PEZHVAKEIRAN.COM هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟
 

هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟
اسماعيل نوری‌علا

در جديدترين مطلبی که از نويسندهء جوان پر شور و شجاع وطنمان، بابک راد، )که مدتی است گزينهء «کوچ سبز در وطن» را ـ به تعبير خودش ـ پيش گرفته( خواندم جمله ای يافتم(1) که فکر می کنم دريغ است آن را ناديده بگيريم، چرا که، بنظر من، ماحصل دوازده سال تجربه ای است که بسياری از خوش باوران دائماً در برابر قبول آن مقاومت کرده اند و اکنون، در پی انتخابات 22 خرداد گذشته، در کلام بابک راد فرمولبندی شده است، بدينگونه: «مردم عزيزمان... می دانند که ساختن مملکتی که آزادی و عدالت و رفاه دارد، مستلزم پرداخت هزينه است و متأسفانه ما با "رأی" و زبان انتخابات نتوانسته ايم و نمی توانيم به خواسته خود، يعنی "تغيير" برسيم... [بقول مهندس موسوی] در کشوری هستيم که از شدت فساد حکومتش، برای دفاع از حق بايد دست از "جان" شست».

      البته، در يک جامعهء معقول و منطقی و آزاد، آدميان قرار نيست برای خواستاری تغيير و تبليغ برای جلب آراء ديگران، «هزينه» ای جز پول و دوندگی و پرکاری و مداومت بپردازند و کار جامعه بايد به پست ترين وضع خود رسيده باشد که «مردم عزيز» دريابند که برای اعمال تغيير مورد خواست شان بايد، بقول مهندس موسوی، دست از جان بشويند؛ يعنی گرانبهاترين دارائی خود را بخطر بياندازند.

      در آمريکا، همين هشت ماه پيش، آقای اوباما با شعار «تغيير» و تکرار اينکه «ما می توانيم» آراء مردم را جلب کرد و خود را به کاخ سفيد رساند، بی آنکه از دماغ کسی خون بيايد. بله، ميليون ها دلار «هزينه» شد؛ او به سفرهای دور و دراز رفت، صدها ساعت سخنرانی و مصاحبه کرد، با هزاران هزار از هموطنانش دست داد؛ بر کاغذهای گوناگون هزاران امضاء گذاشت، لبخند زد، فرياد برکشيد، خشمگين شد اما هرگز به اين نيانديشيد و نگفت که ما حاضريم جان خود را هزينهء اين تغيير کنيم؛ و همگان هم می دانستند که اگرچه احتمال سوء قصد به او وجود دارد، اما باور داشتند که چنين سوء قصدی ـ اگر صورت می گرفت ـ نمی توانست از ناحيهء نهادهای رسمی دولتی باشد. امريکا ستيزان و ضد امپرياليست های مزمن هرچه می خواهند بگويند، اما من اين همه را نشانهء وجود يک جامعهء آزاد می دانم و معتقدم بين هزينه ای که يک جامعه برای تغيير می پردازد و آزادی منتشر در آن رابطه ای معکوس وجود دارد. هرچه آزادی کمتر هزينهء لازم برای خواستاری تغيير بالاتر. همانگونه که می توان بين کار سياسی و حماسه سازی نيز رابطه ای اين چنين برقرار کرد. جامعهء بسته و استبداد زده نيازمند قهرمان و حماسه است، چرا که برای رهائی از استبداد بايد با حاکميت استبدادی دست به جنگی واقعی بزند که در آن قهرمانش برای رسيدم به پيروزی بايد از هفت دريای زندان و شکنجه بگذرند و آنچه «مادهء مصرفی» می شود جان آدميزاد است. تنها جامعهء آزاد و باز و رها و دموکرات است که برای تزريق تغيير در رگ های حکومت اش نه به قهرمان نياز دارد و نه به حماسه.

