PEZHVAKEIRAN.COM یونانیان همسایۀ «بربرها»
 

یونانیان همسایۀ «بربرها»
فاضل غیبی

"همگان" باور دارند که اندیشۀ فلسفی در یونان باستان آغازید و نیز یونانیان مبدع و مبتکر «دمکراسی» در کشورداری بوده‌اند؛ اما این هر دو دستاورد با زوال تمدن یونانی به قهقرا رفت تا آنکه پس از گذشت دو هزار سال، فلسفه در دوران روشنگری، و دمکراسی در انقلاب آمریکا جانی تازه یافت.

تا سدۀ گذشته این موضوع همچون چیستانی می‌نمود که چرا و چگونه در میان تمامی گستره‌های فرهنگی  دوران باستان، تنها یونانیان بودند که به چنان رشد شگفت‌انگیزی دست یافتند؟

البته یونانیان نیز خود بدین تصور دامن زدند که کشور آنان تنها کشور متمدن دنیا است و غیر یونانیان «بربر» هستند. حال آنکه اکنون روشن است که جامعۀ یونان باستان در داد و ستدی همه‌جانبه با همسایگان خود، از جمله مصریان، یهودیان، فنیقیان و ایرانیان بسر می‌برده است. نیچه، بزرگ‌ترین فیلسوف یونان‌شناس، این واقعیت را به خوبی بیان داشته است:

«هیچ چیز بی‌خردانه‌تر از این نیست که تصور شود دانش یونانی خودجوش بوده است. درست آن است که یونانیان آن را از همۀ اقوام زندۀ آن زمان فراگرفتند. آنان بدین سبب بسیار پیش آمدند که توانستند نیزه‌ای را که قومی پرتاب کرده بود بردارند و جلوتر پرتاب کنند.» («فلسفه در عصر تراژیک یونانیان»)

این موضوع که چگونه یونانیان به چنان توانایی چشمگیری دست یافتند نیز خود معمایی بود که اخیراً حل شده است، بدین صورت که روشن شد «دمکراسی» موجب شکوفایی همه‌جانبۀ فرهنگی می‌گردد و امروزه شکی نیست که فضای دمکراتیک در شهرهای خودگردان یونان Polis زمینه و امکان لازم برای رشد آزاد اندیشه، علم و هنر را فراهم آورد، مجموعه‌ای که بدین درخشش در هیچ جای دیگری از دنیای باستان پدید نیامد.

با این‌همه هنوز هم روشن نیست که چرا در این نقطه از جهان آن روزگار، دمکراسی شکل گرفت و استوار شد، در حالی که دیگر جوامع کماکان دچار «بربریت» باقی ماندند؟ به دیگر سخن، چگونه در دورانی که حمله به همسایگان و غارت آنان، نه تنها عملی زشت به شمار نمی‌رفت بلکه بالاترین افتخارها نیز شمرده می‌شد، یونانیان توانستند نه تنها استقلال کشور کوچک خود را حفظ کنند بلکه در محدودۀ مرزهای آن پایه‌های آزادی و حقوق شهروندی را نیز استوار کردند.

گذشته از قبیله‌های نیمه‌وحشی «اسلاو» و «ژرمن» در غرب، یونانیان در شرق همسایۀ امپراتوری ایران بودند. جنگ‌های این دو کشور و به ویژه چگونگی رویارویی یونانیان "دلاور" و "هوشمند" با سپاهیان پرشمار ایران در حافظۀ تاریخی اروپاییان جایگاه و نقشی بزرگ دارد؛ به ویژه از این نظر که پیروزی یونانیان در آن نبردها به شکل نمادین دفاع از استقلال، آزادی و دمکراسی نوپا در برابر «بربرها» تلقی می‌شود.

به عنوان نمونه، بنا به روایت هرودُت در «نبرد ترموپیل» Thermopylae (480 پ.م)، تنها 300 جنگاور اسپارتی توانستند در تنگه‌ای به نام ترموپیل، نه تنها سه روز در برابر ارتش یک میلیون نفری پارسیان پایداری کنند، بلکه هفت هزار سپاهی پارسی را نیز از پای درآوردند! در «نبرد ماراتون» (490 پ.م) نیز  گویا 600 هزار سپاهی پارسی که به وسیلۀ 600 ناو جنگی در دشت ماراتون پیاده شده بودند، در رویارویی با فقط 11هزار سپاهی یونانی در زمانی بس کوتاه چنان شکست نامنتظره‌ای خوردند که در شور و شعف ناشی از پیروزی در آن، یکی از سپاهیان یونانی برای رسانیدن خبر پیروزی 42 کیلومتر فاصله تا آتن را یک‌سره دوید!

