PEZHVAKEIRAN.COM ترس، زادهء تنهائی ست
 

ترس، زادهء تنهائی ست
اسماعيل نوری‌علا

ارسطو در بخش نخست کتاب «پوليتيکز» خود ـ که به فارسی به «سياست» ترجمه شده ـ اظهار داشته که «دولت آفريدهء طبيعت است و انسان نيز طبعاً  حيوانی "پوليتيکال" است». صفتی که ارسطو در مورد «طبيعت ِ» حيوانی که انسان نام دارد استفاده کرده در يونانی Πολιτικά استکه «پوليتيکوس» تلفط می شود؛ واژه ای که خود ريشهء واژهء political امروزی در زبان انگليسی و ما اين واژهء اخير را هم در فارسی به «سياسی» ترجمه کرده ايم. اما واژهء اصلی يونانی مورد استفادهء ارسطو دارای معانی وسيع تری از واژهء «سياسی» است چرا که خود از ريشهء «پوليس polis» می آيد که معادل آن در فرنگی و فارسی «شهر» است و لذا «پوليتيکوس» را بايد «شهری» و «شهروند» فهميد و نه سياسی.

      به عبارت ديگر، سخن واقعی ارسطو آن است که «انسان حيوانی شهری» است، همانگونه که دولت نيز پديده ای شهری به حساب می آيد و، به تبع آن، سياست هم امری شهری محسوب می شود.

      اما اين توضيح هم به اندازهء کافی منظور ارسطو را نمی رساند به اين دليل که در نزد يونانيان باستان منظور از polis همانی نبوده که ما امروز از واژهء «شهر» دريافت می کنيم چرا که در زبان فارسی «شهر» نام يک پديدهء مادی، يک مکان و يک حجم است حال آنکه polis به مجموعهء انسان هائی که در کنار هم و تحت ضابطه ها و قراردادهائی موضوعه و دست ساخت خود زندگی می کنند نيز اشاره دارد.

      اين اشکال البته مختص زبان فارسی نيست و به همين دليل هم ديگرانی، در آفاق فکر اروپائی، کوشيده اند تا ترجمه يا تعبير درست تری از سخن ارسطو به دست دهند. در اين ميان، «جان لاک ِ» انگليسی، که در نيمهء دوم قرن هفدهم می زيست، به اين اعتقاد رسيد که «پوليتيکوس» بيشتر دارای معنائی است که به واژهء social انگليسی نزديک است و، به همين دليل، سخن ارسطو را چنين تعبير کرد که «انسان حيوانی social است»، که در فارسی ما آن را به «اجتماعی» ترجمه می کنيم. بدينسان، بنا بر نظر لاک، عبارت «انسان حيوانی سياسی» است بايد به «انسان حيوانی اجتماعی» است تغيير پيدا کند تا به نظر واقعی ارسطو نزديک تر شود.

      توجه کنيم که، عطف به اين همه پيچ و تاب، از صفت «اجتماعی» هم نبايد به آسانی گذشت چرا که «جامعه» (واژه ای که زنده ياد دکتر صديقی آن را در برابر society نهاده است و از آن اصطلاح «جامعه شناسی» را ساخته است) به معنی ظاهری گرد هم آمدن عده ای انسان نيست بلکه نوع رابطه و شبکهء ارتباطی آنها است که گردهمائی آنها به «جامعه» تبديل می کند و از آنان «شهروند» هائی را می سازد که همان «حيوان اجتماعی» باشد. آنگاه، در نازک بينی های جامعه شناختی است که می توان حتی به تفاوت های معنوی جامعه با جماعت و اجتماع، و نيز انجمن و گردهمآئی نيز توجه کرد. حتی شايد اصرار زنده ياد احمد کسروی برای جا انداختن اصطلاح «باهماد» در بحث های جامعه شناختی اش برای اين بود که با «عادت زدائی» از واژهء «جامعه» پرداخته و نشان دهد که دربارهء پديده ای سخن می گويد که ويژه و اختصاصی است. 

2

      شايد هرآنکس که از جامعهء خود پا بيرون نهاده و به دياری از غربت سفر کرده باشد بهتر بداند که جدا افتادن از جامعهء مألوف چه معنائی دارد ـ آنگاه که در ميدان ها و پارک های همه جای دنيا می توانی انبوهی از جمعيت و جماعت را بيابی، می توانی به دل آنها بزنی، می توانی همرنگ آن جماعات شوی و، اما، همچنان تنها و منزوی باقی بمانی. چرا؟ زيرا جمع  و گروه «حيوانات اجتماعی» يا «شهروندان» را نخی نامرئی به نام «پيوند اجتماعی» بهم متصل می سازد که از اعماق تاريخ مشترک و تجربه های بلند زيستی آدميانی ساکن در يک مکان واحد بدست می آيد. «شهر»، در اين معنا، همچون هوائی است که بدون آن انسان مي ميرد؛ و در سايهء همين معنا است که حافظ ما نيز هفت قرن پيش ناليده که «سينه مالامال درد است، ای دريغا مرهمی / دل ز تنهائی بجان آمد، خدا را همدمی». و همدمی يعنی «دم زدن» با يکديگر، و مشترکاً از يک هوا نوشيدن و جان گرفتن و ـ در معنای اجتماعی اش ـ از يک سرچشمهء تاريخی سيراب شدن. 

