PEZHVAKEIRAN.COM چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور
 

چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور
اسماعيل نوری‌علا

 

«چشم انداز اپوزيسيون» از کمرنگ شدن دائم اردوگاه اصلاح طلبی و نقش پر رنگ پيدا کردن اردوگاه انحلال طلبی در سپهر سياسی خارج کشور خبر می دهد که خود انعکاسی از آنچه هائی است که در داخل کشور در جريان است. در طی دو سالی که از آغاز جنبش سبز می گذرد، رفته رفته نقش بازدارندهء اصلاح طلبان در امر تغيير رژيم بيش از پيش آشکار شده و خواستاری انحلال حکومت اسلامی و استقرار يک حکومت سکولار ـ دموکرات که بتواند به وضعيت خطير تبعيضات در کشورمان خاتمه دهد بصورت يک امر عمومی در آمده است.

 

پيشگفتار(1)

«پوزيسيون» در زبان فرنگی به معنای «موقعيت، وضع، موضع، نهش، شغل، سمت، منصب» و «قرار گرفتگی و مستقر بودگی و استقرار» است. بدين ترتيب می توان ديد که اين واژه در دو وضعيت متفاوت کاربرد دارد؛ يکی فردی و ديگری اجتماعی. «پوزيسيون»، در وضعيت فردی، بيشتر مفهوم «موضع» را با خود حمل می کند، به معنای اينکه فرد در قبال مسائل مختلف چگونه می انديشد و، بر اساس آن انديشه، چگونه عمل می کند. واژهء «موضع»، بخصوص در دوران انقلاب و سال های پس از آن و، تا حدی تا همين امروز، بسيار رايج بوده است. انقلابی رخ داده بود و آدم ها در بحث های خانوادگی و درون گروهی و خيابانی مجبور بودند که موضع خود را نسبت به آن «روشن» کنند. شايد مشهورترين و سهمناک ترين کاربرد آن را بايد در فرمان خمينی برای آغاز کشتار دگرانديشان در سال 67 بيابيم، آنجا که «هيئت رسيدگی» مأمور بود تا از زندانيان سياسی بپرسد که «آيا هنوز بر سر موضع خود هستيد؟» و اگر پاسخ مثبت بود پشت بندش فرمان قتل صادر می شد. يعنی ما واژهء «پوزيسيون» را در کاربرد فردي اش به «موضع» ترجمه کرده ايم.

اما اين واژه در کاربرد اجتماعی ـ سياسی اش به آن کس و کسان اشاره می کند که در مسند «قدرت» مستقر شده اند. در اينجا شايد می توانستيم آن را «استقرار يافتگان»يا «در قدرت نشستگان» ترجمه کنيم که نکرديم و اين واژه در زبان فارسی بلاتکليف ماند. بخصوص که ما برای «در قدرت نشستگان» واژگان گوناگونی را بکار می بريم و کمتر اتفاق افتاده است که نيازمند واژهء «پوزيسيون» شويم.

اما آنچه در ادبيات سياسی ما بيشتر مورد توجه بوده به جماعتی بر می گشته که از قدرت به دور افتاده و عليه آن مبارزه می کرده اند و، بدين معنی، متضاد ِ «در قدرت نشستگان» بوده اند. در زبان فرنگی يکی از ادوات معکوس کردن مفهوم يک واژه افزودن پيشوند «او» است. پس، از واژهء «پوزيسيون» هم می شود با افزودن همين پيشوند معنای متضادش را ساخت. حاصل کار نيز واژهء «او پوزيسيون» است که چون آن را در فارسی سرهم می نويسيم می شود «اپوزيسيون». اپوزيسون نام سياسی جمع دورافتادگان از قدرت و مبارزه کننده عليه «در قدرت نشستگان» است.

حال، آشکار است که هرگاه معنای «قدرت» در عبارت «در قدرت نشستگان» تغيير کند آنگاه معنا و تعريف «اپوزيسيون» هم تغيير می کند. اين امر بخصوص در مورد دو جلوه از قدرت سياسی صادق است. قدرت سياسی از ترکيب دو مفهوم ساخته می شود؛ يکی «حکومت» (State ) و ديگری «دولت» (government). «حکومت» مجموعهء ساختار قدرت سياسی است که از قانون اساسی يک کشور آغاز می شود و به روئيدن نهادهای مختلف و شکل گيری ساختار قدرت از درون آن می انجامد. «دولت» اما فقط يکی از اين نهادها است.(2)

