نمیدانم چه خواهد شد
ثریا پاستور
نمیدانم چه خواهد شد
که فردایم چه خواهد بود
زمان , از ریسمان تن
چه خواهد بافت
مکان از من , چه خواهد ساخت
فلک با من , چه خواهد کرد
چه رویایی , چه فردایی
چه پروازی , چه دنیایی
همی دانم سپیدم من
پر از شعر و سرودم من
وفا ریزد , ز دستانم
صفا بارد , ز چشمانم
ز قلبم , آتش عشقی
نشیند بر سر دردی
شوم چون شاخه نوری
نشینم بر دل کوری
برای خستگان ره , باده نابی
ز بهر تشنگان , چشمه آبی
نه از دیوار میترسم
نه از سنگ و نه از زندان
به هر جایی که باشم من
پر از دریای نورانی است
پر از دنیای بی تابی است
هوا دارم , نفس دارم
هزاران عشق پنهانی
در این ویرانه تن دارم
همی دانم که روزی , من
که روز با شکوهی , من
لب تیز زمان را
بوسه خواهم زد
چه خوشبو گلعزاران را
شاخه خواهم شد
ز ابر گریههای عاشقان
هزاران خنده خواهم چید
به روی برگ برگ دفتر عمرم
هزاران قصه خواهم شد
نمی دانم چه خواهد شد
منبع:پژواک ایران