«تغییر»؟ حتی یک ذرّه!
شهباز نخعی
ایالات متحده امریکا کشور شگفت انگیزی است. شگفت انگیزی این کشور بویژه در تعدد شمار تناقض و تضادهایی است که کرفتار آن است. از یک سو، با فاصله زیاد نسبت به کشورهای دیگر، قدرتمندترین نیروی نظامی دنیا را دارد که به اندازه کل بودجه 50 کشور کوچک و متوسط دنیا هزینه آن است. ازسوی دیگر، بیش از 11 سال است که باوجود زور زدن و مایه گذاشتن از آبرو و حیثیت بین المللی خود از پس دست بالا چند ده هزار نفر اعضاء به قول خودش گروه های تروریستی طالبان و القاعده برنمی آید. ازیک سو، شمار میلیاردرهایش به تنهایی از مجموع میلیاردرهای بقیه کشورهای دنیا بیشتراست، ازسوی دیگر، بیش از سه میلیون نفر از مردمش از حد اقل حقوق انسانی که داشتن سرپناه است محرومند. ازیک سو، مدعی داشتن شامل و کامل ترین دموکراسی دنیاست، ازسوی دیگر، اگر شاخ و برگ های پول، نفوذ سیاسی و مالکیت رسانه ها – که آنها نیزغالبا از انباشت پول ناشی می شوند – از درخت دموکراسی مورد ادعا هرس شوند، معلوم نیست تنه و ریشه درخت وزن و نقشی تعیین کننده داشته باشند و مردم بتوانند براستی در سرنوشت اقتصادی و سیاسی کشور نقش عمده ای بازی کنند. از یک سو، شیوه زندگی امریکایی را به عنوان مدل و نمونه مطلوب معرفی و تبلیغ می کند و سیاست پیشگانش از آن با تبختر به عنوان "رویای امریکایی" یاد می کنند – یعنی تا چند وقت پیش یاد می کردند و اکنون مدتی است که به دلیل پس بودن هوا در این مورد خاص سکوت اختیار کرده اند -، ازسوی دیگر، در مدتی کمی بیش از چهل سال – از آغاز دهه 1970 میلادی به بعد – مردم بینوای خود را به بزرگترین بدهکاران دنیا که شرایط زندگی شان تفاوت چندانی با برده های دوران برده داری ندارد – و درمواردی حتی از آنها هم بدتراست – تبدیل کرده است. دراین مورد توضیح می دهم: در آغاز دهه 1970 میلادی، بدهی دولت فدرال امریکا حدود دومیلیارد و هفتصد میلیون دلار بود که سرانه بدهی باتوجه به جمعیت آن زمان امریکا – حدود 150 میلیون نفر – برای هرنفر کمتر از 20 دلار و برای یک خانواده چهار نفره کمتر از 80 دلار می شد. اگر حداقل دستمزد در آن زمان را ساعتی یک دلار بگیریم و فرض کنیم که در خانواده چهارنفره تنها یک نفر کار می کرده، این شخص با 2000 دلار درآمد سالانه و حاصل 4 ساعت از کار سالانه اش می توانسته مالیات لازم برای پرداخت بهره بدهی فدرال را تأمین کند و این رقم تنها 2 درهزار درآمد سالانه اش بوده است. دراثر سیاست های شگفت انگیز دولت های شگفت انگیز کشور شگفت انگیز امریکا، امروز، 42 سال بعد، بدهی دولت فدرال امریکا بیش از 16 هزارمیلیارد دلار است که تنها در 4 سال دوره نخست ریاست جمهوری باراک اوباما بیش از 60 درصد افزایش یافته و از 10 هزارمیلیارد دلار به 16 هزارمیلیارد دلار رسیده است.
با این ترتیب، با جمعیت 300 میلیونی کنونی امریکا، هرامریکایی که از مادر متولد می شود ناخواسته باید بار سهم بدهی سرانه خود را که بیش از پنجاه هزاردلار است به دوش بکشد و با پرداخت انواع مالیات پیدا و پنهان در تأمین بهره و هزینه های بدهی مشارکت کند. اگرمجموع بدهیهای سطوح دیگر دولت شامل دولت های ایالتی، شهرداری ها و... را نیزمعادل بدهی دولت فدرال فرض کنیم، جمع بدهی سرانه هر امریکایی از صدهزار دلار تجاوز می کند وبرای یک خانواده 4 نفره بالغ بر چهارصدهزاردلار می شود واین درحالی است که به علت کسربودجه های فزاینده این رقم ساعت به ساعت نیز افزایش می یابد. به این ترتیب، خانواده چهار نفره ای که چهل سال پیش تنها 2 درهزار درآمد سالانه خود را برای تأمین بهره و هزینه های بدهی می پرداخت، اکنون ناگزیر است بیش از نیمی از درآمد حدود 40 هزاردلاری خود را برای تأمین بهره و هزینه های بدهی ها به صورت انواع متعدد مالیات بپردازد و این معدله هرروز به نفع دریافت کنندگان بهره و به زیان مردم عادی درحال تغییراست.