در ادبيات سياسی اما برای در قدرت نشستگان حکومت و دولت دارای دو واژه نيستيم و همين عدم تفکيک در ساحت مخالفان ِ در قدرت نشستگان موجب اغتشاشات مهمی در گفتار و کردار سياسی ما می شود. علت اين امر اغلب آن است که در مغرب زمين (خاستگاه انديشهء سياسی رايج امروز دنيا) حکومت ها بر اساس قوانين اساسی دموکراتيکی بوجود آمده اند که در آن تقسيم قوا و استقلال آنها از هم بصور گوناگون پيش بينی شده است و لذا کمتر اتفاق می افتد که «مخالفان ِ نشستگان در قدرت» قصد برانداختن «حکومت» را داشته باشند. لذا، در اينگونه جوامع واژهء «اپوزيسيون» معنای مخالفان «دولت» را می دهد و جابجائی «پوزيسيون» و «اپوزيسيون» هم به اشکال دموکراتيک مربوط به «گردش نخبگان» صورت می پذيرد. معمولاً حزب در قدرت نشسته (حزب حاکم) «پوزيسيون» است و بقيهء احزاب «اپوزيسيون» آن محسوب می شوند.

در زبان سياسی، معمولاً، نيروهای مخالف ِ دولت، اما موافق حکومت، را نيروهای اصلاح طلب می خوانيم. آنها اپوزيسيون درون حکومت (يا رژيم) هستند و قصدشان تصرف نهاد دولت است، اغلب حتی برای اصلاح وضعيت دولتی که کارکردش حکومت را به خطر انداخته است.

اما مشکل آنجائی پيش می آيد که يا ساختار حکومت دموکراتيک نيست و نيروهای سياسی دور افتاده از قدرت هم، بعلت نا اميدی از اصلاح پذيری آن، خواستار «براندازی» کل حکومت هستند، و يا حکومت در معنای غربی ِ کلمه دموکراتيک هست اما برخی از نيروهای سياسی (مثلاً کمونيست ها) اينگونه دموکراسی را ناسالم و انحرافی می دانند و، برای استقرار «دموکراسی واقعی»، قصد براندازی کل حکومت را دارند. بدينسان می توان ديد که اگرچه براندازان حکومت هم اپوزيسيون محسوب می شوند اما با اپوزيسيون ِ «دولت» در حکومت های مستقر دموکراتيک (اصلاح طلبان) تفاوت دارند.

حال اگر هر انقلابی را (که چه بصورن خشونت آميز و يا مسالمت جويانه به پيروزی رسيده باشد) همچون آغاز تقويم سياسی يک جامعه در نظر بگيريم طبعاً می توانيم جريان سياسی براه افتاده از فردای پيروزی انقلاب را ـ که منجر به برافتادن حکومت قبلی شده است ـ روند پيدايش يک «پوزيسيون جديد» بدانيم که در ابتدا همهء نيروهای برانداز گذشته در شکل گيری آن سهيم اند اما بخاطر انحصارجوئی برآمده از ماهيت قدرت کنترل نشده، رفته رفته بخش هائی از آن از قدرت به دور می افتند و روند شکل گيری اپوزيسيونی دو گانه نيز آغاز می شود.

شايد بهترين نمونه از تجليات اين روندها را در کشور خودمان، در تقابل بين حکومت اسلامی خمينی و موضع گيری های سازمان مجاهدين خلق ايران بيابيم. مجاهدين جزو نيروهای اصلی مذهبی ايران بودند و خود را همپای ديگر نيروهای سياسی درگير در انقلاب صاحب آن می دانستند. اما همان ها نخستين گروه از صاحبان انقلاب نيز بودند که در روند شکل گيری «پوزيسيون جديد» کنار گذاشته شدند. مابين زمان اين برکناری تا زمانی که، عاقبت، مجاهدين مشی مبارزهء مسلحانه با حکومت (و نه دولت) را در پيش گرفتند، و دچار کشتار و فرار و تبعيد وسيع شدند، برهه ای زمانی وجود دارد که می توان آن را دوران رانده شدن مجاهدين از روند شکل گيری پوزيسيون جديد و تبديل شدن شان به اپوزيسيون دولت (مشی اصلاح طلبانه) دانست. در اين برهه، که از حمايت از خمينی و اعمال او آغاز شد، به اعتراض به قانون اساسی جديد کشيد و با رد نامزدی رهبر مجاهدين برای رياست جمهوری پايان يافت، رفتار آنها رفتار يک اپوزيسيون دولتی (اصلاح طلبانه) بود. همين که رهبر سازمان با وجود مخالفت با قانون اساسی جديد خود را نامزد رياست جمهوری دولت برخاسته از آن قانون اساسی می کرد خود نشانهء آن بود که سازمان هنوز از اصلاح پذيری حکومت قطع اميد نکرده و می کوشد با اتخاذ روش های مسالمت جويانه در ديوار قدرت حاکمه رخنه ای ايجاد کرده و وارد ساختار قدرت شود. اما، با اعلام مبارزهء مسلحانه با حکومت، دوران اپوزيسيون دولت بودن مجاهدين (مشی اصلاح طلبی) به پايان رسيد و آنها به اپوريسيون حکومت (مشی براندازی) تبديل شدند و بهای آن را نيز تا همين امروز پرداخته اند.