3

      اما، قصد من از نوشتن اين خطوط، پيش از آنکه پرداختن به مفهوم «همدمی» باشد، ناظر بر معنای ديگری در اين بيت حافظ است که به «از دست رفتن همدمی» اشاره می کند و دردی که بدان خاطر سينه را مالامال می سازد و راه نفس را می بندد؛ دردی که حافظ از آن با واژهء «تنهائی» ياد می کند که دل آدمی را بجان می آورد و مرگ را گاه از زندگی شيرين تر می کند.

      بيائيد از خود بپرسيم که مگر حافظ در شيراز نمی زيست، زمانی مقرب دربار نبود، و هميشه از حضور خويش در مسجد و مدزسه و خانقاه و خمخانه ياد نکرده است؟ پس رمز تنهائی او چيست؟ اينکه معشوقی داشته و او را از دست داده است؟ شعر حافظ به اين پرسش آخر پاسخ منفی می دهد و می گويد که نه، چنين نيست. و راز تنهائی شاعر را اينگونه بيان می کند که: «آدمی در عالم خاکی نمی آيد به دست / عالمی ديگر ببايد ساخت، وز نو آدمی».

      و چرا او به اين وضعيت تلخ رسيده است؟ همين شعر به ما می گويد که چيزی به نام «آدمی» (با ياء نسبت و نه وحدت، به معنای «آدميت») از ميانه برخاسته است و در عالم شاعر به دست نمی آيد. يعنی، شاعر فقدان «همدم» را در زوال «آدميت» می بيند و از اين خسران است که می نالد.

      بنظر من بين «آدميت» در اين شعر حافظ و آن «روابط خاص شبکه ای شهروندی» در نزد ارسطو و لاک اشتراکی معنوی وجود دارد. ارسطو نيز در واقع به همين «آدميت» (که جانشين درست تری برای مفهوم «تمدن» است) نظر داشت و انسان را حيوانی زينده در سايهء آن می دانست.

      به زمانهء تلخ حافظ بنگريم: به استيلای ملايان آل مظفر بر فارس و شيراز؛ به حاکميت دروغ و تزوير زاهدان ريائی، به سلطهء مفتیان و محتسبان که شاعر را وا می دارند تا به ديگران نصيحت کند که «پنهان خوريد باده، که تعزير می کنند» يا «در آستين مرقع پياله پنهان کن / که، همچو چشم صراحی، زمانه خونريز است» و عاقبت هم چنان به تنگ می آيد که حتی آرزوی «حملهء قوای خارجی» را می کند ـ در همان غزل، آنجا که می گويد «خيز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهيم و کز نسيم اش "بوی جوی موليان آيد همی"» (که می دانيم آن ترک سمرقندی کسی جز هلاکوخان مغول نبوده است). 

4 

      حال، اگر بين مفاهيم «شهروندی» و «سياست» که هر دو ريشه در واژهء يونانی polis پيوندی وجود داشته باشد، چاره ای نيست که «سياست ِ درست» را در حفظ «پيوندهای اجتماعی» و ايجاد فضائی که «آدميت» در آن جاری باشد بدانيم و بپذيريم که وقتی در جامعه ای سياست موجب سستی آن پيوند و زوال اين آدميت شود آنچه بر جان ها سلطنت آغاز می کند فقدان «همدمی»، «تنهائی» و سينه های مالامال درد خواهد بود. آری، «حکومت بد» آدميان در جامعهء خودشان به «زندان های انفرادی» و «خلوت های انزوا زده» می کشاند و حيات روانی شان را در معرض نابودی قرار می دهد.

      اساساً مگر بر اساس فهم همين نکته نيست که حاکمان يکی از ابزار شکنجه و آزار را در «زندان انفرادی» يافته اند؟ و براستی هم که، اگر آدمی به رانش های قوی ريشهء روانشناختی مجهز نباشد، براحتی در بندها و سلول های انفرادی بتدريج از طبيعت هستی خود دور می شود و فرو می شکند؟

      باری، اگر انسان حيوانی اجتماعی باشد آنگاه طبيعت اش به او حکم می کند که از انزوا گريزان باشد و از تنهائی بترسد. آيا هيچ به تنهائی هائی که در شب و تاريکی و اماکن بی سکنه به ما دست می دهد فکر کرده ايد؟ آنچه در اين لحظات تجربی در جان آدمی می خلد ترس است؛ ترس ناب. و آنچه «مرهم» اين ترس جان شکن بشمار می آيد باز يافتن همدمان و ياران و شهروندان جامعهء خويش است. حافظ اين تجربه را نيز چنين شيرين بوصوف می کشد که: «غم غريبی و غربت چو بر نمی تابم / به شهر خود روم و شهريار خود باشم». و بايد مواظب باشيم که اين واژهء «شهريار» را درست بخوانيم. منظور از آن «سلطان و پادشاه» نيست بلکه اين واژه مقلوب عبارت «يار ِ شهر» است. زيرا آنکه شهر را ياری می کند قادر است که غم غريبی و غربت را برماند.  

