PEZHVAKEIRAN.COM شهادت آیت الله حسین غفاری در اثر شکنجه، دروغی شاخدار (بخش پایانی)
 

شهادت آیت الله حسین غفاری در اثر شکنجه، دروغی شاخدار (بخش پایانی)
م. کامبوزیا

 

«... نرسیده به دروازه قم جمعیت غلغله بود. چه روحانی و چه غیر روحانی. تا اینکه جنازه  را آوردیم  به حرم. ... تا اینکه نماز خوانده شد.»

[مطابق گفته خود شما، آقا هادی با پرداخت رشوه اجازه نداده بود که جسد آن مرحوم بزرگوار در بهشت زهرا شسته شود. نماز میّت را هم که پس از شستشوی متوفی می خوانند. پس جسد آن روحانی محترم چه زمانی و در کجا شستشو داده شد که جنازه وی را مستقیماً به حرم برده و بر آن نماز میت خوانده اند. چه کسانی پاهای ایشان که در روغن زیتون داغ برشته شده بوده و زخمهای جای مته را در سر او و زخم/زخم هایی که خون جاری شده از آنها تابوت را خون آلود کرده بود را درغسالخانه دیده اند؟ شما قبلاً فرموده بودید: « چون قرار بود در قم، ما او [جنازه]  را باز کنیم و نشان بدهیمپس چرا این کار را نکردید؟ اگر هم جنازه آن بزرگوار را لااقل به بستگان و دوستان نزدیک نشان داده اید، آنها چه کسانی بوده اند و به چه سبب از هیچکدام از آنها در بازگویی خاطرات خودتان ذکری به میان نیاورده اید؟]

«... دیدم ساواکیها می خواهند ما را سوار ماشین کنند.»

 [ساواکی ها شما را سوار ماشین کنند که چه بشود و چرا؟ جسد را که تحویل خود شما داده بوده اند که ببرید و دفن کنید. لذا اگر اینقدر از حضور شما و عکس العمل مردم خوف داشتند جهت حفظ ظاهر هم که شده از شما تعهد می گرفتند یا تهدید می کردند که مراسم خاکسپاری آرام بدون هر گونه تظاهرات برگزار نمایید.] 

«به مادرم ندا دادم که اینها ساواکی هستند... دیدم زیر لباسش بی سیم است. هادی آقا خودش تلقین می داد.»

[ آنوقت در آن آشفته بازار مراسم تدفینِ پدر گرامی تان، حواس شما که دخترش بودید به این بوده که فلان مامور زیر لباسش بی سیم دارد.]

«خودم را به هادی آقا رساندم و گفتم: گول بالاسری ات را نخور، او ساواکی است.»

[ به قول صمد آقا: دروغگو دشمن خداست! آقا هادی که در داخل قبر مشغول دادن تلقین به میّت بوده است. این که می فرمایید: «گول بالاسری ات را نخور، او ساواکی است.» یعنی که چه؟ خوب کسی که دارد به جسد پدر مرحومش تلقین می دهد چرا باید گول یک ساواکی ایستاده در بالای قبر را بخورد؟ مگر آن ساواکی چه عملی می خواسته نسبت به آقا هادی انجام بدهد که شما پیشاپیش و به صورت علم از غیب فهمیده اید و به آقا هادی هشدار داده اید که گول او را نخورد؟ اگر هم می خواسته اند به خاطر حفظ آرامش محیط، آقا هادی را که به قول خودش در چنان شرایطی قاطی می کند و شلوغ بازی انقلابی در می آورد، دستگیر کنند، که خوب دستگیر می کرده اند. هشدار شما به او که « گول بالاسری ات را نخور، او ساواکی است.» چه معنی یی می توانسته داشته باشد؟ گول نخوردن در چنان شرایطی یعنی چه؟ یعنی آن ساواکی می خواسته به آقا هادی بگویند بیا سوار ماشین ما شو تا ترا به زیارت اختصاصی حرم قرق شدۀ حضرت معصومه ببریم ولی او را به بازداشتگاه ببرند. بنابراین شما به اخوی محترمتان هشدار داده بودید که اگر آنها با چنین ترفندهایی خواستند او را گول بزنند و با خودشان ببرند، آقا هادی گول آنها را نخورد!]

«... ما شب هفت را گرفتیم و شب چهلم هم همین طور. البته دور تا دور مسجد گاردیها ایستاده بودند.»