اينکه چرا نيروئی مذهبی و شرکت کننده در انقلاب، همچون مجاهدين، بدين سرعت از يک نوع اپوزيسيون به نوع ديگری تبديل می شود اما يک نيروی مذهبی ديگر، همچون «خط امامی ها» که بعداً به «دوم خردادی» و «مشارکتی» و اکنون «اصلاح طلب» شناخته شدند، لااقل پس از پايان رياست جمهوری رهبرشان، خاتمی، همچنان در اردوگاه اصلاح طلبی باقی مانده و به نيروئی برانداز تبديل نشده اند خود موضوع انديشهء نظری گسترده ای است که ـ البته ـ در حوصلهء اين مقاله نمی گنجد.

جکومت اسلامی کار سرکوب و از ميان برداشتن و به خارج مرزها راندن اپوزسيون برانداز خود را هم زود و هم بصورتی مؤثر شروع کرد. از مخالف ترين آنها (مجاهدين خلق) آغاز کرد و به همکارترين شان (حزب توده و اکثريتی ها) رسيد، کارشان را خاتمه داد و چون با نيروهای اصلاح طلب خودی روبرو شد از يکسو بيشترين استفادهء بهينه را در تثبيت موقعيت خارجی خود از آنها کرد و، از سوی ديگر، سعی وافر خود را بر آن نهاد تا، در طی دو دهه، نزديک ترين ياران خط امامی اش را، در روند متمرکر کردن قدرت و مطلقه ساختن استبداد، خنثی سازد. جنبش سبز خرداد ماه 88 اوج اين تقابل بود که با زندانی و شکنجه شدن و کتک خوردن استخوان درشت های عصر اصلاحات (همچون بهزاد نبوی) خاتمه يافت.

 

چشم انداز

حال، با اين مقدمه، اگر بخواهيم منظره ای کلی از چشم انداز اپوزيسيون خارج کشور را ترسيم کنيم، و برای اين کار از سمت راست يک مدرج به سمت چپ آن برويم، نخست بايد از اصلاح طلبان مذهبی رانده شده به خارج در پی خرداد 88 ياد کنيم. اين گروه که کلاً با فضای اپوزيسيون خارج کشور نا آشنا بوده اند و در داخل کشور نيز خود را تنها اپوزيسيون دولت می دانستند، در خارج از کشور، و به مدد راهنمائی های ياران قبلاً به خارج آمدهء خويش، متوجه حضور گستردهء نيروهائی شدند که خود را نه اپوزيسيون دولت که اپوزيسيون حکومت دانسته و در پی براندازی آن از طريق کار تشکيلاتی بودند. با اين کشف (که از حالت خبر دور دست به واقعيت قابل دسترس تبديل شده بود) بلافاصله آنها متوجه تفاوت ماهوی خود بعنوان اپوزيسيون دولت (اصلاح طلب) با اپوزيسيون حکومت (انحلال طلب) شده و مشغول تئوری سازی برای نفی اقدامات اين رقيب شدند: اپوزيسيون نبايد حکومت را هدف بگيرد و در برابر آن آلترناتيو سازی کند. ما خود آلترناتيو هستيم، رهبری داريم و در چهار چوب حفظ رژيم هم با پوزيسيون دولتی در می افتيم. در اينجا ن بخصوص آقايان مزروعی، امير ارجمند، رضا علیجانی، و تقی رحمانی را در اين منظره می بينم.