5

      و بر بنياد اين زمينه چينی است که می خواهم رمز و راز دردی را که ملت ما سی سال است با سينه هائی مالامال از درد کشيده به زبان شعر و روانشناسی و جامعه شناسی برايتان بازگو کنم و به يادتان آورم که حکومت اسلامی، با همهء «جماعت» گرائی هايش (يدالله مع الجماعة) و همهء نماز های جماعت و جمعه اش، در اين سی ساله مشغول انتفای اصول شهروندی، اضمحلال ريشه های آدميت، و نابودی پيوندهای اجتماعی در کشورمان بوده و کوشيده است تا سلول های انفرادی اوين ها و کهريزک هايش را در هر خانه و هر دلی که در سينهء آدميان می تپد باز سازی کند؛ همه کس را به انزوا و سکوت بکشاند، شهرها را به قبرستان هياکل متحرک مبدل سازد، شادی و سرور و شادمانی را بکشد و تنهائی ترس آور را در جان شهروندان ايرانی بنشاند.

      وقتی که آدميان در تاکسی و اتوبوس و مترو کنار هم می نشينند اما جز سکوت و پروای سخن گفتن چيزی ميانشان جاری نيست، وقتی دهان ها را می بويند و قناری ها را بر آتش سوسن کباب می کنند، وقتی از آدميان زنده موجوداتی وهم زده می آفرينند که در برابر دوربين های تلويزيون به همهء جنايات و اشتباهات و تقصيرهای ممکن اعتراف می کنند، وقتی  انسان را گرگ انسان می کنند، وقتی مادران را مجری احکام اعدام می سازند، وقتی مردمان را به تماشای پيکرهای رقصنده بر جراثقال ها دعوت می کنند، آنچه که در واقعيت زندگی اجتماعی پيش می آيد يک مرگ دسته جمعی است؛ مرگ «آدميت» و سرآغاز انزوا و تنهائی و ترس. 

6

      و که بود آنکه در سرآغاز «جنبش سبز» به ديگران اين ورد جادوئی را ياد داد و گفت که در کنار هم بايستند و، يک صدا و خطاب به هم، تکرار کنند: «نتريسم، نترسيم؛ ما همه با هم هستيم»؟

      که بود که خواست تا «باهمستان ِ» آدمی را احياء کند؟

      که بود که می دانست آدميان، برای «از تشنگی نمردن»، بايد به بازسازی «آدميت» و پيوندهای «شهروندی» خويش بپاخيزند؟

      که بود که می دانست انسان فقط در تنهائی است که از مرگ می هراسد، اما هنگامی که با شهروندان ديگرش در برابر آتش گلوله سينه سپر می کند، مرگ نيز تولهء هرزه ای بيش نيست که دل روياروئی با آدمی را ندارد؟

      که بود که به مردم ما ياد داد تا هنگامی که در ايستگاه های مترو به انتظار ايستاده اند با هم سرود بخوانند و شعار سر دهند؟

      که بود که اين نردبام شکوه مند را پيش پای جوانان ما قرار داد که در ارتفاع گرفتن هر پله اش آدم تر شوند و لباس ترس را از تن به در کنند؟

      که بود که اين شراب را حافظ وار به دست آنان داد و گفت: «رندی آمور و کرم کن، که نه چندان هنر است / حَـيَوانی که ننوشد می و انسان نشود؟»

      آدميان، در شبکهء درست شهروندی است که می توانند از انزوا به درآيند و نترسند. هيچ آيا به ترس فرو رفته در لباس آدميان تنها خيره شده ايد آنگاه که دمش را لای پايش گذاشته و در انزوائی کشنده از کنارهء ديوارهای شهر رد می شود؛ سربلند نمی کند تا چشمش به چشم شهروندان ديگر نيافتند؛ لبخند را جائی در پس پشت جا گذاشته است و شتابان می رود تا در تابوت تنهائی خويش دراز کشد و زمان برايش جز ضربان بيهوده و بی معنای قلبی پر از درد نيست؟

      ما اعضاء يک ارکستر کيهانی هستيم؛ يا،نه، در کشتی جامعه پاروزنان مسافريم که چون با هم و در يک ضرباهنگ منظم و هماهنگ پارو زنيم سفينهء شهر و جامعه مان بر دريای زندگی می رقصد و پيش می رود.

      براستی چرا سعدی بنی آدم را اعضای يک پيکر می ديد؟ نه اينکه وقتی هر پيکر را به اجزائش تکه تکه کنی و هر تکه را به تنهائی بنگری در آن شور و گرمای زندگی را نخواهی يافت؟ اعضاء يک پيکر در پيوندهای معين بين خود است که «مجموعه» را به يک موجود زنده و پويا مبدل می سازند، حال آنکه هريک در تنهائی نه نقشی دارند و نه کارکردی ـ همانی که معنا و مفهوم زندگی انسان اجتماعی است. 