روشن است که یکی از انگیزه‌های چنین پر‌گویی‌ها تقویت حس همبستگی و اعتماد به نفس در نزد یونانیان بوده است. در حالی که از دریچۀ نگاه ایرانیان، درگیری‌ «مرزی» با یونانیان در تاریخ طولانی و پُرماجرای ایران طبعاً از اهمیت چندانی برخوردار نبود، و به ویژه باید به خاطر بسپریم که در پی کتابسوزی‌ها در‌ پیامد حملۀ اعراب، در منابع ایرانی گزارشی از آن واقعه بر جای نمانده است.  

بنابراین هر چه یونان برای ایران کم‌اهمیت بود، برای یونانیان همسایۀ بزرگ شرقی اهمیتی تعیین کننده داشت، چندان ‌که هر گامی که آنان در راستای پیشرفت برمی‌داشتند، نگاهی هم به ایرانشهر داشتند. به عنوان نمونه، برای یونانیان پارسه (پرسپولیس)، که بلندترین و باشکوه‌ترین بنای دنیای آن روزگار به شمار می‌رفت، برای بنای پارتنون الگو بود، و نیز می‌دانیم که برای مثال، پیتاگوراس (فیثاغورث)، دانشمند نابغۀ یونانی (569 تا 500 پ.م.)، در ادامۀ سفرهای پرشمار خود به مصر، یهودیه و بابل، به همراه داریوش بزرگ به پارس آمد و از تخت جمشید در حال ساخت دیدن کرد.

البته یونانیان دیگری هم به شهرهای ایرانی رفت و آمد می‌کردند و چنان‌که گزارش‌های بر جای مانده از آنان نشان می‌دهد به خوبی با دانش، فرهنگ و به ویژه آیین زرتشتی آشنا بودند. یونان در همسایگی "آسیای کوچک" (ترکیه امروزی) قرار داشت که از چند ساتراپ ایرانی (از ارمنستان تا لیدیه) تشکیل می‌شد. لیدیه غربی‌ترین ساتراپ ایرانی بود و پایتخت آن سارد Sardis ، ثروتمندترین شهرها به شمار می‌رفت.

پس از آنکه در سدۀ ششم پ.م. یونانیان بسیاری به لیدیه مهاجرت کردند و در سارد Sardis و در شهر بزرگ دیگر به نام میلتMilet ساکن شدند، در سال ۴۹۹ پ.م. حاکم میلت، آریستاگوراس، شهرهای یونانی را علیه ایران برانگیخت و موجب درگیری‌هایی شد که به «شورش ایونی» شهرت یافتند. این شورش شش سال به درازا کشید و داریوش بزرگ کوشید تا با دادن مزایایی مانند کاهش مالیات و یا خودمختاری بیشتر به لیدیه، به درگیری‌ها در حاشیۀ غربی امپراتوری خود را پایان دهد؛ اما نتیجه برعکس شد و شهرهای یونانی که در آن گیر و دار با استفاده از درآمد معدن نقرۀ تازه کشف شده‌ای، ناوگان دریایی قابل توجهی تدارک دیده بودند «سارد» را به آتش کشیدند.

داریوش بزرگ در پاسخ به این تجاوز بازهم از در آشتی درآمد و فرستادگانی به شهرهای یونانی فرستاد تا با دادن مقداری «خاک و آب» به شکلی نمادین به دوستی با همسایۀ ایرانی خود روی آورند. علت این رفتار داریوش را دو چیز دانسته‌اند: یکی آنکه «مدارای کورشی» به «سرمشق» و الگوی رفتاری اصلی در سیاست‌گذاری ایرانی بدل شده بود و دو دیگر آنکه داریوش در این زمان سرگرم گردآوری نیرو برای راندن «سکاها» (بیابانگردان شمالی) از مرزهای ایران بود.