در کنار اين عده، گروه ديگری از اصلاح طلبان قرار دارند که حضورشان در خارج کشور تازه نيست و از اواخر دوران خاتمی آغاز شده و در دوران اول احمدی نژاد صورتی سيل آسا بخود گرفته است. اينان مهمترين نيروهای پشتيبان جريان مذهبی جنبش سبز بودند که در دوران ماقبل انتخابات تنور آن را در خارج کشور به نفع موسوی گرم کردند و در پی اعلام نتايج انتخابات توانستند هزاران ايرانی را در لفافهء رنگ سبز به خيابان های خارج کشور بياورند. آنها در ابتدای کار جبههء متحدی را از خود به نمايش گذاشتند. مهاجرانی و کديور و بازرگان موجوديت اطاق فکر جنبش سبز اصلاح طلب را اعلام کردند و سازگارا و مخملباف و گنجی نيز در حمايت از موسوی به آنها پيوستند. اما بزودی نشانه هائی از شقاق در بين آنها نمودار شد که می شد منشاء آن را اختلافات راجع به سرکردگی (هژمونی) دانست.

اکنون اين گروه به دسته های کوچک تری تقسيم شده اند که در کنار همهء آنها بايد به گروه حقيقت جو ـ تهوری اشاره کرده که نقشی بينابينی را در ميان آنها بازی می کنند. همچنين محسن سازگارا را بايد رابط اصلی بين گروه های غيراسلامی ديگری دانست که بصورت همپيمانان اسلاميست های اصلاح طلب حضور دارند. اين دسته عبارتند از گروهی همچون سازمان فدائين خلق (اکثريت)، سازمان جمهورِخواهان ايران، و شخصيت هائی همچون دکتر آهی. ترکيب شرکت کنندگان در کنفرانس استکهلم در ماه مارس 2012 بخوبی اين پيوندها را نمايان ساخت. نقش محوری دکتر آهی و دکتر سازگارا از يکسو، و حضور برخی از چهره های اصلی دو سازمان ذکر شده، از سوی ديگر، در اين کنفرانس (که در پی آن بصورت جمع و جور تری در جلسات لندن و واشنگتن شان... ادامه يافت) می تواند شمای روشنی از جغرافيای اين مجموعه از اصلاح طلبان مذهبی و غير مذهبی را به نمايش بگذارد.

اين مجموعه، که شايد بتوان از آن بعنوان مهمترين مجموعه در اردوگاه اصلاح طلبی ياد کرد، در عين حال توانسته است شخصيت های منفرد و متفرقی را نيز بخود جلب کند که هنوز ميزان وفاداری شان به اهداف جمع مشخص نيست و می توان انتظار داشت که در صورت تغيير شرايط از اردوگاه اصلاح طلبان بريده و به اردوگاه انحلال طلبان بپيوندند.

مهمترين رابط نظری (تئوريک) که جمع کنندهء اين گروه است در مفهومی به نام «انتخابات آزاد» فرمول بندی شده و در هفتهء اول ماه آوريل 2012 در کنفرانس مهرداد مشايخی بصورت چهار ـ پنج قرائت مختلف از جانب اين اردوگاه عرضه شده است.

اصلاح طلبان داخل کشور، به رهبری خاتمی، که ابتدا از اصطلاح «انتخابات سالم» نام می بردند و منظورشان حذف نظارت استصوابی شورای نگهبان و عدم حذف نام کانديداهای اصلاح طلب بود، در پی انتشار اين سند رو به اصطلاح «انتخابات آزاد» آوردند؛ بی آنکه توضيح دهند که انتخابات منظور نظرشان چه ربطی به انتخابات مندرج در اعلامیهء 154 نشست شورای بین المجالس دارد. اين امر جنبهء تبليغاتی بين المللی نيز داشت چرا که ديگران با شنيدن اينکه اصلاح طلبان داخل کشور خواستار انجام «انتخابات آزاد» شده اند بلافاصله حقانيت اين درخواست را تصديق می کردند، حال آنکه با توجه به مفاد اعلامیهء 154 تصور اينکه بر بنياد قانون اساسی حکومت اسلامی و ابتنای آن بر شريعت اثنی عشری اصولاً تصور انجام انتخابات آزاد منظور نظر آن اعلاميه در درون حکومت اسلامی ممکن نيست.

اصلاح طلبان خارج کشور، بخصوص در بخش غيرمذهبی آن، راه ديگری را در برابر اعلامیهء 154 در پيش گرفتند و، در عين تصديق همهء پيش بينی های آن، اعلام داشتند که برگزار کنندهء انتخابات آزاد برای تبديل حکومت اسلامی به يک حکومت دموکراتيک بايد خود حکومت اسلامی باشد! آنان، با اتخاذ «انتخابات آزاد» بعنوان «استراتژی مبارزه» در واقع ادامهء حيات حکومت اسلامی را تا روزی که تن به اين انتخابات بدهد (و بصورت يک داستان تخيلی، در مراسم نابودی خود شرکت کند) تضمين کرده اند.

