PEZHVAKEIRAN.COM حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!
 

حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!
اسماعيل نوری‌علا

فکر می کنم که بالاخره وقت آن رسيده باشد که بکوشيم به اين پرسش پاسخ دهيم که «آيا می توانيم در کشورمان حکومتی سکولار اما اسلامی داشته باشيم؟» اگرچه اين پرسش، در غياب هر شرح و بسطی، بيشتر به شوخی می ماند تا طرح مسئله ای که پاسخ جدی بطلبد اما، به گمان من، ما همگی امروز، بيش از هر زمان ديگری در سی سالهء اخير، چه بخواهيم و چه نه، و چه به روی خود بياوريم و چه نياوريم، در گير اين پرسش ايم و هر حرکت و اظهار نظرمان نيز می تواند براحتی پاسخ ما به اين پرسش را افشا کند، حتی اگر نيت مان را، با هزار ترفند و استتار، پشت ديوار ده ها توجيه پنهان کرده باشيم.
بگذاريد، اين هفته، من نيز پاسخ خود را به اين پرسش ارائه داده و دلايلم را نيز عرضه کنم و سپس بگويم که، با بر چشم داشتن چنين عينکی، حوادث و اشخاص مطرح اين روزها را چگونه می بينيم. در اين مورد اخير هم فقط به آوردن دو سه نمونه اکتفا کرده و بقيهء کار را به کسانی وا می نهم که يا چون من می انديشيده اند و يا دلايلی که در اينجا اقامه می کنم با حال و روزشان مناسبت دارد و آنها را می پذيرند. البته در هر دو مورد هم اصل خطابم با آن دوستانی است که خود را «سکولار» می دانند اما رفتارشان گاه نشان می دهد که در اخذ و کاربرد مفهوم سکولاريسم دچار تزلزل اند.
اما، قبل از انجام اين مقصود، بايد اين نکتهء تدافعی را هم توضيح دهم که من نه مخالف «جنبش سبز» ام، نه قصد ايجاد اختلال در وحدتی را دارم که ديگران فکر می کنند می توان در ميان نيروهای مبارز اپوزيسيون بوجود آورد، و نه می خواهم که تخم یأس و نوميدی را در ميان خوانندگان مقالاتم، و بخصوص جوانان ايرانی، بويژه در داخل کشور، بپراکنم. برعکس، هدف من چيزی نيست جز ارائهء فکرهائی در راستای هرچه فشرده کردن نيروهای مبارز عليه حکومت اسلامی مسلط بر کشورمان و، در عين حال، شرکت کردن در بحث گسترده ای که ميان مخالفان اين حکومت برای يافتن راهکارهای از ميان برداشتن نهادی جهنمی نابهنگام، و ضد بشر (بنا بر آن تعريفی که از بشر در اعلاميهء جهانی حقوق بشر می شود) در داخل و خارج ايران برقرار است.
۱. بنظر من اين يک نکتهء بديهی است که حکومت مبتنی بر مذهب (و البته ايدئولوژی) هيچ مابه ازاء ـ يا آلترناتيو ـ ی جز حکومت فارغ از مذهب (و البته ايدئولوژی) ندارد. يک «حکومت» نمی تواند کمی مذهبی و کمی سکولار باشد تا ما بتوانيم در اين «ملغمهء خيالی» در صد های اين دو عنصر را بالا و پائين بريم. اين در حالی است که «حاکمان» می توانند دارای باورهای مذهبی باشند يا نباشند، اشتباه گرفتن «حکومت» و «حاکم» سخت سوء تفاهم آفرين است. حکومت مذهبی و حکومت سکولار جمع اضدادند. يک حکومت مبتنی بر مذهب معين می خواهد همهء مذاهب و عقايد ديگر را، به زور چماق و سرنيزه و مسلسل، مقهور خود کند و، اگر امکانش پيش آمد، آنها را براندازد. حال آنکه حکومت سکولار می گويد وقتی هيچ مذهبی به داخل ماشين حکومت رخنه نکند آنگاه همهء مذاهب و عقايد فرصت آن را خواهند داشت تا مکاتب ايمانی خود را تبليغ و شرايع فردمدار خويش را تدريس کنند. بعبارت ديگر، مذاهب (و ايدئولوژی ها) مجموعه هائی يکه خواه، متجاوز، و فضول اند و بايد بوسيلهء يک «داور بی طرف» مجبور شوند که کاری به يکديگر نداشته باشند. کسی که معتقد به برقراری حکومت مذهبی است چاره ای ندارد که، حتی در توجيه خواست خود، به اين يکه خواهی و تجاوز و فضولی گری اعتراف و کند؛ چرا که اگر جز اين بود او نيازی نداشت که بکوشد تا مذهب (يا ايدئولوژی ی) خود را بقدرت برساند. معتقدان به يک مذهب و باور ايدئولوژيک از آن رو خواستار دست يابی به قدرت اند که می خواهند گوناگونی مذهبی و عقيدتی را براندازند. پس هم يکه خواهند، هم متجاوز و هم فضول، و به همين دليل قابليت جمع شدن با سکولاريسم را ندارند.
