باندِی بنامِ «بلِکینگِ گادِ» کتابی در باره یک گروه مائوئیستی دانمارکی (بخش سوم)
کورش گلنام
یکی دیگر از عضوهایی که در آینده نقش مهمی در هسته اصلی گروه یافت، جوانی بود بنام "نیِلس یورگِنسِن"(1). او که از نخستین سال دبیرستان به شعار نویسی شبانه بر دیوارها پرداخته و چند بار به انگیزه آسیب به نمای شهر وسیله پلیس بازداشت شده و پدر و مادرش را به بازداشتگاه پلیس کشانده بود، به کلی درس و آموزشگاه را رها کرده و در سن شانزده سالگی به گروه اَپل پیوست. "هُلگِر یانسِن" که چند سالی از او بزرگتر بود، الگوی او بود. او با شیفتگی می خواست چون او باشد و از همآن آغاز کوشش کرد که در کارها همیشه همراه او باشد. اندک، اندک این دو به دو یار جدا نشدنی مبدل شده و پُرکارترین عضوهای هسته اصلی را تشکیل دادند. این دو در 9 اکتبر 1979 برای داشتن دستی بازتر در شرکت در برنامه های فلسطینی ها، به بهانه سفر به آمریکا، راهی می شوند ولی همآن روز پنهانی به دانمارک باز می گردند تا به زندگی کاملن پنهان روی آورند. نقشه آن ها ولی وسیله پلیس امنیتی دانمارک که آن ها را زیر کنترل دارد، همآن روزِ نخست لو می رود و آن ها را در بازگشت به شوپنهام دنبال می کنند. با سهل انگاری پلیس و مهارت مثال زدنی هُلگِر در رانندگی و شناخت فراوان او از اتوموبیل ها و شیوه هایِ پی گردِ پلیس، بزودی رد آن ها در شوپنهام گم می شود و پلیس و نیروهای امنیتی با وجود آن که از دروغِ آن ها برای سفر به آمریکا آگاه بوده و همه مسیر رفت و برگشت آن ها به دانمارک را پی گرفته بودند ولی نمی توانند مکانِ پنهان آن ها را در شوپنهام بیابند.
مرگ هُلگز یانسِن
نزدیک به یک سال پس از آن در 15 سپتامبر 1980 هنگامی که هُلگِر یانسِن در یک مینی بوس فولکس واگن در کنار جاده ای فرعی، فروشگاه بزرگی بنام "بیلکا"(2) را زیر نظر دارد تا با توجه به زمانِ آمد و شد ها، سرقت از فروشگاه را برنامه ریزی کند، کامیونی با شش تُن بار که راننده اش بیماری قند داشته و سر وقت انسولین به او نرسیده و حالِ عادی خود را از دست داده، در یک چرخش شدید از جاده منحرف شده و به شدت به فولکس واگن هُلگر یانسِن بر خورد می کند و او در در دَم کشته می شود. مرگ او که اثر گذار ترین عضو هسته اصلی و مورد اعتماد ترین از سوی فلسطینی ها است، ضربه سختی به گروه وارد می کند و فلسطینی ها نیز یک عضو مهم و کوشا در دانمارک و اروپا را از دست می دهند. بیش از همه نیِلس یورکِنسِن که الگو، رفیق و همراه همیشگی خود را از دست می دهد، آسیب می بیند. مرگ هُلگِر پانسِن در سی و دو سالگیِ او رُخ می دهد.