[مبارک است! گارد شاهنشاهی را نیز وارد قضیه پدرتان کردید! بنابراین ساواکی ها بعد از مراسم تدفینِ پدر شما، مرخص شده اند و کنترل شورش شما در مراسم هفت در مسجد را به گاردیها واگذار کرده اند! شاید هم گاردیها حلقه داخلی محاصره را تشکیل می داده اند و ساواکی ها حلقه بیرونی محاصره را! آیا مطمئن هستید که از مآموران سازمان سیا یا کا گ ب کسی دور و بر مسجد یا خانه شما کشیک نمی داده است؟]

تمام اینها روایاتی بوده که شما خواهر و برادر سر هم کرده و سنجاق نموده اید به گوشه چادر مرحومه مادرتان و کفن پدرتان، بینوای آیت الله غفاری. آنچه که شما در مورد در روغن زیتون داغ فرو کردن  پاهای پدرتان، با مته سر او را سطحی سوراخ کردن و با باتوم به یک کلاه مرموز زدن که پشت سر آن پیرمرد را دچار چند فرو رفتگی کرده بوده است و آنقدر به دستهای او زده بودند که قادر به حرکت دادن آنها نمی بود و ... دروغی بیش نیست که شما ساخته اید. لذا در تمامی مقالات دیگر، به دلیل غیر قابل باور بودن شکنجه های ابداعی شما، ذکری از آنها نشده و تنها به "شکنجه" اشاره گردیده که در خاتمه خواهیم دید که آنهم درست نبوده است.

پژوهشگر مرکز اسناد اسلامی، آقای رحیم نیکبخت در تاریخ ششم دیماه1391طی مقاله ای که بر اساس 25 مآخذ از جمله کتاب خاطرات خود شما آقا هادی، اسناد انقلاب اسلامی، مركز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، یاران امام به روایت اسناد ساواك و ... نوشته، چگونگی درگذشت آیت الله حسین غفاری را چنین توصیح داده است:

«آیت‌الله غفاری سرانجام در زندان بر اثر شكنجه و فشارهای وارده در تاریخ ششم دی‌ماه 1353 به شهادت رسید. اداره ساواك دو روز پس از آن، در شانزدهم دی‌ماه خبر فوت ایشان را به خانواده وی اعلام و از آنان درخواست كرد كه بی‌سروصدا و بی ‌آنكه به كسی چیزی بگویند برای تحویل جنازه به دادستانی ارتش مراجعه كنند. اما خانواده غفاری از امضای برگه فوت خودداری نمود و اما طلاب و مردم قم از موضوع باخبر شده و به‌طرز باشكوهی در تشییع جنازه او در صبح روز هفتم دی‌ماه شركت كردند. در مسیر تشییع جنازه به سمت حرم حضرت معصومه‌(ع)، تعدادی از مراجع تقلید نیز به مردم پیوستند. حاضران در این مراسم شعارهایی نیز علیه حكومت سردادند كه به دستگیری تعدادی از طلاب منجر شد. چند روز بعد، آیت‌الله‌العظمی گلپایگانی مراسم ختم باشكوهی را برای مرحوم آیت‌الله شیخ‌حسین غفاری در مسجد اعظم قم برگزار كرد.» (1)

 

آقا هادی مبارز! همانطوری ملاحظه کردید، پژوهشگر مرکز اسناد اسلامی، کتاب خاطرات  شما را نیز مطالعه نموده و تمامی ادعاهای شما در مورد شکنجه های باور نکردنیِ روا داشته شده بر پدرتان که تحتِ تاریخ ششم دیماه سال 1353 نوشته اید را هم خوانده است. اما چون هیچ یک از آنها را باورکردنی نیافته، به ناچار منحصراً به ذکر واژه «شكنجه و فشارهای وارده» اشاره کرده است. عجیب است در همه مقالات و خبرها به طور مشابه و یکسان نوشته اند که دو روز بعد از ششم دیماه، می شود شانزدهم دیماه!؟ از این رو تکرارِ بدون تفکر و تعقل را می توان به آسانی در آنها تشخیص داد.

چند نکته جدید نیز در این مقاله به چشم می خورد. اولاً چرا باید برای تحویل جنازه یک زندانی به دادستانی ارتش مراجعه نمود؟! در ثانی اینکه: « اداره امنیت مجبور شد به منظور تدفین مخفیانه، جنازه او [آیت الله غفاری] را شبانه به قم بفرستد» که به نظر می رسد این مطلب نیز دروغ دیگری باشد در راستای بالا بردن شأن مبارزاتی-انقلابی آیت الله حسین غفاری. زیرا خود شما، جناب آقا هادی و همشیره محترمه اتان بتول خانم چند بار در طی مصاحبۀ پیشتر اشاره شده، تکرار کرده اید که جنازه را از بهداری زندان قصر تحویل گرفته و به وسیله آمبولانس به بهشت زهرا حمل کرده اید! از آنجا که مطابق متن مصاحبه مربوطه، شما آقا هادی، با پدرتان برای آخرین بار در سالن ملاقات زندان قصر دیدار داشته اید ولی در کمال تعجب ملاقات آخر مادر و همشیره شما با جسد پدرتان در بهداری زندان قصر بوده است.، شاید جنازه آن مرحوم مغفور را نیز در دو مکان جداگانه به شما تحویل داده باشند! یعنی هم در دادستانی ارتش و هم در بهداری زندان قصر! به همین جهت، این جنازه استثنایی باید هم به دو طریق متفاوت به قم فرستاده می شده است، هم شبانه و مخفیانه توسط مأمورین ساواک و هم روزانه و علنی به وسیله خود شما خواهر و برادر!