۲. البته اعتقاد به حکومت مذهبی يک اعتقاد تک شکلی و گوناگونی ناپذير نيست و اين نکته ای بديهی است که در ميان معتقدان به مذهبی شدن حکومت انواع و اقسام آدميان، باورها، تصورات و نظريه ها وجود دارند و، در نتيجه و علی القاعده، نمی توان همهء آنها را در رديف هم دانست و، با يک برچسب واحد، يکجا بسته بندی شان کرد. عده ای براستی معتقدند که با آوردن مذهب خويش به داخل حکومت خواهند توانست جامعه ای اخلاقی، منزه، و به دور از ناهنجاری های رايج اجتماعی بوجود آورند. پس، بحث کنونی بحث دربارهء وجود گوناگونی طبيعی عقايد و باورها نيست و، از آنجا که يک انسان سکولار در پی ميدان دادن به تنوع عقايد و باورها و خارج کردن جامعه از وضعيت تک صدائی و يکه خواهی است، هيچ سکولاری نمی تواند چشم بر واقعيت اين گوناگونی ی «واقعاً موجود» بسته و همهء معتقدان به امکان تزويج حکومت و مذهب (يا ايدئولوژی) را به يک چوب براند؛ و يا، با نگاه پر از شک و ترديد، هرگونه «ادعای دموکراسی و آزادی خواهی» در درون اردوگاه معتقدان به حکومت مذهبی را نوعی توطئه و مکر و حيله ببيند. اما، در همان حال، مبارزه برای رسيدن به حکومتی سکولار ربطی به تصديق وجود اين رنگارنگی عقيدتی ندارد و مبارزين اين راه بايد بدانند که همهء اجزاء اين طيف «مذهب ـ سياست»، در انديشهء سياسی خود دارای يک امر مشترک اند و آن برتری دادن مذهب خود بر ديگر مذاهب و عقايد و لامذهبی ها و دهری گری ها است. پس، يک سکولار اگرچه می خواهد جامعه ای بيافريند که همهء اين مذاهب و مکاتب در آن آزادانه عمل کنند اما ناچار است از رسيدن هريک از آنها به حاکميت جلوگيری کند. اينجا است که سکولاريسم حکم داور يک بازی فوتبال را پيدا می کند که از يکسو به همهء بازيکنان به يک صورت می نگرد و برايشان حقوقی مساوی قائل است و وجود دو تيم و دوازده عقيده و سليقه و روش بازی را درک می کند و به شکفتن آنها ميدان می دهد اما، در همان حال، مواظب است که يک بازيکن به حقوق تعين شدهء بازيکنان ديگر تجاوز نکند. سکولاريسم کارت های زرد و قرمر و سوت داوری خود را برای جلوگيری از چنين «تزاحم» ممکنی آماده می سازد.
۳. اينگونه است که سکولاريسم نمی تواند مخالف و يا متضاد با مذاهب باشد و بجای داوری در بين آنها بکوشد تا عقيده و نظری را که می پندارد «اصول سکولاريسم» نام دارد بر ديگران «تحميل» کند. در چنين وضعيتی (که ديده ام آن را «ديکتاتوری سکولاريستی» يا «سکولاريسم بنيادگرا» هم می خوانند) ما ديگر با سکولاريسم واقعی روياروی نيستيم؛ بلکه با مذهب يا ايدئولوژی جديدی روبروئيم که می کوشد خود را با ماسک سکولاريسم بر ذهنيت ما غالب کند. سکولاريسم يک مکتب نيست که اصولی داشته باشد، در بيشتر مواقع اين اهل «مذاهب سياسی» هستند که می کوشند پايمردی سکولارها بر روی اصول خود را با برچسب هائی همچون «ديکتاتوری سکولاريستی» يا «سکولاريسم بنيادگرا» امری نامعقول و افراط گرايانه جلوه دهند، بخصوص وقتی که خودشان بصور محيلانه ای که به آن خواهم پرداخت در مواضع عقيدتی ـ سياسی خود محکم و پابرجا می مانند.
