مامان عمو تفنگ نداشت
مختار شلالوند

برای دیدارِ دوستی دیرینه می رفتم که هرگزندیده، اما ازطریق نوشته هایش طی سالیان سال آشنا بودم.

از فرودگاه به خانه عزیزی، هم دل وهم زبان رفتم که خود عازم سفربود اما کلیدِ خانه وماشین اش را برایم گذاشته بود.

روز بعد پس ازطی مسافتی طولانی نزدیک منزل آن آشنای ناشناس ماشین را پارک کرده، درامتداد جویباری زیبا که ازمیان دهکده می گذشت به طرف خانه اش راه افتادم. زنگ خانه را به صدا درمی آورم بلافاصله درآستانه درب پدید می آید. برخلاف تصورم، بسیار آرام می نمود، بی پُز و پیرایه. همدیگررا درآغوش می گیریم...

در همان لحظه یاد زندان های «طاغوت» و«یاقوت» افتادم که هر کدام را دوبار به ضیافت دژخیمان رفته بود وهنوز رنجِ سالیان اسارت در چهره اش نمایان بود.                                                     

نگاهم به دخترزیبایش می افتد که دست های ظریفش را بهم چلیپا کرده و با تردید ما را می نگرد، به او لبخند می زنم و می بوسمش، نگران به نظر می رسید...   

دوستم سال ها پیش ازاین، باتفاق همسرودخترکوچک اش با اعلام تقاضای پناهندگی درکمپ پناهجویان کشورمیزبان مستقر و دوران قرنطینه وپذیرش قانونی را می گذراندند که روزی درب منزلشان بصدا در میآید. می گفت « بدون هیچ دلیلی، فقط به پیروی ازغریزه شخصی درب را باز نکردم» چند باردرمی زنند، بازنمی کند.

روز بعدازطرف پلیس اداره امنیت مورد سئوال قرارمی گیرد، اینکه آیا منتظرملاقات با کسی با چنان مشخصاتی بوده است؟ می گوید منتظرنبوده، ولی دو نفربه خانه اش مراجعه کرده اما در را برویشان نگشوده. خلاصه بعد ازپرسش وگفتگوی فراوان ... به وی گفته میشود«ما آن دو نفر را شناسائی کرده ایم ویکی ازآنان مسلح بوده است . شما هم بهتراست بیشترمراغب خود باشید»

می گفت: واژگونی را می بینی، ازمُلک خود می گریزی وحامی تو بیگانه ای می شود که فکر وفرهنگش با تویکی نیست هیچ، بعضاً مخالف هم هست، اما تورا به صفت ونام انسان می پذیرند وامنیت تورا نیزعهده دارمی شوند.

درآن روزها، ماشین ترورهای برون مرزی نظام  تخته گازحرکت میکرد، این اتفاق وتکرارِ قتل های زنجیره ای درخارج کشور به اندازه بود که هم عطش « ناهیان ازمنکر»  یا همان شاخه  مسلح «امر به معروف و نهی ار منکر») را آرام کند وهم به خیال خود با حذف مخالفان و درسایه «النصر بالرعب» بتوانند چندی دیرتر دوام آورند!!

حالا بعداز سالیان آن دوست وخانواده اش درخانه ای کوچک وزیبا دردهکده ای بدورازهیاهوی شهرشلوغ به تبعید منزل گزیده اند.

تبعیدیان به تجربه های دردناکِ آوارگی واندوهِ جدائی آگاهند اما اسیرآن نمیشوند، تن دادن به دوری ازعزیزان، گاهی گزیرناپذیراست، اما تبعیدی را لابعد ومنفعل نمی کند، بلکه همواره درجستجوی راه و روزنی برای رهائی است، وهرشب را با این امید به روز می رسانند.                                                                                                                                                                                                                                                              تبعیدی، لحظات تلخِ غربت را، با شیرینی ویاد خاطرات خانه، سایه روشن کوچه هایِ کودکی سپری میکند، و به دوری از ملع خویش می اندیشد. انسان خاطره گرا چگونه می تواند از بخش بزرگ و جاندارِعمر خود جدا بماند؟ هرروز ازدریچه ای خود را مرورمی کنی، حسی غریب و مستمر دست از سرت بر نمی دارد، کاراکترهای شهر حتی اشیاء و درختان، کوه، روخانه، وپل ها، که خود را جوری صاحب آن می پنداری درمقابلت رژه می روند و تورا با هزار خاطره و به تک تک دوستانت پیوند می دهد و برتنفرت ازخدایان ظلم و زورمی افزاید.                                                                     

باری هر دَم متوجه آن دختر زیبا بودم که چشم از ما برنمی داشت، بیشک نگران از رد پای تروریست های صادراتی رژیم، از داستان آن مرد مسلح، ازگفتگوی مادرش با دوستم، اینکه بالاخره منِ مهمان کیستم؟ و ازکجا می آیم؟ آیا بدرستی مرا می شناسد؟... خلاصه، تردیدهائی که از ترورهای خارج کشور جان گرفته بود، عده ای را محتاط کرده بود.