در ضمن به طوری که می بینید از شما آقا هادی خواسته بوده اند که برگه فوت را که در آن ذکر شده بوده که علت مرگ "نوعی بیماری" بوده که درست نیز است و در خاتمه به آن پرداخته خواهد شد را امضاء کنید که یعنی به رویت جنابعالی رسانده شده و از آن مطلع هستید. نه اینکه بنویسد «به مرگ طبیعی فوت کرده است». آقا هادی نیز چون این موضوع را در آینده در مسیر منافع شخصی خود و خانواده اش نمی دیده و برنامه داشته که پدرش را مبارزی به شدت شکنجه دیده در جامعه جا بیندازد، گواهی فوت را امضاء نکرده است.

در مقاله دیگری که به نظر می رسد از روی مقاله قبلی رونویسی گردیده، اینگونه نوشته شده است: « وی سرانجام در زندان بر اثر شكنجه و فشارهای وارده در تاریخ ششم دی‌ماه 1353 به شهادت رسید. اداره ساواك دو روز پس از آن، در شانزدهم دی‌ماه [تکرار همان اشتباه مقاله قبلی] خبر فوت ایشان را به خانواده وی اعلام و از آنان درخواست كرد كه بی‌سروصدا و بی‌آنكه به كسی چیزی بگویند برای تحویل جنازه به دادستانی ارتش مراجعه كنند. اما خانواده غفاری از امضای برگه فوت خودداری نمود و لذا اداره امنیت مجبور شد به منظور تدفین مخفیانه، جنازه او را شبانه به قم بفرستد.»

آیت الله محمد علی گرامی از مبارزین انقلابی نیز در خاطراتش درباره شکنجه آن بزرگوار می گوید :« درباره شهادت مرحوم شهید غفاری نیز اقوال مختلفی گفته اند که بعضی از آنها عجیب و غریب به نظر می‌آمد، مثل اینکه گفته اند پاهایش را اره کردند و چیزهای دیگر....»(2)

به نظر می رسد که آیت الله گرامی قدری واقع بین بوده است. چرا که آن شکنجه های باور نکردنی مورد ادعای شما و همشیره اتان را معقول و عقلایی نیافته، لذا آنها را «عجیب و غریب» نام نهاده است.

خبرگزاری فارس در مقاله "راز شهادت آیت الله غفاری چیست" بدین صورت از فوت ایشان راز گشایی کرده است: «آنچه می‌خوانید روایت محمود بازرگانی، یکی از هم بند‌های آیت‌الله غفاری است از روز قبل از شهادت ایشان، که می‌گوید: ... مدتی بعد از دستگیری آیت الله غفاری ساواک هر کاری می‌کرد نمی توانست ایشان را به اعتراف مجبور کند، هر شکنجه ای هم که می‌توانست انجام داد اما بی فایده بود. تا اینکه تصمیم گرفتند محاسن ایشان را با تیغ آن هم با پوست خشک بتراشند. این  تراشیدن محاسن یک ضربه مهلکی بود بر پیکره شخصیتی ایشان. وقتی محاسن آیت‌الله غفاری را تراشیدند، او را داخل بند آوردند. از آن لحظه‌ای که ایشان به داخل بند آمد، دیگر نه حرفی زد و نه چیزی خورد. بعد از مدتی هم حالشان چنان بد شد که  نگو. به همین دلیل دیگر زندانیان شروع کردند به سرو صدا و همین امر باعث شد که  مرحوم غفاری را  به بیمارستان بردند. بعد از اینکه ایشان را بردند ما دیدیم شب گذشت و خبری نشد. هر چه می پرسیدیم جواب سربالا می‌دادند تا اینکه فردایش متوجه شدیم ایشان از دنیا رفته اند و به شهادت رسیده‌اند.»

از مقاله فوق به جز ادعای« ساواک ... هر شکنجه ای هم که می‌توانست انجام داد» که دروغی بیش نیست، می توان به عنوان یکی از مستند ترین نقل قول ها یاد کرد. همانطوری که ملاحظه می فرمایید آقای محمود بازرگانی، یکی از هم بند‌های پدر شما نیز تنها به ذکر واژه "هر شکنجه ای" بسنده کرده است و از زخم های جای مته در سر او و پاهای پخته شده در روغن زیتون داغ و فرو رفتگی های پشت سر او خبری نیست. یعنی که ادعای شما در این مورد کاملاً دروغ است. زیرا آثار این سه نوع شکنجه چیزی نیست که از نظر هم بند ابوی محترم شما و « دیگر زندانیان» که شبانه روز با او در یک بند بوده اند، پنهان مانده باشد. هم بندِ آن بزرگوار، آقای محمود بازرگانی علت مرگ ابوی شما را افسردگی و فشار روحی ناشی از تراشیدن محاسن ذکر نموده که منجر به اعزام وی به بهداری و فوت او می گردد. هر چند که از این مرگ طبیعی نیز با واژه "شهادت" یاد شده است!؟