۴. افسانهء ضد مذهب بودن سکولاريسم نيز بوسيلهء مشتاقان برقراری حکومت مذهبی جعل شده است. در عين حال، مدعيان سکولاريسمی که معتقد است بايد با کل مذهب مبارزه کرده و آن را ريشه کن ساخت نيز سکولاريست واقعی محسوب نمی شوند بلکه صاحب مکتبانی هستند که می خواهند به نام سکولاريسم به حکومت برسند و آنگاه، با استفاده از قدرت حکومتی، و بجای فراهم کردن موجبات آزادی عقايد، به سرکوب بخشی از عقايد که بنظر آنها «مجموعهء خرافات» است و مذهب نام دارد بپردازند. توجه کنيم که مبارزه با خرافات يک برنامهء سکولاريستی نبوده و کوششی فلسفی، علمی، آگاه سازانه است که نبايد آن را بصورت اعمال قدرت و تحميل عقيده درآورد. برانداختن خرافات و از بين بردن مذاهب، چه اين کارها نيک باشند و چه بد، اساساً موضوع و مطمح نظر سکولاريسم نيست و سکولارها ناگزيرند با اينگونه مبارزهء تحميل گرانه هم مخالفت کنند؛ حتی اگر خود متهم به جاده صاف کن اهل خرافات شوند.
۵. از لحاظ نظری، يک واقعيت ديگر را هم بايد از نظر دور نداشت: راه بين «سکولاريسم» و «اعتقاد به ممکن بودن حکومت مذهبی دموکراتيک» راهی يک طرفه است. دليل اين امر هم روشن است. يک فرد مذهبی برای اينکه سکولار شود به تغيير مذهب و اعتقاد خود نياز ندارد و فقط کافی است به اين آگاهی ساده و مختصر نائل آيد که مذهب و عقيدهء او برای خود او مفيد است و دليلی وجود ندارد که او بکوشد، با دستيابی به ماشين قدرتمند حکومت، عقيدهء خود را بر ديگران تحميل کند. بخصوص که منطق هم حکم می کند که تبليغ جذاب عقايد تنها راه يارگيری در صحنهء اجتماع است، حال آنکه تحميل عقايد جز انزجار و روگردانی عمومی نتيجه ای ندارد. پس، يک آدم مذهبی، اگر دقيق فکر کند، قهراً در می يابد که برای گسترش مذهب مورد اعتقادش بايد در پی ايجاد جاذبه برای آن باشد، نه اينکه با توسل به زور برای آن دافعه ايجاد کند. پس هر آدم مذهبی يا باورمند به عقيده، بصورتی بالقوه، می تواند سکولار نيز باشد حال آنکه يک آدم سکولار نمی تواند خواهان برقراری حکومتی مذهبی باشد که سکولار هم هست. اين راه عقلاً و منطقاً بسته است و، بقول مولانا، اين چنين شيری خدا هم نافريد!
۶. در جبهه ای که می گويند روياروی «سکولارها» و «معتقدان به حکومت مذهبی دموکرات» وجود دارد، هيچ «دشمن مشترکی» نايستاده است تا اين دو عليه آن با هم متحد شوند. دشمن سکولاريسم اعتقاد به حکومت مذهبی است و اين ترفند که به ترکيب «حکومت مذهبی» صفاتی همچون دموکراتيک و آزاديخواهانه بچسبانيم نيز دردی را از سکولارهای ما دوا نمی کند. گروه های مختلف معتقد به «حکومت مذهبی»، با هر صفت که بخوانندش، همگی در يک اردوگاه و در برابر سکولارها قرار دارند، حتی اگر بين خودشان به هزار دسته و شاخه تقسيم شده باشند و با يکديگر بجنگند.
