فلسطین خوشبخت!
فاضل غیبی
رومیان باستان عربستان را «عربستان خوشبخت» Arabia Felix میخواندند. کشف منابع عظیم نفت در سدهی پیشین خوشبختی بزرگی برای این منطقه بود و با سرازیر شدن ثروتهای افسانهای چنان زیربنای مادی فراهم آمده است که رفته رفته راه به پیشرفت معنوی و اجتماعی میگشاید. خوشبختی دیگر، چند صدهزار فلسطینی بودند که چون نمیخواستند در اسرائیل زندگی کنند به دیگر کشورهای عربی مهاجرت کردند. آنان که در سایهی سلطهی انگلیس از آموزش نسبتاً بالایی برخوردار شده بودند، در نیم سدهی گذشته عملاً دستگاه اداری و آموزشی این کشورها را در دست داشتند.
اما خوشبختی واقعاً بزرگی که هنوز نتوانستهاند از آن استفاده کنند، مهاجرت صدها هزار یهودی از اروپا و آمریکا به این منطقه بود. بخش بزرگی از این یهودیان به نخبگان جوامع پیشرفته تعلق داشتند و چنانکه در عمل نشان دادند، توانستند گوشهای از بیابانهای خاورمیانه را به کشوری پیشرفته در ابعاد جهانی بدل سازند. از دید امروز اگر اعراب منطقه دچار عقبماندگی فکری و تعصب مذهبی نمیبودند، به خوبی ممکن بود با استفاده از توانایی یهودیان و میلیاردهای نفتی، خاورمیانه را به پایگاهی نوین از تمدن جهانی بدل کنند.
اما به ویژه فلسطینیها به علت سلطهی رهبران بیکفایت خود نتوانستهاند چنانکه باید از این فرصت طلایی بهرهمند شوند. نخستین این رهبران، «الحسینی» مفتی اعظم اورشلیم، یهودیستیزی تام و تمام بود.وی در پنج سال آخر رژیم نازی به عنوان مهمان شخصی هیتلر در برلین، هدایت «رادیو برلین» برای خاورمیانه را بر عهده داشت و تقریباً هر شب نطقی در این رادیو ایراد میکرد که همیشه با این جمله شروع میشد:
«ای برادران مسلمان، من علیه یهودیان اعلام جهاد میکنم! بکُشید آنها را، همهشان را بکشید!»
الحسینی پس از شکست نازیها، جان بهدر برد و توانست خود را به اروشلیم برساند و رهبری اعراب در منطقهی تحت سرپرستی انگلیس را به دست گیرد. روشن است که با چنین رهبری چه سرنوشتی در انتظار مسلمانان منطقه بود. سه سال بعد زمانی که قرار شد نیروهای انگلیسی منطقه را ترک کنند، سازمان ملل متحد نقشهای را طرح کرد که بنا به آن میبایست سرزمین تحت سرپرستی انگلیس به دو قسمت تقسیم شده، در یک قسمت حکومت یهودی و در قسمت دیگر کشوری عربی (هنوز نام «فلسطین» رسم نشده بود) تشکیل شود. اما پس از آنکه «الحسینی» و به دنبال او «اتحادیه عرب» این نقشه را با قاطعیت ردّ کردند، یهودیان پس از خروج نیروهای انگلیسی تشکیل اسرائیل را اعلام نمودند.
بدین ترتیب رهبران «فلسطین» به سبب کوتهفکری و تعصب ضدیهودی این فرصت تاریخی را از دست دادند و در واقع سرزمینی را که میتوانستند در آن حکومت خود را تشکیل دهند به اسرائیل واگذاشتند. پس از آن نیز بجای آنکه مسئولیت این خطای بزرگ را به عهده بگیرند و در راه تصحیح آن بکوشند به جنگ و ترورهای وحشیانه و شرمآوری دامن زدند تا آنکه با قدرت یافتن جمال عبدالناصر در نتیجهی تبلیغاتی فراگیر، همهی کشورهای عربی، حضور یهودیان در «سرزمین اسلام» را «نکبتی» اعلام کردند، که باید هرچه زودتر از میان برود.
