسا احساس ضرورتی برای توجیه چنین ادعا های جسورانه ای نمی کند، و مانند دوران سروری در دستگاه های حمهوری اسلامی چنین می پندارد که در فضاهای مستقر بر اساس دموکراسی نیز کافی است کسی به هر دلیل روشن یا تاریک زندان کشیده یا دست به اعتصاب غذا زده باشد تا سخنگویی یا نمایندگی بنام دیگران در مورد او به صورت امری دلخواه و طبیعی درآید یا ادعایی خودبخود موجه!
حال آنکه یکی دیگر از رسوم دموکراسی ها این است که کسانی که علیه حقوق ملت و موازین دموکراسی و حقوق بشر مرتکب جنایت شده اند، یا پرونده ای تاریک در این زمینه ها دارند می بایست پیش از ادعای سرکردگی حساب خود را با مردم روشن کنند. تازه پس از آن است که در صورت شمول عفوافکارعمومی یک کشور، و پیش از همه دموکرات های اصیل، آزموده و شناخته شده بر آنان، که به مثابه قبول چنین افرادی از سوی جامعه خواهد بود، می توانند در صفوف دموکرات ها و مردم عادی جایی طلب کنند، و بطور قطع، نه جایی در راس، بلکه جایی فروتنانه که متناسب با گذشته و دفتر جدید زندگی آنان باشد، یا دفتر زندگی جدیدشان. از زندان آزاد شدن و به محض رسیدن از گرد راه ادعای رهبری داشتن و رهنمود اعتصاب غذا برای دیگران صادر کردن ( مانند چند سال پیش از این) نه فقط هیچگونه نسبتی با موازین معمول در جهان دموکرات ها، یعنی رسوم یادشده در بالا ندارد، بل خود قرینه ای قوی برای تردید نسبت به مقاصد سیادت طلبانه ی شخصی می شود که در گذشته نیز بهمان انگیزه به سوی مراکز قدرت گرویده بوده و با شرکت در همه نوع اعمال آنان برای کسب و تحکیم قدرت خود، عشق به قدرت سیاسی را نشان داده است.
یکی از خصوصیات دیگر و بسیار شایان توجه اکبر گنجی این است که درخارج از کشور بگونه ای قدم بر می دارد که گویی هرگز نامی از مصدق نشنیده است. اما از ابتدا بدیهی است که چنین فرضی خلاف عقل خواهد بود. خاصه اینکه وی در ایران در آستانه ی آزادی از زندان این جمله را درباره مصدق بیان کرده بود:"ما يک مصدق می خواهيم، اگرنباشد، کاری صورت نمی گيرد." با اینهمه از زمان مهاجرت به خارج از کشور وی همواره درباره ی نام مصدق سکوت اختیار کرده است. ممکن است این امر معمایی بنظر آید زیرا اگر با مصدق مخالف باشد و دراین باره چیزی بگوید خیلی زود تر چهره ی جدید او نمایان می شود واگر با مصدق نظر موافقی داشت نیز برای اظهار آن مانعی در مقابل خود نداشت. برای یافتن پاسخ به این معما ما اطلاع سودمندی زیر را بدست آوردیم.
