سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است
اسماعيل نوری‌علا

من در نوشته های خود از اصطلاح «حکومت ملی» زياد استفاده می کنم و، واقع اينکه، اصطلاحات ديگری همچون «حکومت دموکراتيک» يا «حکومت سکولار» را نيز جلوه هائی از همين «حکومت ملی» می دانم. بعبارت ديگر، از نظر من، حکومتی که «ملی» نباشد نه می تواند دموکراتيک باشد و نه سکولار. اما چندی است که ميان دوستی بسيار عزيز و من، بحثی مکتوب در گرفته است در مورد همين صفت «ملی» و ارتباط آن با اصطلاح «ناسيوناليسم» ـ که من به «ملت مداری» ترجمه اش می کنم اما به «ملت گرائی» هم ترجمه شده است، هرچند که در اينجا خبری از «گرايش» به چيزی نيست و محوريت و مرکزيت يک موضوع مورد نظر است که انديشه ای بر مدار آن شکل می گيرد. اين دوست، برای توضيح مخالفت خود با اصرار من در بکار بردن اين صفت، دلايلی چند را مطرح کرده است که اکنون بد نمی دانم آنها، و نيز پاسخ های خود به آنها، را از خلوت مکاتبه ای خصوصی به ساحت گسترهء انتشار منتقل کنم.
دوست من، که اتفاقاً بنظر می رسد در مورد معنای درست صفت «ملی» با من همعقيده است، اعتقاد دارد که ـ اما ـ هنوز برای اينکه مردم منظور درست ما از اصطلاح «ملی» را بفهمند زود است. زيرا:
۱. او می گويد که ـ از نظر تاريخ معاصر جهان ـ «ناسيوناليسم» با فاشيسم هيتلری در هم آميخته است و، در نتيجه، بلافاصله واکنشی منفی را در شنونده ايجاد می کند.
۲. او معتقد است که از نظر تاريخ خودمان نيز، سياست های روشنفکران عصر پهلوی و شاهان اين سلسله (بخصوص رضاشاه) برای پل زدن بر فراز حضور هزار و چهار صد سالهء اسلام در ايران تحت عنوان ناسيوناليسم ايرانی، بخصوص در دورانی که اين عمل با استبداد و زورگوئی همراه بوده، در کام کثيری از مردم طعم خوشی ندارد و کوششی برای معوج نماياندن تاريخ واقعی کشورمان و نوعی مهندسی اجتماعی توطئه آميز برای تغيير دادن هويت ايرانيان محسوب می شود.
۳. او معتقد است که در دوران پهلوی ها سياست های ناسيوناليستی رژيم با ستم بر اقوام ايرانی همراه بوده و در نتيجه سخن گفتن از آن موجب واکنش منفی در نيروهای سياسی اقوام ايرانی می شود.
۴. او بر اين باور است که از لحاط مذهبی هم، اگر نخواهيم اصولاً مخالفت مشروعه خواهان اواخر قاجاريه را در جايگزين کردن «ملت» برای «امت» در نظر بگيريم، لااقل سی سال است که روحانيت ِ در قدرت نشسته، و بخصوص شخص آيت الله خمينی بعنوان رهبر انقلاب و بنيانگزار حکومت اسلامی و مرجع تقليدی صاحب فتوا، «ملی گرائی» را امری کفرآميز تلقی کرده و حتی دکتر مصدق را (که خالق «جبههء ملی» بود) کافر و نيز اعضاء جبهه را خارج از دين دانسته اند و، در نتيجه، مردمان عادی و اغلب مسلمان کشور به اصطلاح «ناسيوناليسم» و صفت «ملی» به ديدهء ترديد می نگرند.