شیوهِ کار گروه
شیوه پنهان کاری و شگردهای این گروه بسیار در خورِ توجه است ولی یک نکته مهم را باید از دو زاویه در دید داشت. یکی آن که عضو هایِ این گروه، اندک ترسی از دستگیری نداشتند زیرا می دانستند که حتا اگر دستگیر نیز بشوند، از همه امکان ها چون وکیل و دادگاه قانونی برخوردار بوده، از خشونت و شکنجه خبری نخواهد بود و در شدیدترین حالت جز چند سالی بیشتر در زندان نخواهند بود آن هم با امکان هایِ ویژه زندان هایِ دانمارک. از سوی دیگر پلیس ها که همه آموزش و دوره دیده بودند، نه تجربه و پیشینه برخورد با چنین گروه هایی را داشتند، نه قانون به آنها کوچکترین اجازه برای دست زدن به خشونت یا بازداشت بدون دلیل و مدرک را می داد و نه دادگاه ها حتا اندوخته و پیشینه برخورد با چنین گروه ها و شیوه های سرقت و ترور را داشتند. این وضع، کارِ سیاسی برای یک چنین گروهی را بدون کمترین واهمه از پلیس، نیروهای امنیتی و زندان، بسیار آسان نموده بود. با وجود این، همه اعضای اصلی گروه، سال ها با شیوهِ شدیدِ پنهان کاری که از سوی اَپل به اجرا گذاشته شده بود، خو گرفته بودند. بطور کلی زمینه موفقیت های آنان را باید چنین بر شمرد:
ـ پنهان کاری همه سویه در بالاترین میزان؛
ـ خلاف رسمِ همهِ گروه هایِ مسلح و چریکی، عدم انتشار بیانیه پس از هر سرقت و یا برنامه دیگر؛
ـ عدم کار در میان طبقه کارگر که اساس ایدئولوژی کمونیستی آن ها بر آن استوار بوده است به انگیزه هایی که پیش از این آمد زیرا انقلاب ضد امپریالیستی را تنها در کشورهای جهان سوم شدنی می دانستند؛ بنا بر این میزان بار آن ها در برابری با دیگر گروه ها و سازمان های کمونیستی بسیار کمتر بوده و آن ها زندگیِ عادیِ روزانه خود را نیز داشته و در بیشتر زمان ها هر یک با دوستِ دخترهای خود و یا همسران خود زندگی می کردند.
ـ وارونه دیگرگروه های مسلح و چریکی هم دورانِ خود برای نمونه گروه "بادر ماینهُف" در آلمان؛ عدم تمایل به کوچکترین درگیری با دولت و پلیس یا نیروهای امنیتی.
ـ شیوه ویژه سرقت اتوموبیل به شکلی که همیشه اتوموبیل هایی در اختیار داشتند.
این مورد را چون هم مهم و هم جالب و زیرکانه بوده است کمی باز می کنم:
در آغازِ کار، آن ها تعمیر گاه هایِ اتوموبیل را به دقت زیر نظر گرفته، زمان دقیق بسته و باز شدن آن ها و رفت و آمد ها را شناسایی می کردند، سپس شبانه با خیال آسوده قفل در تعمیرگاه را باز نموده و وارد شده، شماره همه اتوموبیل ها موجود را یاد داشت کرده و سپس کلیدهای اتوموبیل های موجودِ برای تعمیر را برداشته، به مخفی گاهی برده کپی کلید را ساخته و دوباره به تعمیر گاه بازگشته و کلید ها را در محلِ پیشین خود قرار می دادند، بی آن که کوچکترین ردی از خود به جا بگذارند. چون رفت و برگشت ها برای ساختن کپی از کلید ها وقتِ زیادی می گرفته و آمد و شد هم می توانسته خطرناک باشد، در آینده شیوه کار خود را بازهم بهتر و ساده تر نموده و دستگاه بُرش را همراهِ خود به تعمیرگاه برده و همآن جا کپیِ کلید ها را تهیه می کنند.
پس از تهیه کلید، آزمایش کلیدها با اتوموبیل های موجود، یاد داشتِ شماره و مُدلِ اتوموبیل ها، به سادگی دارندگان اتوموبیل ها و آدرسِ آن ها را در تعمیر گاه به دست آورده و در لیستی وارد می کردند. در لیستی که پس از دستگیری در نهانگاهِ آنان یافت شد، نامِ بیش از سَد تعمیر گاه در شوپنهام به دست آمد که در برابر سی و شش تعمیرگاه واژه"مناسب یا خوب" نوشته شده بود. برای نمونه اگر آن ها شبانه می باید آپارتمان و یا محلی را زیر نظر بگیرند، یکی از همین اتوموبیل ها را که در برابر ویلا و یا در پارکینگی پارک شده بود برداشته و پس از چند ساعت دوباره به پارکینک باز می گرداندند بی گذاشتن رد و نشانه ای از خود. آن ها در این کار ها بسیار با دقت و هُشیارانه عمل می کردند.
