پهلوان پنبه
مینا اسدی
چه بنامم ترا
با چشمان خالی از نگاه
نه دوست
و نه دشمن
نمرده ای
که در گورستانی از تو
رد پایی پیدا شود
هستی و در حسرت جوانی ناکرده
و روزهای تلف
مرا می زنی که میخواهم بالنده و سرفراز
شانه به شانه ی آرمان هایم
در خیابانهای برفی ...آفتابی...ابری ...و یا بارانی
راه بروم
و بگویم :
چه هوای خوبی
چه روز زیبایی
چه منظره ای
چه دور نمایی
چکار م داری
بگذار باشم
از کنارنیمه ی زنده ی تو بگذرم
زیبایی هایم را
به عابران بی لبخند نشان دهم
و مثل خودم باشم
و مثل"تو" نباشم
سرافکنده و پشیمان
چکارم داری
که با تبری زنگ زده
قصد شاخه هایم را کرده ای؟
"موجی" نشو
تیر کمانی که با کش پیژامه ات ساخته ای
یک کلاغ را هم نمی کشد.!
مینا اسدی"خسته از سکوت"
دوشنبه دوم ماه یونی سال دو هزار و چهارده....استکهلم
mina.assadi@yahoo.com
منبع:پژواک ایران