فرار مغزها، فاجعه ای که برای خمینی بی اهمیت بود و به خامنه ای نیز دیر فهمانده شد
م. کامبوزیا

 

«تفنگهای پُر برای شليک به مغز های پُرساخته شده اند و مغزهای خالی برای پُر كردن اين تفنگ ها!» نیچه

درهمان اوایل پیروزی انقلاب روایتی در بین مردم دهان به دهان می گشت که اگر خمینی و دیگر مقامات تصمیم گیرنده مملکت اندکی به عمق آن روایت اندیشیده بودند، هم اینک روزگار ایران آخوندزده این چنین فلاکت بار نمی بود.

می گفتند در همان اوایل پیروزی انقلاب، بانویی فرهیخته هنگام خروج از ایران در قسمت گمرک فرودگاه مورد بازرسی قرار می گیرد و مقادیری زینت آلات شخصی یی که به همراه داشته است، ضبط می گردد. وقتی آن بانو علت را از مأمور مربوطه می پرسد، به او پاسخ داده می شود که اینها سرمایه مملکت است، شما نمی توانید آنها را از ایران خارج نمایید! پاسخ آن بانوی محترم به مأمور کنترل همان پتکی است که علی القاعده می بایست بر سر مسئولان تازه به قدرت رسیده جمهوری اسلامی فرود می آمد و آنها را اندکی هم که شده به فکر وا می داشت، که وا نداشت! آن زن فرهیخته ایرانی در حالیکه به سر خود اشاره می کرده به آن مأمور گفته است: سرمایه مملکت مغز و تجربه و ارزش علمی من است که با خودم به خارج می برم و نه مشتی زیور آلات!

لاکن در آن افسار گسیختگی آخوند ها و مکلّا های صد پله از آنها بدتر در پس از تصاحب یک مملکت 2500 ساله آنهم با کمترین زحمت و بهای ممکنه، مجالی برایشان باقی نگذاشته بود که آن پاسخ هشدار دهنده را درک نماید.

مدتی بعد آنهایی که هنوز احساساتشان در کنترل عقلشان بود به انحاء گوناگون بارها موضوع فرار مغزها را به خمینی گوشزد کردند. سرانجام کاسه صبر خمینی لبریز شده و در سخنرانی هشتم آبان 1358، به هشداردهندگان چنین پاسخ نابخردانه ای را داد: «هی میگویند مغزها دارند فرار میکنند به جهنم که فرار میکنند این دانشگاه رفته ها اینها که همه اش دم از فرهنگ و تمدن غرب میزنند بگذارید بروند ما این علم و دانش غرب را نمی خواهیم اگر شما هم میدانید که در اینجا جایتان نیست فرار کنید راهتان باز است.»

اما خمینی با توجه به نقشه ای که برای آینده حکومت خود در سر داشت، سخنی بیهوده نگفته بوده است. او سرانجام در تاریخ 27 آذر 1359 در دیدار با اعضای دفتر تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه، خوف خودش از تحصیلکردگان دانشگاهی ای که عقل و خرد خودشان را در ازای پست و مقام، مذهب و خرافات به گرو نگذاشته بودند این چنین نشان داد: «ريشه تمام مصيبتهايي كه تاكنون براي بشر پيش آمده از دانشگاهها بوده  است. ... همه مصيبتهايي كه در دنيا پيدا شده از متفكرين و متخصصين دانشگاهي است. ... به اسلام علاقه داريد بدانيد كه خطر دانشگاه از خطر بمب خوشه اي بالاتر است.»

آیا هیچ رهبر دلسوز و وطن پرستی، حتی اگر از حداقل دانش سیاسی و کشورداری برخوردار باشد چنین اظهار نظر ناپخته ای در مورد «دانشگاهها و متفكرين و متخصصين دانشگاهي» مملکت تحت حکومت خودش به زبان می آورد؟ و اینها همه در حالتی رخ داده که فداکاری و جانبازی مردم، از جمله همان دانشگاهیان، انقلابی را به پیروزی رسانده که آن آیت الله را از انزوای تبعید در نجف بغداد به رهبری کشوری 2500 ساله رسانده است! آیا «متفكرين و متخصصين دانشگاهي» کشوری در جهان وجود دارد که اینچنین بی دلیل و غیر منصفانه مورد اهانت قرار گرفته و برچسب خیانت به ملک و ملت توسط رهبر مملکت بر پیشانی شان چسبانده شود و اینگونه صُمٌّ بُكْمٌ به تماشا بنشینند؟  

