همه زندگی آنست که خاموش نمیریم
مینا اسدی

آقای زرافشان از مردم می خواهند که در این وضعیت حساس فعلأ از مرز و بوم و تمامیت ارضی و حاکمیت ملی دفاع کنند. یعنی که بازهم بر جنایات بیست و هشت ساله ی یک حکومت فاشیستی – مذهبی دیده فرو بندند
...
این حرف های ساده دلانه، نباید حرف های یک حقوقدان با تجربه باشد. ایشان جوان دانشجویی نیستند که تازه پا به عرصه ی مبارزات اجتماعی گذاشته باشند و شور جوانی، راه، بر منطق و استدلال شان ببندد.

در حال جفت و جور نوشته ای بودم در باره ی گفتگوی آقای زرافشان با رادیو زمانه، و داشتم جملات نوشته ام را پس و پیش می کردم که شنیدم آقای زرافشان در یک جلسه ی پالتاکی حضور خواهند یافت و فکر کردم خوب است که من پیش از چاپ مطلبم به بیانات ایشان گوش به سپارم، شاید در آن نکات تازه ای باشد که توجیه شوم!

رفتم و نشستم و شنیدم و دیدم که از بیست و هشت سال پیش تا اکنون یک قدم که به پیش نرفته ایم - سهل است - که صد قدم پسکی رفته ایم و چه یأسی مرا فرا گرفت، از شکیبایی جسم و جانم گسترده تر.

دیدم که هنوز هم بحث " چاقو .... چماق .... چماقدار دم دانشگاه، شما نادان و من دانا، ..... و امریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند " ادامه دارد و ریش سفید ایشان و گیسوان همرنگ برف من، هم نتوانست و نمی تواند این" من " های خود نشکسته را،ازشکستن آینه های رو در رو باز دارد.

نه تنها سنگی روی سنگ بند نشد، بل که جرینگ جرینگ صدای شکستن آینه ها را شنیدم و افسوس خوردم .

هر آدمی، با هر سن وسالی و با هر سابقه ی سیاسی، پُرسشی داشت که موافق طبع ایشان نبود " آشفته حال "، " پرت و پلاگو " و کم ارزش خوانده شد، با لحنی پُر از خشم و تحقیر... و با تُن صدایی که مرا به روزهای گذشته بُرد .

آقای زرافشان ضمن ابراز تأسف بر حال و احوال خارج از کشوری ها، فرمودند:
"متأسفم که عده ای به شیوه ی چماقداران دم دانشگاه انگ می زنند. کسی که استدلال ندارد بهتر است عاقلانه سکوت کند."

و از چند نفری که به جبهه ی ضد جنگ ایشان پیوستند به خاطر سخنان پُخته اشان تجلیل کردند.

آقای زرافشان با ارائه ی یک نمونه از زندگی خارج از کشوری ها، آنان را شعار دهندگان متوهمی نامیدند که در دنیای واقعی زندگی نمی کنند و در دنیای خیالی خود گمان دارند که یک سپاه بزرگ آماده، گوش به فرمان آنان ایستاده است.

تصویر ارائه شده ی ایشان از شرح احوال ما این حکایت عبرت آمیز است:
"هشت سال پیش پدر و مادری، پسر جوانشان را که نمی توانست تی شرت مورد علاقه اش را به پوشد به آلمان فرستادند. بعد از هشت سال که من در سفر اخیرم
به دیدن این پسر رفتم زندگی اش در شبانه روز از این قرار است:
نه تحصیل کرده و نه کار می کند، از پولی که از دولت آلمان می گیرد زندگی بخور و نمیری دارد. هر روز ساعت یک بعدازظهر از خواب بر می خیزد، صبحانه مختصری می خورد، به کلوب های اینترنتی سر می زند، عصرها هم به سراغ دوستان قدیمی پدر و مادرش می رود و بحث سیاسی می کند. خیلی هم ادعا دارد و گُنده تر از دهانش حرف می زند". " نقل به معنی"

آقای زرافشان با ساده نگری یک مسافر عادی که به قصد دیدار و سیر و سیاحت به اروپا آمده است جامعه ی تبعیدی و بیست و هشت سال سرگذشت غم انگیز ودرد بار ایرانیان را در کمال بی انصافی این چنین توصیف می کنند. و از یاد می برند که اگر امروز، ایشان و دوستانشان به سراسر جهان می آیند و می روند دسترنج همین بیکاره هاست و همین ها هستند که امثال ایشان را بر سر و چشم خویش جای می دهند و حلوا حلوا می کنند.

