او مرغ طوفان بود و ما طوطی ایوان
هادی خرسندی

نیمه مرداد امسال 24 سال از قتل داعشی بختیار به دست فرستادگان جمهوری اسلامی میگذرد. یادش را با این مطلبی که پنج سال پیش نوشته ام گرامی میدارم.

وقتی گفت:«ای مردم، از زیر دیکتاتوری چکمه می‌آئید بیرون، میروید زیر دیکتاتوری نعلین»، ما حرفش را سبک سنگین کردیم دیدیم انصافاً نعلین از چکمه سبکتر است، غافل از اینکه چکمه را بیست و هشت مردادی باشد، حکومت نظامی ای باشد، کودتائی باشد، میزنند، اما نعلین را سالی سیصد و شصت و پنج روز (و در سال های کبیسه سیصد و شصت و شش روز) میزنند. فکرش را نمیکردیم جماعتی که از شانه های مردم بالا میروند، بعدا بر پشت همین مردم شلاق بزند و عنداللزوم گاز هم بگیرند:(تازه نمیتوانستیم تصور کنیم که نعلین وقتی جا بیفتد از چکمه هم دعوت به همکاری میکند و آن وقت نعلین و چکمه با هم میزنند.)

این که گفتم عنداللزوم گاز هم میگیرند، مورد جهانی شده اش حکایت قندان و دندان است: گزیده شدن یک روزنامه نگار به دست (یعنی به دندان) یگ روحانی قاضی یا یک قاضی روحانیست. البته مطمئن هستم که تقصیر عیسی سحرخیز، نماینده مدیران مسئول جراید در هیئت نظارت بر مطبوعات بوده که حجت الاسلام اژه ای را عصبانی کرده، به طوری که ایشان اول دو تا قندان به سوی او پرتاب کرده و بعد یک جفت دندان هم بر آن افزوده. (خواسته قافیه را نبازد!) در حالی که اگر عصبانی نمیبود دیگر قندان پرت نمیکرد. (یا فقط یک قندان پرت میکرد) اطرافیانش هم انصاف میدهند که ایشان معمولاً بیخودی کسی را گاز نمیگیرد.
"
به هرحال، مطبوعاتی های ما در حکومت ۳۷ روزۀ بختیار، بی قندان و دندان آزادی را تجربه ای شیرین کردند.

بختیار به روزنامه نگاران گفته بود اگر مأموری کشوری یا لشگری مزاحم شما شد، او را بیندازید بیرون. ولی البته عیسی سحرخیز زورش به حجت الاسلام اژه ای نرسید. روزی که دچار گاز گرفتگی شد و شکایت کرد، گاز گیرنده خودش قاضی و رئیس دادگاه ویژۀ روحانیت بود. بعد از پنج شش سال هم که سحرخیز را گرفتند و بازداشت کنان کتک زدند (یا کتک زنان بازداشت کردند) و دنده اش را شکستند، همان حجت الاسلام، سخنگوی قوۀ قضائیه بود. اقلاً اگر بختیار، دولتش مستعجل نمی بود چه بسا حجت الاسلام اژه ای را از امر قضاوت دور میکرد و میگذاشتش رئیس شرکت گاز .

دولت خوش درخشیده، تازه ۳۷ روز هم زیادش بود چرا که بختیار اصلاً آدم آن روزها نبود. صورتش را میتراشید، کراوات می بست و ادوکلن میزد. دکترا از سوربن فرانسه داشت با دو تا لیسانس. دو زبان خارجی را به رسائی حرف میزد و با حفظ اصالت لُری، شیک و پیک و فرنگی مآب بود. نماز میت بلد نبود، دوش میگرفت بدون غسل جنابت، به نظر نمیرسید بداند کفن چند تکه است. پس صلاحیت استخدام به دربانی یک وزارتخانه را هم نمیداشت.

حالا با حمایت شدنش از سوی کمپانی های امپریالیستی ناست و ژیلت، مأمور مخالفت با حکومت مذهبی و جماعت ریشدار و ته ریشدار بود. میخواست پول نفت را بدهد به تیغ ناست و ژیلت و کراوات و ادوکلن، و آب مملکت را هر روز با دوش گرفتن هدر بدهد. میگفت من اول انسانم، دوم ایرانیم، سوم مسلمان. در حالی که باید میگفت من اول مسلمانم، دوم مسلمانم، سوم هم همین طور.