   در بیشتر شهرهای یونانی با فرستادگان داریوش به خوشرویی رفتار شد اما در آتن و اسپارت آنان را کشتند و به چاه افکندند. داریوش بزرگ در پاسخ، برای «گوشمالی دادن» به متجاوزان، در سال 490 پ.م. به یونان لشگرکشی کرد که در واقع جنبۀ قدرت‌نمایی تنبیهی داشت و هدفش به هیچ روی تسخیر یونان نبود. این لشگرکشی که از آن به «نبرد ماراتن» یاد کرده‌اند در واقع از این نظر به هدف خود رسید که یونانیان از آن پس دیگر به خاک امپراتوری ایران تجاوز نکردند.  

 از سوی دیگر، در دنیای آن روزگار هدف تمامی لشگرکشی‌ها همانا نابودی دشمن بود و «پیروزی» یونانیان در جنگ‌ با ایران درست به سبب آنکه انتظار داشتند در زیر پای سپاهیان ایران نابود شوند نامنتظره می‌نمود؛ یونانیان از «مشت آهنین» سپاه ایران که تا به آن روز  ارتشی همواره پیروز بود بیمناک بودند و لاجرم هنگامی که لشگر داریوش پس از درگیری کوتاهی عقب نشست، از «پیروزی» خود بر بزرگ‌ترین قدرت جهان آن روزگار شگفت‌زده شدند.

یونانیان از این رهگذر به اعتماد به نفس بزرگی دست یافتند و در ستایش از آن رفته رفته به پُرگویی پرداختند. بعدها نیز اروپاییان برای ستایش از دمکراسی یونانی «پیروزی در نبرد مارتن» را به عنوان «رویداد کلیدی» در تاریخ اروپا و «پیروزی آزادی بر استبداد» قلمداد کردند، در حالی که برخی تاریخ‌نگاران یونانی مانند تئوپومپوس  Theopompos(سدۀ چهارم پ.م.) نیز از «نبرد ماراتن» به عنوان «برخوردی ناچیز در ساحل دشت ماراتن» یاد کرده‌اند، که در آن فقط 15هزار سپاهی ایران شرکت داشتند.

از آنجا که «تاریخ هرودت» تنها گزارش بلند بر جای مانده از جنگ‌های ایران و یونان است، داوری دربارۀ داده‌های تاریخی او دشوار است. اما برای برآوردی از میزان درستی نوشته‌های او این نکته دانستنی است که نخستین نمایشنامه‌نویس بزرگ یونانی، «آشیل»، به سفارش پریکلس نمایشنامۀ «ایرانیان» (473 پ.م.) را نوشت، که در واقع حماسه‌ای در ستایش از جنگاوری یونانیان در برابر «بربرها» بود. حال نکته اینجاست که هرودت پس از دیدن نمایشنامۀ «ایرانیان»، این بار نیز به سفارش پریکلس، کتاب تاریخ خود را بازنویسی کرد!

 صرف‌نظر از خیال‌پردازی‌های دارای بار و مصرف تبلیغی، از دیدگاه تاریخی ستایش‌انگیز است که یونانیان در دوران رویارویی با همسایۀ پرقدرت خود توانستند به پیشرفت‌های بزرگی از جمله تقویت نیروی نظامی (به ویژه نیروی دریایی) دست یابند و از آن مهم‌تر نخستین تجربۀ دمکراسی و تأمین حقوق شهروندی را در تاریخ بشر تحقق بخشند. اما عنایت به این نکته نیز ضروری است که این دستاوردها تازه در دوران پریکلس، یعنی پس از پایان کشاکش با ایران، محقق شد، پس باید گفت، یونانیان در سایۀ امنیت و ثباتی که ساتراپ‌های ایرانی در آسیای کوچک (لیدیه) و اروپای شرقی (مقدونیه) برقرار کرده بودند، توانستند به ویژه در دوران 30 سالۀ پریکلس تمدن نوپای خود را شکوفا سازند. دوران شکوفایی یونان و به ویژه آتن در پایان «جنگ‌های یونان و ایران» با «پیمان صلح کالیاس»  Callias (449پ.م.) آغاز شد، که بنا به آن مقرر گشت

"آتن و شهرهای متحد آن به اموال ایرانیان ساکن یونان دستبرد نزنند و به مرزهای ایران تجاوز ننمایند."