ولی آیت الله خمینی با اظهار آن سخنان بی مایه، داشت زیرکانه به زبان حوزوی، حامیان تازه به قدرت رسیده خودش را مخاطب قرار می داد که: اگر به بقای حکومت اسلامی و باقی ماندن قدرت در دستهایتان علاقه دارید، بدانید که خطر دانشگاه و متفکرین و متخصصين دانشگاهی که خریدار خزعبلات و کلپتره هایی که ما آخوندها می خواهیم به زور به خورد مردم بدهیم نیستند، برای حکومت مذهبی قرون وسطایی ما از بمب خوشه ای نیز بدتر است. بنابراین باید ایران را از نسل تحصیلکرده، متخصص و خردمند فعلی تهی نماییم.  

رهبر انقلاب و بنیانگزار جمهوری اسلامی  با درک ناقص و توهمی که از اداره یک مملکت و به ویژه سازمان دهی اقتصاد کلان یک کشور داشت، تصور می نمود که با "فرار مغزها" که در حقیقت اسم مستعار "مخالفان حکومت دینی" می بود، می تواند با خیالی آسوده دیرک خیمه ولایت فقیه را برای همیشه در سرزمین ایران پایدار نماید.

او ساده لوحانه می پنداشت که به همان آسانی که حوزه های علمیه آخوند های جان نثار برایش تولید می کنند، در آینده حکومت ولایت فقیه قادر خواهد بود که جایگزین مناسبی به شیوه اسلامیِ دل بخواهِ خودش برای تمامی مغزهای گریخته از ایران تربیت نماید. غافل از اینکه اغلب جوانان شایسته ای که برای آموختن علم و دانش وارد دانشگاه یا هر مؤسسه آموزشی عالی ای می گردند، در حین تحصیل و پس از فارغ التحصیلی در بازگشت به اجتماع، کلیت نظام ضد حقوق بشر و مخالف دمکراسی ولایت فقیه را زیر سؤال خواهند برد.   

وی نمی خواست و یا نمی توانست بپذیرد که دانشگاه با حوزه تفاوت ماهوی دارد. حوزه های علمیه انسانهایی یک بُعدی تربیت می نمایند و آنچه را که در ذهن طلاب فرو می نمایند حکم مطلقی بی چون و چرا را دارد که می باید از سوی شاگردان بدون آنکه جمله ای از آن مورد شک و تردید قرار داده شود، پذیرفته گردد. طلاب حوزه های علمیه در حقیقت چیزی نمی آموزند بلکه از مغز آنها به عنوان یک دستگاه ضبط صوت استفاده می شود و مطالبی برای بازگویی و تکرار بدون چون و چرایی، در آن ضبط می گردد. و این بر خلاف ذات و هویت یک دانشگاه و در کل علم و دانش است.

و اما آیت الله خمینی بارها نظرش را در مورد دانشگاه و تحصیلکردگان دانشگاهی به صراحت اعلام کرده بود. لاکن به این عقیده او نیز همچون آنچه در کتابش راجع به ولایت فقیه نوشته بود کسی وقعی که نگذاشت که هیچ بلکه برایش هورا نیز کشیدند:

«می‌گویند مغزها فرار کردند! بگذار فرار کنند. جهنم که فرار کردند این مغزها! مغزهای علمی نبودند این مغزها، مغزهای خیانتکار بودند، و الّا کسی از مملکت خودش فرار می‌کند به آمریکا؟! از مملکت خودش فرار می‌کند به انگلستان و زیرِ سایه انگلستان می‌خواهد زندگی بکند؟ پیوند می‌کند با بختیار و امثال بختیار که مملکت ما را به تباهی کشیدند؟ ... غصه نخورید برای اینها، «برای اینها که کشته شده‌اند غصه نخورید این قدرها».

