PEZHVAKEIRAN.COM حماسه دروغین شهید فهمیده (بخش 2)
 

حماسه دروغین شهید فهمیده (بخش 2)
م. کامبوزیا

در 31 شهریور سال 1359 تیپ 33 نیروی مخصوص ارتش عراق از سمت مرزِ واقع در غرب شهر خرمشهر وارد خاک ایران شده و از طریق شلمچه، گمرک، سنتاب و ایستگاه راه آهن شروع به حملات متناوت برای تصرف خرمشهر نموده و با نیروهای مدافع شهر در گیر می گردد. تا آنکه « تیپ 6 لشکر 3 زرهی ارتش عراق در تاریخ 19/7/1359 با ایجاد پل شناور در منطقه مارد ضمن عبور از کارون، محاصره آبادان را تکمیل کرد با سقوط خرمشهر در تاریخ 4/8/1359 و انهدام پل خرمشهر بر روی کارون، این رودخانه به عنوان یک مانع طبیعی بین نیروهای خودی در آبادان [کوت شیخ] و نیروهای دشمن در خرمشهر [اشغال شده] اهمیت یافت.»(1)

پس از سقوط خرمشهر در چهارم آبانماه 1359، سپاه پاسداران آن شهر مقر خود را به هتل نایت کلاب سابق آبادان (هتل پارسیان فعلی) منتقل می نماید. در این مرحله از جنگ، ساحل جنوبی شط یعنی بولوار کوت شیخ خط مقدم جبهه نیروهای ایرانی محسوب می گردید و ساحل شمالی شط (خیابان پهلوی سابق/ بولوار بایندر فعلی) خط مقدم ارتش عراق در خرمشهر اشغال شده.(تصویر شماره 1) تا پیش از آزاد سازی خرمشهر، بین نیروهای ایرانی و عراقی از دو طرف شط به طور مرتب تبادل آتش انجام می شد. در ضمن تک تیراندازان عراقی و ایرانی حتی در هنگام شب به محض مشاهده فردی از نیروی مقابل، او را مورد هدف قرار می دادند. باید توجه داشت که از چهارم آبان 1359 به بعد به دلیل تخریب دهانه های شمالی پل خرمشهر، نیروهای عراقی اعم از پیاده نظام و یا تانک، به هیچ وجه چنین امکانی را نداشته اند که به طرف خط مقدم جبهه نیروهای ایرانی مستقر در کوت شیخ حرکت نموده و به آنها حمله رو در رو نموده و یا آن نیروها را محاصره نمایند.(2)

 مطابق تاریخ شفاهی و شواهد موجود از جمله خود نگارنده در دوران دفاع 45 روزۀ از خرمشهر، هرگز یک نیروی متشکل و هماهنگ به عنوان بسیج از شهر دیگری وارد خرمشهر نگردیده است که بخواهد در دفاع از آن شهر شرکت داشته باشد. بلکه داوطلبان شخصاً به صورت انفرادی بدون آنکه از سوی سازمانی به نام بسیج مأموریت یافته باشند، وارد خرمشهر گردیده و اغلب در معیت یک رزمنده محلی به نوعی در آن شلوغی و بی نظمی ها در جنگ شرکت می کردند.