۵. و بالاخره، دوست من معتقد است که همهء اين سوابق موجب شده اند که «ناسيوناليسم» و «ملی گرائی» و، در نتيجه، صفت «ملی»، همگی دارای اثری منفی بر ذهنيت توده های ايرانی داشته باشند و، لذا، بهتر است سخن های درست و قابل تصديق خود را، با نسبت دادن شان به اين «واژگان»، سست و بی اثر نکنيم و موقتاً، تا زمانی که اثر منفی اين واژگان جای خود را به اثری مثبت نداده، در بکار برد صفت «ملی» احتياط پيشه کنيم.
بدين سان، در سخنان دوست من نوعی «مصلحت انديشی سياسی» به چشم می خورد و او، در عين تصديق درستی نگاه من به اين مجموعهء واژگانی، معتقد است که به اقتضای مصلحت کنونی بايد ابتدا به روشنگری در مورد اين واژگان پرداخت و سپس آنها را بکار برد. بعبارت ديگر، او کوشش های فردی مرا در اين راستا کافی ندانسته و معتقد به ايجاب ايجاد يک «جريان عمومی» است که موجب شود اصلاحات «ناسيوناليسم» و «ملی گرائی» اثر ذهنی مثبتی را بوجود آورند.
حال که نظرات اين دوست را به تفصيل بيان داشتم، و پيش از آنکه به پاسخ خود به آنها بپردازم، لازم می بينم که ابتدا، بصورتی مختصر و فشرده، توضيح دهم که منظور من از ملت مداری و حاکميت ملی چيست. آنگاه، در ظل اين بيان مقصود، پاسخ هايم را ارائه خواهم داد.
۱. تا زمانی که بشريت وارد عصری ديگر از تاريخ نشده و ساختارها و نهادهای نوينی را برای جوامع خود نيافريده است، چاره ای جز اين نداريم که بپذيريم که در «علوم اجتماعی مدرن» عموم مفاهيم سياسی بر بنياد تصور يک مفهوم کليدی ساخته شده اند که عبارت است از مفهوم «دولت ـ ملت»؛ مفهومی که هر دو پارهء آن دارای تاريخی هزاران ساله اند اما ترکيب اين پايه ها پديده ای نوين و متعلق به عصر مدرن محسوب می شود. بعبارت ديگر، اگرچه «نگاه فلسفی ِ مدرن به جهان» بوجود «انسان منتشر» (يونيورسال) قائل است و، در برابر آن، همهء ويژگی های نژادی و زبانی و عقيدتی را وا می نهد تا به مفاد اعلاميهء «جهانی ِ» حقوق بشر برسد اما، «نگاه سياسی مدرن به جوامع انسانی» آدميان را در واحدهائی می بيند که نامشان «دولت ـ ملت» است.
۲. ساده ترين تعريف «دولت ـ ملت» عبارت است از «يک واحد سياسی ـ جمعيتی ـ جغرافيائی» که در داخل «مرز» ی، شناخته شده بوسيلهء «ديگران»، ساکن بوده و دارای «دولتی» است که ادارهء امور آن واحد را بر عهده داشته و در برابر ديگران «نماينده» اش محسوب می شود. بدون وجود دولتی از اين دست، و بدون داشتن مرزهائی مشخص و پذيرفته شده بوسيلهء ديگران، مردمانی که در يک منطقهء جغرافيائی زندگی می کنند «ملت» محسوب نمی شوند.
۳. اگرچه می توان بر اين تعريف ايراد گرفت، آن را ناکافی دانست، و کوشيد تا تعريفی جامع تر را جانشين آن کرد اما، تا اين «تعريضات» صورت تثبيت شده و آشکار و پذيرفته شده ای بخود نگيرند و ساختارها و نهادهای نوينی که چند و چون شان در اکنون ما چندان قابل حدس نيست بوجود نيايند، واحد سياسی، در گسترهء روابط مردمی که بر کرهء زمين زندگی می کنند، «دولت ـ ملت» نام دارد.