در سرقت ها، گذشته از استفاده از این اتوموبیل ها، از شماره پلاک های دزدیده شده از اتوموبیل های گوناگون نه تنها از دانمارک که از سوئد، نروژ، آلمان و.. که فراوان در اختیار داشتند، برای رد گم کردن و فریبِ پلیس به بهترین شکل استفاده می کردند. پلیس که ماشین های رها شده را می یافت، وقتش بسیار تلف می شد تا تازه پی ببرد که شماره ماشین قلابی است و ماشین شماره ای دیگر دارد و دارنده اصلی آن را پیدا کند. آن ها در هر سرقت چند بار اتوموبیل و مسیر خود را که روزها و روزها به دقت بررسی و تمرین کرده بودند را عوض می کردند. در کار دزدیدن شماره های اتوموبیل ها و خود اتوموبیل ها از عضوهای پیرامونی نیز بهره می گرفتند بدون دادن هیچ گونه توضیحی. آنان نیز هرگز پرسش نمی کردند که این شماره ها و اتوموبیل های دزدیده شده در کجا بکار می آید. همه عضوهای پیرامونی هسته اصلی پس از هر دستبرد نیزگمانِ نخست را به گروه خود می بُردند ولی هرگز سخنی در هیچ جا به زبان نمی آورند حتا در میانِ خود.
ـ نقش برادرانِ "یان و بو " ویِمَن" که هر دو کارشناس و برنامه ریز کامپیوتر بودند. کار این دو در این گروه بسیار در خور توجه است. این دو که در شرکتِ خصوصی کامپیوتر کار می کردندو از انگشت شمار آموزش دیدگان در رده های بالاتر در گروه بودند، سیستمِ کامپیوتر کمون شوپنهام را برنامه ریزی کرده بودند. زمانی که پلیس می خواهد سیستم کامپیوتر خود را نو و به روز کند، این دو برادر برنامه ریزی آن را انجام می دهند. آنان به سادگی گزارش های پلیس حتا در پی گیری و مراقبت از گروه خود و شماره ماشین های پلیس را به دست می آوردند. به همین سبب از آن چه در درون دستگاه های پلیس و امنیتی می گذشت تا اندازه زیادی آگاه بوده و حتا در بزنگاه هایی وسیله دستگاه هایی که تهیه کرده بودند، تماس های آنان را شنود می کرده اند. کار این دو برادر امکان هایِ زیادی در اختیار گروه قرار می داده است. شیوه کار آن ها نیز به گونه ای بوده است که خود برنامه کارِ هفتگی خود را تهیه می کرده و با اضافه کاری می توانستند چندین روز در استراحت به سر برند. آن ها در همین روزهای بیکاری، کارِ سیاسیِ خود، شناسایی و نگهبانی از مکان های مورد نظر برای دستبرد را انجام می دادند. "هُلگر یانسِن" هم که در آنش نشانی کار می کرده همین شیوه را داشته است. او گاه چند هفته بدون استفاده از دو روز تعطیلی آخرِ هفته کار کرده و به جای دیگران نیز کشیک می داده است سپس چند شبانه روز گاه یک هفته آزاد بوده و کار سیاسی اش را دنبال می کرده است بدون ایجاد کمترین گمانی در پیرامونیان. دو برادر ویِمَن در کلاه برداری بزرگ از اداره مالیات دانمارک در 8 نوامبر 1976، رُلِ اصلی را داشته اند. آن ها با نفوذ در سیستم کامپیوتری ادارهِ مالیات، لیستِ نامِ همه کسانی را که اضافه پرداختِ مالیاتی آن ها در تاریخی تعین شده می باید پس داده شود، به دست آورده با کپی چک هایی بنام های گوناگونی که در لیست موجود بوده همراه با کارت های شناسایی تقلبی به همآن نام ها، در چند روز و به شکلی ضربتی به گیشه های بانگ و پست مراجعه و پول ها را دریافت می کنند. در این کلاه برداری و سرقتِ میلیونی، هسته اصلی گروه چون به شمار زیاد تری نیاز داشته، دایره پیرامونی خود را نیز بکار می گیرند بدون آن که به آنها توضیح درخوری بدهند. این عضو ها تنها می بایست به باجه های بانک و پُست رفته، با ارائه چک ها و کارت هایی که با نام های جعلی در اختیارشان گذاشته شده،، پول را دریافت و به سرعت ناپدید شوند. امکان های آن روزها نیز چون امروز نبوده که همه جا دوربین کار گذاشته باشند و کنترل هایِ شدید باشد. اداره دارایی و پلیس زمانی(یک هفته بعد) متوجه می شوند که 1/4میلیون کرون دانمارک به سرقت رفته است. کارشناسانِ پلیس این کلاه برداری را کاری بسیار حرفه ای ارزیابی می کنند.