در مقاله "روایتهایی از زندگانی مردی که سخت‌ترین شکنجه‌ها را تحمل کرد" که خبرگزاری تسنیم در تاریخ ششم دیماه 1394 منتشر نموده به  دو موضوع کاملاً جدید اشاره گردیده است:«... آیت الله غفاری طی سالهای 53-1350 به مبارزات خود شکل تازه ای داد و کمتر در میان آشنایان ظاهر می شد، در تیر ماه 1353[تاریخ صحیح دستگیری آیت الله حسین غفاری]، در تهران دستگیر شد و این آخرین دوران زندان این مبارز نستوه بود. ... آخرین ملاقات خانواده شهید غفاری با وی در زندان قصر انجام شد. در اثر شکنجه دو دست او شکسته بود و دو نفر مأمور زیر بغل او را گرفته، برای ملاقات آوردند. ...»

[در درجه اول معلوم نیست، اینکه « آیت الله غفاری ... به مبارزات خود شکل تازه ای داد» یعنی که چه؟ آن شکل تازه، چه نوع مبارزه ای بوده است به جز وعظ بر بالای منبر؟ در این مقاله به وضوح به شکستن دو دست آیت الله غفاری در زیر شکنجه اشاره شده است که آنرا نیز باید به لیست سایر شکنجه های آن مرحوم مغفور اضافه نمود!]

آیت الله علی اکبر مسعودی خمینی در کتاب خاطراتش درباره شهید غفاری روایت کرده است که: «به خاطر دارم که طلبه جوانی بودم که روزها به مدرسه فیضیه می‌رفتم ... ایشان [آیت الله حسین غفاری] در مورد اوضاع سیاسی و مسائل انقلاب با شدت و حدت حرف می‌زد. ... مدتی از این ماجرا گذشت تا اینکه یک روز خبر رسید که ایشان دستگیر شده است. یادم هست که هنگام صبح بود و من از مقابل کوچه ارک عبور می‌کردم. در این حال عکسهایی در اختیار من گذاشته شد تا توزیع کنم، وقتی به عکس ها نگاه کردم ، شهید غفاری را در میان آنها شناختم ایشان را در زندان تحت شکنجه بسیاری قرار داده و در نهایت هم به قتل رسانده بودند. حتی در قسمت سر ایشان سوراخهایی در عکس به چشم می‌خورد که مربوط به شکنجه ایشان بود ... ظاهرا ساواکی ها دنبال این بودند که نگذارند عکس مزبور توزیع شود. به هر حال بنده حدودسی عکس شهید غفاری را برای توزیع گرفتم و به همراه مقادیر زیادی اعلامیه  در اختیار آقای فقیه میرزایی که در حال حاضر معاونت آستانه را در اختیار دارد، قرار دادم.

بعد از اینکه [آقای فقیه میرزایی]عکسها و مطالب را در سیرجان توزیع کرده بود، ساواک به ماجرا پی برد و ایشان هم گریخت و مخفیانه به قم آمد. ساواک برای پیگیری این امر، حتی به منزل ما هم آمد. ...  به هر حال عکس جسد مرحوم آقای غفاری در آن مقطع از انقلاب، به تحریک احساسات توده مردم علیه شاه و ساواک، کمک شایانی کرد و بسیاری از مردم را به گریه انداخت.جلسه ای هم  ظاهرا به یادبود شهید غفاری ترتیب یافت که البته ساواکی ها جلسه را به هم زدند.»

[مهمترین مطلب آنکه، عکس هایی برای توزیع در اختیار حجت السلام آنروزی جناب "علی اکبر مسعودی خمینی" قرار داده شده بوده که ادعا شده توسط آقای فقیه میرزاییدر شهر سیرجان توزیع گردیده است! جناب مسعودی خمینی با ذکر این مطلب که «شهید غفاری را در میان آنها شناختم» قصد دارد به خواننده القا نماید که عکس بسیاری از مبارزین کشته شده در نظام پیشین در اختیار او قرار گرفته است که وی از میان آنهمه کشته، تنها عکس آیت الله غفاری را شناخته است!؟

مطابق خاطرات آیت اللۀ امروزی، علی اکبر مسعودی خمینی، آن عکس در شهرستان سیرجان نیز پخش شده بوده است. و این نشان دهنده گستردگی توزیع عکس مذکور در سراسر ایران بوده است. لذا بی گمان عکس مذکور می بایست در خود شهر قم در ابعادی بسیار وسیع تر توزیع شده باشد. هر چند که در کمال شگفتی هادی آقا و همشیره ایشان ذکری از این موضوع نکرده اند! پرسش این است که چرا هیچ نسخه ای از آن عکس موجود نبوده است که به عنوان سندی غیر قابل انکار در رسانه های نوشتاری و مجازی منتشر گردد؟ به ضرس قاطع عکس مورد نظر همان عکس آیت الله غفاری با شماره زندانی بر سینه می باشد که موجود است و نه تصویر جسد آن روحانی بزرگوار.

