دهه شصت, زندان سیدعلی خان قسمت دوم
بهروز سورن
اعدام جوانان در این دوره به خرج خانواده هایشان انجام می شد. بدین معنا که خانواده ها را مجبور می کردند تا مخارج گلوله های مصرفی! برای تیرباران فرزندانشان را پرداخت کنند. بابت هر تیر چند هزار تومان مطالبه می شد و چنانچه خانواده ای از پرداخت این مبلغ خودداری می کرد نه تنها مورد تهدید و توهین قرار می گرفت بلکه آدرس محل دفن فرزندشان را نیز دریافت نمی کردند. خصایل فاسد, سودجویانه و ریاکارانه عناصر سپاه و مزدوران حکومتی در رابطه با خانواده های نگران, مشوش و هراسیده زندانیان سیاسی بیداد می کرد.
برخی از این عناصر بواسطه مسئولیت و یا ارتباط نزدیک و مستقیم خود با مسئولین زندان, بازجویان و زندانبانان و قضات بیدادگاه ها از وضعیت و مشخصات پرونده زندانیان و بخصوص محکومین به اعدام, مطلع و با مراجعه به خانواده هایشان برای آزادی و یا رهایی از مجازات اعدام زندانی مبالغ هنگفتی پول مطالبه می کردند. البته در اکثر موارد در سرنوشت متهم تغییری ایجاد نمی شد.
در یک مورد به خانواده یکی از زندانیان محکوم به اعدام در اصفهان که حکمش برای تایید به تهران فرستاده شده بود, مراجعه نموده و هشتصد هزارتومان برای تخفیف در حکم اعدام طلب می کنند. همسر و خانواده این فرد که از متعلقین به یکی از نیروهای سیاسی چپ بودند به سختی مبلغ هنگفت مذکور را به آن ها می پردازند و فرزندشان یک روز پس از پرداخت پول اعدام می شود.
اعدام و تیرباران زندانیان سیاسی در جوامعی با حاکمیت استبدادی و دیکتاتوری بنابر ماهیت ضد مردمی و سودجویانه طبقه اقلیت حاکم را می توان یک قاعده دانست و مکرر مشاهده کرد. جمهوری اسلامی با طلب مخارج این تیرباران ها و سوء استفاده رذیلانه در رابطه با خانواده های زندانیان سیاسی از قواعد موجود شناخته شده نیز فراتر رفته و در حوزه استثناها قرار می گیرد.
اعدامی ها را بدون اطلاع قبلی صدا می زدند . از آنها می خواستند که وسایلشان را جمع کرده و از بند خارج شوند بدون آنکه به آنان فرصت وداع با دوستان خود را بدهند و در طی مدتی که زندانی مشغول جمع کردن وسایل خود بود با دقت او را تحت نظر می گرفتند تا از نوشتن و یا تحویل وصیت نامه جلوگیری کنند.
هیچ یک از زندانیان از واقعه ای که در پیش بود مطلع نمی شد مگر انکه خود به حدس و گمان بیافتد و همیشه این احتمال که انتقال به زندانی دیگر و یا بازجویی و شکنجه مجدد در پیش است, مطرح بود. تنها در روز و یا روزهای بعدی از وقوع حادثه با خبر می شدیم. این گونه اخبار برای درهم شکستن و تضعیف روحیه زندانیان با علاقه و ولع خاصی از سوی ضیاء و یا زندانبان به بقیه منتقل می شد. انتقال محکومین به مرگ در گروه های چند نفره و یا تک تک صورت می گرفت و گفته می شد که ساعاتی پیش از مرگ به انفرادی منتقل می شدند.
وضعیت غذایی در زندان سید علی خان بشدت خراب بود و در یک مورد به مسمومیت عمومی منجر شد که با دلدرد, اسهال و استفراغ و در مواردی با تب همراه بود. صف انتظار در برابر توالت های موجود طولانی شده و هیچکس اجازه توقف در آنها را بیش از یک دقیقه نداشت و پس از خروج مجددا در انتهای صف می ایستاد. در چنین وضعیت انفجاری حتی دکتر و دارویی در اختیار زندانیان قرار نگرفت.
