سفرنامه والنتاين و هفت کاف
هادی خرسندی

در واشينگتن هستم. شهر را برف برداشته و ما را حرف. حرف ايران. وقت تنگ است و صحبت زياد. ميزبانان من، همان خانواده‏ی "هوادار" هستند با عکس مريم و مسعود رجوی بر طاقچه‏شان. در سفر قبل لو داده بودمشان!
با ميزبانان نازنينم بحث زياد نميکنم. اصلاً اهل بحث نيستم. دوست ندارم يک ساعت برای کسی حرف بزنم و طرف مقابل، آخرش مخالفت کند! اما صحبت زياد ميکنيم. بدون جدل. متمدن. اين رباعی را چند سال پيش گفتم:

ميگفت به وقت بحث سقراطم من
وز قدرت بحث خويشتن ماتم من

ديروز کتک زدم يکی را سر بحث
البته نکشتمش، دمکراتم من!

راستی در همان سه ساعتی که بيخود در فرودگاه معطلم ميکنند، متوجه وضع نابه سامان آمريکای اوبامائی ميشوم. يک دليلش همين معطل کردن من! که آخرش عذرخواهی ميکنند که آدم کم داريم. در حاليکه آدم‏هايشان با يونيفرم پليس مرزی، يللی ميزنند و پاسپورت يک بنده خدائی را دست ميگيرند و از اين اتاقک به آن اتاقک، ميروند و برميگردند و کارهای ديگر انجام ميدهد و بعد می‏نشينند پشت کامپيوترهای کندشان، روی دگمه‏ها ميزنند و مسخره‏اند.

حال بعد از سه ساعت معطلی، آفيسره مرا برده توی اتاق و ميخواهد با من گپ بزند. انگار ميخواهد از دلم دربياورد. ميگويد تو نبايد اينقدر معطل ميشدی، خودت رفتی توی صف عوضی! ميگويم نه‏خير. من رفتم توی زايشگاه عوضی! چی؟ تعجب ميکند. برايش توضيح ميدهم: من به جای اينکه در زايشگاهی در فلوريدا به دنيا بيايم، در زايشگاهی در حومه‏ی مشهد به دنيا آمده‏ام!!
نميدانم انگليسی مرا نمی‏فهمد يا کنايه‏ام را. يا ميفهمد و به روی خودش نميآورد. گناه من در ايران به دنيا آمدنم است. آن هم البته نه در زايشگاه، بلکه در صندوقخانه!
خودش را از تک و تا نمياندازد. طلبکار ميشود: "صدايت هم ميکنيم، جواب نميدهی!". عجب آدميه! با لهجه ی آفريقائيش دو سه بار داد زده بود: "ساعيد" يا "سای يد". اسم‏هائی هم که صدا ميکردند اغلب يا هندی بود يا پاکستانی. نميدانستم مرا ميگويد.
جمعيت منتظران سی چهل نفری بود. بار دوم که گفت "ساعيد کارسانی!" فهميدم که منم! پاشدم. اينها نميدانند بايد مرا هادی خرسندی، صدا کنند تا بفهمم! من سای‏يد و ساعيد حاليم نيست. چون کلمه‏ی "سيد" جلوی اسم من هست، آنجوری صدايم ميکنند. من هم دير حاليم ميشود! تازه حالا تجربه دارم و خوب شده ام.

حالا چکارم داشت؟ گپ ميزد. ميخنديد. روی صفحه کامپيوترش که کلی اطلاعات از من رويش بود – و هميشه از ما پوشيده است - نگاهی کرد و سر برداشت و گفت "يک جوک بگو بخنديم!" گفتم توی اين سه ساعت هرچه جوک بلد بودم يادم رفت آفيسر. ديوانه!
پاشد با دوربين کامپيوتر ازم عکس الکی و يکوری گرفت و دوتا انگشتم را نگاری کرد! اين کارها را سه ساعت پيش يکی ديگرشان دم باجه‏ی ورودی کرده بود، اما انگار اينها آلبوم‏های جدا دارند و عکس مرا به همديگر قرض نميدهند!