۴. انديشهء «انترناسيوناليسم» (بين ملل مداری) مارکسيستی، و نهاد «سازمان ملل متحد» (که از دل جنگ دوم جهانی بيرون آمده)، نيز همچنان بر بنياد همين «واحد سياسی» مطرح می شوند و بجای محو «ملت ها» (آنگونه که انديشهء «امت» اسلامی واجد آن است)، و يا «محو دولت ها» (که حاصل نگاه استالينيستی است) به همبستگی و اتحاد ملت ها از طريق هماهنگی و مشترک المنافع بودگی و و روابط حسنهء بين دولت های آنها ناظرند.
۵. اما، در يک نگاه مدرن، در داخل ترکيب «دولت ـ ملت» نيز می توان منطقاً ديد که اصالت و اولويت با «ملت» است و «دولت» صرفاً نهادی است ثانوی که بوسيلهء ملت، و از طريق انتخاب، آفريده می شود تا امور آن را اداره کرده و در جمع ملل ديگر آن را نمايندگی کند.
۶. چنانکه می بينيم، جدا از عواملی که گفته شد، هيچ عامل ديگری ـ همچون زبان، نژاد، رنگ پوست، مذهب، و.. ـ را نمی توان به اين «تعريف» سنجاق کرد و، مثلاً، از «ملت کرد» يا «ملت ترک» يا «ملت شيعه» و يا حتی «ملت مسلمان» سخن گفت. از لحاظ علوم سياسی مدرن، چنين ترکيب هائی وجود خارجی ندارند و، در جهان کنونی، يک «ملت» به ندرت ممکن است از يکی از اين لحاظ ها ماهيتی ناب و خالص داشته باشد.
۷. به همين دليل نيز هست که همهء «معيارهای جداساز ِ» مربوط به گروه های جمعيتی در درون يک ملت نمی توانند «واحد سياسی» بيافرينند. من می دانم که اين روزها برخی از اعضاء قوم های ايرانی اصرار دارند که قوم خود را «ملت» بخوانند اما، تا زمانی که آنها نتوانند يک واحد سياسی مستقل، با مرزهای شناخته شده و دولتی پذيرفته شده از جانب ديگران را داشته باشند، از لحاظ علوم سياسی «ملت» شناخته نمی شوند. اما به محض اينکه اين دو امر متحقق شدند، جمعيت مورد نظر آنها نيز تبديل به ملت می شود، بی آنکه حتی در اين مورد نيز ملت به معنای قوم باشد. فی المثل، فکر کنيم که روزی عراق به سه کشور تجزيه شود و «کشور کردستان» در شمال آن بوجود آيد. اگرچه، به لحاظ تاريخی، جغرافيای محصور در مرزهای کشور جديد قبلاً هم کردستان خوانده می شده و محل سکونت «اقوام کرد» بوده است اما، به محض پيدايش «کشور کردستان»، پديده ای به نام «ملت کردستان» (و نه «ملت کرد») آفريده می شود که ديگر ربطی به کرد بودن اکثريت آحاد آن ملت ندارد و همهء اقوام و اشخاص غير کرد ساکن در درون مرزهای اين کشور جديد و تابع آن نيز جزو «ملت کردستان» محسوب می شوند. به عبارت ديگر، «کرد بودن» همواره دارای معنائی قومی است و نمی تواند معنائی سياسی بخود بگيرد.
۸. چنانکه می بينيم، «ملت»، که در پيوند با جغرافيای محصور در «مرزهای بين المللی» آفرينندهء مفهوم «مليت» است، سنگ بنای ساختمان تفکر سياسی مدرن است. دموکراسی، که از لحاظ ريشه شناسی به معنی «مردم سالاری» است، از لحاظ سياسی نمی تواند دارای معنائی جز «ملت سالاری» باشد. بعبارت ديگر، «مردم» مفهومی سياسی نيست و در متن های سياسی کاربردی ندارد و کاربرد آن بيشتر در حوزه های فلسفی و اخلاقی است. حاکميت هم، در معنای سياسی خود، حاکميت مردم نيست و حاکميت ملت است. «ملت»، سالار و حاکم اصلی است و تعيين کنندهء سرنوشت خود و برگزينندهء نمايندگان و مديران خويش، و برقرار کنندهء قوانينی که همهء آحاد آن (منتزع از نژاد و رنگ و مذهب و قوميت و زبان و فرهنگ) در برابر آن قوانين حقوق يک سان، و لذا مسئووليت ها و وظايف يکسان، دارند. مفهوم «استقلال» نيز بدون ملحوظ داشتن مفهوم «ملت» بی معنی است چرا که، در ساحت سياست، بدون اين مفهوم دوم، معلوم نيست چه از چه مستقل می شود يا در مقابل چه استقلال خود را از دست می دهد.