در تأیید این مطلب یک دختر دلیر خرمشهری به نام  مريم امجد زنجاني(خدایش بیامرزد) که در دوران دفاع از خرمشهر در آنجا باقی مانده و در ارتباط با جنگ به هر طریق ممکن و میسّر، از جمله به عهده گرفتن مسئولیت انبار مهمات واقع در طبقه دوم مسجد جامع خرمشهر، به دیگر رزمندگان کمک رسانی نموده؛ در صفحه 34 از خاطرات روزانه خودش که تحت عنوان "پوتین های مریم" منتشر گردیده، تنها از یک گروه از نیروهای مردمی و نه بسیجی به نام "گروه ابوذر" یاد می کند. این گروه خود جوش به سرپرستی آقای ثامری از آبادان برای کمک رسانی به خرمشهر می آمده و تا خط مقدم جبهه در غرب خرمشهر پیش رفته و برای نیرو های ایرانی اسلحه و مهمات می برده است. این شیر دختر رزمنده اسامی تعدادی از اعضای گروه ابوذر را در خاطرات خود ذکر نموده است: امیر فرزند آقای ثامری، ریاض پسر برادرش و دیگران رزمندگانی مانند مسعود پاکی، قاسم مدنی، هادی پیرو، رضا گلک، و جعفر. زنده یاد مریم امجد حتی خصوصیات ظاهری رزمندگانی را که در ارتباط با جنگ آنها را ملاقات نموده؛ به دقت یک نقاش به تصویر کشیده است. آیا چنین خاطره نویس دقیقی که پس از سقوط خرمشهر نیز در آبادان حضور داشته، نمی بایستی از حماسه بزرگِ شهید محمد حسین فهمیده که ادعا می گردد در آن منطقه در همان ایامی که او در محل حضور داشته اتفاق افتاده است؛ مطلع شده باشد؟ در حالیکه  در کتاب خاطرات او کوچکترین اشاره ای، حتی در حد یک شایعه نیز در مورد انفجار یک تانک عراقی توسط یک نوجوان 13 ساله در خرمشهر و یا آبادان نشده است؟

از تمامی مدارک و شواهدی که پیشتر ذکر آنها رفت که بگذریم، هیچ سند و مدرکی در این باره بالاتر و متقن تر از خاطرات یک شاهد زنده یعنی سید صالح موسوی یکی از اعضای رسمی سپاه پاسداران خرمشهر وجود ندارد که در حال حاضر نیز می تواند از ادعای خود دفاع نماید. مجله الکترونیکی ویستا نیوز، به نقل از روزنامه شرق، مصاحبه مفصلی از این دلاور جوان خرمشهری درج کرده که طی آن، وی شجاعانه و بی  هیچ پرده پوشی یی حضور حسین فهمیده در درگیریهای 45 روزه  در خرمشهر و انهدام تانک توسط او را رد نموده و پا را از این نیز فراتر نهاده و منظور خمینی از آن نوجوان سیزده ساله را "بهنام محمدی راد"  می داند که در درگیری های داخل شهر خرمشهر شهید شده است و نه حسین فهمیده. و اصولاً اینکه یک نفر خود را به زیر تانک بیندازد و نارنجک همراه خود را منفجر نماید، به هیچ وجه از نظر فنی و ساختار یک تانک مقدور نیست که آنرا منهدم نماید:  

« ... حالا همه اش ۱۳ سال داشت. الا بالله گیر داده بود که وارد درگیری بشود. آن شب گذشت و اوضاع خراب تر شد. باورکردنی نبود. هر جا درگیری بود بهنام هم بود. خیلی هم خوب کار می کرد. آب می آورد، اسلحه می آورد، مهمات می آورد، گاهی حتی اطلاعات می آورد، ماشاءالله خیلی هم فرز بود و از پس هر کاری بر می آمد. همین جا بد نیست اشاره کنم که علی القاعده منظور امام از آن جمله معروفش باید بهنام محمدی باشد، چرا که حسین فهمیده، ۸ آبان شهید می شود، ۴ روز بعد از سقوط خرمشهر، که البته اجر همه این شهدا پیش خداوند محفوظ است.
با این حال حتی بهنام هم که بغل [کِنار] خود من شهید شد، زیر تانک نرفت و بعید نیست در این مورد به امام، اطلاعات غلط داده باشند. تانک را باید برجکش را زد تا منهدم شود، یا نارنجک را به وسیله در بالایش داخل تانک انداخت تا مگر موج انفجار به مهمات تانک برسد و آتش بگیرد. ... »(3)

علاوه بر این، نه تنها سید صالح موسوی که با شجاعت تمام واقعیت قضیه را بیان داشته، بلکه اصولاً هیچکدام از اعضای اولیه سپاه پاسداران خرمشهر که در دفاع 45 روزه از شهرشان جانفشانی کرده و از جهنم جنگ جان نیز سالم به در برده اند و حتی خود نگارنده هم که در آن زمان در محل حضور داشته است، بسیجی 13 ساله ای به نام محمد حسین فهمیده که در عملیات دفاع 45 روزه از خرمشهر تا پیش ار سقوط آن شهر شرکت داشته باشد را نمی شناسند و از شهادت او به طریقی که در جامعه جا انداخته شده است اطلاعی ندارند!