7

      اما چون «باهمستان» بوجود آيد و در خيابان جاری شود، ترس از شهروندان رخت بر می بندد و از آن حاکميتی می شود که، نه بر اساس پيوند های شهروندی، که بر اساس اشتراک منافع گردانندگانش هستی و حرکت دارد و هيچ چيز جز احتياج و منفعت بازوهای نظامی اش را در شبکه ای زنده و انسانی گرد هم نمی آورد.

      آيا در خيابانی که در آن تظاهراتی برقرار است، در چهره و چشم اعضاء نيروهای انتظامی رژيمی سرکوبگر خيره شده ايد؟ آيا دريافته ايد که تک تک آنها چقدر «تنها» هستند؟ فرماندهان نظامی تصور می کند که با مارش نظامی و قدم روهای هماهنگ می توانند «پيکر» ی را بسازند که همچون هيولای دکتر فرانکشتن می تواند هر مانعی را از سر راه خود بردارد. اما نمی دانند که مهره های شطرنج آنان نيز «حيواناتی اجتماعی» اند که تنها با بودن در داخل يک شبکه روابط پويا و سرشار از آدميت و شهروندی است که حيات واقعی می يابند. در غير اين صورت، در پشت هر نقاب و زره و سپری، جانی منزوی و تنها زندگی می کند که سراپا ترس است. چرا سربازان و مزدوران و لباس شخصی های آنان نمی خوانند که «نترسيم، نترسيم؛ ما همه با هم هستيم»؟ پاسخ روشن است: برای اينکه جان های آنان با هم نيست و در نتيجه آنها در فضای باهمستان زندگی نمی کنند، حتی اگر روزگاری آنان نيز زيستن در باهمستان انقلابی دور را تجربه کرده باشند.

      آری، چه تلخ و دردناک است سفر «انقلابيونی» که روزی برای عدالت و آزادی و برابری قيام می کنند و به تدريج روح برخاسته از آدميت خود را به شياطين شهوت و ثروت و قدرت می فروشند، از لباس پاسداران روابط شبکه ای شهروندی بدر می آيند تا در لباس پاسداران ولايت مطلقه فرو روند. آنها تنهاترين تنهايانند و اين ترس است که دائماً اعضاء و جوارح ايشان را می جود؛ ترس از پدر سالاری بی رحمت از يکسو، و ترس از جمعيت آگاه شده به رمز حيات بخش باهم بودگی ِ خويش، از سوی ديگر. 

8

      و کلام آخر اينکه، اگر نيک بنگريم، گوهر آدميت و شهروندی، آنچه شهر را برقرار و داير و آباد نگاه می دارد و شهرياران را زنده می سازد، چيزی جز عشق به انسان، به ديگری و ديگران نيست؛ چرا که عشق اجتماعی تنها زدايندهء تنهائی و کشندهء ترس آدميان است. اين عشق فروکاهندهء خودخواهی و خودپسندی ـ که فلک الافلاک انزوا و تنهائی اند ـ و برون کنندهء آدمی از درون و پيوند دهندهء انسان های اجتماعی با هم است. آری، ملاط ساختمان باهمستان عشق است.

      و اينجا است که به ياد شعری از جوانی های فروغ فرخزاد می افتم، به نام های دوگانهء تولد و تبعيد، که در آن می گويد: «چون نهالی سست می لرزد / روحم از سرمای تنهایی // می خزد در ظلمت قلبم / وحشت دنیای تنهایی // دیگرم گرمی نمی بخشی / عشق "ای خورشید یخ بسته"...»

      و به ياد آوريم که خورشيد ما ايرانيان نيز اکنون، از پس سی سال يخ زدگی، بار ديگر از پشت شيربچگان ايران سر بر می آورد تا «وحشت دنيای تنهائی» را بتاراند و جوی های پر طراوت با همستان را در خيابان های ايران جاری سازد. آی که چقدر زمزمهء «با هم استيم» شيرين و سازنده بگوش می رسد وقتی که جوانانمان، در هر گرد همآئی، آن را، بقول فروغ، «به درخت و آب و آينه پيوند می دهند و نمی ترسند