مسخره‏بازی از وقتی ميخواهی سوار هواپيما شوی شروع ميشود. وزّارياتی است. صف «سکيوريتی‏چک» از صف کفش‏کن مسجد صاحبزمان طولانی‏تر است. زن و مرد و پير و جوان بايد دربياورند! خانمه به چه شيکی چکمه‏های ايتاليائيش را با چه زحمتی درآورده بود و حالا با چه زحمتی بايد ميپوشيد. از همه حيرت‏آورتر اينکه من از کجا فهميدم چکمه‏هايش ايتاليائی است!

اينجور پدر مسافر را درميآورند اما ناگهان خبر ميدهند که يک تروريست در هواپيمای شرکت دلتا، بمب توی شلوارش بوده! البته ميگويند کلک است. ميگويند ماجرای عمرفاروق عبدالمطلب که از جامائيکا به ديترويت ميشيگان ميرفته، ساختگی بوده تا به اين بهانه‏ها، دستگاه‏های "اسکن فيهاخالدونی" Whole-Body Scannerرا بفروشند. پول خوبی تويش خوابيده. انگار کليسا مخالفت کرده که شما حق نداريد مردم را از دستگاهی رد کنيد که تا فيهاخالدونشان را ديد بزنيد.

اين وسط من يک چيز جالبی را متوجه شدم. هفت‏قلم از آنچه همراه داری بايد به دستگاه اشعه بسپاری. از عجايب روزگار، اين هفت قلم در زبان فارسی همه اش با حرف کاف شروع ميشود. اگر «هفتکاف» تو از اين طرف برود و از آن طرف بيرون بيايد خيالشان راحت ميشود. ديگر کاری به شلوارت ندارند. (در حاليکه آنجا کاف بيشتری هست!)

کامپيوتر، کت، کلاه و کفش و کيف
با کمربند است و کاپشن همرديف

چون او.کی رد ميشود اين هفت کاف
هستی از هر مشکل ديگر معاف

فارغ از سکيوريتی، شلوار توست
کاف های داخلش، اسرار توست!

گفتم به افسره که آمده‏ام به واشينگتن برای مصاحبه با VOA .
مصاحبه زنده با «تلويزيون صدای آمريکا» را بيژن فرهودی با حرف روز والنتاين شروع کرد. چهاردهم فوريه به عنوان روز عشق شناخته شده.
گفتم من از اينکه ريشه در مذهب دارد، خوشم نميآيد. در روم باستان قديسی بوده، يا سنت (Saint) ی بوده که گويا عاشق بوده!! اسمش والنتاين بوده. قديسين يا سنت‏ها، در حکم چهارده معصوم مسيحيت هستند! حالا يک دکان کلاهبرداری جديد به نام نامی او در سراسر دنيا باز شده. از همه پررونق‏تر: در جهان سوم! و از همه شلوغتر در جهان سوم: ام‏القرای اسلامی!

والنتاين، روز عشق و عشق‌بازيست
حقيقی نيست البته، مَجازيست

يکی ترفند در بازار غربی
که رونق ميدهد بر کار غربی

عروسی همه کادوفروشان
همه گندم نمايان جو فروشان

والنتاين از مسيحيت رسيده
نميدانم به چه نيت رسيده

ولی از بهر بنجلکار کاسب
گرامی فرصتی باشد مناسب

وگرنه عشق روز و شب ندارد
خصوصا ربط با مذهب ندارد

کجا يک عاشقی اين ادعا کرد
که حق عشق يک روزه ادا کرد ؟

تو سرما ميخوری، يک هفته بايد
بخوابی تا مگر وقتش سرآيد

چگونه عشق را با آن تب و سوز
توان دينش ادا کردن به يک روز ؟

که گفته سالی يک روز است عاشق؟
که گفته حاجی فيروز است عاشق؟

الا گر عاشقی را ميشناسی
نبايد با والنتاينش بلاسی

که درد عاشقی مدت ندارد
غمش روز و شب و ساعت ندارد

زمان عشق اينسان مختصر نيست
بله عشق است اين، سيزده بدر نيست

اگر عشق حقيقی داری ای دوست
نگاهش دار که زيبا و نيکوست

مرا عشقی است دائم در دل و جان
که يک لحظه نباشم فارغ از آن

مرا عشق وطن تا در نهاد است
دلم زين عشق شاد شاد شاد است

والنتاين من عشق سرزمينم
ديار باصفای نازنينم

والنتاين من اين نسل جوان است
که عزمش در خيابان ها روان است

به اميدی که دور غم سرآيد
سحر خورشيد پيروزی برآيد.