لذا حتی اگر تاریخ شهادت حسین فهمیده را از 8 آبان 59  به قبل از 4 آبان یعنی دوران پیش از سقوط خرمشهر نیز عقب بکشیم، به استناد شواهد غیر قابل انکار ذکر شدۀ بالا این نو جوان بسیجی شجاع و فداکار در آن دورۀ «این فراق 33 یا 44 روز به طول انجامید» به هیچ وجه نمی توانسته است در زمان دفاع 45 روزه از خرمشهر در داخل آن شهر حضور داشته و در آنجا به شهادت رسیده باشد.

همانگونه که انتظار می رفته است، مطابق شیوه سنتی روحانیت شیعه و همفکران مُکلّایشان و به تبع از آنها قلم به مزدان دست به سینه و چاکران چاپلوس، دروغ تاریخی حماسه شهید فهمیده را آنقدر از پهنا باز کرده، وسعت کاذب داده  و به آن شاخ و برگ های اغراق آمیز بخشیده اند که پرداختن به تمامی آن مطالب نیاز به نوشتن یک کتاب دارد. ولی به عنوان "مشت نمونه خروار"، در زیر مختصراً به چند مورد از خیالبافی های گوناگون در باره این دروغ بزرگ پرداخته می شود:

« حسین فهمیده در سال ۱۳۴۶ در روستای سراجه شهر قم به دنیا آمد. در بحبوحه انقلاب، حسین یازده ساله، از قم اعلامیه می آورد و در روستا پخش می کرد. حتی چندبار ضد انقلابها کتکش زده بودند تا دست از این کارها بردارد اما او منصرف نشده بود. ... مدتی بعد، ضد انقلاب اوضاع کردستان را به هم ریخت. حسین مثل اسپند روی آتش شده بود. زود از طریق بسیج، خودش را به کردستان رساند اما به خاطر کمی سن و کوتاهی قد، بچه های سپاه برش گرداندند و از خانواده اش تعهد گرفتند تا دیگر به کردستان نرود.

وقتی که رژیم بعثی عراق در ۳۱ شهریور ۵۹ به ایران حمله کرد، حسین در خانه بند نشد. زود به راه افتاد و خودش را به خوزستان رساند. ... دوباره به جبهه برگشتند. اما اینبار فرمانده اجازه نمی داد حسین به خط مقدم نبرد برود.
چند روز بعد، حسین با کُلی لباس و اسلحه عراقیها پیش فرمانده شان آمد.فرمانده با کمال تعجب فهمید که او اینها را با دست خالی از عراقیها غنیمت گرفته است. همین شد که به حسین اجازه داد تا دوباره به خط مقدم برگردد. روز هشتم آبان ۱۳۵۹، حسین فهمیده و محمدرضا شمس، در نزدیکترین سنگرها به دشمن، کنار هم بودند. محمدرضا مجروح شده بود و حسین، با هر جان کندنی که بود، دوستش را به عقب رساند تا مداوا شود.
اما حسین فهمیده در پشت خط نماند. دلش رضا نمی داد که سنگرشان را خالی بگذارد. او وقتی به سنگر رسید که پنج تانک عراقی، مغرورانه رجز می خواندند و پیش می آمدند تا رزمندگان ایرانی را محاصره کنند و بعد همه شان را به قتل برسانند.
تنها راه پیش روی حسین فهمیده، فداکردن خودش برای نجات همرزمانش بود. حسین سیزده ساله، آخرین نارنجکهای باقیمانده را به خود بست و به سمت تانکها حرکت کرد. در همین فاصله، تیری به پای حسین خورد اما او کوتاه نیامد. با همان پای زخمی، کشان کشان خودش را به اولین تانک رساند و ضامن نارنجکها را کشید.  با صدای انفجار تانک جلویی، ……»(4)

نویسنده محترم  مرقوم داشته است: « مدتی بعد، ضد انقلاب اوضاع کردستان را به هم ریخت. حسین ... زود از طریق بسیج، خودش را به کردستان رساند.»  شاید لازم باشد به  خیالپرداز مربوطه یادآوری نمود که سازمان بسیج در تاریخ 19/4/1359 تحت عنوان  "بسیج ملی" به تصویب شورای انقلاب رسیده است، در صورتیکه درگیریهای کردستان از  فروردین 1358 شدت گرفت و خمینی در تاریخ ٢٨ مرداد ١٣۵۸ دستور حمله به کردستان را صادر نمود ه است. لذا شهید فهمیده چگونه می توانسته است در اوایل سال 1358 از طرف سازمان بسیجی خودش را به کردستان برساند که بیش از یک سال بعد تأسیس شده است؟! تا راستی چگونه تانک می تواند هم رجز بخواند و هم مغرور باشد که نویسنده نوشته است:« پنج تانک عراقی، مغرورانه رجز می خواندند و پیش می آمدند.»