چندان روشن بین و باسخاوت و دمکراتمنش بود که بی هیچ اجباری اولین کس بود که رسماً آیت الله خمینی را امام خواند. (به احترام مردمی که دنبال آقا بودند.) بله «امام» ولی با لفظ زیبای «پیشوا» که هم فارسی بود و هم اینکه طرف با «ائمه» قاطی نمیشد! آیت الله خمینی مستقیماً تشکری نکرد ولی بعدها در یکی از صحبت هایش گفت که این بختیار«خوی بیابانی» دارد!

بختیار هوشمندانه و مبتکرانه گفت که «برای پیشوا در قم یک واتیکان درست میکنیم.» این خیلی حرف بود. افسوس که پذیرفته نشد. گویا اطرافیان «حاج آقا» (هنوز به ایشان امام نمیگفتند) بیخ گوش حضرتش گفتند که «ارواح باباش میخواهد شما را پاپ کند!» در حالی که در همان ایام آیت الله خمینی در اندیشه بود که به محض گرفتن حکومت، به آقای پاپ پیغام بدهد که «برگرد به اسلام!»
در آن ایام تب آلوده یک سیاستمدار روشنفکر و لیبرال دمکرات به درد مملکت نمیخورد. وطن به نخست وزیرها و رئیس جمهورهایی که سابقۀ سینه زنی داشتند و آداب تخلی را از بر بودند، نیاز داشت نه این بابا که حتی نمیدانست قبله از کدام طرف است.

اطرافیانش میگویند به جن هم باور نداشت. تازه میگفت من لائیک هستم! چند روز طول کشید تا ما بفهمیم لائیک چیست. بعدش متوجه شدیم که خودمان هم یک عمر لائیک بودیم و خبر نداشتیم.

یک دوست اداره جاتی داشتیم که به ما خبر داد اگر لائیک ها بیایند روی کار، تمام تعطیلی های وفات و بعثت و عید فطر و غدیر و ضربت خوردن و تاسوعا عاشورا مالیده میشود! ما هم ریختیم توی خیابان علیه بختیار. اول میخواستیم شعار بدهیم: «ما تعطیلات میخواهیم – بعثت وفات میخواهیم- از حالا تا همیشه – تعطیلات کم نمیشه». اما تا خودمان را جمع و جور کنیم از پشت سری ها شعار آمد: «بختیار، بختیار، وافورتو نگهدار»

شب که فراری از خستگی و سرمای روز، دور منقل نشسته بودیم و جبران مافات میکردیم، یکی از بچه ها گفت شعار وافور از نظر دیالکتیکی درست نبود چرا که بختیار در عمرش حتی یک سیگار هم نکشیده. انقلابی ترینمان در جوابش گفت: «نه ژانم. اشکالی نداره. چونکه هدف به وشیله توجه میکند!» رفیقش گفت: «درشتش اینه که هدف وشیله را ترجیح میدهد!» سومی که از همه باسوادتر بود گفت: «اصلش اینه که هدف، وسیله را توجیح میکند.» (به «وسیله» که رسید، وافور را مثل چماق در دستش تکان تکان داد.) من دلم برای غریبی«توجیه» سوخت.
"
از فردایش قافیۀ جدید آمد و شعار عوض شد: «بختیار، بختیار، نوکر بی اختیار!»، و ما با مشت های گره کرده و لحنی کوبنده فریادش زدیم. در این شعار اما ارباب ِ معادله، مجهول بود. آنچه معلوم بود اینکه ماها خودمان نوکران بی اختیار شعارهایی بودیم که آن موقع نمیدانستیم از کجا میآید و طوطی وار تکرار میکردیم. سر و ته این رابطه ی ارباب و نوکری را نمیدانستیم.
جبهۀ ملی که تنهایش گذاشت، جا نخورد و جا نزد. گفت «من مرغ طوفانم نمیترسم ز طوفان». بعد که صداقت و صلابتش را دیدند بعضی از همان جبهه چی ها از مرغ طوفان خاگینه و نیمرو میخواستند.