از اين طرفه تر اينکه آنها اولين موضوع قابل رأی گذاشته شدن در اولين انتخابات آزاد خود را اين پرسش دانستند که «آيا حکومت اسلامی را می خواهيد يا نه؟» و مدعی شدند که چون قاطبهء ملت ايران اين حکومت را نمی خواهند همه پرسی آزاد مزبور به عمر حکومت اسلامی خاتمه خواهد داد! اين احتجاج البته با اين واقعيت حقوقی در تضاد است که مردم نمی توانند با شرکت در همه پرسی های آزاد و منصفانه (که در اينجا آزاد و منصفانه بودن به شرايط انجام انتخابات بر می گردد و نه محتوای آنچه که به همه پرسی گذاشته می شود) به پرسش هائی پاسخ دهند که حقوق طبيعی و اوليهء آنها را، که در اعلاميه جهانی حقوق بشر مندرج است، از آنان سلب کند. اگر مسئله را از اين منظر بنگريم خواهيم ديد که اگر در سال 57 معنا و تعريف «جمهوری اسلامی ِ» (نه يک کلمه بيشتر و نه يک کلمه کمتر ِ) پيشنهادی ِ خمينی روشن نبود، اکنون با تجربه ای به قدمت بيش از سه دهه اين نکته کاملاً روشن است که کل ساختار و کارکرد اين به اصطلاح «جمهوری» در تضاد با اعلاميه جهانی حقوق بشر است و نمی توان آن را بعنوان يک گزينه در يک همه پرسی ارائه داد.

بهر حال، چه در داخل کشور و چه در خارج، اصلاح طلبان (بخصوص در شاخهء غير مذهبی شان) همواره از اصطلاح «انتخابات آزاد» استفادهء ابزاری و تبليغاتی کرده و معنای آن را کاملاً در راستای حفظ حکومت اسلامی صد و هشتاد درجه تغيير داده اند.

کنفرانس استکهلم از اين نظر نيز نمايش وحدت انديشگی اصلاح طلبان مذهبی و غير مذهبی بود چرا که گردانندگانش از ابتدا اعلام داشتند که بر حول محور «انتخابات آزاد» جمع شده و در راستای تحقق آن می کوشند. سپس، هنگامی که اين جمع، در کنفرانس مهرداد مشايخی، به معرفی انتخابات آزاد همچون يک طرح مبارزاتی پرداختند ماحصل و گوهر آن بوسيلهء معرفی کنندهء طرح، دکتر اميرحسين گنج بخش، چنين فرمول بندی شد که «ما برانداز نيستيم و در راستای تحقق انتخابات آزاد با اصلاح طلبان مذهبی همکاری می کنيم».

اينکه شخصيت منفرد و جمهوريخواهی همچون مهندس حسن شريعتمداری، که از مهمترين شخصيت های جمهوريخواه و معتقد به انتخابات آزاد بعنوان استراتژی کلان مبارزه است، در کنفرانس مهرداد مشايخی، و پس از سخنان دکتر گنج بخش، اعلام داشت که با طرح انتخابات آزاد ارائه شده بوسيلهء او موافق نيست و آن را تنها يک قرائت خاص از مفهوم «انتخابات ازاد» می داند نشانهء حد فاصلی بود که بين شخصيت های منفرد اين اردو گاه و بقيهء اعضاء آن بوجود آمده و احتمالاً در آينده وسيع تر خواهد شد. بعبارت روشن تر، می توان اميدوار بود که اينگونه شخصيت های سياسی که پائی در اردوگاه اصلاح طلبی و پائی در اردوگاه انحلال طلبی (يا براندازی) دارند، در سير شتابندهء حوادث، عاقبت کلاً به اين اردوگاه دوم بپيوندند و اصطلاح «انتخابات آزاد» را در معنای درست آن بکار برند؛ بدين معنی که انجام انتخابات آزاد با وجود حکومت اسلامی و به دست عمال آن قابل تصرف نيست.

