دوران کیمیایی تشکل های کارگری و ضرورت سازمان یابیهای نوین
ضرورت روی کرد طبقاتی پرولتاریا به سیاست (بخش دوم)
عباس منصوران
«سوسیالیستهای نخستین (فوریه، اوئن و سن سیمون و غیره) به این دلیل که شرایط اجتماعی هنوز به حد کافی تکامل نیافته بود، که به طبقه کارگر اجازه دهد خود را همچون طبقهای مبارزه سازمان دهد، جبراً میبایست خود را به رؤیاهایی در باره مدل جامعهی آینده محدود کنند و هرگونه مبارزهای مانند اعتصابات، تشکلهای کارگری و جنبشهای سیاسی کارگران برای بهبود سرنوشت خویش را محکوم سازند.. اما اگر اجازه نداریم این پدرسالارن سوسیالیسم را رد کنیم، همانگونه که شیمیدانها اجازه ندارند اسلاف خود یعنی کیمیاگران را رد کنند، با این همه باید از اشتباهی که آنها در آن افتادند بپرهیزیم، اشتباهی که اگر از سوی ما صورت گیرد، پوزش ناپذیر است.»[i]
این نوشتار، در پی بازتاب بخش نخست، بخش دوم نوشتهای است که به گذشته، اکنون و آینده سازمانیابی طبقه کارگر میپردازد.
در بخش نخست، به ضرورت سازمانیابی انترناسیونال کارگران، و مبانی آن ساختار طبقاتی- انقلابی کارگران جهان اشاره رفت. بیانیه این ساختار را پیمیگیریم :
د- تولید می بایست زیر کنترل و هدایت جامعه قرار گیرد.
ح- تولید اجتماعی در پایه اقتصاد سیاسی طبقه کارگر قرار گیرد.
و- با به رسمیت شناسی تعاونیهای تولید ( دلخواه پوردونیستها) که بخش کمی از کارگران را در بر می گرفت، ولی بر آنها مبالغه نکرد، پیوستن پرودونیستها را به بینالمللل سبب شد.
ببه اینگونه،انترناسوینال اول، کنترل تولید و هدایت توسط جامعه، تولید اجتماعی بر پایه اقتصاد سیاسی طبقه کارگر و به رسمیت شناسی تعاونی ها را بنیانهای راهبردی بین الملل کارگران اعلام میکند.
ز- کار دستمزدی مانند بردهداری است و جاودانه نمیماند.
به این سان، بیانیه کارگران، کار دستمزدی را بردهداری و همانند آن، یک مناسبات ناماندگار اعلام میکند و کارگران را به همبستگی بینالمللی فرامیخواند:
ت- طبقه کارگر نبایستی خود را در چارچوب تنگ ملی محصور کند، باید سیاست خارجی را پیگیر و مراقب سیاست خارجی دولتهایشان باشند و جنبه بینالمللی و همبستگی با دیگر کارگران را دنبال کند.
در اساسنامه انترناسیونال اول که به وسیله کارل مارکس تنظیم شد، برنامه انترناسیونال کارگری تکرار شد:
اساسنامه
۱- رهایی طبقه کارگر می بایستی توسط خود کارگران به دست آید.
۲- مبارزه برای بهدست آوردن امتیازات طبقاتی نیست، مبارزه برای حقوق و وظایف برابر و الغا هرگونه حاکمیت طبقاتی است.
۳- رهایی اقتصادی طبقه کارگر، هدف بزرگ و اصلی جامعه طبقاتی است، پس هر جنبش سیاسی میبایست وسیلهای باشد در خدمت این هدف بزرگ.
۴- شکست و ناکامیهای جنبشهای سیاسی نادیده گرفتن این اصل (رهایی اقتصادی طبقه کارگرهدف بزرگ و اصلی جامعه طبقاتی) است.
۵- رهایی کار، موضوعی محلی نیست بلکه اجتماعی است و برای پیروزی به همراهی عملی و تئوریک پیشرفته ترین کشورها وابسته است.