شخض موثقی، از اعضاء دیرین سازمان های جبهه ملی ایران در اروپا، از قول یک دوست قدیمی مقیم نیویورک رویداد زیر را درباره ی آشنایی و مناسباتش با اکبر گنجی چنین شرح می دهد :« هنگامی که جمهوری اسلامی در دوران اقتدار رفسنجانی با زندانی کردن وی از او یک مظلوم تراشید و در زمان اعتصاب غذای وی بسیاری از همین مبارزان خارج کشور، که اکبر گنجی اینک به آنان می تازد و درس مبارزه می دهد، طبق معمول و بنام حقوق بشر برای آزادی وی به انواع امکانات و کوشش ها متوسل شدند***
حاصل سخن این که نویسنده ی مقاله ی » دموکراسی و ديکتاتوری پرچم « بعد از مقدار زیادی صغری و کبری چیدن درباره ی اینکه دموکراسی چیست و آموختن آن به دموکرات های اصیل و قدیمی در خارج از کشور که نزدیک نیم قرن در راه بازگشت دموکراسی به ایران مبارزه کرده اند با دفاع ضمنی از پرچم جمهوری اسلامی و سعی در انتساب پرچم ملی و تاریخی سه رنگ شیرو خورشید نشان، که بر طبق اصل پنجم متمم قانون اساسی نزدیک بیست سال پیش از سلطنت پهلوی ها به عنوان پرچم ملی ایران از طرف نمایندگان آزاد ملت ایران تصویب شده، به سلطنت طلبان****،
همه ی این شعبده ها به این پندار باطل که رهبری جنبش های خارج از کشور را در انحصار خود و سروران خود، یا به قول خود او « چهره های شاخص اين جنبش»، که همان رفسنجانی و موسوی باشند درآورد.
اما از آنجا که واقعیت را نمی توان برای همیشه در پس پرده نگهداشت، چنانکه در آغاز این گفتار دیدیم، پیش از آنکه ما بر ارتباط تحمیل رنگ سبز و ممنوعیت پرچم ملی ایران با انحصار طلبی آقای گنجی و یاران «شاخص » او در ایران دلیلی اقامه کنیم، آقای موسوی در ایران با اعلام رسمی تشیلات امید سبز خود این کار را بجای ما انجام داد و از این پس دیگر نه آقای گنجی نه کس دیگری نمی تواند برای سوء استفاده از کم تجربگی طبیعی برخی از جوانان ما ادعا کند که سبز یعنی همه و به جایی و کسی بستگی ندارد. باری، حضرات بنیادگذار بدنبال اعلام تاسیس « تشکیلات راه امید سبز» خود اینک حجت را تمام کرده، جزو شرایط عضویت در آن علاوه بر ملیت ایرانی دیانت اسلام و التزام به قانون اساسی جمهوری اسلامی را نیز قرار داده اند و با این اوصاف فقط پرچم ملی تاریخی و کهن ایرانیان نیست که پشت رنگ سبز مستور می ماند، که هم میهنان زرتشتی، این قدیمی ترین مردم این کشور، و دیگر اقلیت های مذهبی نیز از «افتخار» عضویت در حزبی که ادعای مبارزه در راه آزادی آنان را دارد محروم و ممنوع می مانند، بطوری که درباره ی آن نوع آزادی که این گروه می خواهند به دیگران اعطا کنند تنها این بیت حکیمانه و نغز جامی را می توان نقل کرد:
ذات نایافته از هستی بخش / کی تواند که شود هستی بخش.
*** پس از آنچه گفته شد تصور می کنیم بتوان نظر ملیون و بطور کلی همه ی دموکرات های واقعی و مصمم را به صورت زیر خلاصه کرد.
بدیهی است که نه آقای گنجی و نه «افراد شاخص» تشکیلات سبز در ایران هیچیک نه از شیر به تنهایی نفرت دارند نه از خورشیدی که سرچشمه ی حیات است. اما آنها می دانند که جمع میان این دو نماد بر پرچم ایران به معنی نفی قیمومت مذهبی در مبارزه برای آزادی و حاکمیت ملی است، و نشان جستجوی آن نوع رهبری که این هدف ها را مد نظر دارد.
آقای گنجی که به رساله ی دولت و انقلاب لنین که مسا له ی مرکزی آن موضوع کسب قدرت سیاسی است استناد می کند بخوبی می داند که چگونگی حل این مساله به چگونگی و ماهیت رهبری جنبش بستگی تام و محکم دارد و تلاش او در انحصاری ساختن رنگ سبز بدین منظور است که این رهبری در دست جناحی از ٰرژیم قرارداشته باشد که می گوید همان« جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر نه یک کلمه بیشتر»، یعنی یاران دیرین او در جناح دوم نظام حاکم. اما آنها این منظور را تحت این عنوان خوش ظاهر طرح می کنند که امروز نباید کاری کرد که جنبش حالت شورشی به خود بگیرد و نمی بایست به طرف مقابل دستاویزی برای سرکوب مردم داد.