و بعد! یک کودک 13 ساله در آن صحرای محشرِ جنگ چطور قادر است که «کُلی لباس و اسلحه عراقیها» را با دست خالی از عراقیها به غنیمت بگیرد و سپس با آن جثه ظریف « کُلی لباس و اسلحه»(وزن متوسط هر اسلحه جنگی 4 کیلو است) را به تنهایی تا جبهه خودی حمل نماید و به فرمانده اش تحویل بدهد؟! دیگر آنکه باید دید که یک نوجوان 13 ساله که پای او نیز تیر خورده در آن شرایط پُر استرس و پر اضطراب جنگی که پنج تانک عراقی به طرف او می آمده، چگونه توانسته ضامن «آخرین نارنجکهای باقیمانده»[در روایت بعدی چهار نارنجک به اضافه چند نارنجک که خود حسین داشته است!؟] را یکی پس از دیگری بکِشد؟ اگر ما  تعداد نارنجکها را حتی 3 عدد فرض نماییم، چنین کاری در صورتی مقدور است که او حداقل سه دست می داشته تا پس از اینکه حلقه ضامن آن حداقل سه نارنجک را با دندان می کشد، بتواند دسته ضامن نارنجک را با دست در حالت پایین نگه دارد تا از انفجار آنها در "مدت زمان تأخیر" جلوگیری نماید.

 

و نقلی دیگر از زندگینامه شهید  فهمیده: «مسجد جامع، پایگاه کلیه فعالیت‌های دفاعی خرمشهر بود. روزهای آغازین جنگ هم که نظم و نظام خاصی نداشت و رزمندگان از امکانات سلاحی خوبی برخوردار نبودند. وقتی حسین برای گرفتن اسلحه نزد مسئول تسلیحات رفت، به او گفتند: باید یک معرّف داشته باشی.» ... با سر نیزه‌ای که پیدا کردبه شکار عراقی‌ها رفت و در کمال ناباوریدو عراقی را خلع سلاح نموده، به مسجد آورد: « این دو اسیر عراقی از آنِ شما، اما یکی از اسلحه‌ها برای من باشد.»(5)

نویسنده محترم این زندگینامه در درجه اول به کمبود اسلحه و مهمات در خرمشهر اقرار نموده و نوشته است: «رزمندگان [خرمشهر] از امکانات سلاحی خوبی برخوردار نبودند» لذا هنگامی که حسین فهمیده به «مسئول تسلیحات» مسجد جامع مراجعه می نماید، آن مسئول برای تحویل اسلحه به وی، از او «ضامن» می خواهد. در حالیکه شهید مريم امجد زنجاني (خدایش بیامرزد) مسئول انبار مهمات واقع در طبقه دوم مسجد جامع خرمشهر در کتاب خاطرات خودش، "پوتین های مریم"، مطلقاً اشاره ای به این روایت ننموده و حتی نگفته است که برای تحویل اسلحه به داوطلبان نیاز به وجود ضامن بوده است! و بعد آن کودک 13 ساله که «به شکار عراقی ها»(!؟) رفته بوده، با در دست داشتن تنها یک سرنیزه چگونه توانسته است دو سرباز مسلح عراقی را خلع سلاح نماید؟