و من نمی دانم ایشان با چنین نگاه سیاهی که به وضعیت ما دارند چرا در همان کشور، یارانشان و متحدانشان را نمی یابند و باز گوشه ی چشمی دارند به این اباطیل گویان سطحی نگر که در خور و خواب و خشم و شهوت روزگار می گذرانند و گاهی هم یک کمی انگشت شست شان را به نشانه ی مبارزه تکان می دهند!

اظهار نظر آقای زرافشان در باره ی زندگی تبعیدیان، اعتراضاتی را سبب شد که ایشان به هنگام ترک اتاق گفتند "البته من کسان دیگری را می شناسم که کار می کنند!" اگر چه پیش از آن در پاسخ سئوال شرکت کننده ای در جلسه گفتند :
"شما را پیش از هر چیز دچار آشفتگی فکری و بی نظمی منطقی می بینم" و دوباره به توهماتمان اشاره کردند:
"عده ای تصور می کنند که سپاه بزرگی در یک جای جهان در اختیار آنهاست و به دستور آنان عمل می کند" و نیز گفتند:"من در این صحبت ها چیز دندان گیری ندیدم"
و من نمیدانم که آقای زرافشان در میان این اجتماع لاغر و بی گوشت، بدنبال چه چیز دندان گیری آمده بودند، با آنکه خود به خوبی می دانند که فربه گان و نُخبگان با زیر دستان در یک گلیم نمی خُسبند.

آقای زرافشان می گویند: " عُمر حکومت این رژیم سی سال است و ایران ما هزاران سال است که میهن ماست. ما باید از تمامیت ارضی آن و هویت مان پاسداری کنیم"

آقای زرافشان از این نکته ی کوچک بی اعتنا می گذرند که:

اگر به هنگام حکومت جنایت پیشگان مردم ستیز، روشنفکران و چراغداران با کفایتی بودند که مبارزات مردم را راهبری می کردند و در لحظه های حساس تاریخی میهن، در کنارشان می ایستادند، با زبان مردم حرف می زدند و مبارزات اجتماعی آنها را به سمت و سوی یک انقلاب واقعی رهنمون می شدند امروز این تاریخ سیاه سه هزار ساله به جای آنکه تاریخ بندگی و بردگی ..... جنگ و اسارت، زن کُشی ، خُشونت و قتل، و تجاوز به هستی و آزادی انسان باشد تاریخ سرفراز و بالنده ای بود و هرگز چنین رژیمی با این افکار منحط، پوسیده، سیاه و قُرون وسطایی حتا جرئت آنرا نداشت که در صد هزار کیلومتری ما راه برود چه رسد به اینکه بیست و هشت سال در قدرت باشد و تیغ خیره از نیام برکشد و دمار از روزگار مردمان برآورد.

اگر چراغداران، به چنین رژیمی چراغ سبز نشان نمی دادند و در بزنگاه های تاریخی، مردم را از عواقب رفتن این بربرها نمی ترساندند، امروز مردم ایران در این تنگنای تاریخی قرار نمی گرفتند .

آیا مردم ایران شایسته ی یک زندگی خوب و انسانی نیستند؟ تا کی باید بیکس و بیچاره در جستجوی چاره ی ناچار، در انتظار معجزه ای به آ سمان چشم بدوزند؟

آقای زرافشان می گویند: " ما نه با آقای بوش هستیم و نه با اُردوگاه، و اکثریت جهان هم نه با این هستند و نه با آن "

اگر چنین است چرا ایشان و همفکرانشان به جای پند و اندرز و راهنمایی ایرانیان برای بازگشت، جبهه ای را سازمان نمی دهند که آن اکثریت مورد نظرشان گرد هم آیند و مبارزه ای بزرگ و پیگیر را سامان دهند تا بساط ظلم ظالمان را بر چینند و بر این همه جنون و جنایت نقطه پایانی گذارند .

