چگونه زنده بگور شدم
بهروز سورن
هنوز بیاد دارند که چوبک های خشک نگهبانان بعلامت نجس بودن زندانیان دگر اندیش ابزار ارتباطی با زندانیان بود و چگونه ضربه های دیواری مرس تنها امکان ارتباطی میان همدردان همسایه در سلولهای کناری بشمار می آمد. نوشته همنشین بهار گویای بخشی از حقایق هتل اموات است و بعنوان یک ساکن آن پیشنهاد میکنم که این متن را در آدرس زیر بخوانید. گفتگوهای زندان, خاوران مجازی و کانونهای دفاع از زندانیان سیاسی بهتر است که تلاشهای خود را نه تنها در زمینه ارتباطات و تعلقات خود بلکه از منظر تمامی ناهنجاری های زندانهای سیاسی در دهه شصت بررسی و انتشار دهند. با تشکر از همنشین بهار که این نکته را بدرستی طرح و تاکید داشته است.
.............................
گفتن از دوران اسارت اندیشه در زندانهای جمهوری اسلامی بس دشوار است. دشوار است زمانی که انسان دوباره خاطرات دهشتناک زندان و دخمه های مخوف جمهوری اسلامی را باز بینی و باز خوانی میکند.
دشوار است زمانی که همه لحظات تلخ و سنگین آن دوران وحشت زا را مجددا بیاد می آورد و بنوعی زنده میکند. مطلب همنشین بهار در مورد هتل اموات مرا نیز بر آن داشت که بار دیگر از این اصطبلی بگویم که به هزار فامیل شاهنشاهی تعلق داشت و پس از قیام مردمی بهمن ماه 1357 به محل نگهداری صدها دگر اندیش متعهد تبدیل شد.
دگر اندیشانی که جز سرمایه های مردم کشورمان نبودند و روزگار را در آن ایام بمثابه گمنامانی در ناکجا آباد استبداد بسر می بردند. نا کجا آبادی که حتی وابستگان نظام نیز از وجود آن بی خبر بودند.
دادستان اصفهان را هم چشم بسته به این محل می آوردند و حاکم شرع این شهر نیز از مکان آن بی خبر بود. سلولهای تف زده اش جز بوی عرق و ادرار زندانیان که ناچار به آن در بطری های نوشیدنی بودند نمیداد. خواب در شب بیگانه بود و حرارت جانفزای آن شب و روز زندانیان را بی قرار و بیدار نگه میداشت.
زندانیان اما مومن و پایبند به اندیشه خود دنیا را به ریشخند گرفته بودند و افق ازادی و رهائی از بندهای حاکمان را دیده بودند. برگ نو و دیگر تاریخ مبارزات مردمی کشورمان را می دیدند و لحظه های دردناک و هول انگیز را بجان خریده بودند. تاریخ را می شناختند و این تاریخ را در ماهها و سالها نمی پنداشتند. می دانستند که پرواز هست و اگر چه پرنده مردنی است . دیوار نوشته های این سلولها شاهدی از این مقاومت ها بودند..
پرنده هائی را کشتند, بزمین انداختند اما تمامی انها افق های ازادی و برابری را مشاهده کردند. پرنده هائی نیز همانند همنشین بهار جان بدر بردند تا خاطرات آن دوران نفرت انگیز را بازگوئی کنند. از یادها بگویند و این مکان هول انگیز را دوباره و چندباره ترسیم کنند. هنوز گریه و ناله دختر سه ساله ای در گوشم می پیچد ( من گشنمه ) پس از حدود سه دهه که از حرارت سلول می سوخت و بی قراری میکرد.
مگر میتوان فراموش کرد که جنایات رژیم اسلامی چه ابعادی داشت. مگر قابل فراموشی است که هفت سین زندانیان از سنجاق و سوزن و سیم و ... تشکیل می شد. مگر میتوان فراموش کرد که صدها انسان دگر اندیش زنده بگورانی بودند که ( خدا ) هم انان را فراموش کرده بود؟ اصطبل کاشفی یک نام است ولی جنایاتی هولناک را یادآوری میکند که هرگز از تاریخچه حاکمیت ننگین جمهوری اسلامی زدوده نخواهد شد.
زنان و مردانی که همپای زندانیان اوین و گوهر دشت ضمن حضور در صف مقاومت زندانیان سیاسی در گمنامی تمام زنده بگورانی بودند که یا جان دادند و یا جان کندند تا صدای اعتراض مردم کشورمان را رسا نگه دارند. تا مقاومت در برابر سرکوب گسترده و خاموش نظام را پایدار نگه دارند, تا اندیشه را در سکوت مرگبار جامعه بین المللی پاس دارند.
زندانیان این مخفیگاه هنوز شکنجه ها و صدای تیربارانهای شبانه را بیاد دارند. بیاد دارند که چگونه جیر جیرکها بر تن تف زده و برهنه زندانیان جهش میکردند و چگونه دیوارهای سلول تنگ آنها بر بدن نهیف آنان آوار می شدند.
هنوز بیاد دارند که چوبک های خشک نگهبانان بعلامت نجس بودن زندانیان دگر اندیش ابزار ارتباطی با زندانیان بود و چگونه ضربه های دیواری مرس تنها امکان ارتباطی میان همدردان همسایه در سلولهای کناری بشمار می آمد.
نوشته همنشین بهار گویای بخشی از حقایق هتل اموات است و بعنوان یک ساکن خاموش آن پیشنهاد میکنم که این متن را در آدرس زیر بخوانید. گفتگوهای زندان, خاوران مجازی و کانونهای دفاع از زندانیان سیاسی در تبعید بهتر است که تلاشهای خود را نه تنها در زمینه ارتباطات و تمایلات خود در محدوده رفقای آشنا!! بلکه از منظر تمامی ناهنجاری های زندانهای سیاسی در دهه شصت بررسی و انتشار دهند. با تشکر از همنشین بهار که این نکته را بدرستی طرح و تاکید داشته است.
بهروز سورن
منبع:پژواک ایران