به نظر می رسد مصاحبه شیرمرد خرمشهری، سید صالح موسوی که پیشتر نقل گردید کار خود را کرده و نویسنده محترمی به نام محمدرضا اصلانی مأموریت یافته است تا برای پوشاندن نقطه ضعفی که صالح موسوی بدان اشاره کرده یعنی اینکه با انفجار یک نارنجک نمی توان یک تانک را منهدم نمود، قضیه را اینگونه بتونه کاری نماید: « محمد رضا شمس  (( هم رزم شهید فهمیده )) زخمی شده بود. ...  محمد حسین صف تانک ها را دید که دیگر خیلی نزدیک شده بودند و می آمدند که از روی جنازه های پاک همرزمانش عبور کنند. از محمد رضا که به سختی درد میکشید ،پرسید :نارنجک داری؟ محمد رضا جواب داد :فکر میکنم چند تائی داشته باشم، بیا بگرد. با عجله جیب های محمد رضا را جستجو کرد و چهار قبضه نارنجک بیرون آورد. محمد رضا گفت: یک نارنجک برای تانک فایده ای ندارد. باید چند تا را باهم منفجر کرد. ... محمد حسین نارنجک [در این مرحله چهار قبضه نارنجک تبدیل به یک نارنجک می شود!؟] را به کمر بست. چند تا نارنجک هم خودش داشت که آن ها را در جیب نارنجک جای داد و از فانسقه اش آویخت. ... نارنجكي را كه در مشت گرفته بود ،از ضامن آزاد كرد. بعد خم شد و نارنجك را روي جيب هاي نارنجك فشرد و خود را زير شني تانك پيشرو انداخت. ... »(6)

در این قصه سر تا پا دروغ، جناب محمدرضا اصلانی حتی این زحمت را به خودش نداده که نگاهی به دیگر قصه های پر سوز و گداز در مورد حماسه شهید فهمیده بیندازد تا ببیند که در تمامی آنها پس از زخمی شدن محمدرضا شمس، شهید فهمیده او را برای مداوا به عقب برده و خودش برای گرفتن انتقام هم سنگرش به خط مقدم جبهه باز گشته است. در حالیکه  در روایت بالا این محمدرضا شمس است که در صحنه نبرد، نارنجکهای خود را به حسین فهمیده می دهد و او می رود و تانک عراقی را منهدم می کند. محمدرضا شمس نیز در همان صحنه نبرد باقی مانده و شهید می شود. « پيكر محمد رضا كه ديگر سرد و خاموش شده بود بر جاي ماند....»

و یک سناریو دیگر: «... [حسن  فهمیده] دوباره به خطوط مقدم در خرمشهر بر مي گردد. در حين برخورد با فرمانده و پس از ممانعت وي از حضور در خط مقدم، ... و با ناراحتي به فرمانده مي گويد: من به شما ثابت مي کنم که مي توانم به خط بروم و لياقت آن را دارم. او براي اثبات لياقت خود يک بار به تنهايي به ميان عراقي ها رفته و لباس و اسلحه اي از عراقي ها به دست مي آورد و در هيئت يک عراقي به نيروهاي خودي نزديک مي شود،[!؟] به طوري که رزمندگان مشاهده مي کنند که يک عراقي کوچک به طرف آنان مي آيد! ... مي بينند حسين است که خواسته ثابت کند که مي تواند با دست خالي هم با عراقي ها بجنگد و شهامت و لياقت حضور در خط مقدم را دارد. مسوول گروه که به توانمندي و توانايي و اراده پولادين حسين براي رزم در جبهه اعتماد و اطمينان پيدا مي کند، به او اجازه ماندن در جبهه را می دهد.»(7)

 

باید توجه داشته باشید که تمامی این «قصه های خوب، برای بچه های خوب» که آورده شد و آن قصه های فراوانی که جهت جلوگیری از اطناب کلام در این مقاله ذکر نگردیده در حالی نوشته شده که مطابق دلایلی که پیشتر آورده شد، شهید فهمیده در زمان دفاع 45 روزه از خرمشهر، مطلقاً در آن شهر حضور نداشته است.