چگونه است ایشان که حقوقدان برجسته ای هستند و حقوق بین الملل خوانده اند و به آن باور دارند و از زیر و بم این قوانین و ربط آن با حقوق بشر آگاهند به جای تشکیل یک جبهه ی ضربتی ضد جنگ، - همزمان که جنگ را دشمن بشریت می دانند- ، علیه مجرمان جنگ افروزی که میهنمان را به گروگان گرفته اند به "مراجع بین المللی" اعلام جُرم نمی کنند؟

آقای زرافشان که در کنار این تیغ به دستان بی ترحم زندگی می کنند و هر روز شرایط عینی آن جامعه را می بینند و خود زخم خورده ی اینان اند جرا این همه سال ایرانیان را به جبهه ای مُتحد علیه این جنایتکاران کم نظیر تاریخ فرا نه خواندند؟

آقای زرافشان می گویند: "باید تفاوت ماهیتی بین دو رژیم قائل شد" و با این نتیجه گیری، همه را به مبارزه علیه جنگ فرا می خوانند و ایرانیان را از خطر تکه تکه شدن کشور می ترسانند. ترس از تجزیه ی ایران چنان ایشان را دجار وحشت کرده است که همه ی هم میهنان را به بازگشت تشویق و ترغیب می کنند. می گویند: "کسی که می خواهد کاری بکند باید در ایران باشد" لابد یادشان رفته است که ایرانیان به علت بدی آب و هوا از ایران نه گریخته اند!

یعنی ایشان نمی دانند که این دو رژیم تفاوت چندانی با هم ندارند؟ و نمی دانند که این هر دو به نابودی انسان و ویرانی زمین و چپاول و غارت مردم جهان کمر بسته اند و تا آن جایی که تیغ شان ببرد می کشند و تا جایی که زور شان برسد می تازند؟

یعنی ایشان نمی دانند که این جنگ و جدل بر سر منافع دو حکومت است؟ و برای هیچ کدام از طرفین دعوا، خان و مان و جان مردم به پشیزی نمی ارزد؟

دو قدرت یکی بزرگتر و یکی کوچکتر بر سر خوان نعمتی گسترده نشسته اند می خورند و می برند و بر سر تقسیم غنیمت ها چانه می زنند و شاخ و شانه می کشند.

آیا بازهم مردم ایران باید تاوان جنایت جنایتکاران را به پردازند؟ و باز هم به پذیرند که برای حفظ میهن و تمامیت ارضی آن، گوشت دم توپ حکومت ها باشند؟ آیا سهم آن مردم از زندگی فقط ایستادن در مقابل حمله ی احتمالی بیگانگان است و باز هم مثل همیشه زحمتکشان، پاپرهنگان و گرسنگان باید سینه سپر کنند و دختران و پسرانشان را فدای آب و خاکی کنند که هر گز برای آنان مأمن امنی نبوده است و هرگز بهره ای از مواهب آن نبرده اند ؟

آیا دشمنان فقط کسانی هستند که از خارج از مرزهای میهن به آن حمله می کنند؟ این بیگانگان که بر جان و مال مردم ایران حکم می رانند کجایی هستند؟ از کجا آمده اند؟ اینان که دسته دسته جوانان ما را به مسلخ می برند شناسنامه ی ایرانی ندارند؟
کدام مملکت؟ کدام آب و خاک؟ کدام ذخائر و معادن؟ اینها که تا دراز مدت همه چیز را فروخته اند و به حساب های بانکی شان سرازیر کرده اند .

آقای زرافشان میگویند: " واقعیتی که شما می خواهید تغییر بدهید و در آن تحول ایجاد بکنید جای دیگری است. یا باید دل بکنید از این قضیه و یا اگر واقعأ به فکر تغییر و تحول هستید باید در بطن آن واقعیت باشید و اگر نبودید قادر به عمل کردن نیستید ...... بنابراین من معتقدم کسی که واقعأ می خواهد کاری بکند باید و مطلقأ ضروری است که توی خود ایران باشد."

این حرف های ساده دلانه، نباید حرف های یک حقوقدان با تجربه باشد. ایشان جوان دانشجویی نیستند که تازه پا به عرصه ی مبارزات اجتماعی گذاشته باشند و شور جوانی، راه، بر منطق و استدلال شان ببندد. جبهه ی ضد جنگی که آقای زرافشان ایرانیان را به آن فرا می خوانند و در آن از همه می خواهند که دوشادوش هم در برابر امپریالیسم امریکا به جنگند، جبهه ای است که در آن، آن سر جنگ نادیده گرفته می شود.
ایشان از مردم می خواهند که در این وضعیت حساس فعلأ از مرز و بوم و تمامیت ارضی و حاکمیت ملی دفاع کنند. یعنی که بازهم بر جنایات بیست و هشت ساله ی یک حکومت فاشیستی – مذهبی دیده فرو بندند.