نقطهی اوج این کشاکش جنگ شش روزه در سال ۱۹۶۷ میلادی بود که بر خلاف انتظار به شکست کشورهای عربی و «اشغال» مناطقی منجر شد که پیش از آن تحت سرپرستی اردن و مصر قرار داشت. رهبران فلسطینی از آن پس هم بجای کوشش برای یافتن راه حلهای خردمندانه بر طبل ضداسرائیلی کوفتند و فرصتهای موجود برای برقراری صلح را یکی پس از دیگری از دست دادند.
یکی از این فرصتها کوشش پرزیدنت کلینتون به سال ۲۰۰۰ میلادی برای برقراری صلح بر پایهی تشکیل کشور فلسطین بود. اما هرچند بنا به «پیشنهادات سخاوتمندانه باراک» Barak’s Generous Offers نخست وزیر اسرائیل، تمامی «سرزمینهای اشغالی» واگذار شده و مرزهای حکومت مستقل فلسطین و تقسیم اورشلیم به دقت تعیین شده بود، اما عرفات در روز آخر مذاکرات، طرح صلح را ردّ کرد و پس از آن برای توجیه سیاست اشتباه خود به شورش پرکشتار «انتفاضه دوم» دامن زد.
فرصت بزرگ دیگر، واگذاری «نوار غزّه» به «دولت خودگردان فلسطین» به سال ۲۰۰۴ میلادی بود که به رهبران فلسطین امکان میداد، نشان دهند که در صورت تأسیس حکومتی مستقل، کدام سیاست را دنبال خواهند کرد. متأسفانه این رهبران بجای آنکه بکوشند، به جهانیان نشان دهند که فلسطین آینده، کشوری صلحدوست و رو به پیشرفت خواهد بود، درگیر مبارزهی درونی برای کسب قدرت شدند. به حدی که بخشی به رهبری اسماعیل هنیه (حماس) (به کمک مالی و تسلیحاتی رژیم تهران) در پی درگیریهایی خونین، جناح عباس را از نوار غزه بیرون راند (۲۰۰۷م.) و پس از کسب قدرت انحصاری، از هیچگونه اعمال تروریستی و جنایات جنگی برای ضربه زدن به اسرائیل کوتاهی نکرد. در مقابل، اسرائیل که پیش از آن بنا به سیاست «زمین در ازای صلح» حاضر بود تشکیل حکومت فلسطین را بپذیرد، دیگر رفته رفته از این سیاست دوری جست و مذاکرات صلح معلق ماند.
اینک پرزیدنت ترامپ طرحی برای حل نهایی مشکل ارائه داده است که با مخالفت شدید طیفی روبرو شده که خواهان تشکیل حکومت مستقل فلسطین هستند. هرچند که همین کسان در بیست سال پیش حاضر نبودند چنین حکومتی را در ازای پیمان صلح با اسرائیل بپذیرند و خواهان بازگشت به مرزهای پیش از جنگ شش روزه بودند. سفیر سابق عربستان در ایالات متحده برخورد رهبران عرب به راه حلهای صلح را به درستی چنین توصیف کرده است:
«ما از ۱۹۴۸ میلادی تا حال هر پیشنهاد صلحی را که بر روی میز مذاکره قرار گرفت ردّ کردیم. پس از آنکه پس از مدتی حاضر به قبول پیشنهاد صلح شدیم، دیگر دیر شده و پیشنهاد بدتری روی میز قرار گرفته بود.»(۱)
برای درک این روند باید به طرف مقابل نظر کرد و دید که به همان نسبت که رهبران فلسطینی باعث از دست رفتن فرصتهای بسیاری شدند، رهبران اسرائیل با درایت، مرحله به مرحله موقعیت کشور خود را تحکیم بخشیدند. روشن است که این موفقیت تنها از راه نظامی ممکن نیست و در وهلهی اول ناشی از پیشرفتهای اقتصادی و اجتماعی است که این کشور را نه تنها برای یهودیان مهاجر بلکه برای دهها قوم و تیره از کُرد و دروزی تا ارمنی و روسی، جذاب و مطلوب ساخته است.
