غمم کجای گذارم؟
یاور استوار
بانوی شعر از میان ما رفت و خانوادهِ قلم بسوگ نشست. اندوهِ آن کسی که اعتبار سخن بود و اندوهِ سرزمینش را همیشه و تا آخرین روزهای زندگی با خود داشت؛ آن وجودِ نازنینی که به شکرانهِ حضورش:
چه رخت فاخر و گشنی بتن نمود سُرایش
همان دمی که عروسِ سخن سراغِ غزل رفت.
جز این سوگواره چه توانم گفت:
غمم کجای گذارم؟
غمم کجای گذارم، عروسِ باغِ غزل رفت
عروس باغِ غزل رفت و چلچراغِ غزل رفت
در این زمانهی کور و کر نشسته به ماتم
غزالِ چابکِ گویش ز باغ و راغِ غزل رفت!
به دُردِ درد در این سوگواره جام شکستیم
کجاست چمانیی این بزم تا ایاغِ غزل رفت
جهان شعر در این بیسرود سالهای کسوفی
بسوگِ لال نشست و دل و دماغِ غزل رفت-
بلیغ شعر چو «سیمین» ما گذشت، بهم ریخت
ایا یتیمِ بلاغت! ببین بلاغِ غزل رفت
در این برودت نامردمانه در تنِ میهن
چه لرزههاست ببین، تا ز کوره تاغِ غزل رفت
منبع:پژواک ایران