ـ بی تجربگی و ساده انگاری پلیس و نیروهای امنیتی دانمارک نیز بسیار به سود این گروه عمل می کند. یکی از عضو های اصلی، که در کتاب از او به عنوان"یک سِدا" نام برده می شود( برگ 261 تا 273، جلد نخست)، در مصاحبهِ پس از زندان خود می گوید: ما اتوموبیل های پلیس را به سادگی شناسایی می کردیم. آن ها هیچگاه تنها نبوده و همیشه دو نفر با لباس های مرتب درجلو اتوموبیل نشسته بودند. آن ها چنان ناشیانه ما را دنبال می کردند که زود آن ها را سردرگم کرده و رد را گُم می کردیم. او یاد آور می شود که همیشه شماره اتوموبیل های پلیس را یاد داشت می کرده اند و به نکته جالب دیگری از بی تجربگی و سهل انگاری هایِ پلیس نیز اشاره می کند و می گوید دو بار عضوهای ما در وضعِ سختی یک بار هنگام سرقت یک اتوموبیل و یک بار هنگام گرفتن پول با چکِ قلابی دستگیر شدند و در میان شگفتی ما، آن ها با سرهم کردن داستانی به سادگی رها شده و پی گیری هم نشدند. این موضوع ما را بیشتر به خود مطمئن کرد که پلیس و نیروهای امنیتی از ما شناختِ درستی ندارند و ما توانستیم سال ها کار خود را دنبال کنیم. اگر آن زمان با این دو مورد برخوردی جدی و پی گیر می شد، کار ما نمی توانست ادامه بیابد(نقل به مفهوم).
چگونگی رابطه با فلسطینی ها
فلسطینی ها در وابسته کردن این جوان های پر شور، ساده و آرمان خواه به خود، شیوه بسیار مؤثری داشتند. نخستین کار این بود که ترتیبِ سفر آن ها به اردن، عراق،لبنان و سوریه، که پایگاه های آن زمان آنان در آین کشورها بود، را بدهند. روشن است که بازدید از اردوگاه های آوارگان، اردوگاه های چریکی و سنجیدن آن با وضع زندگی خودِ در دانمارک (و یا دیگران از کشورهای پیشرفته دیگری در اروپا و یا ژاپن)، شرکت دادن آن ها در تمرین ها و نشان دادن نیروی رزمی خود، بر این جوانان اثر فراوانی می گذاشت. این مرحله نخست بود. زمانی که شور و شوق آنان را خوب محک می زدند، پیشنهاد همکاری می دادند. در فازهای نخست، از آنان تهیه پاسپورت ها(گروه بلِکینگِ به شماری از اعضای خود گفتند که به پلیس مراجعه کرده و اعلام دارند پاسپورت هایشان گم شده است و این پاسپورت ها را به فلسطینی ها دادند) و کارت هایِ شناسایی گوناگون را می خواستند. در روند های پس از آن، تهیه اسلحه و پول(به هر شکل ممکن) بود و سپس حتا شرکت دادن آن ها در هواپیما ربایی، گروگانگیری و دیگر برنامه هایی که انجام می دادند.