      در واقع، با توجه به همين رابطهء معکوس بوده که انسان نهاد انتخابات و صندوق رأی را اختراع کرده است: بجای اينکه با هم بجنگيم و خيابان ها را خونين کنيم رأی خود را در صندوق می اندازيم و آدمی که اکثريت انتخابش می کند موظف می شود که، با حفظ حقوق اقليت، تغيير مورد نظر اکثريت را محقق کند و يا، بنا بر مأموريتی که رأی دهندگان به او می دهند، از تغييراتی که جامعه آنها را مضر تشخيص داده جلوگيری نمايد.

      نتيجه ای که بابک راد آن را فرموله کرده اما، در عين حال، نشان از سرگردانی ملتی هزينه داده و انقلاب کرده نيز دارد؛ ملتی که سی سال پيش حاکميتی را برانداخت تا با برقراری «حکومت اسلامی» (که تعريفش برايش مشخص نبود اما از آن بوی اخلاق و عدالت  می شنيد) به «استقلال و آزادی برسد» و ديگر نياز نداشته باشد که برای رسيدن به آرزوهای خود هزينهء سنگين بپردازد؛ و بايد سی سال تجربه می کرد تا دريابد که متأسفانه در حکومت اسلامی «ما با رأی و زبان انتخابات نتوانسته ايم و نمی توانيم به خواسته خود، يعنی تغيير، برسيم».

      طولانی شدن اين تجربهء دردناک به دو علت بوده است. نخست تزويری که بنيانگزار حکومت اسلامی بخرج داده و، در آخرين لحظات تبعيد خويش، نام ساختار سياسی مطلوب و مورد نظرش را از «حکومت اسلامی» به «جمهوری اسلامی» تغيير داد (بی آنکه در چند و چون آن حکومتی که به تفصيل در کتاب هايش توضيح داده بود تغييری دهد) و دو ديگر، به کوشش آنانی مربوط می شود که، برای حفظ موقعيت های اجتماعی و سياسی به دست آورده از انقلاب، بر بيرق اين اميد می دميدند که «اسلاميت» و «جمهوريت» با يکديگر منافاتی ندارند و از طريق کاربرد «جمهوريت» (که در انتخابات و صندوق رأی تجلی می يابد) می توان، بدون صرف هزينه های گزاف، «اسلاميت» رژيم را کنترل کرده و آن را در حد همان توقعات عاليه برای استقرار «اخلاق و عدالت» متجلی ساخت.

      جنگ، و دوران به اصطلاح سازندگی ی پس از جنگ نيز کمک کرده و به حاکمان امکان داد تا روندهای همزاد انقلاب را، که در راستای گريز از مردمسالاری به استناد جنگ و بازسازی عمل می کردند، ادامه دهند و نهادهای ضد دموکراسی، همچون وزارت اطلاعات (يا ساواک اسلامی شده) و بسيج و پاسداران فارغ شده از جنگ و طلبکار باز آمده، و قوهء قضائيه ای در خدمت استبداد را در خاک حکومت اسلامی ريشه دار کنند، نسل کشی نمايند، شکنجه و تجاوز را بعنوان روش های معمول جا بياندازند، دروغ و مردمفريبی را رايج کنند و «اخلاق و عدالت» را در پای بت بزرگ «مصلحت نظام» قربانی سازند.

      اما، هجده سال پس از انقلاب و روند رو به رشد جا افتادن استبداد، لحظه ای فرا رسيد که مردم بتوانند يکبار هم شده، از ديد خود، مزهء انتخابات واقعی را بچشند و به تغيير روندهای تسجيل شده در دو دهه حکومت آخوندی رأی دهند. من در اينکه آيا انتخابات دوم خرداد 76 نيز «انتخاباتی مصلحتی» بود شک ندارم و در مورد آن در مقالات گذشته ام توضيح داده ام. اما، در اينجا می خواهم فرض را بر اين بگذارم که براستی آن انتخابات، بخاطر گستردگی شرکت مردم، گزينشی راستين بود و «حماسهء دوم خرداد» ماهيتی واقعی داشت و ملت توانست، به قول بابک راد، «با رأی و زبان انتخابات» حرف خود را به کرسی بنشاند و کليد آغاز عصر اصلاح گری را بزند. اما در بلند مدتی هشت ساله حاصل اين پيروزی چه بود جز استهلاک تدريجی دست آوردها در برابر فشار نيروهای استبدادی به رهبری «رهبر انقلاب» و کشاندن شخص خاتمی به اين اقرار که «رئيس جمهور تدارکچی ولی فقيه است و نه بيش»؟