۷. به همين دليل، خطرناک ترين اشتباه سکولارها آن است که بخواهند با يک جبههء مذهبی مخالف «حاکمان مذهبی وقت» بوحدت عمل برسند، به اين خيال که از اختلاف مابين دو جناح موافق حکومت مذهبی استفاده کرده و، با تقويت يکی، ديگری را از ميدان به در کنند. چنين سکولار ساده لوحی متوجه آن نيست که اختلاف های درون اردوگاهی اختلاف نظر در روش و تاکتيک است و الا، در سطح اعتقاد به «حکومت مذهبی»، بين آنها اختلافی وجود ندارد؛ و اگر جناح مخالف حاکمان مذهبی برای اتحاد عمل دست خود را به سوی سکولارها دراز کند قطعاً قصد دارد تا از آنها استفادهء ابزاری کرده و تا زمانی با آنها همراه باشد که فکر کند می تواند از ابزارها و امکانات سکولارها برای برانداختن حريف داخل اردوگاهی خود استفاده کند. اما اگر در اين کار توفيق يابد آنگاه خود نخستين کس خواهد بود که عليه سکولارها شمشير برکشد. سکولارها، با کنار آنان ايستادن، صرفاً تن به استفادهء ابزاری از خود می دهند.
******
مطالبی که گفته شد مرا مجهز به ديدگاهی می کند که بتوانم از پنجرهء آن به وضعيت کنونی جامعهء خودمان نگريسته و آنچه را در آن می گذرد به تحليل بکشانم (تحليلی که مدعی داشتن صلابت قانون وار نيست و فقط در حد يک نگاه منسجم می تواند قابل اعتناء و بررسی باشد). و از آنجا که نمی خواهم ايستاده در فاصله ای بزرگ و دور از خاک ميهنم در مورد توازن قوای داخل کشور اظهار نظر کنم، می کوشم تا با بررسی آنچه در خارج کشور می گذرد نشان دهم که چگونه می تواند از نکات فوق الذکر به يک راهنمای عملی برای کار سياسی در اين سوی آب ها دست يافت.
بخصوص که پرداختن به اوضاع خارج کشور از آن رو نيز اهميت دارد که، لااقل از لحاظ امکان يا جرأت اعلام مواضع، اين کار در خارج کشور بسيار روشن تر از داخل ايران است و، در نتيجه، می توان با يقين بيشتری اظهار داشت که بخش عمدهء اردوگاه سکولارهای فعال ايرانی در خارج کشور حضور دارند. بی شک، در هر زمينه ای تعداد معتقدان به باورهای مختلف (و از جمله سکولاريسم) در داخل کشور بيشتر است اما، بعلت وجود حکومت سرکوبگر اسلامی، سکولارهای داخل کشور هنوز بصورت عنصری که آشکارا زير پرچم سکولاريسم فعاليت کنند چهره و صدای خود را مشخص نساخته اند.
۱. «جنبش سبز» ی که در جريانات مربوط به انتخابات اخير در ايران شکل گرفته مهمترين چالش را فراروی سکولارها قرار داده است، چرا که يافتن و تقويت عناصر و علامات سکولار در اين جريان کار آسانی نيست وقتی، به اقتضای شرايط حاکم بر کشور، همه چيز با زبان و فرهنگ و طعم و مزهء مذهبی مطرح می شود. شعارها با «يک يا حسين، تا ميرحسين» آغاز می شود، به «نصر و من الله و فتح قريب» می کشد و در «الله اکبر» شبانهء مردم تجلی می يابد. داشتن قرائت سکولاری از اين شعارها و علائم کار بسيار دشواری است. اما آيا اين دشواری بايد سکولارها را به پذيرش اين نکته رهنمون شود که جنبش ـ لااقل در شکل فعلی خود ـ جنبشی سکولار نيست؟ و، لذا، سکولارها بايد بصورتی تاکتيکی با شعائر و علامات مذهبی جنبش همراه شوند تا نه از قافله عقب بمانند و نه همهء ممکنات آينده را از دست بدهند؟ به گمان من پاسخ مثبت دادن به اين پرسش ها سرآغاز افتادن سکولارها به دامچالهء وسيله شدن است. اما درست به همين دليل هم هست که می بينيم آدم هائی که تا ديروز آشکارا معتقد به سکولاريسم بوده اند يکباره سبزپوش می شوند، پای صحبت های «سياسی ـ مذهبی» ی حجه الاسلام کديور (که من برای دانش مذهبی اش احترام قائلم) می نشينند و کف می زنند، فتواهای آيت الله منتظری و ديگر دينکاران مخالف حکومت خامنه ای را همچون ورق زر می برند، و اگر تا ديروز معتقد به پرچم شير و خورشيد نشان بوده اند امروز پرچم هاشان را بايگانی می کنند تا «همرنگ» جماعت شوند.