کسانی که از هم امروز رنگین کمان آزادی را که همانا پرچم کهن ملت ایران است بدست می گیرند می کوشند تا بدون هرگونه عمل تحریک آمیزی حق خود را دست کم در همین حد علائم و شعار های استراتژیک از هم اکنون به کرسی بنشانند تا درآینده جامعه بتواند فارغ از چنان دغدغه های مشروعی، مجهز و آماده و بسوی پیروزی دموکراسی گام بردارد.
* ( هموطنی نیز که با حسن ظن و سعه ی صدر فوق العاده ای به سوابق آقای گنحی برخورد می کند در مورد بخشی ار «استدلال» او ضمن گوشزد نکات صحیح و هوشمندانه ی دیگر، فی الجمله چین می گوید :
» در طیفِ ملّی با چند مورد برخورد کرده ام که از اين رفتار رنجيده اند: خودتان را جایِ مصدّقی هائی بگذاريد که اين جمله را می خوانند: «البته ممکن است برخی از ايرانيانی که سلطنت طلب نيستند هم اين پرچم را به دليلِ قدمتِ آن پرچمِ ملّی به شمار می آورند، اما تفکيک اين دو از يکديگر دشوار است». اينان (چه راهکارشان را بپسنديم و چه آن را فرسوده بدانيم) بيش از 50 سال است که با خوش نامی و با رعايتِ حقوقِ ديگران برایِ سرافرازیِ کشور و مردم شان «والدين و ملک را بگذاشتند – راهِ معشوقِ نهان بر داشتند» و مانندِ شما زندان کشيده اند يا فدائیِ قتل هایِ زنجيره ای شده اند. اين برایِ من و ديگران احترام بر انگيز است. حالا ما بيائيم و آن ها را گروهکی قابل صرفِ نظر بدانيم که بهتر است برایِ اين که با سلطنت طلبان اشتباه گرفته نشوند چاره ای بيانديشند؟ اميدوارم که اين تشبيه را ببخشائيد، ولی اين با خس و خاشاک خواندن چه تفاوتی دارد؟ اين پرسش را جدّی بگيريد: شما و همراهان تان طبيعتاً می خواهيد در آينده در ايرانی آزادتر نامزدِ نمايندگیِ مردم شويد. مردم از کجا بدانند که شما آن ها را به دو گروهِ لايقِ توجّه و صرفِ نظر کردنی تقسيم نمی کنيد. آيا تجربه یِ امروز تنها چراغِ راه شان برایِ برآوردِ رفتارِ فردایِ شما نخواهد بود ؟ «
و همو درباره ی رویه های پسندیده و مشروع دست بردن در پرچم ملی باز هم، همراه با ادله ی محکم دیگری، چنین می افزاید: »در آلمان، هم حکومتِ نازی ها به پايان رسيد و هم حکومتِ کمونيستی. مردمِ آلمان هم دوباره پرچمِ ناعقيدتی [منظور نویسنده ی محترم از « ناعقیدتی»، که در متن توضیح داده شده، غیرايدئولوژیکی است] خودشان را با همان نشانه یِ عقاب بر گزيدند. برای شان هم آن عقاب مقدّس نيست و تنها نشانه یِ حکومت است. در شهرِ ما يک بار هم نمايشگاهِ کاريکاتورهائی بود که در آن همين عقاب را دست انداخته بودند. اگر ازمن می پرسيد، آلمانی ها هم دوباره به همان پرچمِ هميشگیِ خود بر گشتند، چون نمی خواستند گسستی تاريخی پديد بياورند. در اين جا نمی خواهم سخن را به سودمندی يا ناسودمندی هایِ هويّتِ ملی بکشانم. تنها به اين مقايسه بسنده می کنم: معمولاً هر کسی نامِ خانوادگیِ خود را نگه می دارد. شايد کسی خواست که نامِ خانوادگیِ ديگری داشته باشد، به هر دليلی که فقط خودش می داند. ولی شرطِ لازم برایِ اين که دست در شناس نامه اش ببريم اين است که او اين آرزو را بيان کرده باشد، نه اين که ما به دلايلِ عقيدتی به نمايندگیِ او گسستی در تاريخچه یِ خانوادگیِ او پديد بياوريم (بی اختيار به يادِ فيلِ شهرِ قصّه می افتم).