با يک قدم به سوی چپ مدرج، به «اردوگاه براندازان» می رسيم که در اولين منزل آن جمع جديدالتأسيس «همبستگی ملی جمهوری خواهان» قرار دارد که در ميان اعضاء آن می توان به چندين چهرهء معتبر سياسی برخورد. دکتر فرهنگ قاسمی، کوشندهء سياسی و نويسنده کتاب «جنبش انتخابات آزاد و حاکمیت ملت» و مدير سايت «رنگين کمان» از شخصيت های خوشنام و ميهن دوست اين جمع است. به گمان نگارنده، اين جمع کوچک را می توان طلايه دار اتحادی از جمهوری خواهان دانست که می تواند بخش های بزرگی از اردوگاه براندازی را بهم متصل سازند. حضور ژالهء وفا و محمود دلخواسته در بين اين جمع نشان از گرايشات موجود ذر آن به سوی پايگاه سياسی خاصی دارد که بر حول شخصيت ابوالحسن بنی صدر، اولين رئيس جمهور حکومت اسلامی، شکل گرفته است.

انواع ديگری از طیف های جمهوری خواه برانداز را می توان در ميان اعضاء گروه های متعدد و پراکندهء وابسته به «جبههء ملی» يافت که اختلاف مابين خودشان بيش از تفاوت هاشان با بقيهء جمهوری خواهان است و در حال حاضر جايگاه ويژه ای را در اپوزيسيون برانداز در اختيار ندارند.

قدم بعدی، ما را به جمع طرفداران «بازگشت پادشاهی به ايران» (يعنی مغلوب شدگان قطعی انقلاب 57) می رساند. اينان بطور طبيعی برانداز محسوب می شوند چرا که بازگشت پادشاهی و سلطنت به ايران بدون براندازی حکومت اسلامی ممکن نيست و لذا قرار داشتن در اين گروه خود نشانهء مواضع براندازانهء شخص است. اما اينها نيز گروهی همگن نيستند و می توان در يک نگاه کلی آنها را به دو دسته تقسيم کرد: سلطنت طلبان و پادشاهی خواهان. سلطنت از باب تسلط و سلطه است و نمی توان يک تصور دموکراتيک باشد. لذا اگر بخواهيم چينش اردوگاه براندازی را بر اساس ميزان دموکراسی خواهی آنان بسنجيم، آنگاه می توان به روشنی ديد که اين اردوگاه خود به دو بخش دموکراسی خواهان و سلطه جويان تقسيم می شود که پادشاهی خواهان در بخش اول و در ابتدای اردوگاه براندازان خيمه زده اند و سلطنت طلبان در انتهای اين بخش و در کنار براندازان افراطی ديگری قرار می گيرند که نظريه های سياسی نامبتنی بر اعلاميهء جهانی حقوق بشر را تعقيب می کنند.

وجه مميز اين دو بخش نيز به مفهوم «انتخابات آزاد» بر می گردد که اخيراً شخص رضا پهلوی هم مبلغ آن بوده است. اشارهء او به اين مفهوم، همچون يک خواست دموکراتيک، نزديکی های بيشتری با مفاد اعلامیهء 154 بين المجالس دارد اما هنوز چندان منقح نيست که بتوان آن را نسخهء اصيلی از خواستاری انتخابات آزاد بر اساس پيش بينی های آن اعلاميه دانست. در طی کمتر از يک سال اخير، برخی گروه های کوچک، جديد التأسيس و ناشناخته، همچون کنگرهء دموکرات های سبز، گرداگرد سندی که با عنوان «شورای ملی برای برگزاری انتخابات آزاد در ایران» منتشر شده و گفته می شود که متن مورد حمايت رضا پهلوی است اما امضای آن را در پای خود ندارد، گرد آمده و مجدانه خواستار جمع آمدن «گروه های برانداز اما مسالمت جو (؟!)» بر گرد اين سند هستند.

اما گروه جدی در جمع پادشاهی خواهان را بايد در درون حزب مشروطهء ايران (ليبرال دموکرات) جستحو کرد که بر بنياد اساسنامه و مصوبات کنگره های خود خواستار بازگشت سلطنت به ايران نبوده و گرايش خود به پادشاهی را بر بنياد تصوری «مشروط» به قانون اساسی سکولار ـ دموکرات آينده تبيين می کنند. اين گروه نيز از ديرباز خواستاری «انتخابات آزاد» را بعنوان يک هدف مبارزاتی پذيرفته و در راستای آن کوشيده اند اما هنوز از پيوستن آنان به گروه های طرفدار «شورای ملی برای برگزاری انتخابات آزاد در ایران» اطلاعی در دست نيست.

با عبور از خيمه و خرگاه اين حزب، به جمع سلطنت طلبان می رسيم که شاه را همچون سلطانی قدر قدرت می بينند و با توجه به سابقهء ذهنی خود از دوران حکومت دو پادشاه پهلوی چندان دل خوشی از مشروط کردن اختيارات شاهی بی مسئوليت بوسيلهء قانون اساسی ندارند.