و "شهرهای یونانی‌نشین در آسیای کوچک خودمختار باشند و ناوهای ایرانی به دریای اژه وارد نشوند."

ایران بنا بر این پیمان به خواستۀ خود یعنی تأمین امنیت و صلح در مرزهای شمال غربی امپراتوری دست یافت و آتن نیز توانست با داشتن بیش از 150 شهر و جزیرۀ دیگر یونانی «اتحادیۀ دلوس» Delian League را پدید آورد و به قدرت غالب در مدیترانه بدل گردد.

بنابراین منطقی است که به جای دشمنی میان یونان و ایران از رقابت سخن بگوییم. دو کشور در نتیجۀ این رقابت و تبادل دستاوردهای فرهنگی، با وجود تفاوت‌های ناگزیر، از سطح یکسانی از رشد فرهنگی برخوردار بودند. شاهد آنکه تسخیر ایران به دست اسکندر مقدونی، پس از شکست نظامی، با مقاومت ایرانیان روبرو نشد و نه تنها بازماندگان اسکندر  به مدت هشتاد سال بر ایران حکومت کردند، بلکه از آن پس نیز فرهنگ هلنی چندان در دربار ایران گسترش داشت که در دوران اشکانی نمایش‌های یونانی به زبان اصلی اجرا می‌شد.

از سوی دیگر، این نیز نباید جای شگفتی داشته باشد که فرهنگ‌پروران یونانی در مقایسه‌ای که میان پدیده‌های فرهنگی یونانی و ایرانی انجام داده‌اند، یونانیان را ستایش می‌کنند. این رویکرد به ویژه در مورد نظام حکومتی چشمگیر است. می‌دانیم که امپراتوری ایران، که از مصر تا چین و از مقدونیه تا هند گسترده بود، از همبستگی بیش از 30 ساتراپ شکل گرفته بود و بدین سبب تنها می‌شد آن را به شیوۀ فدرالی و خودمختاری «شاه‌نشین»ها اداره کرد.

سبب اصلی پیدایش چنین امپراتوری بزرگی این بود که شهرهای این سرزمین‌ها نمی‌توانستند در برابر هجوم و ایلغار صحرانشینان از خود محافظت کنند. بدین سبب آنان با همبستگی در سایۀ یک امپراتوری، نیروی دفاعی مشترکی فراهم می‌آوردند. از این نظر جای شگفتی نیست که در امپراتوری ایران، از یهودیه تا ارمنستان و از لیدیه تا کرمان، سرزمین‌هایی با شیو‌های زندگی و سرشت فرهنگی کاملاً متفاوت، با حفظ خودمختاری در سایۀ امنیت «شاهنشاه» گرد هم آمده بودند. 

از سوی دیگر، شاهنشاه [به معنی شاه شاهان] تنها یک وظیفه داشت و آن گردآوری سپاه از ساتراپ‌ها برای پدافند از مرزها بود. در این میان باید این نکته را نیز در نظر داشت که ایران به سبب پهناوری مرزهای خود و وجود دشمنانی متفاوت در شرق و غرب نمی‌توانست مانند امپراتوری روم با یک ارتش بزرگ از مرزها دفاع کند؛ چون در شرق با شبیخون‌های اقوام بیابانگرد روبرو بود حال آنکه در غرب باید به نبرد ارتش‌های منظم می‌رفت. بدین سبب هر بار بنا به ویژگی متجاوزان باید سپاهیانی با توانایی‌های متفاوت بسیج می‌شدند.