در جای دیگری شکنجه آیت الله غفاری به این صورت نقل گردیده است: « یکی از افسران به نام ژیان پناه که با درجه سروانی معاون زمانیبود ، ضمن اجرای دستورات مافوق و تداوم آنها در غیاب رئیس برای نشان دادن وفاداری و خوش خدمتی در مواردی واقعاً کاسه داغ تراز آش می شد و چندین مرتبه برخی افراد را تا سر حد مرگشکنجه داد ، او در جریان شکنجه مرحوم حجت الاسلام غفاری بهتصور این که ایشان مانند جوانان تحمل دارند و یا این که نظر او رامی پذیرد به شکنجه وی پرداخت ، در نتیجه ایشان دچار سکتهقلبی گردید و شهید شد.»(3)

در این نقل قوم نیز تنها به ذکر "شکنجه" اکتفا گردیده است و به وضوح مرگ آیت الله غفاری را  ناشی از« سکتهقلبی» دانسته شده است.

نگارنده از آقا هادی و همشیره محترمه اشان خواهش می کند که نگاهی بیندازید به مدرک مستندی که نوع اتهام پدر شما را به روشنی نشان می دهد:

تاریخ: 1/7/53

شماره: 501

ستاد بزرگ ارتشتاران

الف- مشخصات متهم: غیرنظامی حسین غفاری، فرزند عباس، دارای شناسنامه شماره 2925 صادره از آذرشهر متولد 1299، شغل امام جماعت مسجد الهادی، مسلمان، تبعه ایران، متأهل، ساكن تهران، بدون پیشینه كیفری، بازداشت از تاریخ 18/4/53 تاكنون.

ب- موضوع اتهام: اقدام علیه امنیت كشور.

ج- نتیجه تحقیقات و دلایل اتهام: برابر محتویات پرونده نامبرده بالا به اتفاق فرزندش هادی غفاری در منابر مختلف مطالبی علیه مصالح كشور ایراد و ضمن سخنرانی ها در مساجد تهران و شهرستان ها و طرفداری از روحانیون مخالف دولت اقدامات و اصلاحات كنونی كشور را با زمان معاویه مقایسه نموده و چنین نتیجه گرفت كه در حال حاضر وضع فعلی حكومت ایران با زمان معاویه تفاوتی ننموده و احتیاج است كه از طرف جوانان افرادی چون امام حسین(ع) به پا خاسته و وضع امور كشور را به دست گیرند. نام برده به همین مناسبت توسط مأمورین انتظامی دستگیر و با قرار تأمین بازپرسی شعبه 5 دادستانی ارتش بازداشت می گردد. متهم در تحقیقات معموله بیان داشته كه مطالب حاد را شخصاً ترجمه و عیناً ایراد نموده است.

دلایل اتهام: 1- اعتراف متهم در برگ 44 پرونده 2- كشف كتب و اعلامیه های مضره در برگ 4 پرونده 3- نظریه ضابط در برگ 47.

د- نوع بزه و انطباق آن با قانون: بزه از درجه جنحه محسوب و عمل ارتكابی از ناحیه متهم منطبق است با ماده 5 قانون مجازات مقدمین علیه استقلال و امنیت مملكتی مصوب خرداد ماه 1310 كه به استناد ماده مذكور كیفر متهم مورد تقاضا است.

هـ تاریخ و محل وقوع بزه: 18/4/53، تهران دادیار دادستانی ارتش، سرگرد قضایی یدالله قیاسی 31/6/53

*

خوب سرکار خانم بتول غفاری و جناب آقا هادی مبارز! شما بفرمایید که مرحوم پدر جنابعالی که تنها خلاف او این بوده که: «در منابر مختلف مطالبی علیه مصالح كشور ایراد ...» می کرده و این حرکت سیاسی او در ردیف "جنحه" و نه حتی "جرم" طبقه بندی شده بوده که مطابق همان ماده پنجم "قانون مجازات مقدمین علیه استقلال و امنیت مملكتی مصوب خرداد ماه  1310" مجازات آن یک سال تا سه ‌سال حبس تأدیبی می بوده است، چرا باید در کمیته ضد خرابکاری و زیر هشت در زندان قصر او را شکنجه بدهند و پاهای او را تا زیر زانو در روغن زیتون داغ فرو ببرند و سرش را از چندین جا با مته به طور سطحی سوراخ بکنند و یک کلاه مرموز بر سرش بگذارند و با باتوم به قدری بر آن کلاه بزنند که پشت سرش از چند جا دچار فرورفتگی بشود و دندانها، دستها و پاهای او را بشکنند وهمچنین در روز فوت او را آنچنان با کارد یا چاقو مجروح نمایند که روز بعد از فوت هم خون وی تابوت را رنگین نماید؟ راستی چرا؟