      چاره ای نيست؛ قبول کنيم که، برای رسيدن به اين ادراک، هشت سال تجربهء اصلاح طلبی لازم بود. حتی اجازه دهيد تا، با اکراه تمام، قبول کنم که اصلاح طلبان می خواستند اما نتوانستند وجه «جمهوريت» رژيم را تقويت کنند. اما، آيا آنها، در پايان هشت سال حکومت خود، نبايد به همين نتيجه ای می رسيدند که بابک راد اکنون رسيده و اعلام می کند که با اين حکومت نمی شود با «زبان رأی و انتخابات» حرف زد؟ آيا براستی تحمل چهار سال حکومت احمدی نژاد هم لازم بود تا اين نتيجه گيری تحقق يابد؟

      بهر حال هرچه بود گذشته و، خوشبختانهء تقلب احمقانهء رژيم در انتخابات همان الف کاهی شد که پشت شتر بارزده را می شکند. مردم خواستار رأی خود شدند و تو دهنی خوردند و جنبش سبزی پديد آمد که بلافاصله با خون فرزندان ايران سرخ شد. اين پيچيدگی سبز و سرخ )که اتفاقاً تا اين حدش نشان از پرچم ملی ما هم دارد) وظايفی ملی را در برابر ما قرار می دهد که نمی توان آنها را پشت گوش انداخت. يعنی، اکنون، در پی وقايع خونين يک ماه و نيم اخير، جوانان ما در آستانهء فردائی ايستاده اند که لازم است هم امروز برای آن برنامه ريزی کنند و از انرژی مثبت و سازنده ای که جنبش سبزشان در فضای وطن ايجاد کرده بيشترين بهره ها را ببرند.

      و برای اين کار، منطقاً، نخست بايد روشن کنند که براستی چه می خواهند. آيا هنوز هم در پی آنند که انتخابات تجديد شود و مهنس موسوی به رياست جمهوری برسد؟ آيا هنوز هم در اين اميد هستند که اين رژيم را می توان با انتخابات تغيير داد (می بينيد که ـ محض احتياط! ـ نمی گويم سرنگون کرد)؟ و فکر می کنند که دامنهء اين تغييرات تا کجا خواهد رفت؟ در واقع، آنچه هم که در لحظات کنونی در ميان روشنفکران و سياستمداران ما به بحث و اتفاق و اختلاف نظر گذاشته شده همين پرسش است؛ پرسشی که از هرآنکس که بخواهد تعريف خود از «جنبش سبز» را ارائه دهد تا افکار عمومی بر يکی از نظرها، يا تلفيقی از آنها، اجماع پيدا کند و معلوم شود که «جنبش سبز» براستی خواستار چيست.

      من در اينجا دوست دارم، در جستجوی اينگونه پاتسخ ها و تعريف ها، نخست سخنان آقای دکتر حميد دباشی را، که در اين دو سه ماهه، در کنار آقايان کديور و گنجی، در راستای تعيين معنا و هدف و تعريف «جنبش سبز» کوشش کرده و، در واقع، موتور حرکت هائی بشمار می رود که به نام آقای گنجی صورت می گيرد، تعريفی را نقل کنم. ايشان، در گفتگو با نويسندهء جوانی که نامش بر ما روشن نمی شود، جنبش سبز جوانانی همچو او را چنين تعريف می کند:

      «به نظرم نمی رسد که نسل شما به دنبال یک انقلاب دیگر است. گمانم نسل شما به نوعی بلوغ سیاسی و فکری رسیده است. بلوغی که نسل من فاقد آن بود؛ و درست به همین منظور است که می گویم باید ساختار نهضت سبز را موشکافی کرد. اگر به نهضت های تاریخ معاصر ایران به دقت نگاه کنی، متوجه می شوی که همهء این نهضت ها ـ از نهضت باب گرفته، تا انقلاب مشروطه و نهضت انقلاب اسلامی ـ همگی به نوعی بازسازی یک فضای انقلابی بوده یا، به قول حافظ، "فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم." اما این بار گمان نمی کنم نسل شما در پی در انداختن طرحی نو در ساختار سیاسی باشد. به نظرم امروز نسل شما با کمال بزرگواری، و نسل من با کمال شرمندگی، چارچوب های کلی و ساختار جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن را پذیرفته و تنها به دنبال کسب حقوق مدنی اش در همان زمینه است. بنا بر این، اگر استنباط من اشتباه نباشد، این که آقای موسوی دارد تجربهء اول انقلاب را زنده می کند، به معنای "حالا باز از اول" نیست و منظور اصلاً این نیست که ما از اول انقلابی بکنیم یا مثلاً تصمیم بگیریم قانون اساسی مجددی بنویسیم.» (2)

      اين تعريف به ما می فهماند که عده ای (تعدادشان را نمی توانم حدس بزنم)، و از جمله آقايان دکتر دباشی و کديور و گنجی، در پی آنند که يک چنين هويتی را به اين جنبش ببخشند، چرا که جنبش هنوز لااقل زبانی ندارد تا به ما بگويد که خواستار چيست و هر شعاری را که عده ای در خيابانی از تهران سر دادند نيز نمی توان براحتی به عموم شرکت کنندگان در جنبش نسبت داد. لذا، فقط می توان گفت که اين هم يک نظر است در کنار نظرهای ديگر.

      و، مثلاً، همين جا می توانم نظر دکتر حسين بشيريه را نيز بياورم که، در مصاحبه با راديو فردا، می گويد: «به اعتقاد من، جنبش سبز مى تواند ايده هاى انقلاب مشروطه و شعارهاى اصيل و اوليهء انقلاب 1357 را احيا كند. و اين در حد خود مثبت و كافى است چون در تمام يك قرن گذشته مهمترين تضاد و شكاف سياسى در ايران همواره بين خودكامگى (چه نوع سلطنتى و چه نوع روحانى آن) با دمكراسى و حاكميت مردم بوده است. اما جنبش فعلى براى تبديل شدن به يك حركت و جنبش تعرضى بايد ايدئولوژى يا مرام خود را از گرايش هاى تئوكراتيك نهفته در قانون اساسى فعلى جدا كرده و اين آن موضوعى است كه رهبران فعلى معترضان از آن اكراه دارند.» (3)

      در اين ميان، آنچه من مشتاق دانستن اش هستم به پاسخ اين پرسش ها بر می گردد که «چه رابطه ای را می توان بين نتيجه گيری آقای بابک راد و فرمولبندی های دکتر دباشی و دکتر بشريه برقرار کرد؟ آيا آقای بابک راد، با اينکه فهميده است با اين حکومت نمی توان با زبان رأی و انتخابات سخن گفت، اعتقاد دارد که مردم قصد انقلاب که هيچ، حتی بازنويسی قانون اساسی را ندارند؟ و يا معتقد است که "جنبش فعلى... بايد ايدئولوژى يا مرام خود را از گرايش هاى تئوكراتيك نهفته در قانون اساسى فعلى جدا كند"؟ و اين امر بدون خواستاری بازنويسی قانون اساسی چگونه ممکن می شود؟»

      در همين زمينه، روشن کردن ايستار آقای اکبر گنجی نيز تا حدودی مشکل می شود، چرا که معلوم نيست ايشان نيز از ميان دکتر دباشی (که در مصاحبه های مربوط به اعتصاب نيويورک حتی تا حد سخنگوئی جنبش سبز پيش رفت)، و دکتر بشيريه، که چندان زمانی نيست از ايران به در آمده و در امريکا به کار تدريس مشغول شده، کدام را بخود نزديک تر می بيند.