در خيمه گاه بعدی قدم به قلمروی سازمان های چپ می گذاريم که به براندازی از راه انقلاب کارگری می انديشند، اعلاميهء حقوق بشر را بخاطر پذيرش مالکيت خصوصی بعنوان سندی بنيادين نمی پذيرند و هدف شان از براندازی روشن تر از بقيه است: استقرار يک حکومت شورائی کارگری. از آنجا که اين گروه هنوز نقش تعيين کننده ای در سپهر سياسی خارج کشور بر عهده نگرفته و حداکثر فعاليت شان به صدور اعلاميه های فصلی و انجام تظاهرات سنتی و نيز کوشش در تخريب جناح های دست راست خويش محدود می شود، نمی توان بيش از اين در يک مطالعهء مختصر پيرامون چشم انداز سياسی اپوزيسيون خارج کشور به آنان پرداخت.

اما در اين ميان لازم است که به دو نوع گروه ديگر سياسی نيز اشاره کرد که در اين چشم انداز حضور دارند و مطالعهء فعاليت هاشان ضروری است.

گروه اول، که اغلب از پديده های سياسی پس از پيدايش جنبش سبز محسوب می شوند، ويژگی خود را در فراحزبی و فراايدئولوژيک بودن خويش می دانند و از ميان شان گروه «نهاد مردمی» و «شبکهء سکولارهای سبز ايران» قابل اعتنای بيشتری هستند. نهاد مردمی خود را همچون چتری ارائه می دهد که همهء گروه های اپوزيسيون می توانند در زير آن گرد آمده و به توافق هائی عمومی برای ايجاد يک ائتلاف سياسی وسيع نائل آيند. اينکه اين گروه تا چه حد در کار جذب نيروهای سياسی ديگر موفق می شود چندان روشن نيست و گرايش آشکار  آنان به پيوستن به طرح «شورای ملی برای برگزاری انتخابات آزاد در ایران» (مورد حمايت رضا پهلوی) نشان از آن دارد که رفته رفته از مقام «چتری برای ائتلاف نيروها» به موقعيت «يکی از نيروها» تغيير مکان داده اند.

برای نگارنده که خود بنيانگزار و يکی از نظريه پردازان «شبکهء سکولارهای سبز ايران» است نوشتن و قضاوت کردن دربارهء اين شبکه کار ناممکنی است. اما اين امر مانع از آن نمی شود که دربارهء مشخصات اين شبکه نکته هائی را مطرح نکند. اين شبکه خود را در قلب اردوگاه براندازان جای داده اما اين پيشنهاد را مطرح ساخته است که بجای «براندازی» (که لزوماًبا خشونت همراه است) از واژهء حقوقی و قانونی «انحلال» استفاده شود. اين گروه مفهوم «انتخابات آزاد» بر حسب مفاد اعلامیهء 154 بين المجالس را با مفهوم «انحلال طلبی» مغاير نمی بيند اما آن را نه بعنوان يک استراتژی مبارزاتی بلکه بعنوان يک «وسيلهء بعدی» می شناسد که می توان پس از فروپاشی حکومت اسلامی ارادهء ملت ايران را دربارهء چگونگی حکومت بعدی بوسيلهء آن روشن کرد. اين شبکه نهاد مذهب را يک نهاد ايدئولوژيک می داند و، در نتيجه، با هر نوع ايدئولوژيک کردن حکومت مخالف است. سکولار ـ دموکراسی نام اصلی گرايش های سياسی اين شبکه است و در اين راستا سه هدف را تعقيب می کند: اول) ايجاد و ارائهء نظرات تئوريک برای متحول ساختن بنيادين گفتمان سياسی اپوزيسيون ضد حکومت، دوم) ايجاد تشکيلاتی گسترده و منسجم که بتواند در آينده به «حزب سکولار ـ دموکرات ايران» متحول شود و، سوم) کوشش در راه ايجاد يک کنگرء ملی در راستای برساختن يک آلترنتاتیو سکولار ـ دموکرات در برابر حکومت اسلامی که بتواند نقش يک «شورای هماهنگی نيروهای انحلال طلب» را بازی کرده و مآلاً، در صورت کسب اعتماد و واجد شدن قدرت تأثيرگزاری بر روند مبارزات ضد حکومت اسلامی، حتی به يک «دولت در تبعيد» تبديل شود. اين شبکه اول قدم برای حرکت در راستای آلترناتيو سازی را کوشش برای مؤتلف کردن نيروهای انحلال طلب دموکراسی خواه دانسته و در دو سالهء اخير در اين راستا کوشش کرده است.