منبع:سکولاریسم نو


اسماعيل نوری‌علا

فهرست مطالب اسماعيل نوری‌علا در سایت پژواک ایران 

*آیا کاربرد «سکولار دموکراسی» به وسیلهء چپ‌ها اتفاقی است؟   [2024 Apr] 
*چو ایران نباشد؟! نگاهی به آنچه در جشن سالگشت تأسیس کومله گذشت، اسماعیل نوری علا  [2024 Feb] 
*پيکار عليه نظارت استصوابی!  [2016 Jan] 
*ده سال جمعه گردی، از سکولاريسم نو تا سکولار دموکراسی  [2015 Oct] 
*از «سلطنت همه کاره» تا «پادشاهی هيچ کاره»  [2015 Oct] 
*جمهوريت يا جمهوری؟  [2015 Sep] 
*پيامبران سيارهء جديد ميمون ها  [2015 Aug] 
*چند و چون استراتژی ِ انحلال  [2015 Aug] 
*حزبی اینجائی برای روزگار فردائی؟   [2015 Aug] 
*تأملی در روند موضع گيری های سياسی  [2015 Aug] 
*آلترناتيوسازی يعنی آماده شدن برای فردا  [2015 Jul] 
*دست آوردهای يک کنار هم نشستن  [2015 Jul] 
*جنبش سياسی و برنامه های اجرائی  [2015 Jun] 
*ربط غيرمستقيم «مديريت نامتمرکز» با «حل مسائل اقوام»  [2015 Jun] 
*اپوزيسيون و سياست کشورهای غربی  [2015 Jun] 
*کنگرهء سکولار دموکرات ها و غيبت نواندیشان دينی  [2015 Jun] 
*وعده گاهی برای انديشيدن به ايران آزاد و آباد  [2015 May] 
*حکومت اسلامی و جنازهء نويسندگان سکولار  [2015 May] 
* تفاوت های اسلاميسم در ترکيه و ايران  [2015 May] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا٬ دعوای اصلی بر سر چيست؟  [2015 May] 
*تفاهمی در غياب نمايندگان واقعی ملت ايران!  [2015 Apr] 
*نظريه های فقهی در خدمت منافع متغير دينکاران  [2015 Apr] 
*سکولاريسم و اژدهای هفت سر دينکاران  [2015 Mar] 
*گزارشی نوروزی به سکولار دموکرات های ايران   [2015 Mar] 
*سکولاريسم و سنجهء شکل گرفتگی نهاد مذهب   [2015 Mar] 
*اپوزيسيون ما با کدام دشمن مبارزه می کند؟  [2015 Mar] 
*موافق و ناموافق استقرار سکولاريسم در ايران  [2015 Feb] 
*شروط و موانع آلترناتيو سازی  [2015 Feb] 
*آلترناتيو های ديروز و امروز و فردا  [2015 Feb] 
*منافع ملی؛ ابهامات و خطرات  [2015 Feb] 
*معناهای کاربردی واژهء «سکولار»  [2015 Jan] 
*در اين سالگرد نقره ای  [2015 Jan] 
*«شارلی ابدو» و همپوشانی آزادی و اختيار  [2015 Jan] 
*نشانی های آينده ای آرزوئی  [2015 Jan] 
*سال نو، و فرصت صحبت  [2015 Jan] 
*آنچه حکومت اسلامی را بيمه کرده است  [2014 Dec] 
*نيروی سوم در کشاکش شرق و غرب  [2014 Dec] 
*کشوری گرفتار شرق و غرب  [2014 Dec] 
*تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران  [2014 Dec] 
*دربارهء حواشی يک بخشنامه  [2014 Nov] 
*رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت  [2014 Nov] 
*در چند و چون سکولار نبودن امام حسين!   [2014 Nov] 
*نقش ابتدا در شکل دادن به انتها   [2014 Oct] 
*سفرنامهء نيويورک  [2014 Oct] 
*قرائت های سياسی و غيرسياسی از اسلام  [2014 Oct] 
*مدلی برای جلوگيری از بازتوليد استبداد  [2014 Oct] 
*دادخواهی يا گردنکشی؟  [2014 Sep] 
*يک انتخاب ساده اما مهم  [2014 Sep] 
*چو فردا شود فکر فردا کنيم!  [2014 Sep] 
*مجاهدين، احزاب کردی، و کنگرهء بوخوم!  [2014 Sep] 
*حکمت جداسازی «سيمين» از «شاملو»  [2014 Aug] 
* حاشيه های دلشکن يک کنگره  [2014 Aug] 
*آنچه در کنگرهء سکولار دموکرات های ايران گذشت  [2014 Aug] 
*تجزيه آفريننان خطرناک ترند  [2014 Jul] 
*تجزيه آفرينان و آيندهء ايران  [2014 Jul] 
*کشور نوين کردستان و زبان کهنهء سياسی ما  [2014 Jul] 
*در آزمون تيمور لنگ  [2014 Jun] 
*از فرهنگ انتقاد تا فرهنگ بوکو حراميان   [2014 Jun] 
*نامه ای برای دو عليرضا! اسم  [2014 Jun] 