روشن است که شاخص اصلی برتری اسرائیل همانا نظام دمکراسی است و از آنجا که منتقدان و مخالفان اسرائیل درک درستی از ویژگیهای جامعهی دمکراتیک ندارند، نمیتوانند روند اصلی مورد اختلاف را دریابند. برای آنان «دمکراسی» بدین ختم میشود که مردم کشوری هر چند سال یکبار در انتخاباتی شرکت کنند. در حالی که بنیان دمکراسی مقام والای فرد انسان است که او را از حقوق و مزایایی برخوردار می کند که هیچ قدرتی اجازهی تجاوز به آنها را ندارد. انسان در چنین جامعهای نسبت به زندگی شخصی خود، محیط اجتماعی و نهادهای کشوری رابطهای کاملاً متفاوت با تودهی مردم کشورهای عقبمانده پیدا میکند.
این است رمز موفقیت اسرائیلیها که باعث شد بتوانند در محیط طبیعی نامساعد و دشمنان از جان گذشته گام به گام جامعه و نهادهای کشور خود را تحکیم بخشند.
در این میان، در کشاکش هیاهوها در مخالفت با «طرح صلح ترامپ» خبری کوچک اما پرمعنا از نظرها دور ماند: در مادهای از طرح «معامله قرن» پیشنهاد میشود که در ازای ضمیمه شدن آبادیهای یهودینشین در کرانه باختری به خاک اسرائیل، بخشی از اسرائیل شامل سه آبادی عربنشین با جمعیت بزرگی به دولت فلسطینی سپرده شود. اما این پیشنهاد با مخالفت شدید «اهالی» این آبادیها روبرو شده است که میگویند، هرگز حاضر به تغییر شهروندی اسرائیل و پذیرفتن تابعیت فلسطینی نیستند!
ساکنان این سه آبادی در واقع نمایندهی حدود دو میلیون فلسطینی با تابعیت اسرائیلی هستند که به عنوان شهروندان کشوری دمکراتیک و پیشرفته، از همهی حقوق و مزایای شهروندی مانند دیگر شهروندان اسرائیل برخوردارند. آنان در مدارسی پیشرفته سه زبان عربی، عبری و انگلیسی را میآموزند و از دهههای پیش گامهای هر چه بزرگتری در راه همگرایی با محیط پیشرفتهی خود برداشتهاند.
در سوی دیگر، با جامعهی عرب مسلمان در مناطق تحت «حکومت خودمختار فلسطین» روبروییم که با جمعیت چهار میلیونی به علت فرهنگ عقبماندهی اسلامی با نابسامانیهای شدیدی درگیر است. در رسانهها کمتر سخنی در اینباره شنیده میشود که این جامعهی اسلامی شباهت بسیار با پاکستان و ایران امروز است: رواج چندهمسری، ازدواج با کودکان دختر، نصف بودن ارزش حقوقی زنان ، قتلهای ناموسی (۱۲%)، اعدام همجنسگرایان (۲)، دستگیریهای غیرقانونی و شکنجهی مخالفان در زندان(۳) و دیگر سنتها و احکام اسلامی در این قسمت، واقعیتهای اجتماعی هستند، تا چه رسد به مردم زیر سلطهی حکومت «حماس» که به تبعیت از رژیم تهران، «اسلام سیاسی» را سرمشق قرار داده است.