تدبیر دیگر برای بازداشتن بیگانگان از تجاوز به خاک ایران این بود که ابهت و شکوه «شاهنشاه» مورد تأکید قرار گیرد؛ چنان‌که سپاه ده هزار نفری به نام «سپاه جاویدان» فقط وظیفۀ دفاع از دربار را بر عهده داشت. البته چنین ساختاری در نگاه از بیرون، نظامی استوار بر پایه‌های خودکامگی فردی به نظر می‌آید، اما باید توجه داشت که نظام سیاسی در ایران آن روزگار بر مبنای آزمون و خطای بسیار برقرار شده و بر رایزنی بزرگان و نخبگان جامعه استوار بود. برای روشن شدن مطلب، اشاره به اختلاف نظر دو اندیشمند بزرگ یونان در این‌باره گویاست: افلاطون منتقد دمکراسی یونانی بود و آن را «حکومت مردم نادان» می‌دانست که می‌توانستند از سوی سیاستمداران و سخنوران به سادگی فریب داده شوند. او ستایشگر شیوۀ ایرانی حکومت بود که قدرت را به افراد برگزیده می‌سپرد، اما در عین حال آنان را با رایزنی زیر نظر داشت.

ارسطو با آنکه خود نیز منتقد دمکراسی یونانی بود، اما در کتاب سیاست Politica  از حکومت پارسی به عنوان نمونۀ خودکامگی فردی یاد کرده است! فراتر از آن، چون او شیوۀ حکومت در هر کشوری را ناشی از روحیۀ مردمان می‌دانست، بدون توجه به تفاوت‌های بارز فرهنگی میان ساتراپ‌ها، «خودکامگی پارسی» را به «جبونی» و «حماقت» ایرانیان نسبت می‌داد! (ارسطو، سیاست، جلد 7 بخش 7  کتاب سوم (III 14, 1285a10-22))

 بنابراین آنچه را که در نکوهش ایرانیان در برخی نوشتارهای یونانی یافت می‌شود باید به حساب کوششی برای تقویت اعتماد به نفس یونانی گذاشت؛ زیرا همان گونه که مسیحیت از اندیشه و نگرش یونانی سرشار است و شاید بدون افلاطون اصلاً مسیحیتی قابل تصور نبود، رد پای اندیشه و نگرش ایرانی نیز در همۀ زوایای زندگی یونان باستان قابل شناسایی است. نمونۀ بارز این مدعا «کورش‌نامه» اثر گزنفون است، که در آن وی شیوۀ تربیت کوروش بزرگ را الگوی دولتمردان یونان و روم قرار داد و به نوبۀ خود الهام‌بخش اندیشمندان سیاسی از ماکیاولی تا روسو شد.

البته نمونۀ بارز برای تأثیرپذیری از فرهنگ ایرانی و به ویژه آیین زرتشتی، آثار افلاطون است که در آنها در دوگانگی Dualism همۀ پدیده‌ها، نگرش مزدایی نمایان است. نمونه‌وار، او در رسالۀ آلکیبیادس Alkibiades نه تنها از زرتشت نام می‌بَرد بلکه شیوۀ آموزش و پرورش ایرانی را نیز ستایش می‌کند و بر یونانیان به دلیل بی‌توجهی به تربیت فرزندان خود می‌تازد. افلاطون برای اثبات درستی شناخت خود از ایرانیان، سخنان «مردی معتمد که به نزد شاهنشاه رفته بود» را شاهد می‌آورَد؛ و آن مرد کسی نبود مگر پدربزرگ افلاطون، پیریلامپس Pyrilampes ، که به عنوان سفیر یونان در پایتخت ایران، پس از بازگشت دیده‌های خود را برای او گزارش کرده بود. 

از آنچه گذشت باید نتیجه گرفت، این تصور  که یونان تنها سرچشمۀ اندیشه، علم و هنر در دوران باستان بوده، ساخته و پرداختۀ ذهن و قلم اروپاییان دوران رنسانس است، و هدف از این کار آن بود که تمدن نوین اروپایی با هویت فرهنگی یونان و سپس روم پیوند یابد و نه احیاناً با هویت فرهنگی ژرمن‌ها و یا وایکینگ‌ها. بدین سبب اروپاییان تمدن یونانی را همچون فروغی یگانه در ظلمات بربریت آسیایی جلوه دادند، در حالی که خود یونانیان چنین تصوری نداشتند و به سرچشمه‌های غیر یونانی دستاوردهای خود آگاه بودند. از این‌رو شناخت یونان در میان حوزه‌های فرهنگی مصری، یهودی، بابلی و پارسی، هم به ایجاد درکی درست از تمدن‌های باستانی کمک می‌کند و هم به تفاهم و نزدیکی بیشتر جوامع امروزی دامن می‌زند. 