اما، همچنانکه ديديم، احتجاج نظری منطقی (در حد درک من) می گويد که ما، با صرفنظر کردن از مواضع خويش و ايستادن زير پرچم معتقدان به حکومت مذهبی (دموکرات و غير آن فرقی نمی کند) در واقع به باورهای سکولار خود پشت کرده ايم؛ به اين خيال که می خواهيم ـ مثل اکثر مواقع ـ «بد» را در برابر «بدتر» علم کنيم؛ و غافليم از اينکه شايد حتی نتوانيم جای بد و بدتر را درست تشخيص دهيم. مگر در انقلاب ۵۷ هم صحبت از آن نبود که «هرچه شود از اين بدتر که نخواهد شد؟» مگر جوهر انقلاب آن روز هم انتخاب بين بد و بدتر نبود؟ و مگر نه اينکه ما رژيم شاه را بدتر دانستيم و گرفتار مار غاشيه شديم؟ مگر نه اين است که برای هرگونه انتخابی بايد معيار و خط کش و ضابطه ای داشت؟ معيار گزينشی که يک سکولار بکار می برد چه می تواند باشد جز اينکه آيا آنکه مرا بوحدت دعوت می کند به جدائی حکومت از مذهب باور دارد يا نه؟
۲. به چند چهرهء مطرح اين روزها بنگريم. بگذاريد از خود آقای مهندس ميرحسين موسوی آغاز کنم که اگرچه در داخل کشور است اما در خارج کشور هم حضوری محوری دارد. آيا ايشان در لحظه ای از زندگی خود تمايلی به سکولاريسم داشته و يا معتقد بوده است که حکومت بايد از مذهب جدا باشد؟ آدم هائی که بفکر به شب رساندن روز خويش اند و غم بزرگشان غم نان و پرداخت هزينه های روزمره است ناگزيرند تا از منظر اين گرفتاری ها دست به گزينش بزنند. اما آيا يک فعال سياسی مدعی سکولاريسم، آن هم در تنعم خارج کشور، هم حق دارد چنين کند؟ آيا می توان سکولار بود و خيال کرد که در رکاب مهندس موسوی هم می توان به سکولاريسم رسيد؟ اين دختر خانم های دانشگاهی خارج کشور که با پيرهن آستين کوتاه و موهای افشان عکس مهندس موسوی را در دست می گيرند و برای تجديد انتخابات و رئيس جمهور شدن ايشان گلو پاره می کنند آيا تصوری هم از حکومت اسلامی مورد علاقهء آقای مهندس دارند؟ آيا می فهمند که چگونه عرت و شوکت و شرف اسلام ايشان ممکن است يکجا با ماتيکی که آنها بر لب هاشان می مالند متزلزل گردد و خواهران زينب مجبور شوند، برای «نهی از منکر» هم که شده، با دستمال زبر و خشن لب های آنان را خونين کنند؟ آيا می دانند که زنان کارمند ايران به دستور همين آقای مهندس موسوی مجبور شدند که بين ادامهء کار و حجاب اسلامی يکی را انتخاب کنند؟ آيا نمی بينند که حداکثر آزاديخواهی فمنيستی آقای مهندس در شمايل همسر ايشان متجلی می شود که اخيراً روسری رنگی را از پستوی خانه خارج کرده و کيف صنايع دستی رنگارنگ بافت قشقائی در دست می گيرند؟ اگر اين ظواهر، که در پی سی سال توسری خوردن به دست آمده، نوعی پيشرفت به سوی برقراری جامعه ای سکولار محسوب شود، آيا هيچ حساب کرده اند که چند سال ديگر بايد «کوشيد» تا به آن سر منزل مقصود رسيد؟ آيا فکر می کنند که چنان حکومتی حداقل به نوه های آنان برسد؟ توجه کنيد که من نه با موج مخالفم و نه با سبز شدن. بسيار زيبا و شکوهمند است که جنبش جوانان ايران سبز است و مواج. اما، از ۲۲ خرداد به بعد اين موج سبز ديگر نمی تواند ربطی به آقای مهندس موسوی و رياست جمهوری سيادتی ايشان داشته باشد. آيا موج سبز با «تقلب کردن در انتخابات» مخالف است يا با «رياست جمهوری احمدی نژاد»؟ و اگر، با همين روند تقلب زدهء انتخابات اسلامی، موسوی برنده اعلام شده بود تکليف اين موج سبز با نفس تقلب چه می بود؟
