در ستایش بهار و نوروز
یاور استوار

 

در ستایش بهار و نوروز

 

نوروزبان استی 
و یا 
نوروز بانو؟
من نمی دانم!
اما
هزاران سال تا سال است 
کت می شناسم!

*

می آیی از راه
با کوله بارِ زندگی بر دوش 
با هر چه نیکی در سرانگشتان
با خرمنی از کار و کرداری
به نیکی رهنمون 
و خوی و بویی 
گشن و ورجاوند!

*

شیداییِ چشمت خدا را! 
ژرف دریایی ست
از پای تا سر موج‌باری
سر ز توفان ِ جهانِ جان برآورده!
آری تویی فرخنده پی 
فرخنده آیین
گرم 
هستی زای
هر ساله با ما 
در گذار از دره های درد 
هر ساله با ما 
چون فروغِ خرمنِ خورشید
هر ساله با ما 
با شکوهِ آذر و آتش!

*

گفتند و می گویند 
می آمدی 
- هر ساله -
چون امسال
بی آن که پرواییت باشد
از هر چه مرز و دار 
از هر چه بند و گزمه و زندان
از هر چه داس و دشنه و دیوار



در کنجِ دل های پریشان می نشستی 
می نشینی
با گپ و گفتی که رنگِ زندگی دارد
و می فشاندی
می فشانی 
دانه های رویش و امید 
بر دشت های بی کسی
در سرزمینِ سینه های خالی از فریاد!



کی گزمه ها را 
یارای آن بودی 
یارای آنستی 
تا راه بربندند
بر شور و «شر» گام های تو 
داروغه ها را کی میارستند 
اندیشه ی آماسِ تلخِ دستبندی 
بر دست های رویش انگیزت
سیال تر از توسن اندیشه و پندار 
بر مویرگ ها می خلی شادان و شورانگیز 
مینوی جاویدان تو
دوزخ، آنِ بدخواهان

*

آتش سرود توست
آتش سرود توست 
با گونه هایی سرخ و سیبی سبز در مشتت!
تا زردیِ درد و درفش و داغ
پادافرهِ اهریمنان باشد 
و زایشِ خورشید
پاداشِ محرومان!

*

آری هزاران سال تا سال است
کت می شناسم 
نیکِ ورجاوند!

منبع:پژواک ایران


یاور استوار

فهرست مطالب یاور استوار در سایت پژواک ایران