چه داستان دنباله داری داریم ما، پدرانمان که سالیان پیش« دست زجان شسته درقفای آزادی» رفتند، خودمان نیزهمان راه را دوباره طی کردیم وآزادی را فریاد زدیم اما «ولایت فقه» تدبیرمان شد، همین دوکلمه ی نا مانوس وبد شگون که خود هزارچهره پلشت به دنبال داشت، بعد هم واژه های مرگ آفرین طاغی و یاغی و باغی از آن زاده شدند و بعد از آن مرتد و محارب از «دایره العذاب» آخوندی و خفیه گاه های هزارتویشان سر برآوردند وجانشین قوانین قضائی کشور کردند که اتفاقا از دست آورد های انقلاب مشروطیت بود، بدین وسیله وجه شرعی قتلعام جوانان را توجیه کردند.

چه تبه کارانی مسلط شدند. گرچه مسلمانم اما نه من ونه اغلب هم نسلانم تا قبل ازاستیلای آخوندها چنین کلماتی نشنیده بودیم. چنین بود که حجره نشینان تاریک اندیش، ولایتی مبتنی به فقه آلوده به خرافه که میراث شوم مجلسی ها و سایرمرتجعین است را علم کردند که وارثان آن حکامی بَری ازعاطفه وانسانیت هستند. آنان مسلط شدند و به زودی عقیده سالاری جولان داد و داد تا به اینجا رسید...

صحبت های ما تمامی نداشت، گاهی هم با آن دختر زیبا حرف می زدم، حرکات و سئوالات او ذهنم را گرفته بود، بسیاراحساساتی وهوشیاربود، بالاخره با هم دوست شدیم وتردیدها زدوده میشدند

می پرسم چطور فارسی یاد گرفتی ؟

- بابا ومامان یادم دادند

- شعرهم بلدم

برایم شعرمیخوانی؟ 

 - بله

شروع به خواندن میکند

مرغ سحر ناله سر کن

داغ مراتازه ترکن

زآه شرر بار این قفس را

بَرشکن و زیر وزِبَر کن

بلبل پربسته زکنج قفس درآ

نغمه آزادی نوع بشر سرا

وَز نفَسی عرصه این خاک تیره را پر شرر کن

ظلم ظالم،جور صیاد آشیانم داده بر باد

ای خدا ای فلک ای طبیعت،

شام مارا سحرکن...

تا آخرش با آوازخواند

او را تشویق کردم ودرآغوش گرفتم، فضای بسیار خوبی بود

گفت اجازه می دی دوباره برایت بخوانم گفتم آره

خواند :

از خون جوانان وطن لاله دمیده

از ماتم سروقدشان سرو خمیده                                                                                                                ...

چه کج رفتاری ای چرخ   

چه بد کرداری ای چرخ 

سر کین داری ای چرخ

نه دین داری نه آئین داری ای چرخ

باز هم خواند از سعدی و...

مادر ازکارروزانه بازمی گردد، هنوز درآستانه درب ورودی است که دخترمی دود و در گوشش چیزی می گوید...

مشغول خوردن صبحانه بودیم که دوستم گفت می دانی دخترم به مادرش چه گفته؟           

- مامان عمو ... تفنگ نداشت

عموی مهربانی است، من او را دوست دارم، برایش شعرخواندم ، شعرهای مرا دوست داشت. 

او برایم آواز خواند.

بعد از خدا حافظی درطول همان جویبار به طرف ماشین شروع به قدم زدن کردم، هوا دل پذیربود، خورشید رخ می نمود وگاه رخسار به ناز پنهان می کرد، طلسمِ سرما باطل، زمستان زمین گیر وزمین به گرمی نفس می کشید، توده های برف از تنگنای انجاد رها شده، قطره های آب با شوق به آغوش هم می جهیدند و شتابان ازلابلای شیارها وشیب ها، راه گرفته، تا به فراخنای جویبارهای روان وسرشاربه پیوندند، بهار در راه بود.

 

2013/03/11

 