۶- طبقه کارگر هر کشوری در نخستین گام کشور محل زیست خود وی نخستین عرضه مبارزه طبقاتی اوست. یعنی در عرصه داخلی.
۷- دومین شرط انترناسیونالیسم، عبارت است از ضرورت تلفیق مبارزه ملی و بین المللی- هر یک بهسان شالوده دیگری.
هدف نهایی این مبارزه، و هر ساختار صنفی و طبقاتی کارگران، لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید است. پرولتاریا نخستین نیرویی نیست که به لغو مالکیت خصوصی میپردازد، بیش از همه این سرمایهداری است که بی رحمانه دست به لغو هرگونه مالکتی زده و میزند. طبقه کارگر، نیروی کار،کالایی است در گرو و یا در مالکیت سرمایهداران.با کالا سازی نیروی کار انسان، و خرید آن، لغو مالکیت طبقه کارگر بر جان و هستی خویش، انجام میگیرد. در بازار اقتصاد سرمایهداری، هر ثانیه، هزاران مرکز کار و تولید ورشسکته و از مالکین آنها سلب مالکیت میشود.
این برای نخستین بار و تنها طبقه کارگر آگاه نیست که مالکیت اقتصادی را ملغی میسازد.
در مناسبات بردهداری و فـئودالی نیز لغو مالکیت صورت گرفت. مناسبات سرمایهداری، این لغو مالکیت را به همه جا گسترش داد. مالکیت جدید، در درازای تاریخ، به وسیله طبقهی جدیدی جایگزین شد. هر جایگزینی بدون انقلاب، به فرجام رسید.
هدف کمونیسم، الغا مالکیت خصوصی و پیش از همه بورژوایی است.
هر ساختار صنفی و سیاسی پرولتاریا باید این هدف را ، به هر شیوه و راه کار، آموزش دهد.
هدف، دگرگونی اساسی در مناسبات طبقاتی است
«اتحادیه ها اگر همانند مرکز مقاومت در برابر تجاوزها و ستمگریهای سرمایه کارکرد داشته باشند، نشانهی سودمندی خواهند بود، در حالی که به سبب استفاده نادرستی که از نیروی خویش مینمایند، تقریباً بدون استفاده و بی اثر گردیدهاند. اغلب اتحادیهها هدف خود را از دست میدهند، زیرا که تنها کار خود را به جنگهای پارتیزانی(محلی) در برابر پی آمدها و آثار رژیم کنونی کم دامنه میسازند. در صورتی که بایستی در همان حال، به هدف دگرگونی تمامی مناسبات کوشش کنند و نیروی سازمان یافتهی خویش را همانند اهرمی برای آزادی همیشگی و نهایی طبقهی کارگر و نابودی همیشگی و سرانجامی «مناسبات مزدوَری به کار برند.»[1]
پیشنهادهای مارکس و انگلس که با پیگیری، شکیبایی، تحلیل و برهان همراه بودند، در سخنرانیهای یک هفتهای در انگلستان در جمع نمایندگان کارگران، به عنوان پیمان نامههای شورای عمومی بینالملل اول در سال ۱۸۶۵ پذیرفته میشود.
مهمترین دستاوردهای این چالش طبقاتی
در دفتر دو رساله اقتصادی مارکس- کار مزدوَر، سرمایه، بها، ارزش، سود[2] گرد آوری شده اند می توان به بیان زیر دریافت:
· مباره بین کار و سرمایه در جامعه طبقاتی، جبری و حتمی بوده و نمیتوان از آن جلوگیری نمود.
· افزایش مزد کارگران و یا کاهش ساعات کار در نتیجهی مبارزات اتحادیهای، به بهای کالاها ربطی نداشته و تنها کمی از سود سرمایه را میکاهد.
