آرزو
ثریا پاستور
آرزو را سوزاندم
و خاكسترش را
بر روى آتشدان سوزان قلبم ريختم
قلبم را کشتم
و تكه پاره اش را
بر روى تن سرد و بى روحم گذاردم
و شامگاهان
تن بی روحم را
در مسير آب سرد رودخانه ی زندگى
رها كردم
تنم لغزيد
به پاره سنگى خورد
از هم گسست
خرد شد
و سرانجام
به شكل قطره هاى خونى
در لابلاى آب درد آلوده ی
رودخانه ی زندگى ام
ناپديد گشت
و آنگاه
ديگر هيچ
ثريا پاستور
منبع:پژواک ایران