این مغزهایی است که نگذاشتند جوانهای ما تحصیل کامل بکنند... دیگر جای زندگی برای آنها نیست. ... ما هم یک مغزهایی داریم که با اینکه «مغز علمی هستند دارند به مردم کمک می‌کنند؛ دارند می‌روند دِرو می‌کنند». این مغزها را ما می‌خواهیم؛..

مغزهایی را می‌خواهیم که در عین حالی که دکتر است، ... مهندس است، می‌رود در جهاد سازندگی و جهاد سازندگی را راه می‌اندازد. ... که از آمریکا پا می‌شود می‌آید اینجا می‌گوید من آمده‌ام برای کمک؛ نه پا بشود فرار کند از اینجا!

من وقتی شما را، این چهره‌های انسانی، نورانی، خدمتگزار را می‌بینم مباهات می‌کنم به اینکه مملکت ما این طور است. ... خداوند این کوخ‌نشینها را برای ما حفظ کند» [این دعای آخری آیت الله خمینی یعنی «حفظ کوخ نشینها» نه توسط خداوند بلکه به وسیله متولیان حکومت وی نه تنها که اجابت شده بلکه جمعیت آنها چندین برابر نیز گردیده است]

آیا از این واضح تر می شد که رهبر یک مملکت عقیده باطنی خودش را نسبت به طبقه تحصیلکرده دانشگاهی بیان نماید؟ آیا آیت الله خمینی نمی دانست که اگر به قول خودش "مغزهای علمی" بروند و به جای یک کشاورز سادۀ با تجربه درو بکنند چه کسانی باید در سطوح کلان به مملکت خدمت نمایند، کشاورزان؟ اگر مطابق آرزوی خمینی "مغزهای علمی از جمله دکتر ها بروند جهاد سازندگی و جهاد سازندگی را راه بیندازند" لابد بسیجی ها هم لازم است بروند مطب باز کنند و طبابت نمایند!

و این همان اشتباه هولناکی بود که سلطان سنجر مرتکب گردید و مملکت تحت حاکمیت خودش را تباه نمود: «از سلطان سنجر پرسیدند، در آن وقت که بدست غزان گرفتار شده بود، چه بود که ملکی بدین وسعت و آراستگی که ترا بود چنین مختل شد؟ گفت، کارهای بزرگ به افراد خُرد فرمودم و کارهای خرد به افراد بزرگ رجوع کردم. که افراد خرد کارهای بزرگ را نتوانستند کرد، و افراد بزرگ از کارهای خرد عار داشتند. و در پی نرفتند، هر دو کار تباه شد. و نقصان به ملک رسید و کار کشور و ولایت و لشگری روی به فساد آورد.»

و آیا نبود یک روشنفکر یا سیاستمداری که در پاسخ به این سخنان چند پهلوی آیت الله خمینی پاسخی درخور بدهد؟ آیا نبود کسی که بتواند ایران فردا را از ورای سخنان او پیش بینی نماید و عکس العملی نشان بدهد؟

در حقیقت روشنفکران و سیاستمداران ایران در برابر آن تصویری که خمینی از طریق سخنرانی هایش برای آینده مملکت در برابر چشمان همگان ظاهر می نمود، روزه سکوت گرفته بودند!؟ روشنفکر یا سیاستمداری نبود که جسارت کند و از خمینی بپرسد که او چرا به معلول که همانا فراز مغزها از ایران باشد بسنده کرده است؟ چرا به دنبال علت نمی گردد؟ و اینکه چه علتی باعث شده است که نخبگان جامعه از مملکت فرار کنند؟

اگر چه خمینی به دیار باقی شتافت، اما میراث خوران او همچنان بی اعتنا به پدیده مصیبت بار فرار مغزها باقی ماندند. تلاش برای  حفظ پست ها و مقامات بی رنج و زحمت به چنگ آمده و ثروت های باد آورده ای که انباشته اند مجالی برای اندیشیدن به سرنوشت ملک و ملت برایشان باقی نگذاشته بوده است.