*معنای گمشدهء مشروطيت  [2014 May] 
*بهاری پنهان در باغ جنبش سبز  [2014 May] 
*عمامه مداران پارسی می شوند!  [2014 May] 
*اعتدال يا روانپريشی گريز ناپذير؟  [2014 May] 
*مالکيت، فقر و گدائی ملی   [2014 May] 
*فعاليت ها چگونه سياسی می شوند؟  [2014 Apr] 
*انحلال طلبی؛ تنها چارهء رژيم های ايدئولوژيک   [2014 Apr] 
*مفهوم جعلی «ملت سازی»   [2014 Apr] 
*معناهای دوگانهء انتخاب   [2014 Apr] 
*دموکراسی، واژه ای با چند معنا  [2014 Mar] 
*نوروز: مژدهء پيروزی های ترديد ناپذير  [2014 Mar] 
*انقلاب و آلترناتیو  [2014 Mar] 
*سناريوهائی برای ايجاد رهبری  [2014 Mar] 
*در خوب و بد راديکاليسم  [2014 Feb] 
*استراتژی آلترناتیو سازی و دشمنان اش  [2014 Feb] 
*کيسه بوکسی برای نوخاستگان؛ چگونه در خارج کشور هم می شود ممنوع القلم شد  [2014 Feb] 
*از اوايل قرن هفدهم، و پس از پيدايش تصور مدرن از «کشور»، و اينکه کشورها دارای مرزهائی سياسی اند که بوسيلهء جامعهء بين المللی (در آن زمان اروپا)  [2014 Feb] 
*ويروس های دست ساخت رژيم  [2014 Jan] 
*محاصرهء خارج از داخل؟  [2014 Jan] 
*تغيير قبله، آميزه ای از دين و سياست!  [2014 Jan] 
*مدرنيته، سنت و مذهب؟  [2014 Jan] 
*گفتن به وقت خاموشی؟  [2013 Dec] 
*رابطهء سکولار دموکرات های داخل و خارج   [2013 Dec] 
*حقوق بشر؛ امری جهانی يا فراگير؟  [2013 Dec] 
*اپوزيسيون در اغما جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2013 Dec] 
*وقتی شيمی درمانی متوقف شود  [2013 Nov] 
*در چند و چون موضع گيری های سکولار دموکرات ها   [2013 Nov] 
*«طلب» هرگز «تقاضا» و «تمنا» نيست!  [2013 Nov] 
*واژه ای که از آن خون می چکد!  [2013 Nov] 
*مطالبه محوری: هم اکنون اما فقط در ايران  [2013 Oct] 
*سه يادداشت در تولد، نوزائی و ماندگاری  [2013 Oct] 
*سکوت شان سرشار از چيست؟  [2013 Oct] 
*فصل زودگذر مطالبات  [2013 Oct] 
*در چند و چون ارزيابی «فرصت» ها  [2013 Sep] 
*در جستجوی هم پيمان   [2013 Sep] 
*ايران، خط دفاعی روسيه؟  [2013 Sep] 
*در ميان بهائيان ايران  [2013 Sep] 
*روزی که «کليد» شوخی دردناک قفل سازان است  [2013 Aug] 
*آقای مهندس زعيم، با سکولار دموکراسی شوخی نکنيد!  [2013 Aug] 
*در جستجوی ده درويش  [2013 Aug] 
*چند ملاحظه دربارهء حواشی يک کنگره  [2013 Aug] 
*شرط فراموش شدهء اتحاد  [2013 Jul] 
*هدیهء تلخ و شيرين ما به مردم خاورمیانه  [2013 Jul] 
*مقولهء موازی سازی  [2013 Jul] 
*تحقق دموکراسی دينی، و دفع شر اصلاح طلبان  [2013 Jun] 
*سالگرد روز شوم 15 خرداد  [2013 Jun] 
*دوقرن آرزو  [2013 May] 
*انتخابات سلاطين   [2013 May] 
*سکولار دموکرات ها و انتخابات پيش رو  [2013 May] 
*پيرامون تحريم فعال و جوانگرائی   [2013 May] 
*سکولار دموکراسی؛ مأموريتی زمانمند   [2013 May] 
*در شناخت اصلاح طلبی های دوگانه   [2013 Apr] 
*چند و چون چهار سال به هدر رفته  [2013 Apr] 
*درسی از نوروز  [2013 Mar] 
*تجربه ای در کثرت مداری  [2013 Mar] 
*«سرمايهء ملی» يعنی چه؟  [2013 Mar] 
*نگاهی به مانيفست «اتحاد برای دموکراسی در ايران»  [2013 Feb] 
*وروديه های تغيير اجتماعی  [2013 Feb] 
*رضايت سنجی و قدرت سياسی  [2013 Feb] 
*نتايج «ناموسی کردن» امور  [2013 Feb] 
*نقش «افعال متعدی» در کارکرد سياسی ما!  [2013 Jan] 
*چرا انتخابات آزاد با همه پرسی فرق دارد   [2013 Jan] 
*چرا هويت مسئله ای سياسی نيست؟  [2013 Jan] 
*واقعيت و ضرورت تهاجم فرهنگی ما  [2013 Jan] 
*ايدئولوژی های منظم و سکولاريسم دموکراتيک   [2012 Dec] 
*نهادهای اجتماعی و پيوندهای خانوادگی  [2012 Dec] 