بهمين دليل است که، از نظر من، زيبائی کار در آن است که، عليرغم غوغای هوچی های وابسته به کمپين آقای مهندس موسوی، و بطور کلی اصلاح طلبان حکومتی، روز بروز از تعداد عکس های مهندس موسوی و رفتارهای مذهبی با رنگ سبز کاسته می شود و عکس نداها و سهراب ها جانشين آن می گردد. سکولارهای خارج کشور بايد در اين ميدانی که برتری با آنها است، بعنوان کسانی که کارت های برنده را در دست دارند، عمل کنند و ميدان را برای معتقدان به محدود ساختن گزينش بين بد و بدتر ـ آن هم در قلمروی مقتضيات حکومت اسلامی ـ خالی نسازند. مگر بين بازی فوتبال در زمين خودی و زمين حريف فرقی نيست؟ چرا بازيکنان ورزش های ميدانی در زمين خودی کاراتر و پيروزمندانه تر عمل می کنند؟ مگر خارج کشور زمين سکولارها نيست؟ چرا بايد معتقدان به حکومت مذهبی ميداندار آن شوند و به همه امر و نهی کنند؟
در عين حال، توجه کنيم که بنظر من، اکنون حتی پرچم شير و خورشيد هم (که من آن را نشانهء هويت باستانی ايرانيان می دانم و فکر می کنم هيچ ايرانی آگاهی به اين تن نخواهد داد که آن را فرو گذارد تا پرچمی از زير بوته درآمده را به دست گيرد) نشان سکولار بودن نيست ـ هرچند که قطعاً نشان مخالفت با حکومت ولايت فقيه هست. تنها زمانی که اعلام کنيم خواهان برافتادن «همه» ی انواع حکومت های مذهبی و ايدئولوژيک، و از جمله حکومت ولايت فقيه، هستيم است که در خواهيم يافت معتقدان به حکومت مذهبی چگونه، درست مثل جن از بسم الله، از ما رم کرده و دور خواهند شد.
۲. آقای اکبر گنجی نمونهء بارز انسان های هوشمند و خوشفکری است که با همهء ذکاوت و هوش نتوانسته اند دل به سکولاريسم بسپارند و در عمق و انتهای هرچه که می کنند و می گويند می توان اعتقاد شان به ممکن بودن حکومت مذهبی (البته دموکرات) را يافت. ايشان خود بر اين موضوع اشراف کامل دارند و آنچه از ايشان سر می زند چندان هم در سطح «ناخود اگاهی» حرکت نمی کند؛ چرا که ايشان در هر کجا که لازم آيد نسبت به شعارها و شعائر مبنی بر براندازی حکومت مذهبی در ايران از خود حساسيت نشان می دهد. اگر ايشان با تلويزيون های ايرانی خواستار سرنگونی حکومت اسلامی مصاحبه نمی کند، اگر کسی را که پرچم شير و خورشيد در دست دارد به جمع خود راه نمی دهد، اگر از مدعوين اش می خواهد که شعار سرنگونی ندهند اينها همه نشانهء آن است که نه تنها با مذهبی بودن حکومت مشکلی ندارد بلکه در آن حکومت مذهبی که دوست می دارد برقرار شود هنجارها همه اسلامی خواهد بود.
