ترانهها
مینا اسدی
در جستجوی کارهایی که چاپ نکرده ام اتاق هایم را زیر و رو می کنم، کولبار این همه نوشته ، گفتگو، مقاله، شعر و ترانه بر شانه هایم سنگینی می کند . روزی چندبار خودم را سرزنش می کنم: زنی شلخته و بازیگوش ،عاشق کوچه و خیابان .....بریز و بپاش... هربار که در بیرون ازخانه کاری دارم دنبال کیف و کلاه و جوراب و کفش، همه ی اتافها را می گردم و به خودم فحش خواهر و مادر می دهم.!
از پدر و مادرم که سالهاست مرده اند بازخواست می کنم. چرا مرا نا مرتب و سر به هوا بار آورده اند . کاغذها وسط اتاق خوابم پرت و پلاست. پسرم بابک که مرتب و جمع و جور است تا مرا می بیند یادش می افتد که من به جای هر کاری باید این کاغذ ها را جمع کنم. می ترسد پس ا ز من از ریختن این کاغذ پاره ها ناراحتی وجدان بگیرد . می داند که من از هم اکنون نوشته ام که او چون حقوقدان است وکیل منست . می گوید تا اینها را جمع و جور نکردی چیز تازه ننویس . با من زندگی کرده است و دیده است که تا ننویسم نمی خوابم اما حالش از اینهمه آشفتگی به هم می خورد. خیال می کند که من می نویسم که نوشته باشم . مثل اینست که به گویند " نفس نکش" . پسر بزرگ *بهرنگ* که اهل بخیه است و من در دلم اعتراف می کنم که بسیار خوب می نویسد، مرا می فهمد چون خودش روزنامه نگار است و از راه نوشتن زندگی می کند، اما او مثل من نیست و معنای نظم را می داند.
بسیاری از نویسندگان مرد ، البته نوع ایرانی اش ، از من شلخته ترند ، اما حتا اگر مرتب و منظم هم باشند سختی های یک زن نویسنده را ندارند. شانس بزرگشان اینست که زن دارند:عزیزم جورابم کجاست؟ سویچ ام را ندیدی؟ آی کیفم کو؟ در اینجا کمی بهتر شده اند . نویسندگانی را در ایران می شناختم و می شناسم که نمی دانستند و هنوز نمی دانند بچه هایشان در چه کلاسی درس می خوانند. پس کار من که زنم سخت تر است.
اینها را نوشتم که بدانید در این سن و سال با اصرار و پا در میانی دوستان در حال پیدا کردن گمشده هایی هستم که اینهمه سال گرد و خاک خورده اند .در این گرد گیری ها گاه نوشته هایی پیدا می کنم که شاید ا ز آب گذشته باشند، اما با تاریخی که زیرشان نوشته است مرا به فکر فرو می برند. مثل این ترانه که سی و نه سال از نوشتن آن می گذرد . اگرچه امروز سوژه ی تازه ای نیست .
مینا اسدی... یازدهم مه دو هزار پانزده، استکهلم
.......حکایت من و تو قصه نیست
حدیث عشق ریشه است و خاک.
دوباره ساقه می دهم
دوباره شاخه می شوم
شکوفه می دهم
پر ا ز جوانه می شوم
درخت می شوم
پر ا ز ترانه می شوم
مرا چه باک ا ز تو ای تبر
هنوز ریشه های من
درون خاک میهنم
در انتظار فصل دیگری ست
حکایت من و تو قصه نیست
حدیث ریشه است و خاک
مرا ز قطع شاخه ها چه باک.
مینا اسدی
اکتبر هزار و نهصد و هفتاد و شش - استکهلم
منبع:پژواک ایران