 

اینک نگاهی بیندازیم به آنچه که هادی غفاری در کتاب خاطرات خود، تحت روز ششم دی ماه 1353 نوشته است:
"پدر را در آخرین ملاقات، كشان كشان، با پاها و دست های شكسته و در حالیكه بیش از یكی دو دندان در دهانش باقی نمانده بود و سراسر صورت و اندامش زیر شكنجه های وحشیانه، درهم كوبیده شده بود، پشت میز ملاقات آوردند. بیش از یكی دو جمله بین ما رد و بدل نشد؛ او گفت: تصور نمی كنم دیگر یكدیگر را ببینیم. ...
فردای همان روز شنیدیم كه ساعت 2 بعد از ظهر ( 7 دی 1353 )، پدر، از محیط رنج آوری كه آخرین مرحله امتحان بندگی را در آن گذراندند، آسوده شده و به وصال معبود رسیده است (4).

[لطفاً سناریوی مضحک ملاقات با جسد آیت الله غفاری در بهداری زندان قصر که توسط دختر ایشان نقل شده است را نیز به خاطر بیاورید! در کمال شگفتی در خاطرات آقا هادیِ مبارز، از پاهای شکسته به جای پاهای تا زانو در روغن زیتون داغ فرو برده شده یاد گردیده است؟!]

و اما اصل چگونگی فوت شیخ حسین غفاری:

مطالبی که در پی آورده می شود، از مجموعه خاطرات مبارز سیاسی دوران ستم شاهی و البته ستم آخوندی هم، همنشین بهار(محمد جعفری) تحت عنوان "خاطرات خانه زندگان" برگرفته شده است. آقای همنشین بهار مدتها هم بند مرحوم آیت الله در زندان قصر بوده و در محضر ایشان کسب علم نیز می نموده است:

« در آن بند آیت الله حسین غفاّری و پسرشان «هادی» (هادی غفاری) هم بود. آیت الله غفّاری که به مرگ طبیعی در زندان درگذشت (و هادی و خواهرشان متاسفانه اخبار غیرواقعی منتشر نمودند)، مرد خوبی بود و با اینکه کهولت سن او را کوفته بود وقت کارگری همه را پس می‌زد و سالن بزرگ بند موقّت را به تنهایی ته می‌کشید. [که این امر مبین سلامت نسبی بدنی ایشان است بدون آنکه دستهایش شکسته، پاهایش در روغن زیتون داغ فرو برده شده و با مته سرش را سوراخ کرده باشند و پشت سرش در اثر ضربه بر یک کلاه مرموز که به سر وی کرده اند، چند فرو رفتگی به وجود آمده باشد] لباس‌هایش را هم خودش می‌شست. 

 پسرشان هادی پر جوش و خروش بود و صمیمی امّا متاسفانه عمق نداشت و چون احساساتی بود و زود جوش می‌آورد، زود خوشحال می‌شد و زود ناراحت، قابل پیش‌بینی نبود. 

همه کسانیکه یکمرتبه حالی به حالی می‌شوند همین وضع را دارند و خطرناکند. 

 مثل «چوب بست» ی می‌مانند که تخته و الوارش لق است و نمی‌دانی کی، ناگهان فرو می‌ریزد.

قصّه‌سرایی از برخورد غضب آلود آیت الله غفاّری با آقای گنجه‌ای [جلال گنجه ای که «می‌گفتند از جمله شاگردان آیت‌الله خمینی بوده است.»] در زندان، از نوع گزارش‌های غیرواقعی است که از چگونگی مرگ آیت الله غفاری بر سر زبانها انداختند و مثل داستان سوزاندن پا‌ها در روغن داغ و سوراخ کردن سر آیت‌الله غفاری با متّه، توهین به شعور مردم ایران و دهها زندانی سیاسی زمان شاه است که هنوز سر بر خاک نگذاشته‌اند. من شاهد برخورد توأم با احترام آیت الله غفاری با آقای گنجه ای بوده ام. 

در بند چهار موقّت شروع به کتاب خواندن کردم. ... و با «آیت الله غفارّی» «علل گرایش به مادیگری» ... . 

گفتیم آیت‌الله غفاری، پسرشون، آقای گنجه‌ای و یکی دیگه رو زیر هشت نگه داشتند. عده‌ای رفتند پشت در بند تا سر و گوشی آب بدهند، ببینند چی شده. یک نفر آمد و بلند گفت بچه‌ها بیآئین کنار، این کار را نکنید، کلیددار بند «پاسبان نظری» است که نزده می‌رقصد. شما را می‌بینه. بهانه دست این بی انصافها ندین.