· اتحادیهها نه تنها نباید از اعتصابات و مبارزات کارگران جلوگیری کنند، بلکه وظیفهمندند که بههنگام، کارگران را در مبارزه برای خواستههای خویش، تشویق و رهبری کنند.
· مبارزات اقتصادی اتحادیهها نباید مانع مبارزه سیاسی کارگران و هدف اصلی آنها که الغاء و واژگونی مناسبات مزدوری و جامعهی سرمایه داری ست گردد.
و در پی دستیافت به دانش مبارزه طبقاتی پرولتری بود که در سپتامبر
اتحادیههای و تشکلهای سنتی
با بازنگری به ساختار و تاریخچه اتحادیههای و تشکلهای سنتی آشکار میشود که: این نهادها،
· از بالا صورت می گیرند- شکل بورکراتیک دارند و نهادهای صنفی هستند.
· اشکالی از جامعه سرمایهداری بهشمار میآیند و نه جانشین دینامیک و پویای این مناسبات.
· اتحادیه، جزء لازم و مکمل جامعه بورژوایی است و دارای خصلتی رقابتی،مبادلها یدر چار چوب سرمایه، و بده بستان دارد. تبادلات انسانی و برابری طلبانه و سوسیالیستی در آن کنترل، مهار، ممنوعه و نهی میشود.
· اتحادیه، کارگران را نه به عنوان تولید کنندگان واقعی ارزش، بلکه به عنوان کالاهایی زنده و مزد بگیر متشکل کرده که نیروی کار کالا شدهی خود را میفروشند، و باید دستمزدی «عادلانه» بستانند.
· روش اتحادیه صنفی محافظ کاری و رفرم است.
· نوعی از مبارزه طبقاتی است، اما در چارچوبی که سرمایه تعیین میکند.
· از آغاز تا کنون، در انگلستان و استرالیا و آمریکا از این چهار چوب فراتر نرفته است .
· بورکراتیک، گره خورده در دیوانسالاری و ادارههای فاسد. رهبری اشرافیتی است از کارگران جدا شده و یا به زودی پس از تشکیل اتحادیه، تلاش میشود از کارگران جدایشان کنند.
· وابسته به سرمایه داری است و به هیچ روی و در هیچ کجا مستقل نیست.
· در هر برهه رکود و رونق پایین و بالا میشود و سازش میکند و امتیازی میگیرد و هر نفسش با نبض سرمایه داری پایین و بالا میرود.
· در تند پیچهای تاریخی، در کنار سرمایه داران می ایستند، در بحرانهای اقتصادی و شرایط جنگ، علیه طبقه کارگر دیگر کشورها و علیه همه همطبقهای های خود، بسیج میشود.
· از انقلاب که هیچ، از اعتصاب اعتراضی بدون اجازه سرمایه وحشت دارد.
· کارگران را طبقهای درخود و نه برای خود نگه می دارد.
هدف نهایی اینگونه تشکل ها
· رفرم در دستگاه استثمار / بالابردن دستمزد، بستن قرار دادهای دستجمعی، قانونی ساختن استمثار و سازش بین اربابان و بردگان است.
· کاهش تضادهای طبقاتی، ناتوان سازی مبارزه طبقاتی و استراتژیک طبقه کارگر.
· تداوم روند جاری و چرخهی مناسبات حاکم.
· بزرگترین مانع در برابر فراوریی طبقه کارگر جهانی از طبقه در خود، به طبقه برابر خود، تشکل های سنتی، و بازدارندهای هستند که طبقه را به مهار گرفته، تا در چنبرهی مناسبات، همچنان به چانه زنی و گرفتن و دادن امتیازاتی چند، طبقهکارگرهمچنان در کنترل و چرخ سرمایه همواره در گردش باشند.
سندیکاهای گذشته، سنگرهای دفاعی کارگران:
۱- برای جلوگیری از تعرض بیشتر سرمایهداران.
۲- آموزش و پرورش اعضاء برای پیشروی.
۳- ابدی نمایاندن تولید سزمایهداری، وظیفه و هدف تشکلهای سنتی است .