گروه بلِکینگِ گادِ در مجموع تا 30 میلیون کرون سرقت کرد که در دوران خود پول هنگفتی بود. بر آورد شده است که 25 میلیون آن را در اختیار فلسطینی ها گذاشته اند. آنها از بقیه پول برای تدارک چند اتوموبیل و خرید یک خانه و اجاره آپارتمان های گوناگون بیشتر با نام های ساختگی و تهیه دیگر ابزارِ کار بهره گرفته و استفاده شخصی نمی بُردند. این کار آن ها نشانی روشن از باور ژرف آن ها به کاری که می کردند دارد که تحسین بر انگیز است. این گروه در آغاز 1980 با خواست و برنامه ریزی فلسطینی ها، خانواده یک رئیس بانک را به گروگان گرفتند که بنا به گفته زن و شوهر کهنسال و نوه آن ها که آن زمان 8 ساله بود، یکی از گروگان گیرها به زبانی ناشناخته با بی سیم سخن می گفته است. همه نشانه ها حکایت از شرکت یک فلسطینی (به احتمال زیاد "مروان اَل فهوم")(3) داردکه بسیار هم خشونت به کاربرده هر دو پیرزن و پیرمرد را کتک می زند. این گروگان گیری که شرحی فراوان دارد شکست خورده و پولی به دست نمی آورند. در سال 1984 گروه برای گروگانگیری دیگری، این بار پسر یک میلیاردر سوئدی بنام"یورن رئوسینگ"(4)، که آن زمان در شهر لوند سوئد دانشجو بوده و در آپارتمانی تنها زندگی می کند، زیر فشار شدید مروان قرار می گیرد. داستانِ برنامه ریزی و کوشش سختِ چند ماهه برای این گروگان گیری از فصل های جالب کتاب است. آن ها در نروژ در جنگلی ویلای کوچکی را اجاره می کنند و در آن یک سلول کوچک چوبی بدون هیچ روزنه ای می سازند. با زیرکی همه وسایل را حتا الوارهای چوب و مواد غذایی را از سوئد خریداری می کنند تا پلیس را فریب داده و رد گم کنند. کار و زمان زیادی برای شناسایی همه راه های ورودی و خروجیِ محل، زمان و میزان آمد و رفت خود از دانمارک به نروژ و ترافیک اتوموبیل ها، دوری و نزدیکی محل پنهان کردن گروگان به نخستین پایگاه پلیس، همچنین روز ها و شب های زیادی برای نگهبانی در باره رفت و آمدهای ساکنان آپارتمان محل سکونت یورن رئوسینگ و خود او و..... بکار می گیرند ولی پس از همه کوشش های چند ماهه، سرانجام گروگان گیری در آخرین دقیقه متوقف شده و اجرا نمی شود.
نگاهی کوتاه به دستبرد ها و برنامه دو گروگانگیری گروه
10 ژانویه 1973، دستبرد به یک انبار نظامی ذخیره اسلحه؛
9 دسامبر 1975، سرقت از اتوموبیل در بر دارنده پول از سوی صندوق بیکاری برای سپردن به بانک؛
2 سپتامبر 1976، سرقت پول های یک باجه پُست با یورش به دو کارمندِ پُست که در بیرون از پُست در حال انتقالِ پول ها بودند؛
8 نوامبر 1976، کلاه برداری از اداره مالیات؛
7 ژوئیه 1980، گروگانگیری یک رئیس بانک در محل سکونت او همراه با خانواده؛
2 آپریل 1982، سرقت از یک اتوموبیل حملِ پول؛
9 نوامبر 1982، سرقت از یک انبار نظامی ذخیره اسلحه در سوئد؛
2 مارس 1983، سرقت 3و8 میلیون کرون دانمارک از یک اتوموبیل حمل پول،
7 ژانویه 1985، برنامه گروگانگیری "یورن رِئوسینگ" در آخرین دقیقه به اجرا در نمی آید.