 

هفت هشت دقیقه بعد آقایون علما سررسیدند. اما نه عبا و عمامه داشتند و نه ریش. ریش هر چهار تاشون پریده بود. یک جور دیگه شده بودند و آیت الله غفاری خیلی خیلی دمغ بود. بیش از حّد. [به یاد بیاورید دروغ خانم بتول غفاری را در همین مورد که گفته است: «ایشان را بردند زیر هشتی.[!؟] کسی را که می خواستند خیلی شکنجه کنند. اصطلاحا به این مکان می بردند»]

هادی گفت بابام حتماً می‌میره. با نگرانی گفتم خدا نکنه، واسه چی؟

گفت: ریش! گفتم بابا زود در می‌آد. گفت نه. حالا حالا‌ها در نمی‌آد.

گفتم یعنی اینقدر مهّمه ریش؟ گفت آره. پدرم با ریش، پیش همه کسانی که او را می‌شناختند فرق می‌کنه با حالا که ریشش را زدند. او مثل من و شما جوان نیست و ریش در این سن و سال که او داره دیگه مثل قبل رشد نمی‌کنه. آقای گنجه‌ای هم پیش ما بود و شنید. گفت ما باید سر بدیم، ریش که چیزی نیست.

کمیته مشترک، نماد بیداد رژیم پیشن بود و در آن گل های زیبایی پرپر شدند اما گزارشات غیرواقعی نیز علیه آن وجود دارد. روحانی محترمی در دادگاه تیمسار نصیری گفت یادت هست که تو به من سیلی زدی؟ تیمسار نصیری پاسخ داد من نبودم.

نصیری به نظر من راست می‌گفت کار وی این نبود که بیاید در کمیته مشترک ضد خرابکاری یا اوین، سیلی بزند. سفلگان دیگری بودند که کمترین آزارشان سیلی زدن بود. ... .

در مورد آیه الله حسین غفاری رحمة الله علیه نیز، این واقعیت فراموش می‌شود که وی به مرگ طبیعی دار دنیا را وداع کرد. اینکه گفته شده: «با مته سرش را سوراخ کرده بودند منتها مته را تا آخر فرو نمی‌کردند. تمام پاهای او را تا زانو در روغن زیتون سوزانده بودند.»، واقعیت ندارد.

 البته ایشان مرد خوبی بود و مورد احترام زندانیان، امّا بر اثر سرما خوردگی شدید و کهولت ِسن و فشار خون بسیار بالا arterial hypertension در اتاق عمومی بهداری زندان قصر (که زندانیان دیگری هم بستری بودند) به مرگ طبیعی فوت نمودند.

پزشکانی که هم‌بند ایشان بودند نیز، هشدار می‌دادند که با توجه به کهولت سن آیه لله غفاری، این فشار خون غیر عادی می‌تواند خونریزی داخل مغزی Intracranial hemorrhage را به دنبال داشته باشد.

 وقتی در سال پنجاه و سه ‌ایشان را از بند ۴ موقت زندان قصر به بند ۱ و ۷ و ۸ آوردند و به دستور سرهنگ زمانی ماموران زندان ریشش را تراشیدند، یکی از نزدیکان ایشان [هادی غفاری] گفت: چون ریش ایشان را زدند، از شدت ناراحتی می‌میرد.

 در یکی از کتب خاطرات [خاطرات هادی غفاری] آمده که (روز ۶ دی ماه سال ۵۳) "ایشان را كشان كشان، با پاها و دست‌های شكسته و در حالی‌كه بیش از یكی دو دندان در دهانش باقی نمانده بود و سراسر صورت و اندامش زیر شكنجه‌های وحشیانه، در هم كوبیده شده بود، پشت میز ملاقات آوردند"

آیة الله غفاری رحمه الله علیه در تاریخ فوق اصلاً زنده نبودند. دو روز زودتر، ساعت سه و نیم بعد از ظهر چهارم دی سال ۵۳ فوت کرده بودند.

حالا نه سرهنگ زمانی و محرّری و شعله ور و ژیان پناه و ناهیدی... زنده اند و نه آیة الله غفاری که گفته می‌شود سرش را با مته سوراخ کردند و پاهایش را در روغن سوزاندند.

نباید پا روی حق گذاشت. گزارشات غیرواقعی خدمتی به حقیقت نمی‌کند. رفتار امثال سرهنگ زمانی ریشه در استبداد ساواک شاه داشت و البته محکوم است، اما بر خلاف شایعات، آیة الله غفاری، زیر شکنجه کُشته نشد و اصلاً در بازجوئی، آزار چندانی ندیدند.