۴- مبارزه طبقاتی در چارچوب اتحادیههای سنتی، خلاقیت و پیشروی را از طبقه کارگر میگیرد.
این تشكلها، سالهای سال در كشورهای زیر حاكمیت سوسیال دموكراسی، در نقش بازوان حكومت و مناسبات سلطهگرانه بورژوایی، وظیفهی تسمه نقالهی پیوند كار با سرمایه را به پیش بردهاند. كارنامهی اتحادیههای سراسری این كشورها مانند LO (اتحادیه سراسری) در سوئد، و یا هم اكنون DGBدر آلمان و CGT در فرانسه با حاكمیت سوسیال دموكراتها، با دربرگرفتن میلیونها كارگر عضو، در کارکرد، پشتوانه حاكمیت سیاسی طبقه حاكمهی سرمایهداری به شمار میآیند.
در ماه فوریه سال جاری یعنی، سال۲۰۱۲ در فرانسه نزدیک به سه میلیون کارگر در اعتراض به خیابانها آمدند، و دست خالی به خانه بازگشتند، بدون کوچکترین دستاوردی؛ در یونان، اسپانیا، ایتالیا، آمریکا، انگلستان، در پرتغال و آرژانتین و سراسر جهان در این بحران فراگیر و تاریخی سرمایه، این نیروی تاریخ ساز، در حالیکه میتواند جهان را تسخیر کند، در چمبرهی اتحادیهها و تشکلهای تثبیتگرا، نا امیدانه همه روزه به خیابانها میآیند و ناامیدانهتر به خانه باز میگردند.
"اتحاديههاي كارگري، گذشته، اكنون و آينده"
بنیانگزاران انترناسیونال، در سندي به كنگره بينالملل اول در سپتامبر۱۸۶۶ زير عنوانِ: "اتحاديههاي كارگري،گذشته، اكنون و آينده" بر آن پافشاري دارند كه اتحاديهها در شرایط فعلی به مبارزه سیاسی آگاهی یافته و اما وارد نشده است. نقشی فوری در برابر مانورهای سرمایهداران دارند؛ اما باید برای آینده در سازماندهی طبقه، پیشگامان این مبارزه باشند. وظیفه فوری گذشته اتحادیه، واکنش های فوری برای خواستهای روزمره و صنفی، سازماندهی طبقه پیشگام مبارزه کل طبقه، راستای آن به سوي رهايی ميليونها انسان از تودههای سركوب شده باید باشد.
پرودون و باكونين در اشكال آنارشيسم و آناركوسنديكاليسم از يكسو با هدف نهايي قرار دادن تعاوني ها، به نفي سازمانيابي سياسي و نفي استقلال طبقاتي كارگران ياريرسان بودند. اما، هميشه و در همه جا، ماركس و انگلس در برابر پرودن و باكونين، به موازات پشتيباني از اتحاديه هاي كارگري، بر خصلت ضد طبقات حاكم بودن اتحاديهها پافشاري دارند و حلقه وحدت در اتحاديه را با اين اشتراك به رسيمت ميشناسند. و از همين زاويه است كه اتحاديه آموزشگاه سوسياليسم ناميده ميشود: "كار كرد اتحاديههاي كارگري در مبارزه عليه طولاني شدن ساعات كار، نزول نرخ دستمزد، و سر انجام، سازمان يافتن كارگران به مثابهي يك طبقه."[3] معنا مييابد و در تداوم برداشت از اين مفهوم، تاكيد بر آن است كه
" اتحاديه هاي كارگري به مثابه کانونهای مقاومت عليه تجاوزهاي سرمايه بهخوب عمل ميكنند، آن ها گاهی بهخاطر استفادهي نسنجيده از توان خود، شكست ميخورند؛ زیرا به جای تلآش برای تغییر نظام موجود، به جمگ علیه معلولها میپردازند [به جنگ پارتیزانی- محلی] و از نیروهای سازمانيافتهاشان به عنوان اهرمي براي آزاد سازی طبقه كارگر، يعني الغای هايي نظام دستمزدی استفاده نمیکنند."[4]
ياد آوري اين نكته، لازم است كه در آن دوران، اتحاديهها از دید قدرت با هيچ سازمان طبقه كارگر قابل قياس نبودند. ماركس و انگلس در پشتيبانيهاي بي دريغ خود از جنبش اتحاديهاي هيچگاه و هيچ جا از غير سياسي شدن و بودن اتحاديه ها سخن نميگويند. ماركس بر آن استكه ؛ "اتحاديهها بايد جنگ عليه تجاوز سرمايه" را ابتدايي ترين اهداف خود بدانند.
