*وقتی که قفلها خود گره ی کورند*
مینا اسدی
روزهای روزنامه ها ی خوشنام!
شبهای شبنامه های بی خط
کش میاید ثانیه ها
با این صورتک های هزار رنگ.
از کلید کاری بر نمی آید
وقتی که قفلها خود گره ی کورند.
بنشین
همانجا
رو به قبله ی حاجات
دستی ـ سرانجامـ از آستین غیب
بیرون می آید
و*نان* و *پپسی* و *سینمای فردین*را
قسمت می کند
و دختران بکارت از کف داده را
با نخ و سوزن می دوزد
و*دوبی* و *کیش* را از چنگ پا اندازان و خودفروشان
بیرون می کشد
و دلالان *یورو* و *دلار* را از زمین گرم بر میدارد
و به خاک سرد می سپارد
و با مور و ملخ محشورشان می کند
و ـ حتاـ می دانم که نکیر و منکر
د فتر حساب و کتاب در دست
دم دروازه ی آسمان ایستاده اند
وحضور و غیاب می کنند.
باور می کنی؟
چیز هایی که *فروغ*
در خواب دیده است
من هر روز
با همین چشمهای ریزم
و در نهایت بیداری
می بینم
و در روزنامه ها می خوانم
و در شبنامه ها مرور میکنم
و شبها از ترس پاسبان ها
تا سحر در اتاقم راه می روم
و هر صبح ـ هنوز سپیده ندمیده ـ
در صف دراز داروخانه می ایستم
و همراه وحشت زدگان بیخواب
دنبال قرص خواب آور تازه به بازار آمده ای می گردم
که مرا به آن خوا ب خوشی فرو ببرد
که لب از لب نگشایم!
*مینااسدی* بیست و هفتم ماه مه دوهزار و سیزده ـ استکهلم
منبع:پژواک ایران