آنچه مهدی تقوایی و خانواده اش را در طول زندگی پر فراز و نشیبش کشید، اگر چه طاقت فرسا و به قول فردوسی بزرگ، داستانیست پر از اشک چشم بود اما اغلب مردم در حیاتِ ننگین این رژیم کما بیش با آن رو برو بودند و هستند ولی چیزی که زندگی مهدی تقوایی را برجسته می کند فرازهائی بود که کمتر کسی گُرده تحمل آن را داشت.
1- روی آوردن به مبارزه علیه استبداد رژیم پیشین، سر کوب ساواک، دستگیری و حکم اعدام (بعد تبدیل به ابدشد) و نهایتاً، در گرماگرم انقلاب همرا آخرین زندانیان سیاسی آزاد شد.
2- تحمل درد و زنج در بر خورد با عناصر راست ارتجاعی آنگاه که با ساواک همداستان و علیه انقلابیون، زندانی در دل زندان، بوجود آورده بودند ...
3- حضور موثر درمبارزه میدانی طاقت فرسا علیه بیداد و ستمکاری رژیم سفاک و ضد خلقی خمینی و ایلغار ارتجاع که ازهمان فردای انقلاب، کمربه نابودی نیروهای انقلابی جوان بستند که هنوز با بدترین شیوه های بهیمی ادامه دارد
4- رنج های مهدی تقوائی پایانی نداشت شاید بد ترین آن ها زخم ناسوری بود که از شمشیر زهرآگین دوست! در سینه پر درد وی نشست و اثر آن را تا پایان زندگی اش همراه داشت.
مهدی تقوایی، با انقلاب باصطلاح ایدئولوژیک که مسعود رجوی راه انداخت، باسازمان زاویه گرفت و هیچ گاه نتوانست خود را با این پدیده تطبیق و یکدله کند. گرچه مهدی دچار تردید و تناقضی جانکاه بود، ولی هیچگاه گِرد مسائل حاشیه سازمان در رابطه با «انقلاب» رجوی نگشت و چیزی نه گفت وبا وجود دارا بودن اندوختهای عظیم از تجربات تلخ در این رابطه و تغییرات درون تشکیلات و واژگونی های حاصل ازآن چیزی انتشار نداد.
شاید روزی دستنوشتههای او برای ثبت در تاریخ منتشر شود. مهدی دیگر طاقت تحمل شرایط حاکم بر تشکیلات را نداشت، او دیگر نمیخواست در عبودیتی مطلق رهبری خاصالخاص رجوی را بپذیرد. این در واقع مسئله مهدی بود و همه چیز از اینجا آغاز و پایان یافت.
تا اینکه روزی خطاب به رجوی گفت: « مسعود، تا اینجا باهات بودم اما بعد از کتک کاری و زندان کردن بچه ها دیگه نیستم، من می روم». اصرار رجوی در تصمیم اش خللی بوجود نیاورد و درخاتمه گفت: «من می روم اگر حق با تو باشد، فقط یک تن از جمع شما رفته، و هیچ چیز عوض نمی شود، اما اگر چنین نباشد سازمان را با همه اعضاء آن به ورطه افکنده ای». او عاقبت از استبداد سازمان رجوی خود را رهانید.بدین ترتیپ، مهدی در آغاز راه تازه ای قرار گرفت، که با اختیار تمام انتخاب کرده بود.