"هنوز به طور روشن در جنبشهای همگانی و پيكارهای سياسی وارد نشدهاند، هرچند به تازگی تا حدي به اين وظيفهی بزرگ خود آگاه شده اند. آيندهی اتحاديهها، اتحاديهها جدا از نقش فوری خود در اجراي واكنش عليه مانورهای ماموران سرمايه، بايد برای سازماندهی طبقه كارگر و در جهت هدف بزرگ رهايی كامل اين طبقه ياري كنند. اتحاديهها با معرفي خود به عنوان پيشگامان و بيانگران كل طبقه مي توانند تمامي كساني را كه هنوز سازمان نيافتهاند به درون صفوف خود وارد كنند، آنها بايد با دقت، منافع كم درآمدترين كارگران را، يعني كارگران كشاورزي و كساني را كه در موقعيتهای بسیار دشواری قرار گرفتهاند، پيگيری كنند و به تودههای عظيم كارگری ياد آور شوند كه تلاش آنها، خود خواهانه يا محدود نيست، بل راستای آن به سوی رهايی میليونها انسان از تودههای سركوب شده است.»[5]
سارمانیابی سازمان تودهای یا همگانی کارگری- اتحادیههای واقعی، جبهه واحد کارگران- ضروری اعلام میشوند تا از پیشروترین تا لایههای پایینی کارگر را در بر گیرد و به سوی هدف نهایی رهنمون گردد.
اکنون، پس از گذشت نزديك به يك سده و نيم، با آزمون و خطاهای بسيار، با پيدايش سازمانهای بسا پرتوانتر از اتحاديههای آغازين دوران انترناسیونال اول، با پيدايش سازمانيابی شورايی و كميتههای كارخانه و توليد و مجمع عمومی، اتحاديههای سنتیِ گذشته، ديگر پاسخگوی آن چشم انداز و وظيفه ای كه طبقهکارگر به آن می نگريست نمی باشند.
عباس منصوران
a.mansouran@gmail.com
ادامه دارد....
۳۰ آوریل ۲۰۱۲/ ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۱
[1] کارل مارکس، دو رساله اقتصادی مارکس- کار مزدور، سرمایه، بها، ارزش، سود.
[2] همان ۲
[3] ماركس، مزد، بهاء، سود. این دفتر، بر پایه ویرایش اصلی به همانگونه که مارکس به انگلیسی بیان کرده بود، سپس به وسیله الینور مارکس آولین (Eleanor Marx Avelin)، ویرایش شده، ترجمه میرجواد سدی حسینی و نفیسه نمدیان پور، نشر لحظه، تهران، ۱۳۸۴.
[4] همان منبع، بالا.
[5] ماركس و انگلس، 1.ت 1: 70-69)، گذشته،حال و آینده اتحادیههای کارگری. 'http://www.marxists.org/farsi/archive/marx/works/1866/ettehadyehe-kargari.pdf
ترجمه کامران نیری، ویرایش یاشار آذری،
[i] کارل مارکس،بی اعتنائی به سیاست، ترجمهی سهراب شباهنگ.http://www.marxists.org/farsi/archive/marx/works/1873/bietenayi-siasat.pdf
منبع:پژواک ایران