۹. صفت نسبی (نسبت دهنده) ی برآمده از «ملت» در دستگاه تصريف زبان عربی بايد «ملتی» باشد که، بر اساس قواعد مخفف ساز اين زبان، به «ملی» تبديل می شود و چون، در ساحت سياست، همه چيز منبعث از ملت است پس همه چيز متعلق و وابسته به آن ملت هم بايد «ملی» باشد و به محض اينکه «ملی» شد شمول آن به همهء آحاد ملت می رسد. از اين منظر است که ما از حاکميت ملی، منابع ملی، ثروت های ملی، و منافع ملی سخن می گوئيم و در «نمايندگی ِ ملت شمول حکومت» است که می توانيم آن را «حکومت ملی» بخوانيم. آن حکومتی که بين آحاد ملت دست به تبعيض زند، خودی و ناخودی کند، منابع و منافع را بصورتی ناعادلانه و براساس عقيده و قوميت و غيره توزيع کند حکومتی ملی محسوب نمی شود.

باری، اکنون که مفهوم درست ملت و ملی و مليت و ملت مداری روشن شد، می توان به بررسی اشکالاتی که دوست ارجمند من مطرح کرده نشست و نسبت آنها را با اين مفاهيم سنجيد.
نخست اينکه حزب نازی آلمان و شخص هيتلر، بنا بر مصالح سياسی خود، مدعی شدند که اکثريت «ملت آلمان» از «نژاد ژرمن» هستند و، در نتيجه، شاخه ای از اقوام آريائی محسوب می شوند. آنها، با اين تعريف ِ ضد علمی (چرا که ملت و قوم را يکی می گرفت) مصصم شدند تا «ملت آلمان» را از «ناخالصی» پاک کنند و عتاصر غير ژرمن را از ميان آنان بيرون کشند. در اينجا درست همان مغلطه ای رخ داده است که در اختلاط قوم کرد و ملت کردستان ممکن است پيش آيد. نتيجهء اين مغالطه هم روشن است: سرکوب، کشتار دسته جمعی، و فراری دادن «غير خودی ها» برای تقليل مفهوم «ملت» به مفهوم «قوم»؛ يعنی عملی که از لحاظ علوم سياسی ناممکن است. حال، اگر هيتلر «قوم ژرمن» را «ملت آلمان» دانسته و به اين لحاظ مدعی ملت مداری (ناسيوناليسم) شده است آيا ما بايد مغلطهء او را پذيرفته و از مفهوم مدرن و دلکش «ملت مداری» ـ که مادر همهء مفاهيم مدرن سياسی است ـ چشم بپوشيم؟
مگر وقتی هيئت حاکمهء غاصب کنونی ايران از «ملت ايران» بعنوان «ملت مسلمان ايران» نام می برد تا ملت را (بجای «تقليل» هيتلری) به امت اسلامی «تعميم» دهد، درست دست به همين کار نزده و فقط کسانی را جزو ملت ايران نشناخته است که مسلمان اند؟ و مگر استفادهء مغلوط هيتلر از مفهوم ناسيوناليسم به تنهائی می تواند موجب منفی شدن اثر اين واژه بر مردم شود؟ مگر او از حزب سوسياليست آلمان برنخواسته بود و سکوی پرتابش افکار سوسياليستی نبود و نکوشيد کاری کند که اين مفهوم در لباس ناسيوناليسم ژرمنيک (!) جا خوش کند؟ پس آيا ما بايد از واژه سوسياليسم نيز، بدليل اينکه او نيز خود را به آن می چسباند، روی گردان شويم؟