آیا آنان که سنگ حکومت فلسطینی را به سینه میزنند، میدانند که چنین حکومتی کمابیش همان حکومت اسلامی خواهد بود، که ایران را به نکبت تاریخی نشانده است؟ فرض کنیم که همین امروز حکومت کاملاً مستقل فلسطینی در «مناطق اشغالی» تشکیل شود. آیا این حکومت را کدام رهبران سالم و خردمندی به سوی دمکراسی پیشرفته و پایدار هدایت خواهند کرد؟ آیا چنین حکومتی پس از برگزاری انتخاباتی نمایشی، در باطن همانند حکومتهای اسلامی همسایه نخواهد بود؟
خوشبختانه بر خلاف رهبرانی که برای حفظ مقام و موقعیت خود به آتش اختلافات دامن میزنند، مردم فلسطین در مناطق «اشغالی» نیز، مانند فلسطینیهای ساکن آبادیهای یاد شده، رفته رفته به ارزش حقوق و مزایای شهروندی در کشوری دمکراتیک پی بردهاند و دیگر حاضر نیستند برای تشکیل حکومتی عقبمانده تلاش کنند. درواقع نیز در دهههای گذشته نه اختلاف دو قوم با دو آیین مختلف، بلکه رقابت نظام دمکراتیک با ساختارهای قرون وسطایی تعیینکنندهی کشاکش درونی در این منطقه بوده است. البته هنوز هم رهبران و مقامات بالای «فتح» و «حماس» برای حفظ مقام و پر کردن جیبهای خود از کمکهای مالی خارجی، به اختلافات قومی و نفرت مذهبی دامن میزنند و با توسل به تسلسل خشونت و ترور میکوشند این حقیقت روشن را در پرده نگه دارند که در جامعهی دمکراتیک، آزادیهای شهروندی بدون استثنا شامل همهی افراد و گروههای اجتماعی میشود و اختلافات مذهبی و قومی به همزیستی رنگارنگ فرهنگی بدل میگردد.
پس از شکست سیاست جنگجویانه و تروریستی رهبران فلسطینی کشاکش درونی در «اسرائیل» به مرحلهی پایانی خود نزدیک میشود و نظام دمکراتیک به زودی همهی مناطق فلسطینی را نیز در برخواهد گرفت. «طرح صلح ترامپ» به همین روند آیندهساز نظر دارد و میکوشد با سرمایهگذاریهای پنجاه میلیاردی مناطق عقبماندهی فلسطینی را به سطح دیگر مناطق اسرائیل برساند. اگر این طرح تحقق یابد، دیری نخواهد پایید که با کشوری نوین در خاورمیانه روبرو خواهیم بود که در مرزهای مشترک آن، اقوام رنگارنگی در سایهی دمکراسی به همزیستی و مشارکت زندگی میکنند. چنین آیندهای پیشرفته، امن و مرفه آرزوی دوستان واقعی مردم فلسطین است.
قابل توجه است که اغلب منتقدان طرح ترامپ را چپها تشکیل میدهند. در روزگاری که جنبش چپ خود را جنبش ترقی در سطح جهانی میدانست، تمایلات ملی و مذهبی را مانع رشد اجتماعی می یافت. اما این جریان امروزه چنان منحط شده است که در کنار ارتجاعیترین نیروهای اسلامی بر طبل «تشکیل حکومت مستقل فلسطین» میکوبد و به کورچشمی ضدامپریالیستی، در نهایت خواهان اسارت فلسطینیها در زیر سلطهی حکومت مرتجع اسلامی است.
اما به چه جرأتی میتوان خواست که فلسطینیها از شهروندی جامعهای پیشرفته صرفاً به خاطر تعلق مذهبی و قومی چشمپوشی کنند و به ابتدای راهی دراز بازگردند که کشورهای پیشرفته دنیا مدتهاست پشت سر گذاشتهاند؟ بدین معنی مردم فلسطین در مبارزه به خاطر آزادی و دمکراسی شریک و همراه ما ایرانیان هستند و هر دو ملت از پشتیبانی حکومت امروزی ایالات متحده در این راه استقبال میکنند.
۱-Prince Bandar ibn Sultan, interview in the The New Yorker,2003
۲-Report of Women’s Centre for Legal
۳-Aid and Counselling, also Human Rights Watch Okt. 2018
منبع:پژواک ایران