و اما به هر حال سید علی خامنه ای سرانجام پس از27 سال که از آغاز دوران رهبریش می گذشت، تازه همین خرداد ماه گذشته متوجه گردیدند که فرار مغزها امری فاجعه بار است و فرمودند:« ما البته در گذشته، در یک دورانى، نمونه‌هاى نامطلوبى در دانشگاه داشتیم. کسانى را در یک دانشگاه معتبر کشور داشتیم که جوانهاى نخبه را تشویق میکردند به ترک کشور! اینکه مکرّر میگویند فرار مغزها، فرار مغزها؛ آدمهایى داشتیم که دانشجوى نخبه را جستجو میکردند، پیدا میکردند، تشویق میکردند به اینکه کشور را ترک کنند و بروند؛...»

در درجه اول آن رهبر معظم فرار گسترده و همه جانبه مغزها را رندانه به تنها "یک دانشگاه معتبر کشور" آنهم  فقط  توسط "کسانی" در همان دانشگاه محدود نموده است و بس!

در ثانی آن رهبر معظم تجاهل عارفانه نموده و ابداً ذکری از استقبال خمینی از فرار مغزها نمی نماید! و کوچکترین اشاره ای به این مطلب نمی فرمایند که در طول این 27 سالی که از رهبریش گذشته، چرا به آمار فرار مغزهایی که خدمتشان ارائه می گردیده کوچکترین اهمیتی نمی داده است؟ و حالا زمانی متوجه عاقبت مطلقا نه بخیر فرار مغزها از ایران اسلامی گردیده اند که ما صاحب یک مملکت درجه سه شده ایم! مملکت درجه سه ای که سرطان فساد هم در همه زمینه هایش ریشه دوانده  است. تردیدی نداشته باشید که این چنین مملکتی دیر یا زود، سرانجام توسط سرطان اقتصادی و ویروس فساد مالی زمین گیر خواهد شد!

مملکتی که سیاستمداران درجه سه و بی اطلاع از علم سیاست اداره اش می کنند، سرداران درجه سه بی تحصیلات عالیه نظامی و بی سابقه نظامی گری در پیش از انقلاب استراتزی دفاعی و تهاجمی آنرا طرح و هدایت می کنند، اقتصاددانان درجه سه برنامه های کوتاه و بلند مدت اقتصادی و عمرانی آنرا تنظیم می نمایند، اساتید درجه سه  در دانشگاهها باقی مانده اند و تدریس می کنند، دانشجویان درجه سه سهمیه ای در دانشگاه درس می خوانند که جملگی آنها فارغ التحصیلان درجه سه همان دانشگاه ها می شوند، صنعت نفت و سیاست نفتی درجه سه ای را در داخل و خارج اتخاذ نموده، یک اقتصاد درجه سه بیمار و مشرف به ورشکستگی که حاصل سیاست "اقتصاد مال خراست" می باشد گریبانش را گرفته، تلاش از ابتدا بیهوده برای دستیابی به بمب اتمی جهت ضمانت بقای حکومت به فاجعه ای مبدل گردیده که وقیحانه به آن افتخار می کنند، سیاست خارجی اسفباری در پیش گرفته که ابرقدرت ها نیز برای به تله انداختنش همچون معضل انرژی هسته ای، از آن سوء استفاده نموده و در مسیر گسترش بی رویه آن سیاست خارجی مخرب و ضد منافع ملی کوچه های مناسب در اختیارش می گذارند که مغرورانه جولان داده و جیک جیک بهاران سر بدهد.

 سراسر کشور را اجناس بنجل درجه سه هندی و بنگلادشی و کره ای و چینی به تصرف درآورده اند، تکنولوژی درجه سه هندی و چینی و روسی جایگزین پیشرفته ترین تکنولوژی های روز گردیده، ایران با آنهمه جاذبه های بی نظیر گردشگری از نظر صنعت توریسم جهانی به یک کشور درجه سه تبدیل شده، پول ملی و گذرنامه اش به سطح کشورهای درجه سه نزول کرده، ناوگان مسافربری هوائی اش یک خط هوایی درجه سه شده، نیروی هوایی اش به قدرتی درجه سه تبدیل گردیده و ... .