گروه دوم هم به سازمان های سياسی قوميتی (که خود ترجيح می دهند «مليتی» خوانده شوند)، همچون حزب دموکرات کردستان ايران، حزب دموکرات کردستان، و حزب کوملهء کردستان و همچنين احزاب متعدد بلوج و ترکمن و عرب و آذری که در «کنگرهء مليت های ايران فدرال» گرد آمده اند، اختصاص دارد که بعلت حضورشان در همهء گرد هم آئی های سازمان های سياسی ديگر (از اصلاح طلبان مذهبی گرفته تا سازمان های چپ کمونيستی) نمی توان در چشم اندار مورد نظر خيمه گاه خاصی را به آنان اختصاص داد. علت اصلی اين وضعيت همانا «منطقه ای» بودن اين سازمان ها است که موجب می شود نتوانيم در فعاليت هاشان ته رنگ های سراسری و ملی (نه مليتی) را رصد کنيم. بعبارت ديگر، اين سازمان ها به دنبال منافع منطقه ای خويش اند و اگر طرحی برای کل ايران دارند (مثل طرح فدراليزه کردن کشور) آن را از پايگاه منطقه ای خود مطرح ساخته و در نتيجه از جذابيت سراسری پيشنهادات خود می کاهند.

در عين حال ضروری است که به اين واقعيت نيز توجه کنيم که در همهء اين تشکلات منطقه ای عناصر استقلال طلب (يا تجزيه خواه) نيز حضور دارند و با رفتار و گفتار خود باعث بدنامی بقيه ای که آرزوهای خود را در حفظ تماميت ارضی ِ ايرانی يکپارچه و سکولار ـ دموکرات قابل تخقق می بينند می شوند. از نظر نگارنده اساساً نمی توان عناصر تجزيه طلب را (نه به لحاظ احساسات ملی بلکه بر اساس موازين ساختارهای سياسی) جزئی از چشم انداز سپهر سياسی اپوزيسيون دانست، چرا که آنان نه تنها اپوزيسيون دولت و حکومت، که اپوزيسيون يکپارچگی ايران، محسوب می شوند و نمی توان آنان را به جمع مبارزان عليه حکومت و دولت اسلامی راه داد که اهداف خود را بر بنياد تعهد به حفظ تماميت ارضی ايران متحقق می بينند. بعبارت ديگر، تجزيه طلب را نمی توان جزئی از «اپوزيسيون ايرانی ِ» حکومت اسلامی دانست.

حاصل اين بررسی چشم انداز را می توان در نمايهء زير خلاصه کرد:

به نظر نگارنده، «چشم انداز اپوزيسيون» از کمرنگ شدن دائم اردوگاه اصلاح طلبی و نقش پر رنگ پيدا کردن اردوگاه انحلال طلبی در سپهر سياسی خارج کشور خبر می دهد که خود انعکاسی از آنچه هائی است که در داخل کشور در جريان است.

در طی دو سالی که از آغاز جنبش سبز می گذرد، رفته رفته نقش بازدارندهء اصلاح طلبان در امر تغيير رژيم بيش از پيش آشکار شده و خواستاری انحلال حکومت اسلامی و استقرار يک حکومت سکولار ـ دموکرات که بتواند به وضعيت خطير تبعيضات در کشورمان خاتمه دهد بصورت يک امر عمومی در آمده است. پرسش از اينکه کداميک از اجزاء اين اپوزيسيون رنگارنگ نقش سازنده تری را در آينده بازی خواهد کرد بخود آن آينده واگذار شدنی است.

دنور ـ يکشنبه 22 آوريل 2012

 

1. متن مفصل تر اين مقاله نخستين بار در نشريهء آرش شمارهء 108 (تيرماه 1391) منتشر شده است.

2. در زبان فارسی هر دو واژهء فرنگی را به هر دو واژهء فارسی ترجمه کرده و گاه اين را برای آن و گاه آن را برای اين معادل گرفته و از اين بابت اغتشاشی اساسی را موجب شده اند. شايد مشهورترين اين مورد اين کار غلط در ترجمهء کتاب لنين (State and Revolution) اتفاق افتاده باشد. ترجمه فارسی اين کتاب به نام «دولت و انقلاب» منتشر شده در حاليکه منظور لنين رابطهء کل ساختار حکومت با انقلاب بوده است. اين نوع ترجمه لنين را ذر ذهن خواننده بعنوان يک اصلاح طلب عصر تزار متداعی می کند.

 

منبع:پژواک ایران


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]