منبع:پژواک ایران


مختار شلالوند

فهرست مطالب مختار شلالوند در سایت پژواک ایران 

*آنچه که دیدی بگو، آنچه شنیدی بگو  [2023 Jun] 
* ای باد اگر به گلشن اَحباب بگذری...   [2023 May] 
*پاسخ به خانواده حمید نوری  [2022 Dec] 
* اصلاح طلب،اصولگرا دیگه تمامه ماجرا  [2022 Oct] 
*ارثیه ای که از خمینی،به احمدی نژاد و اینک به نمایندگان ضد خلقی مجلس رسیده.  [2022 Sep] 
*نگاهی از «کارخانه آدمکشی» رژیم  [2022 Sep] 
*تلاش‌های همسوی رجوی و حمید نوری در پرونده برادرم حمزه  [2022 Jul] 
*دادگاه حمید نوریَ و داستان شهادت یک ساک  [2022 Feb] 
*دادگاه حمید نوری و پژواک فریاد دادخواهان  [2022 Jan] 
*«من قهرمان یا چنین چیزی نبودم»  [2022 Jan] 
*حمید نوری و«نه زیستن نه مرگ»  [2021 Oct] 
*«نه زیستن نه مرگ» زبان می‌گشاید  [2021 Sep] 
*دستگیری حمید نوری و دادگاه وی، محک آزمایش همه ما  [2021 Aug] 
*خانواده‌های دادخواه بین دو سنگ آسیاب  [2021 Jul] 
*خط دادن به وکلای حمید نوری، اوج بی شرمی است  [2021 Jun] 
*مهدی تقوایی- یکی داستانیست پر از اشک چشم  [2021 May] 
*محاکمه حمید نوری ، محک دوری و نزدیکی به جنبش دادخواهی  [2020 Dec] 
*درباره «عظمت» ناشناخته ایرج مصداقی  [2020 Nov] 
*بمباران اندیمشک  [2020 Nov] 
*آستانبوسی و چاکرمنشی یک عنصر فرومایه  [2020 Sep] 
*آقای هادی خرسندی از شما انتظار می رود  [2020 Aug] 
* جنازه های سیاسی سر بر می دارند   [2020 Jul] 
*مهدی تقوائی و برخی از رنج هایش  [2020 Mar] 
*ورشکستگی ایدئولوژیکی رهبری مجاهدین  [2020 Feb] 
*باز داشت حمید نوری و دلواپسان آشار و نهان  [2019 Dec] 
*سخنی از سر درد  [2019 Nov] 
*«همیشه به یادت هستم مقاومت»   [2019 Nov] 
*از تاریخ هیچ درسی نگرفتید  [2019 Nov] 
*کار گر قهرمان  [2019 Aug] 
*طاقت سر کردن شب   [2019 Jun] 
*روزی روزگاری؛ از بندرعباس تا تهران  [2019 Mar] 
*شمخانی و قتلی که در سال ۵۹ مرتکب شد  [2019 Jan] 
*دارجنگه غم های درخت بلوط [2019 Jan] 
*شرمی از مظلمه خون سیاووشش باد  [2019 Jan] 
*سیاوش‌کُشی، رسم دیرین روزگار  [2018 Oct] 
*چنین گفت رُستم به اسفنديار   [2018 Aug] 
* مامان عمو تفنگ نداشت  [2018 May] 
* خیمه شب بازانِ شهرِ ما ‏   [2018 Apr] 
*بازهم ۶۷  [2017 Sep] 
* تابستان ۶۷ هنوز میسوزد و دود می کند   [2017 Aug] 
*پناهنده  [2017 Jun] 
*دوستی‌های بی‌مانندش   [2017 Apr] 
*«زندان یونسکو» و درختان تنومندش  [2016 Oct] 
*قاتلانی که با خمینی به جهنم رفتند  [2016 Sep] 
*فایل صوتی آیت‌الله منتظری و مفتشان عقیده  [2016 Aug] 
* «یه مرد بود یه مرد»  [2016 Jan] 
*دل نوشته ای برای دوست نازنین عباس رحیمی که همچنان زندگی را می سراید  [2015 Dec] 
*قتلعام شصت و هفت و گل‌هائی که پَرپَر شدند  [2015 Aug] 
*تهمت و افترا دیگر اثر ندارد  [2015 Apr] 
* دیگی که برای من نجوشد، سر سگ در آن بجوشد!  [2015 Apr] 
*ردیه نویسان  [2015 Feb] 
*اسیر کشی سال شصت و هفت، درد ها و درس ها  [2014 Sep] 
*گزارش ۹۳ و انتظاری که بر آورده نشد  [2014 Aug] 
*مادر و چشمان پر از اندوهش  [2014 May] 
*نامه سرگشاده ایرج مصداقی و شرح یک درد.  [2013 Jul] 
*کوچه خاطره ها و طوطی داش اکل (یادی از آقا رضا و گلهای زیبائی که در دهه شصت پژمردند)  [2013 Feb] 
*«حاج‌آقا رضا» پایش را از گلیم‌اش دراز تر می‌کند  [2012 Jul] 
*اوین ویران شوی   [2012 Jun] 
*کُچیرِ سر به دار  [2012 May] 
*مادر کوگی به فرزندان دلاورش پیوست   [2011 Nov] 
*به بھانه ی انتشار کتاب رقص ققنوس ھا و آواز خاکستر  [2011 Sep] 
*پيکار با تبعيض جنسي ، خانم آندره ميشل ترجمه‌ي زنده ياد محمد جعفر پوينده در گرامی داشت 8 مارس روز جهانی زن  [2011 Mar] 
*که می رویم به داغ بلند بالائی  [2010 Jan] 
*کمال؛ به خاک افتاده عشق، یادی از کمال رفعت صفائی  [2009 Dec]