وای که این عشق چهها میکند!
یاور استوار
برای آفتابکاران جنگل و همهی آنانی که در راهِ رهاییِ میهن (از دیروز تا امروز) جان باختهاند.
آی! ببین عشق چهها میکند!
بالِ فروبسته رها میکند
دردِ دلِ خسته دوا میکند
وای که این عشق چهها میکند!
می فکند لرزه به ایوانِ جان
میشکند جانِ دل و جانِ جان
میشکند پایه و پیمانِ جان
وای که این عشق چهها میکند!
گوهرِ شور است به سر میزند
نامهی دور است به در میزند
خرمنِ نور است سحر میزند
وای که این عشق چهها میکند!
باد زنِ آتشِ دلهاست، هان!
همسخنِ رازِ دلِ ماست، هان!
داغِ دلِ لالهی صحراست، هان!
وای که این عشق چهها میکند!
رنجِ تو هرگز نشود باورش
سینهی سامانِ جنون بسترش
جان بگذاری، چو شوی همسرش
وای که این عشق چهها میکند!
گاه سرود و سخنِ میهن است
گاه چو پیراهنِ جان بر تن است
گاه خروش است و گهی شیون است
وای که این عشق چهها میکند!
گاه چو رگبارِ مسلسل شود
تابشِ خورشیدِ سیهکل شود
رویش و سرسبزیی جنگل شود
وای که این عشق چهها میکند!
مینپذیرد سخنت، وای تو
موج شود در دلِ دریای تو
روز و شبان همره و همپای تو
وای که این عشق چهها میکند!
نی ز تو پرسد که نشانِ تو چیست؟
نی که چرا وز چه دلت خون گریست؟
همسخن و همدم و همراز نیست!
وای که این عشق چهها میکند!
شور شود راه به صنعان برد
رستمِ دستان به سمنگان برد
راه به سرمنزلِ جانان برد
وای که این عشق چهها میکند!
بند 2 زندان اوین؛ زمستان 1359
منبع:پژواک ایران