تسخیر امپراتوری ایران و «سوزاندن تخت‌جمشید به دست اسکندر» به انتقام آتش‌سوزی «آکروپولیس» به دست سپاهیان خشایار شاه، نمونۀ کوچک دیگری برای درک استفادۀ زیان‌بار از «تاریخ» است. زیرا چنان‌که اشاره شد در زمان حملۀ سپاهیان ایران به آتن، این شهر هنوز در میان دیگر شهرهای یونان از موقعیت بارزی برخوردار نبود بلکه تازه در دوران پریکلس بود که با بنای درخشان پارتنون بر فراز آکروپولیس، به «پایتخت» و عروس شهرهای دنیای آن روزگار بدل شد. وانگهی مگر اسکندر یونانی بود که بخواهد به خاطر یونان و آن‌هم چنین «بربرمنشانه» انتقام بگیرد؟ خاصه آنکه، اکثریت قریب به اتفاق سپاه 35هزار نفری اسکندر، مقدونی بودند و نه یونانی. از اسکندر که در طول لشکرکشی‌های خود هیچ شهری را ویران نکرد و به بنای ده‌ها «اسکندریه» فرمان داد، نمی‌توان انتظار داشت که برای آتش‌سوزی تخت‌جمشید از ایرانیان پوزش بخواهد، اما پژوهش‌های نوین نشان می‌دهند که چه بسا غفلتی کوچک می‌توانست باعث گردد تا تخت جمشید، که سقفش چوبی و سراپرده‌هایش با پرده‌های پرشمار آرایش شده بود، به سادگی طعمۀ آتش گردد. /

 

                                                                                                                

