کارگر جان*
مینا اسدی
نه ...نشنو
نه...نپذیر
نه ... تکرار نکن
فردا روز تو نیست
مثل دیروز که روز تو نبود
و اگر به فریب دل بدهی
هیچ روز ی روز تو نخواهد بود
شاخه ای خم نخواهد شد
که سیبی به تو به بخشد
...بیا
بیا به خیابان
با خودت
و بخواه
و لب بگشا
از روستا بیایی
یا از شهر
فقط بیا... به خیابان بیا
به مشت من نگاه نکن
هر چه هست در دست توست
در دست کودک توست
که پا برهنه است
واز بام تا شام میدود
که هنوز غنچه نشده میپژمرد
به دنبال تو
هم سرنوشت تو
بیا ....به خیابان بیا
به ما دل مبند
و خیابانهای آذین بستهی یک روز در سال
اول ماه مه...ترا نفریبد
همهی روز ها مال توست
بیا
به خیابان بیا
و سرود خودت را به خوان
و ترانهی خودت را بساز
و از خودت حرف بزن
از ما
آبی گرم نمیشود.
این سفرههای گسترده را باور مکن
آفتابه لگن هفت دست...شام و نهار هیچ...
خودت را دریاب
خودت به خودت کمک کن
پیش از آن که سرمایه
دهانش را گشادتر کند
و همهی ترا ببلعد
بیا....
به خیابان بیا...
سه شنبه....سی آپریل دو هزار و سه /استکهلم...مینا اسدی
منبع:پژواک ایران