در عين حال، می پذيرم که در برخی از محافل روشنفکری چپ و مذهبی گرايشی وجود دارد که مفهوم ناسيوناليسم را با خاطرهء سرکوب و اجبار و استبداد و ديکتاتوری دوران رضاشاه يکی گرفته و آن را رد کنند؛ آن هم بی توجه به اينکه نيت «ملت مدارانه» ی روشنفکران عصر مشروطه، که در قالب ياران رضاشاه به ساختن ايران نوين مشغول شدند، و برای اين کار بر قدرت نظامی او تکيه کردند، بيرون کشيدن «ملت جديد التأسيس ايران» بود از دل «مايملک و برده و رعيت بودن و تعلق داشتن» به شاهان و شاهزادگان و بزرگ مالکان و بزرگ دينکاران قاجاری. آنها می خواستند اين مردم ستم کشيده را به صاحبان اصلی کشورشان تبديل کرده و آماده شان سازند تا، همچون يک ملت مدرن صاحب کشور، در صحنهء سياسی عمل کنند.
در واقع، ناسيوناليسم عصر مشروطه و پس از آن، آغاز روند «ملت سازی» بود و از آنجا که يک ملت نمی توانست در يک مذهب و يک قوم و يک فرهنگ خلاصه شود لازم بود که در زمينهء هويت فرهنگی اين ملت نيز اقداماتی صورت گيرد و ملتی که خوابی هزار و سيصد ساله را از سر می گذراند و در پی ضربهء هشيار کنندهء مشروطه بيدار شده اما «همه» ی گذشته ی خود را بياد نمی آورد بايد با اين گذشتهء فراموش شده اما درخشان، و لازم برای پيوستن به جهان مدرن، آشنا شود. انقلاب مشروطه انقلابی «ملت آفرين» بود و دوران رضاشاه دورانی «ملت ساز».
اما، حال که از «نيت» عاملان اين عصر سخن گفتيم و آن را بصورتی فشرده باز شناختيم، می توانيم تصديق کنيم که آن «نيت»، در «اجرا»، دچار سياست ها و روش های غلط و خودکامه شد. با اين حال، دليلی وجود ندارد که اين «نحوهء اجرا» را نتيجهء گريزناپذير آن «نيت» بدانيم.
از نظر من، در يک نگاه واقع گرايانه، درست بر اثر همين روند ملت آفرينی و ملت سازی بود که زمانی دورتر کسانی همچون دکتر مصدق توانستند با تکيه بر «ارادهء ملت ايران» به مبارزه با استعمار برخيزند و، از جمله، صنايع نفت را «ملی» کنند، از انتخابات آزاد سخن بگويند و بکوشند تا مجلس شورای «ملی» را واقعاٌ نماد اين صفت کنند؛ همان صفتی که حکومت خمينی بلافاصله آن را کنار گذاشت تا مجلس شورای اسلامی خود را بيافريند؛ مجلسی که سی سال است جز امضاء اسناد بدبختی ملت ايران هنر ديگری نداشته است. باری، منظورم اين است که ما از دل انقلاب مشروطه و حکومت پهلوی ها بود که، زخمی و دلشکسته اما سرافراز و مصمم، بيرون آمده و توانستيم، بعنوان يک ملت در ميان ملل مدرن جهان، قد علم کنيم. يقين دارم که در آينده نيز، تا خود را يک «ملت» بدانيم و گردش امور را بر «ملت مداری» بخواهيم، از چاله و چوله های خونين حکومت اسلامی نيز برخواهيم گذشت.