منبع:پژواک ایران


فاضل غیبی

فهرست مطالب فاضل غیبی در سایت پژواک ایران 

*چرا چپ‌گرایی از میان نمی‌رود؟  [2024 Apr] 
*نه، لایق رستاخیز مهسا نبودیم!  [2024 Feb] 
*لایق رستاخیز مهسا نبودیم؟  [2024 Jan] 
*حملۀ خارجی به مراکز نظامی حکومت اسلامی؛ آری یا نه؟   [2023 Nov] 
* توهم دربارۀ «کشور مستقل فلسطین» را به دور افکنیم!  [2023 Nov] 
* حافظ، «دیوانۀ سرسامی» یا «فرزانۀ جاودانی»*  [2023 Nov] 
*مرز میان انقلاب و ضد انقلاب در انقلاب مشروطه  [2023 Aug] 
*دوچهرگی، بلای جان ایران  [2023 Jul] 
*رستاخیز مهسا زنده است  [2023 Jun] 
*میانه‌روی دمکراتیک، تنها راه نجات ایران  [2023 May] 
*جای بهائیان در رستاخیز نوین ایران خالی است!  [2023 Apr] 
*منشور مهسا و «کارناوال منیّت»  [2023 Mar] 
*رستاخیز همۀ ایران‌دوستان  [2023 Mar] 
*رستاخیز زن زندگی آزادی، اتوبوس نیست!  [2023 Feb] 
*رستاخیز زن زندگی آزادی را دریابیم!  [2023 Jan] 
*از «سلطنت» تا «پادشاهی»؛ تفاوت از زمین تا آسمان  [2023 Jan] 
*ایران «تاریخی» را پس می‌گیریم!  [2023 Jan] 
*دین «خدای رنگین کمان» !  [2022 Dec] 
*ترس از که و باک از چه؟  [2022 Nov] 
*آقای «هالو»، از جوانان ایران بیاموزید!  [2022 Oct] 
*ویژگی‌های رستاخیز نوین ایران کدامند؟  [2022 Oct] 
*پایان اسلام در ایران  [2022 Sep] 
*با اندیشه به سوی همبستگی  [2022 Sep] 
*چرا ملاها کمر به نابودی بهائیان بسته‌اند؟  [2022 Aug] 
*الفبای انقلاب  [2022 Jun] 
*بزرگ‌ترین دروغ قرن بیستم  [2022 May] 
*آیا می‌توانیم اقتدار ملاها را درهم بشکنیم؟  [2022 Apr] 
*اوکرائین و نبرد برای دمکراسی  [2022 Apr] 
*چرا «جریان چپ» هوادار پوتین است؟  [2022 Mar] 
*یونانیان همسایۀ «بربرها»   [2022 Feb] 
*کالبدشناسی یک پندار  [2022 Jan] 
*منطق‌گریزی اسلامی، عامل سقوط ایران   [2021 Dec] 
*من از اسلام می‌ترسم!‏  [2021 Sep] 
*با شادی به سوی آزادی  [2021 Aug] 
*فلسفه سیاسی ازلیان و بهائیان/ بخش دوم  [2021 Jul] 
*فلسفه سیاسی ازلیان و بهائیان بخش نخست  [2021 Jun] 
*خطر پوپولیسم و پایان دمکراسی   [2021 Jun] 
*رهبر انقلاب مشروطه که بود؟   [2021 May] 
*نقدی بر کتاب «مشروطه نوین»  [2021 Apr] 
*در جستجوی راه‌ نوین برای گذار از حکومت اسلامی  [2021 Mar] 
* ویژگی‌های «چپ نوین» کدامند؟  [2021 Mar] 
*به سوی آینده  [2021 Feb] 
*بهائیان بر سر دوراهی  [2020 Dec] 
*در ستایش ناسیونالیسم و ملّی‌گرایی  [2020 Dec] 
*بارکشان غول بیابان   [2020 Nov] 
*مقایسه‌ی رضاشاه با آتاتورک نابجاست زیرا…   [2020 Nov] 
*از ترامپ بیاموزیم!   [2020 Oct] 
*موانع مبارزه با حکومت اسلامی   [2020 Sep] 
*ْ چرا شاهان معاصر ایران خودکامه شدند؟   [2020 Aug] 
*سخنی با شاهزاده رضا پهلوی  [2020 Jul] 
*ملی‌گرایی تنها راه نجات ایران   [2020 Jul] 
*هیچکس ناموس هیچکس نیست!  [2020 Jun] 
*رسانه‌ها در خدمت بحران‌آفرینی   [2020 Jun] 
*دربارۀ انگیزه و راهکار جنبش چپ   [2020 Apr] 
*دربارۀ آزادی عمل پادشاهان ایران در دوران اشکانی و ساسانی مداومت در دگرگونی [2020 Mar] 
*تا فرصت از دست نرود!  [2020 Mar] 
*شرکت در «انتخابات» مخالف سرافرازی انسانی است  [2020 Feb] 
*فلسطین خوشبخت!  [2020 Feb] 
*پیشنهاد؛ اخراج حکومت اسلامی از سازمان ملل متحد   [2020 Jan] 
*چرا بهائی هستم؟   [2020 Jan] 
*درباره فرهنگ مبارزه با حکومت اسلامی  [2019 Dec] 
*نقدی بر کتاب «تأملات دیرهنگام» نوشته محمود صباحی  [2019 Oct] 
*آیا می‌توان بر «دینخویی» ایرانی غلبه کرد؟   [2019 Aug] 