علاوه بر این معضلات، حفظ نخبگان در ایران اسلامی نیاز به بستری مناسب برای تأمین امنیت اجتماعی و شغلی برای آنها و خانواده اشان دارد. دختران و بانوان نخبه و فرهیخته ایرانی چگونه می توانند در کشوری بمانند و خدمت کنند که در سیستم قضایی آن مملکت شهادت آنها نصف شهادت یک مرد محسوب می گردد و دیه قتلش برابر با دیه بیضه چپ یک مرد است! زنان نخبه چگونه قادر خواهند بود در مملکتی زندگی کنند که حتی در گرمای بالای 50 درجه نیز می باید لباس کاملاٌ پوشیده اسلامی و روسری مربوطه را بر تن داشته باشند که شمه ای از گرمای آتش جهنم را در این دنیا برایشان فراهم می سازد، و گشت ارشادی که همچون اجل معلق در خیابانها بر سرشان خراب می شود که چرا گوشه ای از زلفشان از روسری بیرون افتاده است یا در فصل سرما چکمه را روی شلوار به پا کرده اند! بانوان نخبه ایرانی چرا باید در کشوری اقامت نمایند و خدمت کنند که در آنجا اجازه ورود به ورزشگاه ها را ندارند و یا به جای ایجاد فضای شاداب و با طراوت در دانشگاه ها، بازمانده أجساد شهدا را در محیط دانشگاه به خاک سپرده اند که دانشجویان و اساتید به جای اندیشیدن به زندگی و امید به آینده ای روشن و شاداب، سایه مرگ و نیستی و ناامیدی همواره در  ذهن آنها جا خوش کرده باشد!

دختر یکی از بستگان نزدیک نگارنده که مدرک دکترای ریاضی-کامپیوتر از فرانسه گرفته بود، به تشویق والدینش به ایران بازگشته و در یکی از دانشگاهها شروع به کار نمود. اما هنوز چند کاهی از اشتغال به کار او در دانشگاه نگذشته بود که روزگار آن دختر تحصیلکرده بینوا را به طرق مختلف آنچنان سیاه کردند که عطای خدمت در مام وطن را به لقایش بخشید و به فرانسه بازگشت.

اینک نگاهی بیندازیم به شرایط و جو حاکم بر محیط های شغلی و همچنین اجتماعی ایران اسلامی. در محیط های کاری دولتی، فضایی به مراتب ناامید کننده تر و در اکثر موارد زجرآورتر حاکم است. وجود مدیران انتصابی نالایق، دخالت های اعصاب خورد کن ادارات حراست، فضای کاری مهوع ناشی از تملق و چاپلوسی و تظاهر، انتظارات نامشروع از خانم های کارمند، حقوق ناچیز در مقایسه با تورم در حال صعود، بیکاری یا کم کاری پنهان، رشوه خواری آشکار برای انجام کارهایی که در اصل وظیفه شغلی هر مستخدم دولت است، دلسردی در بین کارکنان دولت ناشی از آگاهی آنها از زد و بند های آشکار و پنهان در انتصابات و پرداخت پاداش ها که تبدیل به امری نهادینه گردیده است و به دلیل شوری بیش از حد آن آش مقامات حکومتی دیگر دلیلی برای پنهان ساختن آن نمی بینند، بی توجهی به توانایی های علمی و مدیریتی بانوان، بی تفاوتی کارکنان دولت نسبت به انجام وظیفه در نتیجه فشار روحی بر آنان ناشی از وقوف از آن همه فساد و اختلاس های مالی در بین مدیران بالای حکومت، فساد مالی خلاف حرفه پزشکی در میان برخی از اطبا و پاره ای از بیمارستانها ، بمب باران آزاردهنده اذهان طبقه آگاه جامعه توسط اراجیف و دروغ های رسانه به اصطلاح ملی، غیر بهداشتی و خطرناک بودن اکثر مواد غذایی عرضه شده در بازار، نا سالم بودن آب شرب، آب و برق جیره بندی شده، هوای آلوده ناشی از ارسال پارازیت بر روی تلویزیون های ماهواره ای و هجوم ریز گردهای غیر قابل کنترل در فضای بیشتر مناطق جنوبی و غربی کشور، خفه شدن رقابت آزاد تجارت در زیر فشار سنگین دوالپای قرارگاه خاتم‌الانبیای سپاه، بی ثباتی اقتصادی و فضای نا امن سرمایه گذاری کلان تجاری، نبود امنیت شغلی، تعدد غیر قابل کنترل مراکز قدرت و تصمیم گیری و ... .