22 دسامبر 1986، سرقت از یک فروشگاه بزرگ در شوپنهام،
3 دسامبر 1988، آخرین سرقت که هنگام حمل پول از راه آهن به یک باجه مرکزی پُست در شوپنهام انجام می شود. در این سرقت است که یک پلیس ِجوان کشته می شود و شوک بزرگی به جامعه دانمارک وارد می شود. پس از این سرقت است که پلیس و نیروهای امنیتی به شکلی جدی برنامه دستگیری هسته اصلی گروه را پی می گیرند.
آسیب هایی که شماری کارمندان، کارکنان و...دیگران خوردند.
این سرقت ها که بسیار دقیق و برنامه ریزی شده انجام شده، گذشته از سرقتِ پول، آسیب های سختی نیز به کارمندان وکارکنانی که مورد هجوم قرار می گیرند وارد می آورد. تنی چند برای همیشه نیروی کار خود را از دست می دهند، یک نفر فلج می شود، یک کارگر نگهبان باجه مرکزی پُست در آخرین سرقتِ گروه، چنان آسیب دیده و به او شوک وارد می شود که بکلی توان کار را از دست داده، دچار گرفتاری های روانی شده، به الکل پناه می برد که منجر به جُدایی همسرش می شود. مدت ها در بیمارستان روانی بستری می شود و.. پدر و مادر پلیس کشته شده نیز دچار روان پریشی شدید می شوند، مادر نیروی کار خود را از دست می دهد و پدر هر روز راهی گورستان می شود و... این ها نمونه هایی بود. باید افزود که گروه هیچگاه هدف کشتن کسی را در سر نداشته است ولی چنان که بعد ها از سوی یکی از آن ها گفته می شود، تنها در برابر خطری جدی از کشتن هم ابا نداشته اند. همآن چیزی که در آخرین سرقت روی می دهد.
چگونگی دستگیری و پیدا شدن پناهگاهی پُر از سند و اسلحه
13 آپریل 1989 نخست پنج تن از این گروه دستگیر می شوند که البته "بو ویِمَن" که یکسال پیش از آن از گروه جدا شده و در آخرین سرقت شرکت نداشته، در میان دستگیر شدگانِ نخست نیست. یک تن از دستگیر شدگان نیزدو سالی پیش گروه را ترک کرده است. هیچ یک از آن ها اتهام ها را نپذیرفته و حتا به پرسش ها پاسخ نمی دهند. 10 آگوست 1989، بو ویِمَن هم دستگیر می شود. در میان دسته کلید های یافت شده از دو یا سه تن از آن ها، یک کلید همآنند یافت می شود. دستگاه دادگستری اتهام "تروریست" را به سبب نبود مدرک وارد نمی داندحتا اتهام شماری از دستبردها را نا روشن دانسته و نمی پذیرد. مبارزه و کوشش پلیس و دستگاه امنیتی برای نگاه داشتن متهمان در زندان خود داستانی نفس گیر است. با هر سختی که هست دو بار آنان می توانند به مقام های دادستانی بقبولانند تا بازداشت آنان را یک یا دو هفته تمدید کنند. در آخرین روز بازداشتِ موقت، پلیس و نیروهای امنیتی که نیروی فراوانی را بکار گرفته اند، هنوز نتوانسته اند مدرکِ های موردِ نیاز دادگاه را تهیه کنند. همه نا امید و بازداشت شدگان را آزاد شده می دانند که یک رویدادِ پیش بینی نشده، کلید ماجرا را به دست داده و ورق بکلی بر می گردد.