*گوناگونی های ملی در تلهء زبانی آشفته  [2012 Dec] 
*انتخابات آزاد و مطالبه محوری  [2012 Dec] 
*نگرانی آقای «نگهدار» از چيست؟   [2012 Nov] 
*دوگانهء زاينده و يگانهء مسموم  [2012 Nov] 
*پيوندهای درونی اصلاح طلبی با انتخابات آزاد   [2012 Nov] 
*معظلات و معيارهای سنجش ائتلاف  [2012 Nov] 
*چه کسی از اين گلو سخن می گويد؟  [2012 Oct] 
*روايت نسل نابهنگامی  [2012 Oct] 
*چرا سکولار دموکراسی و نه تنها دموکراسی  [2012 Sep] 
*«شورای ملی» در ترازوی سنجش  [2012 Sep] 
*گل های اپوزيسيون انحلال طلب به دروازهء خودی!   [2012 Sep] 
*نيروی دافعهء تبعيض  [2012 Sep] 
*معنا شناسی سياسی ملت جمعه گردی های اسماعيل نوری علا [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ مردم سالاری، بهانه ای برای تداوم حکومت اسلامی؟!  [2012 Aug] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا/ آلترناتيو و قدرت سياسی  [2012 Aug] 
*نگاهی به ماه مرگ و بی مرگی   [2012 Aug] 
*چشم انداز هزارتوی اپوزيسيون در خارج کشور  [2012 Aug] 
*ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟  [2012 Jul] 
*پاسخ به نامه ای از فاطمهء حقيقت جو  [2012 Jul] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2012 Jul] 
*سلطنت نرفته و جمهوری نيامده  [2012 Jun] 
*کوششی برای خروج از بن بست ائتلاف  [2012 May] 
*در آداب گفتگو با حريفان  [2012 Apr] 
*ترسی بدتر از مرگ  [2012 Apr] 
*جمعه گردی های اسماعيل نوری علا- در حاشيهء کنفرانس مهرداد مشايخی در واشنگتن  [2012 Apr] 
*جنگ نوين خدايان و نابهنگامی سیاست اوباما  [2012 Mar] 
*همايشی لازم، اما بر اساس برهان خلف!  [2012 Mar] 
*خاتمی، نماد برتر اصلاح طلبی  [2012 Mar] 
*فهرست دم افزون اشتراکات  [2012 Mar] 
*اتحاد عليه آلترناتيوسازی؟  [2012 Feb] 
*آسيب های چهارگانهء اتحاد  [2012 Feb] 
*اوباما هنوز با آنها است   [2012 Jan] 
*اسلاميست ها در آيندهء ايران   [2011 Nov] 
*بن بست سرپوشيدهء آقای اکبر گنجی  [2011 Nov] 
*سخنی ديگر دربارهء کنگره ملی و آلترناتيوسازی  [2011 Sep] 
*از مدنيت اسلامی تا شهروندی ايرانی  [2010 Oct] 
*چرا آلترناتيو حکومت استبدادی هميشه در «خارج» ساخته می شود؟  [2010 Oct] 
*آلترناتيوسازان و اصلاح طلبان  [2010 Oct] 
*ناسيوناليسم واقعی فقط سکولار است  [2010 Sep] 
*دربارهء کميتهء تدارکاتی کنگرهء ملی ايرانيان  [2010 Sep] 
*سنگ بنای همه مفاهيم سياسی مدرن «مليت» است  [2010 Sep] 
*ملاحظاتی در باب روند آلترناتيوسازی  [2010 Aug] 
*راهی برای خروج از بن بست «آلترناتیو»   [2010 Aug] 
*لنگ‌کردن از خارج گود؟  [2010 Aug] 
*اپوزيسيون زير يک سقف؟  [2010 Aug] 
*ترازنامهء سکولار  [2010 Jul] 
*نيروی جانشين کجاست؟  [2010 Jul] 
*چهار شب سکولار در شمال کاليفرنيا  [2010 Jul] 
*18 تير 1378، آغازگاه جنبش سکولار ايران  [2010 Jul] 
*چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟  [2010 Jul] 
*پای سخن حجت‌الاسلام کديور  [2010 Jun] 
*فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز  [2010 Jun] 
*هنوز هم در ستايش بايکوت؟*  [2010 Jun] 
*از خردادهای بی «بروتوس»  [2010 Jun] 
*مشکل سکولار شدگی اصلاح طلبان مذهبی  [2010 May] 
*در زمينهء اهانت و بی خبری  [2010 May] 
*ميرحسين موسوی: محیل و قدرت پرست، يا ساده و گيج؟  [2010 May] 
*سکولاريسم در روياروئی با حکومت و حاکم  [2010 May] 
*مسلمان يا اسلاميست؟  [2010 Apr] 
*راهبندان سياسی برای نوانديشان مذهبی  [2010 Apr] 
*پرهيز از انحلال طلبی، چرا؟  [2010 Apr] 
*ارزيابی «انتخابات آزاد» همچون يک گفتمان  [2010 Apr] 