با تعاریفی که آقای زرافشان از جبهه ای که به قول خودشان « تازه نطفه اش بسته شده و در حالت جنینی ست» به دست می دهند یقین دارم که نطفه ای ست خارج از رحم مادر، که دیر یا زود دچار خون ریزی خواهد شد.
این جنین نه تنها موجود زنده ای نمی شود بل که لوله ی رحم را خواهد ترکاند و جان مادر را به خطر خواهد انداخت.

هفدهم ماه نوامبر دوهزار و هفت – استکهلم

www.minaassadi.com

mina.assadi@yahoo.com

 

 

منبع:سایت مینا اسدی


مینا اسدی

فهرست مطالب مینا اسدی در سایت پژواک ایران 

* * ترانه ی دلتنگی*   [2021 Sep] 
*هادی، کاش تا انتهای سفر با ما می‌ماندی  [2021 Jul] 
*« کابوس سه» آب  [2021 Jul] 
*دیکتاتور بهتر و بدترندارد  [2021 Jun] 
*زندگی میل و تماشا دارد   [2021 Apr] 
*پاسخ به نوشته‌ی یک دوست  [2020 Nov] 
*اتفاقن با شما هستم  [2020 Nov] 
*حکایت غم انگیز ما ایرانیان  [2020 Nov] 
*طلعت بصاری درگذشت  [2020 Sep] 
*ستاره‌ی روشن  [2020 Sep] 
*مردم در بند میهنم  [2020 Sep] 
*سهمی از سازش   [2020 Sep] 
*شعرهای هفده سالگی  برگرفته از اولین دفتر شعرم «ارمغان مینا-چاپخانه اثر- ساری» [2020 Aug] 
*جان جوون پرت شکستنی نیست  [2020 Jul] 
*.......بخشی از کابوس «خواب دیدم که مرده ام»  [2020 Jul] 
*گواهی  [2020 Jul] 
*داد می‌خواهم این بیداد را  [2020 Jul] 
*از دست چند چهره بودن شما خسته شدم  [2020 Jun] 
*ستاره روشن  [2020 Jun] 
*سوژه  [2020 May] 
*ما ایرانی ها و تبعیض نژادی  [2020 Apr] 
*یکی بیاید و قلمهای مرا بشکند  [2020 Apr] 
*دوهفته در قرنطینه  [2020 Apr] 
*تحت تعقیب   [2020 Apr] 
*کابوس سگ کشی...رویای پیرکشی  [2020 Mar] 
*کاش روزمان نو می شد   [2020 Mar] 
*ریگی در کفش   [2020 Jan] 
** اندر خم یک کوچه*   [2020 Jan] 
* کلمه ی اعتماد و سخت جانی ما  [2019 Dec] 
**آی  [2019 Nov] 
*چگونه اراذل و اوباش در ایران حکومت می کنند  [2019 Sep] 
*شبی از شبهای سرد سپتامبر   [2019 May] 
*ترانه ی تبعید  [2019 Feb] 
*برای تو که فرصت ماندن نیافتی  [2019 Feb] 
*امام آمد (۳)   [2019 Feb] 
* در ســـوگ آزادی   [2019 Feb] 
*امام آمد (۲)  [2019 Feb] 
*دو پرنده در قفس  [2019 Feb] 
*امام آمد (۱)  [2019 Feb] 
* ما با هم متحد می شویم!   [2019 Jan] 
*یکی به میخ، یکی به نعل  [2018 Dec] 
*تبریک به زنان مدافع حقوق زنان و حقوق بشر  [2018 May] 
*خیابان های «فیلا دلفیا» ترا به یاد میاورند  [2017 Nov] 
*«ترانه ی خاوران»  [2017 Jul] 
*ستاره روشن   [2017 Jul] 
*حرفهای کودک درونم   [2017 Jul] 
*توده ی میلیونی رای می دهد.شما از کنار گود خفه شو!   [2017 May] 
*حالا من  [2017 Apr] 
*به مار ماهی مانی، نه این تمام و نه آن  [2017 Mar] 
* من نام پرشکوه ترا مشق می‌کنم...  [2017 Mar] 
*زمان دگری نیست  [2016 Dec] 
* اولین نفر و این میکروفون صاحب مرده + پیش آغاز ما   [2016 Dec] 
**این* ِیا *آن*  [2016 Nov] 
*به دلم چنگ نزن  [2016 Apr] 