و می ماند نکبت «جهان وطنی ِ» مستتر در مفهوم جعلی «امت واحدهء اسلامی»، که نه شمشير خليفه، نه گرز ترکان آسيای ميانه، و نه ايلغار مغول توانست به آن تحقق بخشد و اين ترکيب ناهنجار همچنان و هميشه نام جعلی مردمانی هزارپاره و هزار عقيده و هزار فرهنگ باقی ماند. درست است که اديان و، به تبع آنها، مذاهب، پديده هائی «فرامليتی» محسوب می شوند چرا که هيچکدام سرشتی سياسی ندارند و به همين دليل، مثلاً، مسيحيان تشکيل دهندهء اکثر ملت های اروپائی و آمريکادی باشند اما، هرگاه که اين سرشت ناهمگن سياسی در آنها تزريق شود نتيجه ای جز کشتار و ايلغار و بدبختی و ادبار ببار نخواهد آمد. اين را در آزمايشگاه تاريخ مکرراً آزموده ايم و اتفاقاً ملت ايران جزو معدود ملت های مدرنی است که در سه دههء اخير کابوس حکومتی مذهبی را، که می خواهد ملت زدائی و امت آفرينی کند، از سر گذرانده است.
در واقع، اگر نيک بنگريم، عملکرد حکومت اسلامی در ايران چنان زشت و ويرانگر و «ضد ملی» بوده که اکنون احساس نياز به ملت بودن و منافع ملی داشتن، و ضرورت برقراری يک «حکومت ملی»، بيش از هر کجای ديگر دنيا در ايران ما کاشته شده و ريشه دوانده است. آن گونه که بايد بپذيريم که ما اين حادثهء بزرگ را مديون تهی مغزی گروهی مذهبی هستيم که خواستند با «مفهوم بنيادين جهان نوين» در افتند و در همان اولين قدم، بصورتی ناگزير، مزهء يک «جنگ ميهنی» را ـ که در واقع جنگ بين ملت ها بود ـ چشيدند و دريافتند که بين ملت ايران و ملت های همسايه اش مرزی نامرئی برقرار است که معنای تجاوز و هجوم و اشغال و دفاع از آن بر می خيزد، چرا که بدون «ملت و مرز» هيچ کدام از اين مفاهيم معنائی نخواهند داشت.
کوشش حاکميت در «اسلامی کردن ِ» اين جنگ ميهنی برای دفاع از خاک ايران را اکنون سرود «ای ايران» و زمزمهء «ای ايران، ايران» ی پاسخ می دهند که در هر تالار گردهمائی و حتی در هر تشيع جنازه ای طنين افکن می شود.
خوشبختانه نسل کنونی ايران نه با مغالطه های هيتلری در مورد ناسيوناليسم سرو کار دارد و نه با سياست های عصر پهلوی برای تحميل يک فرهنگ ناسيوناليستی اما از تصفيه گذشته. گوهر تجربهء نسل جوان ما را روياروئی با حکومتی بوجود آورده است که در گفتار و کردار و انديشهء خود «ضد ملی» است، و چون چنين است نه به منافع ملت اعتنا دارد و نه به جان و مال و آسايش آنها می انديشد و ـ در سودای ابلهانهء برقراری حکومتی بی مرز و جهانی برای امامی نشسته در اعماق يک چاه ـ هستی ايرانيان را به باد می دهد.
در واقع آنچه «سبزهای مذهبی» هرگز نتوانسته اند بفهمند معنای واقعی شعار «جانم فدای ايران» است که در کنار پارهء «نه غزه، نه لبنان» می نشيند تا مرزهای کمرنگ شدهء مليت ما را به جهانيان يادآور شود. مسلماً روزی که ملت ايران حاکميت ملی خود را به دست آورد و به حساب دارائی ها و ذخائر و ثروت های ملی خود رسيد و آحاد خويش را توانا و بی نياز ساخت، آنگاه، همانگونه که تاريخ ايرانزمين نشان داده است، قلب جهانی خواهد شد که در آن غزه و لبنان نيز خواهند توانست نفسی به راحتی کشند و به خرج حکومتی موسوم به «اسلامی»، گوشت دم توپ اين جانيان دارالمجانين نباشند.
 

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]