مگر کاین همه بند و چندین دروغ      بدین بچگان تو باشد فروغ   (فردوسی)

این رویا پردازیها و سناریو نویسی ها مرا به یاد یکی از همکاران اداری می اندازد که یک دست خود را در پیش از انقلاب در یک حادثه از دست داده بود. گفته می شد که او  بعد از انقلاب و جنگ به مناسبتهای مختلف خودش را معلول جنگی معرفی می کرده است. یکبار که به طور اتفاقی او را دیدم، از وی خواهش کردم که قضیه اصلی  قطع شدن دستش را صادقانه برایم شرح بدهد. او خنده کنان گفت: «در این مورد اینجا و آنجا، بنا به مصلحت های گوناگون در ارتباط با انقلاب و جنگ آنقدر دروغ سر هم کرده ام که به مرور زمان امر طوری بر خود من نیز مشتبه گردیده است که شخصاً اصل واقعه یعنی تصادف رانندگی در حالت مستی در پیش از انقلاب را یک شایعه و تهمت ناجوانمردانه نسبت به خودم تصور می کنم!؟»

و اما پس از سقوط خرمشهر در تاریخ چهارم آبانماه 1359، «ارتش عراق در روز 18 مهر ماه بعد از تصرف روستای مارد در شرق خرمشهر به سمت جاده ماهشهر – آبادان حرکت کرده و با تصرف این جاده عملاً جزیره آبادان را بطور کامل از زمین به محاصره خود درآورد.»(8)  

حجت الاسلام غلامحسین جمی امام جمعه وقت آبادان در خاطرات روز نهم آبان ۵۹ چنین نوشته است: «حدود ساعت ۹ صبح [روز 9 آبان 59] به هنگ ژاندارمری رفتم در اتاق فرماندهی همه افسران و مسئولین پاسداران دور و بر فرمانده عملیات جمع بودند معلوم شد نیروی دشمن که به نخلستانها نفوذ کرده بود از رودخانه بهمنشیر عبور کرده و از ناحیه قبرستان به طرف شهر حمله نموده است و حالا فرماندهان و مسئولان جنگ دارند نقشه دفع حمله را می کشند مثل اینکه سرنوشت خرمشهر دارد به سراغ آبادان می آید فرمانده عملیات (سرهنگ شکرریز) مشغول طرح نقشه برای جلوگیری از نفوذ دشمن به شهر است.»(9) (تصویر شماه 2)

و در پی آن «درگیری در کوی ذوالفقاری  از صبح [دهم آبان 9 ] به شدت ادامه دارد و دشمن که با تجهیزات کامل با تانک و نفربر و اسلحه سبک و سنگین آمده تلاش دارد به شهر نفوذ کند و رزمندگان انقلابی ارتش، سپاه و بسیج و نیروهای مردمی و باقیمانده نیروهای ژاندارمری و شهربانی با تمام تلاش مانع نفوذ دشمن شده اند.(10)

از جمله به استناد شواهد و مدارک بالا و مدارک بسیار دیگر که شرح آن در این مقاله نمی گنجد، پس از سقوط خرمشهر تنها موردی که در آن منطقه ارتش عراق با تانک و نفربر به نیروهای ایرانی حمله نموده، در روز نهم آبان ماه 1359 بوده است آنهم در کوی ذوالفقاری در 4 کیلومتری حاشیه شرقی شهر آبادان در جزیره آبادان. ولی از آنجا که حسین فهمیده در تاریخ 8 آبانماه 59 به شهادت رسیده و حتی برابر خبر روزنامه کیهان، در آن تاریخ  یعنی هشتم آبان 59 باقیمانده پیکر آن شهید به تهران نیز حمل شده بوده است. لذا در آن مقطع زمانی، شهید فهمیده نمی توانسته است با تانکهای عراقی در کوی ذوالفقاری آبادان رو در رو شده و یکی از آنها را به کمک یک نارنجک منهدم نماید. (ادامه دارد)

م. کامبوزیا

پانوشت ها:

1- کتاب اطلس جغرافیای حماسی 1 (خوزستان در جنگ) صفحه 194 - 195.

2- نیروهای ایرانی پیش از سقوط خرمشهری یک سیم بُکسل قوی را از ساحل خرمشهر در کنار دهانه خروجی نهر سر پوشیده "چاسبی" به آن سوی شط در کوت شیخ وصل کرده بودند. این سیم بُکسل مقدار کمی در زیر آب قرار داشت لذا توسط عراقی ها قابل رویت نبود. هر از چند گاهی تعدادی از بچه های سپاه خرمشهر با استفاده از تاریکی شب در پناه آتش تدافعی-انحرافیِ نیروهای خودی با اتکا به این سیم بُکسل به  سوی شط   آنسوی شط رفته و وارد نهر سرپوشیده چاسبی گردیده و به شناسایی محل استقرار نیروهای عراقی می پرداختند و سپس به همان طریق به جبهه خودی باز می گشتند. چنانچه سپاهیان دلاور خرمشهری در این مأموریت بسیار خطرناک با نیروهای عراقی مواجهه می شدند و درگیری اتفاق می افتاد، کشته شده آنها حتمی می بود.