گفتگو ها و تماس های افراد با یکدیگر بشدت کنترل می شد و هر از گاهی نیز زندانبانان بطور غیر منتظره حمله کرده و افراد را به سرعت از هم جدا کرده و برای بازجویی می بردند و هر گونه تناقضی در گفتار را مبدا و دلیلی برای شکنجه و حجیم تر کردن پرونده زندانی قرار می دادند. البته گزارشات ضیاء در بالا بردن حساسیت زندانبانان و بازجو ها به تماس زندانیان با یکدیگر نقش مهمی ایفا می کرد.
یک اتفاق ساده موجب دستیابی به جزوات متعدد تئوریک و امنیتی سازمان راه کارگر در درون زندان شد و هیجان و نشاطی باورنکردنی در میان تعدادی از زندانیان ایجاد کرد. از طریق جاسازی در یک ساک تقریبا اخرین و جدیدترین جزوات به درون زندان منتقل شد و مادر یکی از زندانیان ممنوع الملاقات بدون اطلاع از محتویات ساک به همراه وسایل شخصی فرزندش انرا به داخل زندان فرستاده بود.
آمد و شد چهره های جدید در میان زندانبانان و زمزمه های درگوشی آنان خبر از اتفاق جدیدی میداد که در شرف وقوع بود. حدسیات زندانیان حول و حوش انتقال به زندان بالا یعنی دستگرد, دور می زد. لیست بلندبالائی را برای جمع کردن وسایلشان خواندند و همهمه ای در گرفت. روبوسی و خداحافظی با دوستان و رفقای برجا مانده چشم های گریان و هدیه گرفتن و دادن به رسم یادگار از مشخصات این لحظات بود.اعدام های دستجمعی از جمله تخصص های بی بدیل رژیم بود که پایانی هم نداشت اما وجود نام افرادی که احتمال آزادی شان میرفت و بقولی بوی آزادی می دادند از احتمال اعدام جمعی نام بردگان می کاست.
زندانبانان مهر سکوت بر لب داشتند که این نکته بر نگرانی و بی اطلاعی زندانیان می افزود. در حین جمع آوری وسایل خودم رفیقی نزدیک آمد و چشم بند خود را به رسم یادگاری بمن هدیه کرد. این چشم بند کار دست ساز خودش بود و من ابتدا متوجه منظورش نشدم, گرفته و تشکر کردم. چشم بند ها را زدیم, ما را به پشت پرده منتقل کردند. در این مکان متوجه چرائی هدیه این رفیق شدم.
چشم بند دارای این خاصیت بود که زندانبان متوجه شفافیت ان نمی شد و زندانی تمامی ماجراها را می دید و این کمک زیادی برای شناخت محیط و شناسایی مکان ها بمن کرد. فکر می کنم این چشم بند گرانبهاترین و ارزشمندترین وسیله ای بود که رفیق در زندان و در مالکیت خود داشت.
این رفیق پس از مدتی تقاضای انتقال به شهرستان زادگاهش را کرد و سپس منتقل شد اما پس از مدت کوتاهی زندان مربوطه هدف بمباران هوائی نیروهای صدام قرار گرفته و نیمی از آن ویران شد و رفیق که از بمباران هوائی جان سالم بدر برده بود مجددا به اصفهان بازگردانده شد.
همه را سوار فولکس استیشن هایی کردند که در دو طرف آن نیمکت های چوبی تعبیه شده بود و شیشه های ان را از بیرون با رنگ سیاه پوشانده بودند.داخل ماشین تاریکی مطلق بود و حتی زمانی که چشم بند را به کناری زدم هیچی نمی دیدم. احتمال اینکه پاسداری با چشم بند در میان ما نشسته باشد منتفی نبود و به همین دلیل حرفی رد و بدل نمی شد.
دیواره فلزی ماشین, گرمای نیم روز اصفهان, نبود هواکش و پنجره مسیر طولانی و پر پیچ و خم, همه و همه شرایط غیرقابل تحملی ایجاد کرده بود. بعدها فهمیدم که تمامی این پیچ و خم ها برای آن بوده که زندانیان محل احتمالی آنرا حدس نزنند و بقولی شمال و جنوب را گم کنند و احتمالا ضد تعقیب را هم در نظر داشتند.
منبع:پژواک ایران