به نظر نگارنده، چنین نظام سیاسی، اجتماعی و اقتصادی یی به مراتب از نظام برده داری بدتراست زیرا درنظام برده داری نه فقط برده دار درجهت حفظ ثروت خود – که برده ها باشند – ناگزیر بود که ازآنها مراقبت و نگهداری کند، بلکه برده نیز اگر پولی به دست می آورد می توانست آزادی خود را از برده دار بخرد. درحالی که، در امریکای کنونی حتی اگرکسی پول فراوان هم داشته باشد نمی تواند با پرداخت یکجای سهم بدهی خود از پرداخت بدهی و هزینه های آن شانه خالی کند زیرا تأمین آنها درچنان شبکه تودرتو و پیچیده ای از نظام مالیاتی تنیده شده که کسی را ازآن گریزی نیست.
در چنین فضایی است که مردم کشور شگفت انگیز امریکا، درروز سه شنبه این هفته – 6 نوامبر 2012 – به پای صندوق های رأی فراخوانده شدند تابین رییس جمهوری مستقر درکاخ سفید، باراک اوباما و رقیب جمهوری خواه او میت رامنی یکی را برگزینند. درهمین روز انتخابات 435 نماینده کنگره، یک سوم سناتورها و 11 فرماندار ایالتی نیز بطور همزمان برگزار شد.
در این انتخابات، باراک اوباما بر رقیب جمهوری خواه خود پیروز شد و توانست جواز تمدید اقامت درکاخ سفید برای چهارسال دیگر را به دست آورد. فرآیند انتخابات در امریکا فرآیندی چند مرحله ای و پیچیده است که برای آشنایی با آن متن کوتاهی را از تارنمای "بالاترین" نقل می کنم: «... انتخابات در امریکا بصورت کالج الکتورال برگزار می شود. دراین روش مردم هرایالت به کاندیدای مورد نظر خود رأی می دهند و برنده انتخابات درهر ایالت مشخص می شود. سپس رأی هر ایالت درضریبی که متناسب با جمعیت آن ایالت است ضرب می شود. امریکا از 50 ایالت و یک منطقه فدرالی پایتخت تشکیل شده است. مجموع رأی های همه ایالت ها بعداز احتساب ضریب الکتورال 539 است. به این ترتیب، برای پیروزی در انتخابات یک نامزد باید از مجموع 539 رأی، حداقل 270 رأی را به دست آورد. بطور مثال، دراین انتخابات اوباما در ایالت کالیفرنیا و رامنی در ایالت کانزاس رأی اکثریت را کسب کردند. از آنجا که جمعیت کالیفرنیا بسیار بیش از کانزاس است، رأی کالیفرنیا به اوباما 55 رأی و و کانزاس به رامنی 6 رأی الکتورال شمرده می شود».
چنان که گفته شد، همزمان با انتخابات ریاست جمهوری، انتخابات کنگره و بخش هایی از مجلس سنا و فرمانداران ایالتی نیز برگزارشد. نتیجه این مجموعه حاوی نکته ای است که وضعیت کشور شگفت انگیز امریکا را بازگو می کند: درحالی که ضرورت تغییر بنیادین در جامعه امریکا به خوبی مشهود است و باراک اوباما در 4 سال پیش با تأکید براین ضرورت و شعار «تغییر» - که مانند «اصلاحات» سیدمحمد خاتمی حدود آن مشخص نبود – به کاخ سفید راه یافت، مجموعه نتیجه انتخابات ریاست جمهوری، کنگره و سنای امریکا نشان می دهد که هیچ چیز – جز میزان بدهی ها که روزبروز بر آنها افزوده می شود – نسبت به گذشته تغییری نکرده است. باراک اوباما برای 4 سال دیگر رییس جمهوری است، اکثریت کرسی های کنگره را همچنان جمهوری خواهان در دست دارند و حزب دموکرات همچنان در مجلس سنا از اکثریتی شکننده برخوردار است. انگار نه انگار که انتخاباتی چند جانبه برگزارشده است. دریغ از کمترین «تغییر»، حتی یک ذرّه!
منبع:پژواک ایران