۳. مخالفان سکولاريسم هر کجا که نياز افتد، آماده اند تا از سکولارها استفادهء ابزاری کنند. و همين «آمادگی» است که اين روزها از آقای اکبر گنجی هم يک «صياد ستاره ها» ی ديگر ساخته است. آيا آقای گنجی براستی اهميتی برای، بقول انقلابيون مذهبی، «مطرب های عهد سلطنت» قائل است؟ و يا آيا عمل هنرپيشگان زنی را که در برابر دوربين با همتای مرد خود به معاشقه پرداخته اند تأييد می کند؟ آيا در حکومت مذهبی، اما دموکراتيک!، ايشان ساختن فيلم هائی همچون آثاری که خانم آغداشلو در جوانی در آنها بازی کرده اند ممکن است ـ حتی اگر کارگردان آن آقای کيارستمی باشد؟ آيا گوگوش های آيندهء ايران در آن حکومت حق خواهند داشت همچون گوگوش ديروز که هيچ، گوگوش پا به سن گذاشتهء امروز حتی، بخوانند و برقصند؟ اگر به اين پرسش ها پاسخ مثبت دهيم آنگاه ديگر چه نيازی به «مذهبی» بودن حکومت خواهد بود که آقای گنجی اينگونه سرسختانه از آن دل نمی کند؟ چرا که در اين صورت «مذهبی بودن حکومت» قرار است در کجا کارائی پيدا کند، کارهائی را ممنوع سازد و کارهائی را مجاز بشمارد؟
اما، بنظر من، مشکل ما با آقای گنجی نيست. ايشان هم، درست مثل مهندس موسوی، هرگز نکوشيده تا با چراغ خاموش حرکت کند و همواره اعتقادات خود را شرافتمندانه مطرح ساخته است. مشکل ما، در واقع، با «هنرمندان و روشنفکران و انديشمندان ظاهراً سکولار» مان (که البته ممکن است همه شان ـ لااقل ته دل ـ مذهبی باشند يا نباشند) است که زير چادر آقای گنجی در برابر سازمان ملل متحد جمع می شوند.
اما، صحت اين نکته که «خارج کشور اردوگاه اصلی سکولارها» است نيز با همين اعتصاب آقای گنجی محک خورده است. ايشان اگرچه ستارگان گوناگونی را «صيد کرده» و به نيويورک برده بود تا، به خيال خود، از آنها استفادهء ابزاری کند اما جمعيت تنک و اندک پيوستگان به آن حرکت نشان از آن داشت که مردم خارج کشور به گوگوش و شهره و ابی و توزيع همچون آيت الله هائی مرجع تقليد نگاه نمی کنند که مجبور باشند به فتوای آنها سر از زير چادر معتقدان به ممکن بودن حکومت مذهبی خوب در آورند. مردم با نپيوستن شان به آن جمع اضداد نشان دادند که اينها «ستارگان اوقات تفريح» شان هستند و وزن سياسی ندارند.
اين تجربه يک بار ديگر به ما خاطر نشان ساخت که فعاليت سياسی با شرکت در فيلم و اجرای برنامه در مجالس عروسی و کاباره ها تفاوت دارد؛ منظورم برنامه هائی است که برای «ستارگان» فرق نکند که در آنها چه نقشی را بازی می کنند و يا در عروسی چه کسی می خوانند. اين تجربه آشکارا نشان داد که صرف اينکه يک خوانندهء سرشناس و يا يک هنرپيشه مشهور سوار هواپيما شود تا در نيويورک دست به تظاهرات بزند از او يک «ملينا مرکوری» ديگر نمی سازد. چرا که ملينا مرکوری نيز وزن سياسی خود را از هنرپيشگی و خوانندگی اش به دست نياورده و چنان شيرزن فرهيخته ای محسوب می شد که می توانست، فردای سقوط حکومت سرهنگ ها، مسئووليت وزارت فرهنگ و تاريخ يک کشور باستانی همچون يونان را بر عهده بگيرد، نه اينکه وقتی پشت يک ميکروفن سياسی قرار می گيرد نداند چه بگويد و، با اصرار بر اينکه من کاری جز خوانندگی بلد نيستم، متنی را که ديگری برايش تهيه کرده بخواند. (البته، باز هم گلی به جمال خانم گوگوش، که در برابر همان ميکروفن و در همان زمان که عمال برگذار کنندهء مراسم از ورود پرچم شير و خورشيد جلوگيری می کردند، از اين پرچم به گرمی و صميمانه ياد کرد و علاقه اش را بدان بيان داشت).