*نامۀ محفل ملی بهائیان آمریکا و کانادا خطاب به رضا شاه  [2019 Jul] 
*فشار گازنبری بر رژیم دو بُنی ‎  [2019 Jun] 
*خود را از آمریکا‌ستیزی برهانیم   [2019 Jun] 
* نُتردام ما کجاست؟   [2019 May] 
*آیا ایران آینده بهائی خواهد بود؟  [2019 Apr] 
*چرا اپوزیسیون برنمی خیزد؟   [2019 Apr] 
*چپ‌گرایی، شیشۀ عمر حکومت اسلامی  [2019 Mar] 
*پس از چهل سال کجای کاریم؟   [2019 Feb] 
*«راست ملّی» در برابر «چپ ضد ملّی»  [2018 Dec] 
*پادشاه انتخابی، ضرورت تاریخی  [2018 Dec] 
*منتظر چه هستیم؟  [2018 Nov] 
*پیشنهادی به فَرَشگرد  [2018 Nov] 
*بحران سیاسی اروپا از کجا می آید؟  [2018 Oct] 
*آشتی ملی را نمی‌توان دور زد!   [2018 Oct] 
*ملایان، برندگان سه انقلاب  [2018 Sep] 
*غول‌های رسانه‌ای و حکومت اسلامی  [2018 Sep] 
*چرا ایران را دوست دارم؟   [2018 Aug] 
*کجا ایستاده‌ایم؟   [2018 Aug] 
*اگر صبر کنیم و امید داشته باشیم…   [2018 Aug] 
*«انقلاب مسلحانه، افسانه‌ای بیش نیست!»  [2018 Jul] 
*چرا، اثر می‌کند!  [2018 Jun] 
*چه زمانی آمریکا به ایران حمله خواهد کرد؟   [2018 Jun] 
*توقعات ملی ما کدامند؟ ‏   [2018 Jun] 
*تاریک اندیشان ایرانی‎ ‎‏ و اسرائیل   [2018 May] 
*چپ‌ها و برجام  [2018 May] 
*‏«جنبش ملی برای دمکراسی در ایران» و دیگر هیچ   [2018 May] 
* ایران به کجا می رود؟   [2018 Apr] 
*دوستان چپ، لطفاً دیگر مبارزه نکنید!  [2018 Mar] 
*نظام حکومت ایران چگونه باشد؟  [2018 Feb] 
*سرمایه‌داری یا توحش  [2018 Jan] 
*چنین باید کرد!   [2018 Jan] 
*چه باید کرد؟   [2017 Dec] 
*از هگل توتالیتر تا مارکس ضدانقلابی   [2017 Nov] 
*به مناسبت دویستمین سالگرد تولد بهاءالله   [2017 Oct] 
*آیا فلسفه یهودی است؟   [2017 Sep] 
*آیا سیاست می تواند اخلاقی باشد؟  [2017 Sep] 
* چرا حکومت ایران رفرم پذیر نیست؟   [2017 Aug] 
*زرین‌کوب، نمونۀ فرهنگ پرداز شرقی ‏   [2017 May] 
*هانا آرنت، نمونۀ فرهنگ‌پرداز غربی ‏(1)‏   [2017 Apr] 
*مردی که نباید شناخت!‏  [2017 Feb] 
*پیاده ها در نبرد ملایان ‏  [2017 Feb] 
*«جنبش چپ»، دشمن ایران  [2016 Jun] 
*«نسبیت فرهنگی»، بلای ایران  [2016 May] 
*پاسخ به «انتقاد دوستانه‌ای از مردم ایران»   [2016 Apr] 
* راز بقای حکومت اسلامی  [2016 Jan] 
*مصطفی‌ملکیان، متوهّم ملّی  [2015 Oct] 
*خردورزی حق ماست!  [2015 Oct] 
*28مرداد، نه «کودتا» نه «قیام»!  [2015 Jul] 
*زنده باد آمریکا!  [2015 May] 
*«اسلام ناب» یا «اسلام مهربان»   [2015 Apr] 
*مؤثرترین شخصیت تاریخ معاصر  [2015 Mar] 
* ما موش‌ها!  [2015 Jan] 
*سید جواد طباطبائی، لوتر ایران؟  [2015 Jan] 
*چه شد که چنین شد؟  [2014 Nov] 
*خدایان ایرانیان  [2014 Nov] 
*اعلام جرم  [2014 Oct] 
*گذار از ملّیت ایرانی به مدرنیته*  [2014 Sep] 
*«سرنوشت ایران چه خواهد بود»  [2014 Jun] 
*«بلای دین»(۱)  [2014 May] 
*اجازه ندهیم به ایرانیان توهین کنند!  [2014 Mar] 
*«حلقۀ مفقودۀ» انقلاب ۵۷  [2014 Mar] 
*تراژدی 35 سالۀ ایران  [2014 Feb] 
*موانع آشنایی با فلسفه متن سخنرانی در گردهمایی 8 دسامبر 2014 به دعوت "انجمن ادبی هزار و یک شب"، فرانکفورت [2013 Dec] 
*زوال هویت ایرانی؟  [2013 Nov] 
*فلسفه‌ی تاریخ  [2013 Oct] 
*اندیشه گاندی  [2013 Aug] 
*پرویز شهریاری، استاد ریاضی و معلم انسانیت در تهران درگذشت  [2012 May] 
*نگاه دیگر درآمدی بر کتاب "راهنمای سرگشتگان" اثر موسی ابن میمون یا Moses Maimonides  [2012 Mar]