http://vista.ir/article/259758 -3

4- http://www.tardid.com/?p=50

5- زندگینامه شهدای ایران زندگی نامه شهیدحسین فهمیده http://asheghanekhamosh.blogfa.com/post/24

6- اصلاني-محمد رضا-شهيد فهميده-سازمان پژوهش و برنامه ريزي آموزشي-تهران-چاپ اول-1377 و همچنین چلچراغ ( شهيد فهميده )، صص 87-85.

7- http://shahd1school.blogfa.com/post-48.aspx

8- نبردهای شرق کارون، ص۵۵.

9- کاظمی محسن، "نوشتم تا بماند"، یادداشتهای روزانه جنگ، آیت الله جمی، دفتر ادبیات و هنر مقاومت، چاپ سوم، تهران امام جمعه فقید آبادان در خاطرات روز نهم آبان ۵۹.

10- روزشمار جنگ ص ۷۷.

                         

1-  خط مقدم جبهه نیروهای ایرانی و عراقی در خرمشهر.

 

2- موقعیت کوی ذوالفقاری در جزیره آبادان و خط مقدم نیروهای ایرانی و عراقی در خرمشهر.

 

 

منبع:پژواک ایران


فهرست مطالب م. کامبوزیا در سایت پژواک ایران 

*نظام مقدس و مقابله دو سر باخت با معضل برگزاری مسابقات فوتبال  [2019 Jul] 
*«فردوسی خیلی غلط کرد که خواست زبان فارسی را زنده کند»، مِهدی یا مَهدی، مسئله ما این است  [2017 Jan] 
*غول قدرتمند پالایشگاه آبادان و عملیات غیر صنعتی آبادان و مناطق نفتخیز خوزستان-۶  [2016 Dec] 
*غول قدرتمند پالایشگاه آبادان و عملیات غیر صنعتی آبادان و مناطق نفتخیز خوزستان-۵  [2016 Oct] 
*غول قدرتمند پالایشگاه آبادان و عملیات غیر صنعتی آبادان و مناطق نفتخیز خوزستان-۴  [2016 Aug] 
*غول قدرتمند پالایشگاه آبادان و عملیات غیر صنعتی آبادان و مناطق نفتخیز خوزستان-۳  [2016 Aug] 
*فرار مغزها، فاجعه ای که برای خمینی بی اهمیت بود و به خامنه ای نیز دیر فهمانده شد  [2016 Aug] 
*برخی پزشکان ایران اسلامی و سوگند نامه انباشت ثروت  [2016 Jul] 
*غول قدرتمند پالایشگاه آبادان و عملیات غیر صنعتی آبادان و مناطق نفتخیز خوزستان-۲  [2016 Jul] 
*غول قدرتمند پالایشگاه آبادان و عملیات غیر صنعتی آبادان و مناطق نفتخیز خوزستان-۱  [2016 Jun] 
*پای دراز روحانیت و گلیم همه جا گسترده آنها  [2016 Jun] 
*شهادت آیت الله حسین غفاری در اثر شکنجه، دروغی شاخدار (بخش پایانی)  [2016 May] 
*شهادت آیت الله حسین غفاری در اثر شکنجه، دروغی شاخدار (2)   [2016 May] 
*شهادت آیت الله حسین غفاری در اثر شکنجه، دروغی شاخدار! (بخش اول)  [2016 May] 
*جناب آیت الله مکارم شیرازی دامت برکاتة، لطفاً به این روز نیز بیندیشید!   [2016 Apr] 
*یورش وزیر ورزش و سرداران برای تسلط امنیتی بر فدراسیون فوتبال   [2016 Apr] 
*حماسه دروغین شهید فهمیده (بخش 3- پایانی)  [2015 Aug] 
*حماسه دروغین شهید فهمیده (بخش 2)  [2015 Aug] 
*حماسه دروغین شهید فهمیده (بخش یک)  [2015 Aug]