ماجرایِ این رویداد
ساعت هفت و پانزده دقیقه روز 2 مای 1989، کمتر از یک ماه پس از دستگیری این چند تن و در آخرین روز بازداشت موقتِ آنان، اتوموبیلی در جیابانی با یک میله چراغ برق به شدت بر خورد نموده و به کناره جاده فرو می اُفتد. راننده به شدت زخمی شده، یک چشمش از حدقه خارج شده و چشم دیگرش هم آسیبِ سخت دیده است. پزشکان بیمارستان وضع او را بسیار بد گزارش می کنند. پلیس هایی که به محل حادثه رسیده و اتوموبیل را بررسی می کنند، وضع درونی آن را بسیار آشفته می بینند. در صندوق عقب اتوموبیل در همآن حال که آشفتگی زیاد می بینند، یک دسته چک را می یابند که آدرس آپارتمانی در خیابان "بلِکینگِ گادِ" در آن آمده است. مقدار فراوانی پول نیز می یابند. گذشته ازآن در بررسی لباس های راننده، دسته کلیدی می یابند که یکی از کلیدها همآنند آن کلید دیگری است که از دیگر مُتهمان به دست آورده اند. این آدرس و این کلید، ماجرا را یک باره دگرگون می کند و پلیس که تا پیش از آن با به خدمت گرفتن نیرویی زیاد و با لغو همه مرخصی ها، حتا چند منطقه را آپارتمان به آپارتمان حستجو و کلید را به درِ آپارتمان ها آزمایش کرده بدون گرفتن هیچ نتیجه، یکباره با آدرسی در ناحیه ای روبرو می شود که هرگز در اندیشه جستجو در آنجا نبوده است. هنگامی که به آدرس داده شده می روند، در همان آزمایش نخست، با یکی از این کلید ها در باز شده و نهانهگاهی یافت می شود پر از سند و مدرک. در اطاقی که پشت یک کتابخانه پنهان بوده است نیز انباری از اسلحه می یابند. راننده که از هر دو چشم نابینا شده ولی با کوشش پزشکان زنده می ماند، فردی است که با کنار رفتن دو عضو قدیمی گروه و کمبود نیرو برای سرقت آخرین، از دایره پیرامونی به هسته اصلی راه یافته است. او پیش از دستگیری بخشی از مدارک را در همآن آپارتمان می سوزاند که ردش به جا می ماند. پلیس احتمالِ زیادِمی دهد که او توانسته باشد بخشی دیگر از سنده های مهم را در جایی در جنگلی حفر و پنهان کرده باشد چون یک بیلِ گل آلود در صندوق عقب اتوموبیلِ او می یابند. سپس روشن می شود هم اتوموبیل دزدی است و هم شماره آن. هیچیک از مُتهمان نه قتل پلیس را به گردن می گیرد و نه بیش از آن چه یافت شده، سخنی می گوید. دادگاه بیش از یک سال به درازا می کشد و در نهایت بخش زیادی از اتهام ها به انگیزه سنده نبودن مدرک، از سوی دادگاه پذیرفته نمی شود و آن ها با حکمی بسیار سبک از یک تا ده سال با حساب از زمان دستگیری، به زندان محکوم می شوند که بنا به قانون دانمارک، هیچ یک از آن ها همه این سال ها را در زندان نمی ماند و پس از گذراندن چندسالی، تا 13 دسامبر 1995 همگی آزاد می شوند.
چنین است که نام خیابانی که آپارتمان و نهانگاه گروه در آن یافت می شود، بر این گروه نهاده شده و آن را باندِ"بلِکینگِ گادِ" می نامند.
پایان
زیر نویس:
Niels Jorgensen - 1
Bilka - 2
Marwan El-Fahoum - 3
پس از مرگ "ودی حداد" مسئول برنامه ریزی های نظامی و تروریستی؛ "مروان اَل فهوم" جانشین او شد. او که در سال 1976 با یک پزشک سی و دو ساله سوئدی که در اردوگاه های فلسطینی کار کرده، ازدواج کرده بود، مرتب در اروپا وخاورمیانه در حال سفر بود و ارتباط بسیار نزدیکی با سلول دانمارکی داشت و در دو برنامه ریزی گروگان گیری این گروه پافشاری بسیار می کرد. پیشنهاد ها از سوی او بود در حالی که گروه به گروگانگیری تمایلی نداشت.
Jörn Rausing - 4
دو بخش پیشین:
http://pezhvakeiran.com/maghaleh-88949.html
http://pezhvakeiran.com/maghaleh-89064.html
منبع:پژواک ایران