پرويز شهرياري، انساني بزرگ در روزگار ما
هادی خرسندی
" وقتي مي پنداري که همه آدم هاي بزرگ تاريخ، پيش از زمان تو بوده اند، و در روزگار تو ديگر کسي بزرگ نيست .....، شايد خودت اسير عقده حقارت باشي ......: " - جان گراندل
در آذرماه گذشته، يک ايراني، هشتاد ساله شد و برايش جشن بزرگداشت گرفتند. يک ايراني که اقليتي او را مي شناسند و اکثريتي نه. دانشمندي، آموزگاري، مولفي، نويسنده اي و ناشري بزرگ که عجبا! ..... در روزگار ما ..... ؟ غير ممکن است ...!
(پيش از آنکه کسي نق بزند که پس «همه کاره» بوده، ميگويم که خير، فقط >«رياضي دان!»< u> . دانشمندي سخاوتمند در رياضيات که دانائيش را در بسته بندي هاي گوناگون به همه عرضه ميکرد.)
هفت هشت سال پيش در ونکوور کانادا به خانه اش رفتم. پيش از آن در مجلس ختم مادرم در همان شهر ديده بودمش. (به خاطر برادرم که ونکووري است.) نعمت ميرزازاده هم بود و در مجلس سخن گفت. (مرد خودخواه خيال نکند فراموشش کرده ام و قدردانش نيستم!).
خانه کوچک شهرياري دربان و پيشخدمت نداشت. استخر سرپوشيده هم نداشت. (يا اگر داشت سرش پوشيده بود من نديدم!) استاد اندکي پول ميخواست به ايران بفرستد، دنبال يک ارز فروش با انصاف ميگشت. مرد بزرگ رياضيات، با وسواسي که در ارقام و اعداد ميداشت، ضرب و تقسيم ارز فروش ها توي کت اش نميرفت! نرخ منصفانه ميخواست. صحنه اي که همسر استاد و من و هادي ابراهيمي - ناشر شهروند ونکوور - ناظرش بوديم! من با اطلاعات شهري مختصري که داشتم يکي را پيشنهاد کردم. استاد با تندي رد کرد و چه خوب هم شد. طرف که بليت طياره هم ميفروخت به زودي با يکي از همان بليت ها فرار کرد!
از آن تاريخ تا امروز ديگر هيچگونه تماسي با مرد بزرگ و خانواده اش نداشتم. (بدبختي و شرمندگي)
چند لينک از بيوگرافي و مجلس بزرگداشتش :
1 - ويکي پديا2- بي.بي.سي3- خودتان بگرديد پيدا کنيد. زياد است!
به شهرياري و کتاب ها و نشرياتي که درآورده و خانواده اي که ساخته و شاگرداني که پرورده که فکر ميکنم، همان يکي دوبار ديدار کوتاهش را مايه غرور خود ميدانم. باز به حرف جان گراندل - در باره پرويز شهرياري و منصور اسانلو و سيمين بهبهاني ..... و .... ديگران ...... ميرسم که:
" وقتي مي پنداري که همه آدم هاي بزرگ تاريخ، پيش از زمان تو بوده اند، و در روزگار تو ديگر کسي بزرگ نيست .....، شايد خودت اسير عقده حقارت باشي ......: "
جان گراندل را ميشناسيد؟ مطمئناً نه!! من هم او را نمي شناسم!
منبع:اصغر آقا