من درست نمی دانم که پيش از يک همه پرسی که آن هم به خواستِ خودِ مردمِ ايران انجام شده باشد به دلايلِ عقيدتی کشورمان را پيشاپيش جلویِ عملِ انجام شده بگذاريم. هر ملّتی بايد خودش تصميم بگيرد که آيا خواهانِ گسستِ تاريخی است، نه ايدئولوگ هائی که کسی انتخاب نکرده. تا زمانی که در باره یِ خواستِ مردمِ ايران تنها می توانيم حدس و گمان بزنيم اجازه نداريم در شناس نامه اش دست ببريم. می توانيم اين گسستِ تاريخی را در آينده به مردمِ ايران پيش نهاد کنيم و بس.
** (نک. پرو تاگوراس و مغان ایرانی، در: ایران باستان( به فرانسه ؛ نایاب):
La Perse antique, Paris, Presse Universitaire de Paris. *** (نویسنده ی این سطور، که در دوران جوانی در اعتصاب غذاهای متعدد، و گاه نسبتا درازی برای نجات جان زندانیان سیاسی در دوران دیکتاتوری گذشته شرکت کرده بود در این مور نیز نیز بنا به اعتقادات و روش همیشگی خود طی یک مصاحبه ی مطبوعاتی با صدای آمریکا بر حق آقای اکبر گنجی به آزادی و برخورداری از کلیه ی حقوق انسانی دیگر تاکید ورزیده بود.
† ( در مورد سلطنت طلبان نیز این نکته ی مهم شایان ذکر است که هواداری از نظام خاصی نباید سلب کننده ی ملیت ایرانی و حقوق شهروندی او محسوب گردد و تا حایی که آن نظام مورد نظر مانند حمهوری اسلامی نظامی توتالیتر نباشد شهروند باید از همه ی حقوق خود برای فعالیت سیاسی نیز برخوردار باشد. اینکه اکثر سلطنت طلبان کنونی ایران بدبختانه هنوز از دیکتاتوری پس از ۲۸ مرداد دفاع می کنند مشکل آنان است و البته مانع همکاری دموکرات ها با این گروه شده و می شود، اما از دید یک دموکرات واقعی این امر ارتباطی با ملیت ایرانی و حقوق شهروندی آنان ندارد، و بهانه جویی جمهوری اسلامی که در هر صورت مضحک ترین دستاویز ها را برای محاکمه ی خودی های نظام بکار می برد البته درباره ی حضور احتمالی سلطنت طلبان در یک تجمع آزادیخواهانه ی ایرانی که اکبر گنجی آن را بعنوان دلیلی برای طرد این یا آن گروه ایرانی مطرح می کند از دید یک آزادیخواه اصیل پشیزی اعتبار ندارد؛ مبارزان باید انتخاب خود در باره اتحاد عمل با دیگران را با معیار های خود انجام دهند نه با معیار های حمهوری اسلامی، چنانکه در اساسنامه ی « تشکیلات سبز» آقای موسوی درباره ی شرایط عضویت می بینیم؛ شرایطی که ما را به هزار و حهارصد سال پیش باز می گرداند که ایرانیان شکست خورده از عرب اگر اسلام نمی آوردند اهل ذمه بشمار می آمدند، مانند اقلیت های مذهبی کنونی در اساسنامه ای که نام بردیم.
منبع:پژواک ایران