ای باد اگر به گلشن اَحباب بگذری...
مختار شلالوند
در پایان یکی از جلسات محاکمه حمید نوری [در استکهلم]، با تاثیر از شادمانی، بغض و اشک شماری از دادخواهان در بیرون و داخل دادگاهِ و جمعی از زندانیان جان بدر برده بعنوان شاهد و شاکی و نیز لشکر «صلابه کشاِن» متعبدِ «تنها آلترناتیو دموکراتیک» که با دلی اسیر کینه، علیه دادخواهان، اعزام شده بودند، راهی فرودگاه شدم تا به خانه (لندن) برگردم.
هزاران کیلومتر به دور از زندانِ گوهردشت و هیئت مرگ و دارهایِ اعدامِش. آنچه در استکهلم، جریان دارد، رسیدگی به سِرّی ترین کشتار رژیم است که آشکارا مقابل رسانههای جهان قرار گرفته است.
دادگاه تاریخی استکهلم، بعد از سی و سه سال مخفی کاری، دروغ پراکنیهای رژیم و نمایش فیلم و تاریخ سازیهای جعلیِ... این امکان را فراهم آورد تا بیش از۶۰ تن از جان بدربردگان آن کشتار هولناک، به عنوان شاهد و شاکی، به دادگاه پذیرفته شوند تا صدای خاموش شدگان باشند، مشاهدات خود را از آن روزها که از در و دیوار گوهردشت مرگ میبارید شهادت داده، اتفاقات درون بندها، راهروهای مرگ، روندِ محاکماتِ هیئت مرگ، و نقش حمید نوری را در آن «کارخانهِ آدم کشی» پژواک دهند و هیئت قضات دادگاه و خود ما را به آن اسیر کشی مهیب وصل کنند.
از نظر من دستگیری و محاکمه دادیار زندان گوهردشت و ابواب جمعی هیئت مرگ، مهمترین دست آورد حقیقی مبارزات خارج کشور و آینه تمام قد مهیب ترین کشتار داخل کشور است.
بازگشایی پرونده قتلعام ۶۷و اعدام ۴۰۰۰زندانی حکم دار بار دیگر انزجار عمومی را برانگیخته و زمینه عصیانی اجتماعی را دامن زد و روح زخم خورده جامعه را به جنبش دادخواهی زن، زندگی، آزادی پیوند داد.
خلاصه آنان که رخت تعصب و تعلق از تن بدر کرده و چشمانشان را گَردِ انقیاد و عبودیت تار نکرده بود، ترجمان دادخواهی شدند و میزان سبعیتِ هیئتِ مرگ و احکام از پیش صادره و ضد انسانی آن را در پیشگاه دادگاه شهادت دادند که قبل از هر چیز یادآور رنجهای خود و دادخواهان بود.
مگر جان دردِمند مادران را میشود آرام کرد؟ که سالها در بی خوابیهای شبانه و اوهام و آرزوها، چشمشان به در خانه بوده تا شاید... حالا هم نزدیک به چهار دهه است که در جستجوی مزار فرزندانشان هستند. یکی یکی دارند میروند و بار داغ و دردی جانکاه را به روی شانههای بازماندگان میگذارند. تا فراموش نکنیم، تا برای اجرای عدالت از پای نایستیم .
کسی کینه به حمید نوری را عمده نکرده، در پی انتقام شخصی نیست، بلکه این تمامیت رژیم است که محاکمه میشود، این مفتی ی مرگ خود خمینی، است که در گور می لرزد، درواقع خمینی، و ولایتِ اوست که دشنه به دست حمید نوریها داد، هیئت مرگ انتخاب کرد و فرمان «اشداء علی الکفار» را به آنان دیکته نمود و چهارهزار اسیر در بند را به مسلخ فرستاد به همین سادگی.
اینک ماییم و جدالی مستمر با حافظه مان تا از خاطر نبریم پدران و مادرانی را که همواره با تهدید، توهین و تحقیر مواجه بودند، تا فراموش نکنیم، چگونه در جستجوی اجسادِ به گروگان گرفته شده فرزندان و گورهای گمشده آنان، میدویدند و به جائی نمیرسیدند ...
دردها و رنجهائی که هر روز مقاومت مردمی را صیقل میداد تا ذاتِ دادخواهی و اجرای عدالت را از یاد نبریم.
همانطور که اشاره شد، دستگیری و محاکمه دادیار زندان گوهردشت و ابواب جمعی هیئت مرگ مهمترین ملموس ترین و تنها دست آورد حقیقی مبارزات خارج کشور میباشد و در پیوند مستقیم با کشتار داخل کشور است.َ
درآغاز گفتم که بعد از جلسه دادگاه در استکهلم، راهی فرودگاه شدم تا به خانه برگردم...
غرش هواپیما که داشت آماده پرواز میشد مرا به خود آورد، از پنجره بیرون را نگاه میکردم، که متوجه شدم مسافرِ کناری ام یکنواخت لبش را تکان میدهد، اما صدایی شنیده نمیشد، وهم برش داشته و چشمها را بسته بود . شاید دعا میخواند، نمیدانم.
همینکه هواپیما با تکانهای زیاد از میان ابرها گذشت و تیرگی تودههای متراکم جای خود را به پهنای آرام آسمان آبی سپردند، او هم آرام شده، چشمانش را باز کرد. دیگر پریشان به نظر نمیرسید...
مرد سیاه پوست میان سالی بود با ته ریشی بسیار تُنک، شلوار سیاه و پیراهنی سیاه با گلهای بسیار کوچکِ سفید...
حالا دیگه نگاهش را به دست نوشتههای من دوخته و یک لحظه از آن چشم بر نمیداشت، حس کردم این افریقائی خوش سیما چنان به خطوط آن خیره شده که میخواهد چیزی بگوید، با لبخند من زبان باز کرد، با انگلیسی شکستهای گفت:
ببخشید آقا، به چه زبانی مینویسی؟
گفتم به زبان فارسی دعای وحشت، مینویسم
با تعجب گفت دُعا مینویسی؟ چرا نمیخوانی؟
گفتم:
شوخی کردم من دارم یادداشت مینویسم.
- عرب هستی
گفتم نه، ایرانیم
- مسلمان هستی؟
به او نگاه کردم، دنبال گوش شنوائی بودم تا بلکه دل گویههای مادرم را در آن پرواز کوتاه بیان کنم.
همسفرم، آرام و سربراه گوش میداد در آخر گفت: باورم نمیشه، آنچه را میگوئی، به پایین چشم دوخته و تکرار میکرد آخه مگه میشه؟ ...
هواپیما آماده نشستن میشد، دوباره سر و صدا و تکانهای هواپیما در برخورد با ابرهای فشرده آسمان لندن شروع شد، باز هم چشمانش را بست. و ...
من، با یاد همه دردها ورنجها و شوق حفظ یادمانها، یاد حافظ افتادم
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریدهٔ عالم دوام ما
ای باد اگر به گلشن اَحباب بگذری
زنهار عرضه دِه بَر ِجانان پیام ما
منبع:پژواک ایران