که روز عشق ما آن روز باشد
که ملت بر ستم پيروز باشد

ـــــــــــــــــــ
[اصغرآقا، سايت هادی خرسندی]
[
قصه والنتاين حاج خانوم و حاج آقا، هادی خرسندی، اصغرآقا]

منبع:اصغرآقا


هادی خرسندی

فهرست مطالب هادی خرسندی  در سایت پژواک ایران 

*پاسخ خرسندی به اکبر گنجی  [2019 Aug] 
*عاشقانه و داغ به عبدالکریم دبّاغ  [2019 Mar] 
*گناهان اصغر فرهادی  [2017 Mar] 
*او مرغ طوفان بود و ما طوطی ایوان  [2016 Aug] 
*دوباره جمکران  [2016 May] 
*به این خر می‌دهم رای!  [2016 Feb] 
*اهمیت لامپ در اسلام در پی خواهش از جناب اشکوری  [2015 Dec] 
*زن ايرانی در سالی که گذشت  [2015 Jan] 
*«نوبت شما» و «بکارت و شيخ الاسلام»  [2014 Dec] 
*روشنفکر دينی  [2014 Dec] 
*شعر- قانون بیضه  [2014 Mar] 
*محمود حسن شد يا روحانی «هخا» شد؟  [2013 Sep] 
*چرا من بهايى نيستم  [2013 Sep] 
*خر همان خر، رهبری بر آن سوار  [2013 Aug] 
*مشکل «ماگروهی»ها با محسن مخملباف...،  [2013 Jul] 
*دلم ميخواهد الزايمر بگيرم  [2012 Jul] 
*این امامس یا مقواس اصغری؟ فوق فوقش تخته سه-لّاس اصغری  [2012 Feb] 
*تن‌فروشی می‌کنم با قلب صاف!  [2011 May] 
*نوزاد رهبري موقع ختنه گفت: ياحسين!  [2011 Apr] 
*هادی خرسندی - بنی آدم ؟   [2011 Apr] 
*کلاه عبدالکریم سروش بر سر بی.بی.سی فارسی!  [2011 Feb] 
*آقای کديور! سوالی ساده دارم من  [2010 Jul] 
*اصغر آقا بیا بهار آمد   [2010 Mar] 
*اين زن جوان عکس امام را پاره می‌کرد و به بستر زنا می‌رفت!  [2010 Mar] 
*ارفرانس. ارفرانس. مرگ به نیرنگ تو!  [2010 Feb] 
*سفرنامه والنتاين و هفت کاف  [2010 Feb] 
*بیش از این ای هموطن ول معطلی  [2010 Jan] 
*قلم چرخید و فرمان را گرفتند  [2009 Sep] 
*در پاسخ آنکه ملت ما را خس و خاشاک خواند  [2009 Jun] 
*بگو رأیم کجا رفت؟  [2009 Jun] 
*خطبه‌ی سنتی روز کارگر از آن دنیا  [2009 May] 
*مردی پای سگی را گاز گرفت  [2009 Apr] 
*آیت الله ِ انقلاب آمد  [2009 Apr] 
*گفتگو با هادی خرسندی در مورد حقوق زنان   [2009 Mar] 
*سنگ مزار من و مينا اسدي  [2009 Feb] 
*پرويز شهرياري، انساني بزرگ در روزگار ما  [2008 Dec] 
*مرده شوری اتوماتیک  [2008 Dec] 
*در افشاني زرافشاني!  [2008 Nov] 
*"ايران هريتج"، افتخاري ديگر براي ايرانيان در بريتانيا!  [2008 Nov] 
*ولتر هم عضو کانون نويسندگان شد!  [2008 Nov] 
*جمله سازي خاتمي که «شاملو» هم در آن باشد!  [2008 Aug] 
*احمد باطبی! خوش آمدی، بی خبر نروی!   [2008 Jul] 
*ستوان کلمبوي اسلامي به بازار آمد! ..... مواظب شعور خود باشيد  [2008 Apr] 
*دست آخر سور زد ! سروده‌ای تازه از هادی خرسندی  [2008 Feb] 
*چگونه پاس قلم را نگاه داريم؟ در پاسخ به هوشنگ اسدی و جواد طالعی [2008 Feb]