فاجعه تروریستی 11 سپتامبر 2001 که رخداد، بسیاری از نویسندگان و تحلیلگران به درستی نوشتند و گفتند که این رخداد نقطه عطفی در تاریخ دنیاست و ازاین پس تاریخ به پیش وپس از 11 سپتامبر 2001 تقسیم می شود. تقلّب بزرگ انتخاباتی 22 خرداد، یا چنان که بسیاری می گویند کودتای 22 خرداد نیز همین حکم را درمورد تاریخ معاصر ایران دارد.
تقلّب یا کودتای 22 خرداد که رستاخیز مردم ایران را به دنیا آورد، حاصل یک حماقت بزرگ سیّدعلی خامنه ای بود. حماقت بزرگی که نه تنها به هیچ وجه اجتناب ناپذیر نبود، بلکه اصولا" در چارچوب هدف های ولی مطلقه فقیه ضرورتی نیز نداشت. واقعیت این است که در جریان برگزاری نمایش انتخابات، سیّدعلی خامنه ای به موفقیت های چشمگیری دست یافت که مهم ترین آن جلب و جذب حدود 40 میلیون نفر پای صندوق های رأی بود. این موفقیّت را نباید دستکم گرفت و اگر ولی مطلقه فقیه از حداقل فراست و درایت سیاسی برخوردار می بود، می توانست ازآن به عنوان سرمایه برای تحکیم پایه های حکومت خود بیشترین بهره را برده و اپوزیسیون هوادار تحریم به اقلیّت محض – حدود 15% - کشانده شده را از آنچه که بود نیز متلاشی تر کند.
با توجّه به ساختار حکومت و تمرکز قدرت و اختیارات در دست ولی مطلقه فقیه، انجام این کار نه تنها دشوار نبود بلکه اصولا" تفاوتی هم نمی کرد که چه کسی رییس جمهوری شود. در حکومتی که همه اختیارات ازآن ولی مطلقه فقیه است و رییس جمهوری بنابر اعتراف سیّدمحمّدخاتمی نقشی بیش از یک "تدارکاتچی" ندارد، چه فرقی می کرد که موسوی رییس جمهوری شود یا احمدی نژاد؟!
تفاوت اصلی در این بود که با اعلام ریاست جمهوری موسوی، این احساس غیر واقعی و کاذب به انبوه مردم رأی دهنده دست می داد که در روندی شبه دموکراتیک در انتخاب رییس جمهوری خود نقش فعّال و تعیین کننده داشته اند. ازاین هم فراتر، به فرض که سیّدعلی خامنه ای ضرورتی برای ابقای محموداحمدی نژاد بر کرسی ریاست جمهوری می دید، تا مثلا" حرف خود را به کرسی بنشاند و از تکرار دهن کجی مردم به خود در دوّم خرداد 1376 جلوگیری کند، بازهم پرده آخر نمایش انتخابات می توانست به ترتیبی اجرا شود که اینهمه حسّاسیت و تلخکامی و کینه و دشمنی ببار نیاورد و اینگونه میلیونها انسان را به مخالفت و دشمنی برنیانگیزد.
دراین که انتخابات در حکومت ولایت مطلقه فقیه همواره "مهندسی" شده بوده است کسی تردید ندارد. مهم ترین جلوه این مهندسی، نظارت استصوابی شورای نگهبان است که با ردّ صلاحیت و حذف بیش از 99 درصد داوطلبان ریاست جمهوری، عملا" مرحله اصلی و تعیین کننده "انتخابات" را فقها و اعضاء شورای نگهبان – که اکثریتشان منصوب ولی مطلقه فقیه هستند – انجام می دهند. این شیوه مهندسی انتخابات، از نظر عقلی ضرورت دستیازی به تقلّب در شمارش آراء را به زیر سئوال می برد. حکومتی که ابزاری در اختیار دارد که با آن می تواند بیش از 99 درصد داوطلبان ریاست جمهوری را با یک چرخش قلم حذف کند، چه نیازی به تقلّب در شمارش آراء دارد؟!
گیریم که سیّدعلی خامنه ای بر تجدید انتخاب محموداحمدی نژاد اصرار داشت تا حرف خود را به کرسی بنشاند و چنان که قبلا" بصورت کتبی فتوا داده بود ثابت کند که رأی او بر مجموع آراء همه ایرانیان برتری دارد، آیا نمی توانست این "مهندسی" را بصورتی انجام دهد که اینهمه حسّاسیت یا به قول خودش "فتنه" ایجاد نکند؟!