*و دره کوه شد  [2016 Mar] 
*باز یک تولد دگر   [2016 Mar] 
*رویاهایی در بیداری...«سیزده»  [2016 Mar] 
*پرسه در پرلاشز  [2016 Feb] 
*و باز هم این قصه ی پر غصه   [2016 Feb] 
*تراب حق شناس هم رفت   [2016 Jan] 
*چه زندگی پرتلا طمی  [2016 Jan] 
*«هما» و «صاحبان عزا»  [2016 Jan] 
*ساری  [2015 Dec] 
**تهمت*  [2015 Dec] 
*برای مریم حسین‌زاده  [2015 Dec] 
*سالگرد قتل های زنجیره ای   [2015 Dec] 
*خیابان های «فیلا دلفیا» ترا به یاد میاورند  [2015 Dec] 
*«حوا و من»   [2015 Nov] 
*الف... لام... میم  [2015 Oct] 
*ستاره‌ی روشن  [2015 Sep] 
*«دلواپس توام،اما بیمناک نیستم»  [2015 Sep] 
*شب تولد درياست...  [2015 Sep] 
*بمباران  [2015 Sep] 
*امشب دوستی می‌میرد  [2015 Aug] 
*"سکوتم را نکن باور"  [2015 Aug] 
*«ما خاموشان و نظم نوین جهانی»  [2015 Jul] 
*ترانه‌ها  [2015 May] 
*مغز ها را باید شست....جور دیگر باید اندیشید  [2015 Apr] 
*تجاوز به زن بی حجاب حق مرد است  [2015 Apr] 
*سر نویس  [2015 Apr] 
*پهلوان پنبه  [2015 Mar] 
*ف… مثل “فریدون” … ف … مثل “فوتبال   [2015 Mar] 
*من نام پرشکوه ترا مشق می‌کنم  [2015 Mar] 
*او امید رضا میر صیافی بود  [2015 Mar] 
*هفت سین «کارو»  [2015 Mar] 
*من به روایت من  [2015 Mar] 
*نمیرد این جنگل انبوه، که آب از خون عزیزان خورد  [2015 Mar] 
*جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را!  [2015 Mar] 
*«روز آفتابی هشت مارس»  [2015 Mar] 
* دلتنگی برای ساری  [2015 Mar] 
*یاد یاران یاد باد  [2015 Feb] 
*زندگی  [2015 Jan] 
*حیف از عمو هوشنگ  [2015 Jan] 
*آن گل سرخی که دادی.........درسکوت خانه پژمرد  [2014 Dec] 
*شما چندتا «لایک دارید»؟   [2014 Nov] 
*یک پرسش و یک جواب  [2014 Nov] 
*هفت اندوه خاکستری  [2014 Nov] 
*این ، همه ی حرف دل من نیست  [2014 Nov] 
*پشت ...و...رو (قسمت سوم)  [2014 Oct] 
*پشت ...و...رو (قسمت دوم)  [2014 Oct] 
*«آقایان! شما خوبید ... ماهید ... آقائید ... امّا ...»  [2014 Oct] 
*منتشر شد: دفتر شعر «جاکش ها»  [2014 Oct] 
*دستم به دامنت ای توپ!  [2014 Jun] 
*شهلا تمام کرد  [2014 Jun] 
*ف مثل فریدون...ف...مثل فوتبال  [2014 Jun] 
*فصل از یاد بردن همه چیز  [2014 Jun] 
*همه با هم به سوی خدا برویم!  [2014 Jun] 
*پهلوان پنبه  [2014 Jun] 
*اوف  [2014 Jun] 
*به عادت دیرین  [2014 May] 
* *می گویم...می نویسم...فریاد می زنم و تنها می شوم...*....از "انیشتن " تا "پنج تن" ...  [2014 May] 
*در خواب نمیرید  [2014 May] 
*یادش به خیر روز آشنایی  [2014 May] 
*آ...آ...آ ...بی شرمی بس  [2014 May] 
*به این گدا کمک کنید!   [2014 Apr] 
*و باقی بقایتان!  [2014 Apr] 
** مارکز*  [2014 Apr] 
*او امید رضا میر صیافی بود  [2014 Mar] 
*با شورت ...بی شورت  [2014 Mar] 
*عشق   [2014 Mar] 
*باز یک تولد دگر  [2014 Mar] 
*سرود «شش»  [2014 Mar] 
