*دست بوس و پای بوس و کیف کش*
مینا اسدی
نه ... نمی نویسم . خبر توی سرم راه می رود ... میزنم به خیابان... به تماشای درختان ....و رهگذران و کلاغان... راه می روم شتابان... می دوم که خبر از من جدا شود و دست از سرم بردارد... خودم ، با خودم حرف میزنم با صدای بلند: احساسات را کنار بگذار... مودب و محترم باش ... خانم بشو!
خانم می شوم و لباس های قشنگ می پوشم ...به سرم یک گل قرمز می زنم... از خبر می گریزم ... به کوچه و در و دشت. اما خبر خودش را به من آویزان می کند و مثل زنبور توی گوشم وزوز می کند که مرا بنویس!
و من می نویسم .
توی سرم یک تالار بزرگ و پر از چلچراغ است. پراز نگهبان و پاسدار و زنان لچک به سر... پر از مردان با جلال و جبروت... هنرمندان ... نویسندگان و شاعران و کارگردانان معروف... هنرمندان قدیمی و هنرمندان تازه به دوران رسیده. همه دلاک و کیسه کش یک حکومت جوان کش ... دلال یک رژِیم ویرانگر و قمه کش...
مراسم با سرود جمهوری اسلامی آغاز می شود ... مردی نقالی می کند. جمعیت صلوات می فرستند... فضا روحانی می شود. طبقهی اول از هنرمندان مردمی لبریز است . محمود دولت آبادی با موهای سفید در طبقه ی دوم نشسته است ... دیری نمی پاید که متوجه حضور او می شوند . ایشان را به طبقهی اول میبرند و در کنار حجت الاسلام والمسلمین "زم" و شهرام ناطری مینشانند...
چه اتفاق عجیبی! از خاتمی چی تا طرفداران خامنه ای و احمدی نژاد گوش تا گوش نشسته اند غرق در جمال و کمال یک آخوند که رییس جمهور شان است انگار نه انگار که یک موی سرشان به کل فیضیه می ارزد. عزت الله انتظامی در آستانه ی نود سالگی میخواهد به کجا برسد با این همه مقام و منزلت هنری؟ علی نصیریان در هشتاد سالگی چه از جاه ومال کم دارد؟
آقای دولت آبادی هفتاد و دو ساله...نویسنده ی شهیر و سوار بر اسب سفید داخل و خارج کشور و معروف عام و خاص چه در زندگی آرزو کرده است که به آن نرسیده است؟ بهمن فرمان آرا که در زمان احمدی نژاد به اعتراض ، جوایز فجر را نپذیرفته است چه فرقی بین روحانی و احمدی نژاد دیده که شتابان به سوی قبلهی حاجات دویده و اجازهی فیلم جدیدش را دریافت کرده است . به خرده ریزها که تازه سر از تخم در آورده اند و دارند راه و رسم خود فروشی را از متقدمان می آموزند کاری ندارم اما دوست دارم بدانم که این مشاهیر چراغ به دست چرا به این همه حقارت و خفت تن می دهند.؟ در سالهای آخر زندگی که همه نقرس و قند و چربی و هزار کوفت و زهرمار دارند چه جای کم و خم شدن است؟
مینا اسدی......
یکشنبه دوازده ژانویه سال دوهزار و چهارده...استکهلم
....................
منبع:پژواک ایران