پاسخ این پرسش نه تنها مثبت است بلکه انجام آن هم بسیار آسان بود. کافی بود که پرده آخر نمایش مثلا" چنین اجرا می شد: در دور اوّل تعداد رأی موسوی اندکی بر احمدی نژاد می چربید و به کرّوبی و محسن رضایی نیز تعداد مناسبی رأی اختصاص می یافت تا آبرومندانه صحنه را ترک گویند و انتخابات به دور دوّم کشیده شود. مثلا": موسوی 15 میلیون، احمدی نژاد 14 میلیون، کرّوبی 7 میلیون و محسن رضایی 3 میلیون. در دور دوّم، "مهندسی" جهت معکوس می یافت و احمدی نژاد با تفاوت رأی کمتر از یک میلیون بر موسوی پیشی می گرفت. مثلا": احمدی نژاد 19 میلیون و موسوی 18 میلیون. در جریان اعتراض هایی که طبعا" پیش می آمد نیز سیّدعلی خامنه ای می توانست با ژستی فراجناحی حتی به ظاهر از موسوی و معترضان به سلامت انتخابات طرفداری کند یا از دخالت مستقیم در ماجرا پرهیز نماید.
خودخداپنداری سیّدعلی خامنه ای مانع از اجرای پرده آخر نمایش انتخابات به این صورت معقول و موجّه شد. درواقع، با اجرای ناشیانه پرده آخر ولی مطلقه فقیه خواست که با یک تیر چندین نشان بزند:
· حرف خود را درمورد تجدید انتخاب احمدی نژاد به کرسی بنشاند.
· تعداد رأی احمدی نژاد را نزدیک به 4 میلیون بیش از رکورد خاتمی بنمایاند.
· اصلاح طلبان را قلع وقمع و از صحنه سیاسی بیرون براند.
· شیخ مهدی کرّوبی را به خاطر افشاگری هایش در جریان انتخابات سال 1384، با اعلام فقط 300 هزار رأی، به شدّت تحقیر کند.
خیره سری لجوجانه سیّدعلی خامنه ای موجب شد که نه تنها تیر به چند هدف نخورد، بلکه کمانه کرد و به خودش اصابت نمود و تبدیل به موثرترین عامل در شکل گیری رستاخیز مردم ایران شد که با گام هایی استوار به سوی پیروزی پیش می رود. این خیره سری لجوجانه خاصیت دیگری نیز داشت و آن تبدیل حکومت از استبداد مذهبی به استبداد نظامی است. این تبدیل نوع حکومت به نوبه خود تحوّلی مثبت است. مثبت است زیرا پرده های فریبکاری دینی را درید و به توده های مردم فهماند که دربرابر حکومتی ستمگر، تابن دندان مسلّح و به شدّت سرکوبگر و جنایتکار قراردارند.
این تحوّل حکومت از دینی به نظامی یک پیامد بسیار جدّی دارد و آن تغییر اساسی در معادله رابطه بین ولی مطلقه فقیه و سپاه پاسداران است. سپاهیان حاکم بر کشور که تا پیش از 22 خرداد از جایگاه معنوی و مذهبی رهبر برای کسب مشروعیت و تحکیم پایه های سلطه خود بهره می بردند، امروز نه تنها دیگر از چنین امتیازی برخوردار نیستند بلکه نفرت عمومی متراکم نشانه رفته به سوی او را بارسنگینی بردوش خود احساس می کنند که دلیلی برای تحمّل سنگینی آن وجود ندارد.
نویسنده وبلاگ "سهرابستان" در تحلیل نوع رابطه کنونی رهبر و سپاه می نویسد: «سپاه دیگر یک نیروی نظامی سنّتی، به عنوان بازوی نظامی دراختیار حکومت، نیست بلکه نهادی است که از طریق اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی درهمه ارکان حکومت و همه واحدهای اجتماعی ریشه عمیق دوانیده است و این پدیده درهرجای دنیا که باشد به دنبال تسخیر همه قدرت می رود».
طبعا" لازمه "تسخیر همه قدرت" این است که سپاه حساب خود را از حساب مدّعی مالکیت این قدرت جدا کند. این ضرورت جداسازی حساب ها آنجا برجسته تر می شود که سپاه روز به روز بیشتر به نقش منفی سیّدعلی خامنه ای در روند دشوار حفظ و اعمال قدرت پی می برد و دور و دیر نیست که به این نتیجه قطعی برسد که وجود مقام معظّم رهبری نه تنها برایش سودمند نیست بلکه به دلیل نفرت عمیقی که به سوی خود جلب می کند، مانند دست شکسته وبال گردنش شده است!
منبع:پژواک ایران