      زمانی بود که بنظر می رسيد آقای گنجی به اين نتيجه رسيده است که: «مانع اصلی اصلاحات ، ولایت مطلقه فقیه و رهبر مادام العمر است. اصلاحات دموکراتیک با ولایت مطلقه فقیه تعارض دارد. برای اصلاحات معطوف به دموکراسی چاره ای جز اصلاح قانون اساسی وجود ندارد. اما مطابق اصل 177 قانون اساسی، اصلاح فقط با نظر رهبر و تعیین موارد اصلاحی از سوی او، انتخاب اعضای مجلس اصلاح قانون اساسی توسط وی، و تأیید مصوبات توسط رهبر امکان پذیر است. ضمن آنکه اسلامیت نظام و اصل ولایت فقیه تغییر ناپذیرند... جدایی نهاد دین از نهاد دولت، شرط لازم دموکراسی است. سکولاریزم، بدین معنا، یکی از ارکان اصلی نظام های دموکراتیک است. در نظام های دموکراتیک، قوانین دینی توسط دولت اجرا نمی شوند. دولت مشروعیت خود را از دین نمی گیرد. روحانیون و فقها حق ویژه ای برای حکومت کردن ندارند. همهء این امور باید اصلاح شوند. اگر نتوان چنان اصلاحی صورت داد، دموکراسی چه معنایی خواهد داشت؟ فرايند دمکراتيزاسيون بدون فرايند سکولاريزاسيون فاقد معنی است».(4)

      اما، می بينيم که هم او در اعتصاب غذای نيويورک از دادن شعار عليه فقيع يا برای سرنگونی رژيم او جلوگيری می کند و دوست و همکار ايشان، دکتر دباشی، نيز در همان مصاحبه صريحاً می گويد: «از نظر من مقولهء سکولار دیگر ارزش علمی ندارد. همان طور که می‏دانی همکار من جیل النجار و قبل از او هم کسانی مثل طلال اسد که از متفکرین برجسته‏ معاصر هستند، نشان داده‏اند که چیزی که ما به آن سکولار می‏گوئیم، در واقع همان مسیحیت است که در پوشش مقوله ای دیگر رفته و خود را "سکولار" می نامد. در ساختار شکنی نابی که جیل النجار از مقوله "سکولاریزم" کرده، نشان می دهد که چه طور خلق مقولهء "مذهب،" واسطهء جدایی مسیحیت از تاریخ ادیان و تلقین خود به صورت "سکولاریزم" است. کسانی که خودشان را "سکولار" می نامند هرگز به کنه جزم اندیشی خودشان پی نبرده اند». و در جائی ديگر، در برابر اين پرسش که: «به این ترتیب آیا معتقدید تفکر فقهی باید از ساحت جامعه کنار برود و جا را برای دیگر گفتمان‌ها باز کند؟» پاسخ می دهد که: «اصلاً! حرف من صد البته به معنای نفی تفکر فقهی و یا تفکر اسلامی در حوزهء اجتماعی نیست.بلکه مساله اینجاست که این تفکر باید برای ایرانی هایی که دیگرگونه می اندیشند هم جا باز کند...»

      در اين ميانه اما، برای من، فقط يک چيز روشن است: اگر بتوان اين رژيم را طوری اصلاح کرد که مردم آزادی های مصرح در قانون اساسی همين رژيم را به دست آورند و منصب ولايت فقيه هم منصبی تشريفاتی، يا بقول پيشين آقای حجاريان، «مشروطه» باشد و، به عبارت ديگر بتوان، بدون بازنويسی قانون اساسی اين رژيم، «گرايش هاى تئوكراتيك نهفته در قانون اساسى فعلى» را کنار گذاشت، براستی هم چه نيازی به سکولاريسم است؟ اما اين اگر بنظر نمی رسد که در ساختار اين رژيم تحقق پذير باشد اما شکی که ايجاد می کند به سوءاستفاده کنندگان از شک ميدان جولان می دهد.