برای اینکه بهتر گفته باشم اگر یک فرهنگ لغت را باز کنید و از همان صفحه اول شروع به مطالعه نمایید، به آسانی متوجه خواهید گردید که تمامی واژگان موجود در آن فرهنگ لغت که مستقیم یا غیر مستقیم درارتباط با زندگی مردم است، از اولین آنها یعنی "آب" تا آخرین اشان که "ییلاق" باشد در ایران اسلامی تبدیل به یک معضل و مصیبت شدهاست. آیا چنین کشوردرجه سه ای که دستپخت نالایقی مقامات مربوطه و از جمله سیاست بی اعتنایی و حتی تشویق فرار مغزها از سوی خمینی و در ادامه آن خامنه ای است جای تعجب برای کسی باقی می گذارد که به چه علت نخبگان ایرانی رغبتی نسبت به ماندن و خدمت به مام وطنی که در حال حاضر دایه مهربانتر از مادرِ کشورهای سوریه، عراق، یمن، لبنان و فلسطین شده است، ندارند؟

بلانسبت مردم شریف و بردبار ایران و با اجازه ناصرالدین شاه: مملکت شیر تو شیری داریم، آقا هم تشریف دارند!

م. کامبوزیا

2016-08-03

 

منبع:پژواک ایران


فهرست مطالب م. کامبوزیا در سایت پژواک ایران 

*نظام مقدس و مقابله دو سر باخت با معضل برگزاری مسابقات فوتبال  [2019 Jul] 
*«فردوسی خیلی غلط کرد که خواست زبان فارسی را زنده کند»، مِهدی یا مَهدی، مسئله ما این است  [2017 Jan] 
*غول قدرتمند پالایشگاه آبادان و عملیات غیر صنعتی آبادان و مناطق نفتخیز خوزستان-۶  [2016 Dec] 
*غول قدرتمند پالایشگاه آبادان و عملیات غیر صنعتی آبادان و مناطق نفتخیز خوزستان-۵  [2016 Oct] 
*غول قدرتمند پالایشگاه آبادان و عملیات غیر صنعتی آبادان و مناطق نفتخیز خوزستان-۴  [2016 Aug] 
*غول قدرتمند پالایشگاه آبادان و عملیات غیر صنعتی آبادان و مناطق نفتخیز خوزستان-۳  [2016 Aug] 
*فرار مغزها، فاجعه ای که برای خمینی بی اهمیت بود و به خامنه ای نیز دیر فهمانده شد  [2016 Aug] 
*برخی پزشکان ایران اسلامی و سوگند نامه انباشت ثروت  [2016 Jul] 
*غول قدرتمند پالایشگاه آبادان و عملیات غیر صنعتی آبادان و مناطق نفتخیز خوزستان-۲  [2016 Jul] 
*غول قدرتمند پالایشگاه آبادان و عملیات غیر صنعتی آبادان و مناطق نفتخیز خوزستان-۱  [2016 Jun] 
*پای دراز روحانیت و گلیم همه جا گسترده آنها  [2016 Jun] 
*شهادت آیت الله حسین غفاری در اثر شکنجه، دروغی شاخدار (بخش پایانی)  [2016 May] 
*شهادت آیت الله حسین غفاری در اثر شکنجه، دروغی شاخدار (2)   [2016 May] 
*شهادت آیت الله حسین غفاری در اثر شکنجه، دروغی شاخدار! (بخش اول)  [2016 May] 
*جناب آیت الله مکارم شیرازی دامت برکاتة، لطفاً به این روز نیز بیندیشید!   [2016 Apr] 
*یورش وزیر ورزش و سرداران برای تسلط امنیتی بر فدراسیون فوتبال   [2016 Apr] 
*حماسه دروغین شهید فهمیده (بخش 3- پایانی)  [2015 Aug] 
*حماسه دروغین شهید فهمیده (بخش 2)  [2015 Aug] 
*حماسه دروغین شهید فهمیده (بخش یک)  [2015 Aug]