شاپور بختیار نه تنها صلاحیت زمامداری بعد از ۵۷ را نداشت بلکه در میان سیاستمداران عصر پهلوی هم وصله ای ناجور بود. در حالی که اغلب آنها به آلمان دوستی فخر میفروختند و بعض شان به علت طرفداری از هیتلر، افتخار حبس در زندان متفقین را در پرونده داشتند، بختیار جوان در جنگ جهانی دوم در نهضت مقاومت فرانسه با لشگر فاشیسم جنگیده بود.

اول بار که برایش تروریست فرستادند، آغاز زمانی بود که میرحسین موسوی آن را "دوران طلایی امام" می نامد. انیس نقاش لبنانی استخدامی، به جای کشتن بختیار، یک مرد پلیس و یک زن فرانسوی سوتی داد و موجبات کنفی تروریست های عالم را فراهم کرد.

اگر انیس نقاش در این مأموریت اولش موفق میشد، احتمالاً جمهوری اسلامی ترورهای دیگری هم به عهدۀ او میگذاشت و از عملیات بعدی این نقاش موفق یک گالری بزرگ ترتیب میداد. اما نشد و رژیمی که دو فرانسوی بیگناه را به کشتن داده بود، با شرمندگی، یک ترور بختیار به دولت فرانسه بدهکار شد!

انتظار ۱۰ سالی طول کشید تا اینکه سه مرد با ایمان که به راحتی میتوانستند در آن مملکت چیزی شده باشند (ولی دیر رسیده بودند) موفق شدند سر پیرمرد نحیف هفتاد و هفت ساله را ببرند.

آنها سروش کتیبه، پیشکار جوان بختیار را هم به عنوان بهره ی دیرکرد، تقدیم دولت فرانسه کردند. دو نفر از قاتلان به محض خاتمۀ مأموریت، قانوناً فرار کردند! سومی چون مقررات دولت فرانسه را رعایت نکرده بود و گیر افتاده بود به حبس تأدیبی محکوم شد.

خوشبختانه سال گذشته نوزده سال حبس ابد وکیلی راد سرآمد و در فرودگاه تهران چنانکه گویی نیل آرمسترانگ از کرۀ ماه برگشته، مقامات رسمی میهن اسلامی با شوق و شور به استقبالش شتافتند و دستش را به گرمی فشردند و حلقه های گل به گردنش انداختند و چنان کردند که بی انصاف ها، جای یک ذره غلو و اغراق و مبالغه و گزافه گویی و اگزاجره و آگراندیسمان برای هیچ طنزنویسی در هیچ زبانی باقی نگذاشتند.

اگر بختیار موفق شده بود، انقلاب عظیمی که به رهبری قائد اعظم، امام خمینی کبیر در شرف تحقق بود، ناکام میماند و توده های چپ و مذهبی تا سال های سال در عزایش آه میکشیدند. مقاله ها بود که نوشته میشد، شعرها بود که سروده میشد، تحلیل ها و تفسیرها بود که در بارۀ شکست بزرگ رقم میخورد. مسکو و پکن و نجف و دمشق پر میشد از ناراضیان فراری از ایران که در فراق انقلابی که رخ نداده بود و مملکتی که بر باد نرفته بود و شلاق هائی که پشت شان را زخم نکرده بود و گلوله هایی که نخورده بودند، اشک میریختند. من هم لابد یک نظمی، شعری سرهم میکردم در رثای منجی کبیری که شکست خورد:

در گوش وطن شعر سفر خواند فرشته
عمامه به سر، بال خود افشاند فرشته
میخواست که ما را ملکوتی کند اما
مع الأسف در نوفلوشاتو ماند فرشته!

یاد آن سیاستمدار آگاه و روشنفکر لاِيیک به خیر و یاد احمد شاملو که گفت:
ای کاش می‌توانستم.
یک لحظه می‌توانستم ای کاش
بر شانه‌های خود بنشانم
این خلقِ بی‌شمار را،
گِرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست
و باورم کنند.
ای کاش
می‌توانستم!»