*«صدای گریه میاد» به یاد ویلیام خنو  [2014 Feb] 
*زخم می خوریم   [2014 Feb] 
*پیام دیکتاتور  [2014 Jan] 
* *دست بوس و پای بوس و کیف کش*  [2014 Jan] 
*غزل بهت  [2013 Dec] 
*زنی که سرخ می بافت  [2013 Dec] 
*تیزاب  [2013 Dec] 
*«آدم»  [2013 Dec] 
*آیندگان شما را نخواهند بخشید  [2013 Dec] 
*طرح  [2013 Dec] 
*به یاد نلسون ماندلا- تبصره "دو"  [2013 Dec] 
*در کنار من بمان   [2013 Nov] 
**در پیتی*  [2013 Nov] 
*کابوس خوب و کابوس بد  [2013 Sep] 
*ناموس و آبرو!  [2013 Jul] 
** بدون هیچ دلیلی *...   [2013 Jun] 
*آی ای شب زدگان...  [2013 Jun] 
*پرسه در* پرلاشز *   [2013 Jun] 
*بار دیگر من می نویسم  [2013 Jun] 
*... دگر ایشان دانند  [2013 Jun] 
**وقتی که قفلها خود گره ی کورند*   [2013 May] 
** ترس از سایه ی خودم *   [2013 May] 
**چاره ی کار*   [2013 May] 
*آی...آی...آی...آی *  [2013 May] 
**شعری برای سیروس وقوعی*  [2013 May] 
*کارگر جان*   [2013 May] 
**در انتظار معجزه‌ی خدا؟*  [2013 Jan] 
**بی‌فردا*  [2012 Dec] 
**خودکشی* پنج... مینا اسدی   [2012 Dec] 
*خودکشی*چهار*  [2012 Dec] 
*خودکشی*سه*   [2012 Nov] 
*خود کشی *دو*   [2012 Nov] 
*برای مریم حسین‌زاده  [2012 Nov] 
*خودکشی  [2012 Nov] 
*این عوعوی سگان شما نیز بگذرد  [2012 Aug] 
*دلم برایت تنگ می شود  [2012 May] 
*رضا!؟  [2012 May] 
*از کابوس‌ها «دو»  [2011 Nov] 
*ز هر طرف که شود کشته، سود اینان است  [2011 Nov] 
*زنده باد ایرانیان استکهلم   [2011 Nov] 
*به جای نان، به تساوی گلوله قسمت شد...، از مجموعه‌ی نوشته‌های پراکنده کتاب درنگی نه، ...  [2011 Sep] 
*دلتان می‌خواهد بچه‌های مردم را بازهم سلاخی کنند؟   [2011 Aug] 
*کاش این حقارت را به چشم نمی‌دیدم  [2011 Jul] 
*... و مرگ پشت چپرهای خفته بیدار است  [2011 May] 
*از «کابوس ها»  [2010 Aug] 
*"چهارشنبه سوری"   [2010 Mar] 
*آیینه دار فرعون   [2010 Jan] 
*جان جوون پرت شكستني نيست  [2009 Dec] 
*سراسر خاک را  [2009 Oct] 
*It will be possible Again, yes….  [2009 Sep] 
*شرح بي شرحي ست شرح حال ما...  [2009 Jul] 
*شعري براي تنهايي مردم جهان  [2009 Jul] 
*ز هر طرف که شود کشته، سود اینان است  این مقاله ده سال پیش نوشته شده، و حیرانم که هنوز هم به روز است! [2009 Jun] 
*دوباره ساده ترین حرف تیرباران شد  [2009 Jun] 
*به دشمن .......   [2009 Jun] 
*آهای جوون  [2009 Jun] 
*الف... لام... میم  [2009 Jun] 
*کارگر  [2009 Apr] 
*اولین نفر  [2009 Mar] 
*در سوگ آزادی، شعر و صدا مینا اسدی، موسیقی محمد شمس  [2009 Feb] 
*بمباران   [2009 Jan] 
*شب تولد درياست...  [2008 Aug] 
*... بماندیم و بدیدیم   [2008 Jul] 
*هرگز نمی بخشیم ... و ... هر گز از یاد نمی بریم  [2008 Jan] 
*همه زندگی آنست که خاموش نمیریم   [2008 Jan] 
*های های حیرانم  [2008 Jan] 
*عشق آغوش گشوده ی من نیست  [2007 Dec]