وحشی‌گری امثال رسولی شکنجه گر عمومیت نداشت و بر خلاف فرمایشات آیه الله خمینی که در تاریخ ۱۳/۸/۱۳۵۷ فرمودند: ««پای بعضی از علماء را اره كردند اقا! توی روغن سوزاندند » ؟! » پای هیچ عالمی در ساواک اره نشد ... .»(5)

و اما! این واقعیت که پدر شما «اصلاً در بازجوئی، آزار چندانی ندیدند» و همانطوری که در برگه فوت او نوشته شده بوده، در اثر بیماری، به مرگ طبیعی در بهداری زندان قصر دارفانی را وداع گفته است را شما برادر و خواهر می دانید، ما می دانیم و همه نیز می دانند، اما به قول آقا میتی(بهمن مفید) در فیلم قیصر: «حالا ما به همه گفتیم زدیم. شما هم بگین زده، خوبیت نداره!»

م. کامبوزیا

۲۹ مه ۲۰۱۶

پی نوشت ها:

1-مرکز اسناد انقلاب اسلامی 6 دی 1391 7 دی سالروز شهادت آیت الله غفاری 1353- بیوگرافی آیت الله حسین غفاری پژوهشگر: رحیم نیكبخت.

2- خبرگزاری تسنیم - مقاله روایتهایی از زندگانی مردی که سخت‌ترین شکنجه‌ها را تحمل کرد. شناسه خبر: 954411 سرویس: فرهنگی.

3- خاطرات عزت شاهی(34)، متن پانوشت شماره 4.

4- خاطرات هادی غفاری، قسمت ششم دیماه 1353- تِبیان- عالم مبارز ، شهید مجاهد آیت الله آقا شیخ حسین غفاری تبریزی.

5- همنشین بهار، خاطرات خانه زندگان.  

خوشبختانه جناب همنشین بهار در پانوشت شماره 10 بخشی از سلسله مقالات فوق که در سایت گویا نیوز منتشر گردیده: http://news.gooya.com/politics/archives/2011/01/116760.php

چنین نوشته است: «گزارش زیر از واقعیت فاصله گرفته است.»

و این، همان گزارش پر از تناقض و مملو از اطلاعات غلطی است که در این مقاله نیز مورد نقد قرار گرفته است. مقاله زیر:

http://www.rasekhoon.net/Article/Show-17158.aspx

 

 

منبع:پژواک ایران


فهرست مطالب م. کامبوزیا در سایت پژواک ایران 

*نظام مقدس و مقابله دو سر باخت با معضل برگزاری مسابقات فوتبال  [2019 Jul] 
*«فردوسی خیلی غلط کرد که خواست زبان فارسی را زنده کند»، مِهدی یا مَهدی، مسئله ما این است  [2017 Jan] 
*غول قدرتمند پالایشگاه آبادان و عملیات غیر صنعتی آبادان و مناطق نفتخیز خوزستان-۶  [2016 Dec] 
*غول قدرتمند پالایشگاه آبادان و عملیات غیر صنعتی آبادان و مناطق نفتخیز خوزستان-۵  [2016 Oct] 
*غول قدرتمند پالایشگاه آبادان و عملیات غیر صنعتی آبادان و مناطق نفتخیز خوزستان-۴  [2016 Aug] 
*غول قدرتمند پالایشگاه آبادان و عملیات غیر صنعتی آبادان و مناطق نفتخیز خوزستان-۳  [2016 Aug] 
*فرار مغزها، فاجعه ای که برای خمینی بی اهمیت بود و به خامنه ای نیز دیر فهمانده شد  [2016 Aug] 
*برخی پزشکان ایران اسلامی و سوگند نامه انباشت ثروت  [2016 Jul] 
*غول قدرتمند پالایشگاه آبادان و عملیات غیر صنعتی آبادان و مناطق نفتخیز خوزستان-۲  [2016 Jul] 
*غول قدرتمند پالایشگاه آبادان و عملیات غیر صنعتی آبادان و مناطق نفتخیز خوزستان-۱  [2016 Jun] 
*پای دراز روحانیت و گلیم همه جا گسترده آنها  [2016 Jun] 
*شهادت آیت الله حسین غفاری در اثر شکنجه، دروغی شاخدار (بخش پایانی)  [2016 May] 
*شهادت آیت الله حسین غفاری در اثر شکنجه، دروغی شاخدار (2)   [2016 May] 
*شهادت آیت الله حسین غفاری در اثر شکنجه، دروغی شاخدار! (بخش اول)  [2016 May] 
*جناب آیت الله مکارم شیرازی دامت برکاتة، لطفاً به این روز نیز بیندیشید!   [2016 Apr] 
*یورش وزیر ورزش و سرداران برای تسلط امنیتی بر فدراسیون فوتبال   [2016 Apr] 
*حماسه دروغین شهید فهمیده (بخش 3- پایانی)  [2015 Aug] 
*حماسه دروغین شهید فهمیده (بخش 2)  [2015 Aug] 
*حماسه دروغین شهید فهمیده (بخش یک)  [2015 Aug]