      واقعيت آن است که سکولاريسم تنها در آن بن بستی بعنوان راه نجات دخالت کرده و درها را می گشايد که اکثريت مردم ايران، همچون آقای گنجی سابق!، بپذيرند که «فرايند دمکراتيزاسيون بدون فرايند سکولاريزاسيون فاقد معنی است» و به حرف های اخير ايشان توجه نکنند که می گويند: «این مدعایی کاذب، بلادلیل و غیر جامعه شناختی است که سکولاریسم شرط لازم و شرط کافی نظام دموکراتیک است. اگر سکولاریسم شرط کافی نظام دموکراتیک بود، تمامی نظامات سکولار باید نظام های دموکراتیک می بودند. اما تجربه ی بشری بزرگترین مبطل این مدعاست. تمامی کشورهای اروپای شرقی سابق و اتحاد جماهیر سوسیالیستی سابق، دارای نظام های سکولار بودند، اما در عین حال بدترین نظام های توتالیتر را پدید آوردند».(5)

      آری، به اين سخنان نبايد توجه کرد چرا که ايشان فقط در عالم خيال موفق شده اند «مدعيانی» را اختراع کنند که عقيده دارند: «سکولاریسم شرط لازم و شرط کافی نظام دموکراتیک است». «شرط لازم» را از همه شنيده ايم اما «شرط کافی» را ـ احتمالاً از طريق کاربرد روش های هرمنيوتيک ـ فقط می توان در نوشته های سابق خود ايشان يافت.

      باری، جنبش سبز را با هزار کلمه و تعبير و تفسير می توان به صورت دلخواه خود تعريف کرد اما آنچه برای من خارج نشين مسلم شده اين است که گروه عظيمی از مردم ايران از نداشتن آزادی روزمره در خورد و خوراک و پوشاک و گفتار و رفتار، و مورد تهديد بودن مداوم جان و ناموس و مال خويش، و نيز گسترش دم افزون فقر و بيکاری و بی آيندگی بجان آمده اند و بقول بابک راد «می دانند که ساختن مملکتی که آزادی و عدالت و رفاه دارد، مستلزم پرداخت هزينه است» و متأسفانه دريافته اند که «با رأی و زبان انتخابات نتوانسته اند و نمی توانند به خواسته خود، يعنی تغيير، برسند» و در نتيجه، جان بر کف به ميدان آمده اند.

      آقای دکتر دباشی اما، نشسته در دانشگاه کلمبيای نيويورک، و با تشکر بسيار از خودشان که دچار تحجر نشده اند، معتقدند: «کسانی که در بیرون از ایران در تحجر باقی مانده‏اند، کسانی هستند که رشد فکری لازم را نکرده‏اند. اساساً رشد فکری و تفکر در یک ساحت اجتماعی و در بستر جامعه شکل می گیرد و حاصل مجموعه ای از تجارب اجتماعی است. تجربهء انتزاعی اصلاً معنی ندارد. مثلاً، حاصل تجربه‏های اجتماعی نسل شما وقایعی است که امروز شاهدش هستیم. این نسل به نتایج و طرز فکر خاصی رسیده که ما امروز در ایران در حال نگاه کردن به آن هستیم. نیروهای اپوزیسیون نظام اما به قولی "از اینجا رانده، و از آنجا مانده‏اند." یعنی نه در بطن تجارب اجتماعی ایران‏اند، نه در بطن تجارب اجتماعی جوامعی که در آنها زندگی می کنند و یک زندگی زالو وار عجیب و غریبی دارند».

      اينجا است که دلم برای «نسلی» می سوزد که در خيابان های تهران خون می دهد و در زندان هايش دچار تجاوز جنسی می شود اما مدعيان سخنگوئی اش در اين سر دنيا، به افاضات نظری خويش مشغولند و، با هر کلام، خاری در راه پيشروی آنان به سوی «مملکتی که آزادی و عدالت و رفاه دارد» می کارند. 

 

esmail@noorial.com


1. http://news.gooya.com/politics/archives/2009/08/092993.php

2. https://newsecul.ipower.com/2009/09/3.Thu/090309-Hamid-Debashi-Green-movement-and-etc.htm

3. http://www.radiofarda.com/content/f4_Bashiriyeh_green_movement_Montazeri_leader/1813380.html

4. https://newsecul.ipower.com/2007/Articles/FarsiArticles-Ganji101607.htm

5. https://newsecul.ipower.com/2009/08/17.Monday/081709-Akbar-Ganji-Building-Democracy.htm 

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]