زمین لرزه و قلب های شکسته
ثریا پاستور
این چه زمین لرزه ای بود
که با کوله باری از ویرانی و غم آمد و
زندگی ها را با خود برد
تا گورستان خاطره ها
قلب ها را در هم شکست
صدای ناله های حزن انگیز باز ماندگان را
از لابلای ویرانی ها و ترک خوردگی ها
چون سمفونی مرگ
در آسمان تیره و تار به روی صحنه آورد
حالا من مانده ام
با نگاهی مبهوت و مشتی خاطرات بی رنگ
غرق در تیره بختی سیه فام
کاشانه ای داشتم
با قبیله ای از مهر
زمین لرزه ای آمد
زندگی ام را
همسفرم را
فرزند دلبندم را
تمام هستی ام را
با خود برد
تا دیار نیستی ها
یکه و تنها مانده ام
با قلبی شکسته
در روستایی درهم شکسته
با لنگه کفشی بجا مانده از فرزندم
خاک تیره بختی را در آن پاشیدم
تا شاید خاطره اش
چون گیاه شومی در دل آن
سبز شود
کجا رفت آن فرزندی
که طنین خنده هایش
مست از زندگی می کرد
وجودم را
حالا رو انداز خاک را
بر سرش کشیده است
تا گرمی بخشد سردی تنش را
کجاست آن فرزند دلبندم
در کدامین گوشه اینهمه ویرانی
سر به بالین مرگ نهاده است
تا مگر پیدایش کنم و
در قلبم جایش دهم
همسرم زیر ستون های شکسته
به دار آویخته شده است
او دیگ خوشبختی را
روی اجاق زندگی گذاشته بود
چای دلگرمی دم کرده بود
تا با شیرینی زندگی مان
نوش کنیم
ولی حالا دیگر
قوری چای پر از خون شده است
از ناودان ها چکه چکه خون می ریزد
کجا رفت آن زندگی شیرینم
خمره خمره تلخی و غم
به جای مانده است
ای ابر های آسمانی
باران شوید و توفان بپا کنید
تا شاید حافظه ام را
ببرید تا فراموشکده تاریخ
تا دیگر چیزی حس نکنم
تا فراموش کنم
چه خاک سردی بر زندگی ام نشسته
باران ببار و توفان بپا کن
تا خاطراتم را بیکباره بشویی و
با خود به دیار نیستی ببری
امداد نمی خواهم
پول نمی خواهم
آنچنان درد خورده ام
که وجودم در حال انفجار است
تیر رهایی می خواهم
تا شاید در زیر خروار ها خاک خون آلود
دست های از دست رفتگانم را بفشارم
و با لب های خاک آلودم
بوسه زنم به سرتا پایشان
این چه زمین لرزه بود که آمد و
قلب ها را در هم شکست
ثریا پاستور
برای همدردی با باز ماندگان زمین لرزه دلخراش غرب ایران
منبع:پژواک ایران