نکته درس آموز ديگر خط سيری است که موجب می شود، مثلاً، تلويزيون آقای اميرقاسمی و چادر آقای اکبر گنجی در انتهای آن به هم پيوند بخورند و نشان دهند که هيچ عجيب نيست که وقتی يک هنرپيشهء سياسی (که سال ها مخالف حکومت اسلامی سخن گفته و برنامه گذاشته) در تلويزيون آقای اميرقاسمی ظاهر می شود، سپس سفری بی مخاطره به تهران می کند و طعم آثار و برنامه هايش هم يک شبه «دبی پسند» می شود، امروز هم بطور طبيعی به تلواسهء شتابزده اش برای چسباندن خود به موج سبز بيانجامد. آيا در اينهمه نوعی همگرائی و چسبندگی ماهوی وجود ندارد؟ شايد هم «هنرمند» ما خواسته با زرنگی خاص خود از اکبر گنجی استفادهء ابزاری کند، غافل از اينکه همهء در باغ سبزهائی که می بيند تنها به يک جا گشوده می شوند و آن استمرار حکومت نداشکن و سهراب کشی است که اکنون می خواهد خود را بزک کند و بر شانه های گوگوش و ابی بايستد تا در ظاهر حکومت اسلامی دموکراتيک به پژمراندن اميد جوانان وطن ادامه دهد.
۴. در جريانات اخير، يکی از ايرادات وارده به آقای خامنه ای آن است که ايشان مرتباً از همهء مردم خواسته که در انتخابات شرکت کنند. اما پس از انجام انتخابات، بی اعتنا به رأی مردم، آن کسی را از صندوق بيرون آورده که منفور ملت است. اما آيا اين نوع عمل کردن خاص آقای خامنه ای و دستگاه ولايت فقيه است؟ آيا نه اينکه آقای گنجی هم ابتدا از همهء ايرانيان مقيم آمريکا «دعوت عام» کرد تا در اعتصاب غذای سه روزهء ايشان در نيويورک (که، با داشتن وقت معين آغاز و انجام، خود پديدهء بی مانندی است و بيشتر به گرفتن رژيم غذائی شباهت دارد تا اعتصاب غذای سياسی) شرکت کنند؟ و آيا نه اينکه در «روز واقعه» معلوم شد که اين دعوت چندان هم عام نبوده و برای ورود به زير چادر ايشان شرايطی وجود دارد؛ از جمله اينکه نبايد پرچم ملی ايران را با خود داشت و شعار ضد حکومت اسلامی سر داد؟ آيا چگونه می شود اينگونه دعوت و پذيرائی را «عام» دانست و از آن بوی استفادهء ابزاری نشنيد؟ درست همان بوئی که معتقدان به بايکوت انواع انتخاباتی که در رژيم ولايت فقيه صورت می گيرد از آن می شنوند؟ يا، صريح تر بگويم، بوی همان «خدعه» ای که آقای خمينی در پاريس بکار برد و کارش را هم چنان ماهرانه انجام داد که ابوالحسن بنی صدر آيت الله زاده را نيز متحير ساخت؟
۵. بنظر من، اساساً، بر اساس دو دوتا چهارتائی ساده، هيچ «مذهبی ی سياسی کار» و هيچ «ايدئولوژی زدهء طالب قدرت» نمی تواند از ترفند استفادهء ابزاری استفاده نکند و، در راه رسيدن به مقصود خويش، که همانا برقراری حکومت مذهبی يا ايدئولوژيک است، از پسله کاری، پنهان سازی، ظاهر نمائی و خدعه ورزی خودداری نمايد. مذهب و ايدئولوژی، با اولويت دادن به «مصلحت»، کشندهء هرگونه اخلاق اند، حتی اگر کارگزاران شان خود اين نکته را در نيافته باشند. تنها در حوزهء سياسی آلوده به مذهب يا ايدئولوژی است که «هدف وسيله را توجيه می کند». سکولارها اگر اين صفات و مشخصات حريفان خود را نشناسند، تنها ارزش خود را ال حد يک نردبام، يا پلکان، يا «وسيلهء نقليه» پائين می آورند و خود به هيزم جهنمی تبديل می شوند که در آن منکران سکولاريسم ـ چه بخواهند و چه نه ـ جسم و جان اين همه جوانی و رعنائی را ه نام نامی عقيده و باور خود، می سوزانند.

 

منبع:سکولاريسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]