تکمله: حالا که این نوشته را که پنج سال پیش در سایت بی.بی.سی فارسی آمده، اینجا میآورم دریغم میآید به آنان که آن سیاستمدار هوشمند و جهاندیده را «نوکر بی اختیار» میخواندند، سفارش نکنم که پیگیر خبرها و سندهای بیشتری باشند که اخیراً در باره ی چشمک زدن امامخمینی به غرب و پیغام پسغام های آن راحل عزیز به شیطان بزرگ درز کرده است!

منبع:گویا نیوز


هادی خرسندی

فهرست مطالب هادی خرسندی  در سایت پژواک ایران 

*پاسخ خرسندی به اکبر گنجی  [2019 Aug] 
*عاشقانه و داغ به عبدالکریم دبّاغ  [2019 Mar] 
*گناهان اصغر فرهادی  [2017 Mar] 
*او مرغ طوفان بود و ما طوطی ایوان  [2016 Aug] 
*دوباره جمکران  [2016 May] 
*به این خر می‌دهم رای!  [2016 Feb] 
*اهمیت لامپ در اسلام در پی خواهش از جناب اشکوری  [2015 Dec] 
*زن ايرانی در سالی که گذشت  [2015 Jan] 
*«نوبت شما» و «بکارت و شيخ الاسلام»  [2014 Dec] 
*روشنفکر دينی  [2014 Dec] 
*شعر- قانون بیضه  [2014 Mar] 
*محمود حسن شد يا روحانی «هخا» شد؟  [2013 Sep] 
*چرا من بهايى نيستم  [2013 Sep] 
*خر همان خر، رهبری بر آن سوار  [2013 Aug] 
*مشکل «ماگروهی»ها با محسن مخملباف...،  [2013 Jul] 
*دلم ميخواهد الزايمر بگيرم  [2012 Jul] 
*این امامس یا مقواس اصغری؟ فوق فوقش تخته سه-لّاس اصغری  [2012 Feb] 
*تن‌فروشی می‌کنم با قلب صاف!  [2011 May] 
*نوزاد رهبري موقع ختنه گفت: ياحسين!  [2011 Apr] 
*هادی خرسندی - بنی آدم ؟   [2011 Apr] 
*کلاه عبدالکریم سروش بر سر بی.بی.سی فارسی!  [2011 Feb] 
*آقای کديور! سوالی ساده دارم من  [2010 Jul] 
*اصغر آقا بیا بهار آمد   [2010 Mar] 
*اين زن جوان عکس امام را پاره می‌کرد و به بستر زنا می‌رفت!  [2010 Mar] 
*ارفرانس. ارفرانس. مرگ به نیرنگ تو!  [2010 Feb] 
*سفرنامه والنتاين و هفت کاف  [2010 Feb] 
*بیش از این ای هموطن ول معطلی  [2010 Jan] 
*قلم چرخید و فرمان را گرفتند  [2009 Sep] 
*در پاسخ آنکه ملت ما را خس و خاشاک خواند  [2009 Jun] 
*بگو رأیم کجا رفت؟  [2009 Jun] 
*خطبه‌ی سنتی روز کارگر از آن دنیا  [2009 May] 
*مردی پای سگی را گاز گرفت  [2009 Apr] 
*آیت الله ِ انقلاب آمد  [2009 Apr] 
*گفتگو با هادی خرسندی در مورد حقوق زنان   [2009 Mar] 
*سنگ مزار من و مينا اسدي  [2009 Feb] 
*پرويز شهرياري، انساني بزرگ در روزگار ما  [2008 Dec] 
*مرده شوری اتوماتیک  [2008 Dec] 
*در افشاني زرافشاني!  [2008 Nov] 
*"ايران هريتج"، افتخاري ديگر براي ايرانيان در بريتانيا!  [2008 Nov] 
*ولتر هم عضو کانون نويسندگان شد!  [2008 Nov] 
*جمله سازي خاتمي که «شاملو» هم در آن باشد!  [2008 Aug] 
*احمد باطبی! خوش آمدی، بی خبر نروی!   [2008 Jul] 
*ستوان کلمبوي اسلامي به بازار آمد! ..... مواظب شعور خود باشيد  [2008 Apr] 
*دست آخر سور زد ! سروده‌ای تازه از هادی خرسندی  [2008 Feb] 
*چگونه پاس قلم را نگاه داريم؟ در پاسخ به هوشنگ اسدی و جواد طالعی [2008 Feb]