*راه حلی به نام سکولاريسم سياسی؟  [2010 Apr] 
*معرفی کتاب «درد اهل ذ مه»، نوشتهء يوسف شريفی  [2010 Mar] 
*اختراع همزيستی  [2010 Mar] 
*سال پسا اسلاميزم؟   [2010 Mar] 
*پل مفقودی بين خواست ها و شعارها  [2010 Mar] 
*جمهوری اسلامی سکولار را «خدا هم نافريد!»  [2010 Mar] 
*جهانگردی در شهر  [2010 Feb] 
*جوانهء سبز سکولاريسم در سرمای سپيد تورنتو  [2010 Feb] 
*گذشته اي که در حال گم شدن است   [2010 Feb] 
*تفکر دلبخواهی و مشکل تاکتيک ها  [2010 Feb] 
*اتحاد بد، اتحاد خوب  [2010 Jan] 
*آيا قطار به انتهای تونل نزديک می شود؟  [2010 Jan] 
*اصلاح طلبی مذهبی و منطق ماقبل تاريخ  [2010 Jan] 
*سقف خواست های اصلاح طلبان مذهبی کجاست؟  [2010 Jan] 
*مهر حلال و جان نا آزاد  [2010 Jan] 
*جنبش اجتماعی مدرن نمی تواند شکست بخورد  [2009 Dec] 
*شطرج‌باز مستأصل  [2009 Dec] 
*ترس، زادهء تنهائی ست  [2009 Dec] 
*زردها بی خود قرمز نشدند...  [2009 Dec] 
*چرا مذهب همان ايدئولوژی است؟  [2009 Nov] 
*چرا جامعهء ما «مدنی» نشده؟  [2009 Nov] 
*آقای کديور هم بهتر است در حد گليم خود بماند  [2009 Nov] 
*جنبش خودجوش سبز و حاکميت ايرانی  [2009 Nov] 
*از صراط مستقيم تا نوانديشی مذهبی  [2009 Oct] 
*اخيراً می گويند حکومت اسلامی هم سکولار است!   [2009 Oct] 
*جنبش سبز و حکومت نظاميان اسلامی  [2009 Oct] 
*سکولار بودن؛ همچون پيش شرط مدرن بودن  [2009 Oct] 
*استقلال ايران يا بيمهء اتمی ولايت فقيه  [2009 Oct] 
*چقدر از الله باقی مانده است؟  [2009 Sep] 
*رابطهء سکولارها با مراجع تقليد  [2009 Sep] 
*هزينهء تغيير، اما کدام تغيير؟  [2009 Sep] 
*آيا محاکمهء سکولاريسم هم در راه است؟   [2009 Aug] 
*آيا سکولاريسم بمعنای جدائی دين از دولت است؟  [2009 Aug] 
*نگذاريم اسلاميست ها رنگمان کنند، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  [2009 Aug] 
*ايران برای همهء ايرانيان؟  [2009 Aug] 
*حکومت کمی مذهبی، کمی سکولار؟!   [2009 Aug] 
*نسبت ميانه روی با قاطعيت  [2009 Jul] 
*از سکولاريسم صد درصدی تا سهراب و ندا  [2009 Jul] 
*سرگردان بين تاکتيک سبز و استراتژی خاکستری  [2009 Jul] 
*چرا موج سبز آقای موسوی کور رنگ است؟  [2009 Jul] 
*آيندهء اصلاح طلبان و نقش مهندس موسوی  [2009 Jun] 
*اردوگاه اپوزيسيون آلترناتيو ساز کجاست؟  [2009 Jun] 
*دولت سايه و آغاز دوران انحلال طلبی  [2009 May] 
*بايکوت نمايش اقتدار ملت است  [2009 May] 
*مصلحت نظام و بوسهء مرگ رهبر بر پيشانی کانديداها  [2009 May] 
*سعدی، ميان احمدی نژاد و اوباما؟  [2009 Apr] 
*دانش تجربی چگونه آسمانی شد؟  [2009 Apr] 
*نوروز، با اوين...  [2009 Mar] 
*رفتارشناسی اشغالگران  [2009 Mar] 
*ساکن خانه شيشه ای  [2009 Feb] 
*سال نو، سکولاريسم نو  [2009 Jan] 
*روزگار آلترناتيو  [2008 Dec] 
*يقين به آزادی عين آزادی است!  [2008 Nov] 
*فقه، سرطان مهلک جامعه امروز ما  [2008 Nov] 
*حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی  [2008 Oct] 
*چرا نوانديشان مذهبی از سکولاريسم می گريزند؟  [2008 Sep] 
*مانیفست درماندگی؟  [2008 Sep] 
*در ستايش بتکده ها!  [2008 Sep] 
* بن بست نوانديشی مذهبی در حکومت اسلامی  [2008 Feb] 
*چگونگی   [2008 Feb] 
* آيا حکومت اسلامی ايران حکومتی ارتجاعی نيست؟  [2008 Feb] 
*گوهر سکولاريسم تقابل با تبعيض است/ دکتر نوری علا  [2008 Jan] 
*جای خالی احزاب غير ايدئولوژيک  [2007 Dec] 
*پیدایش و نقش دین‌کاران امامی در ایران  [2007 Dec] 
*«منطقهء خاکستری» در جغرافيای اپوزيسيون  [2007 Dec]