اسلامشناسی ایرانی و ایرانشناسی اسلامی ما
آرامش دوستدار
در نمونههایی میتوان نشان داد که چگونه دشمنی با عرب ما را نسبت به اسلام عجینشده در ما کور کرده. یا طور دیگر بگویم: چگونه میخواهیم اضمحلال در اسلام را در دشمنی با عرب جبران نماییم، در حالیکه سلطهی عرب را در همان صدر اسلام با حکومتهای ایرانی طاهریان، صفاریان و سامانیان درهم میشکنیم، اما هرگز دیگر از اسارت درونی اسلام نمیرهیم. آنچه واقعیت تاریخی و منطق رویداد آن باید به ما بیاموزد این است که قیامهای ایرانی برضد اسلام، یا برضد عرب، یا برضد هر دو، بمنزلهی واکنشی از فرهنگ دینی ما، فرهنگی که در چهارسد سال دورهی ساسانیاش عنصر دینی با اطلاقی پیش از آن بیسابقه تبلور سیاسی ـ دولتی یافته بوده، نمیتوانستهاند دینی نبوده باشند. شواهد بزرگ و بارز آن قیام دینی مقنع و قیام دینی ـ ملی بابک. بههمین اندازه مسلم اما مهمتر از آن این است که نیرومندترین و خطرناکترین مقاومتهای ایرانی بر ضد دین و قوم تازی را فاتحان عرب بهدست و دستیاری عناصر ایرانی سرکوفتهاند، از جمله جنبش بابک خرمدین بهدست افشین و قیام مازیار با تسلیم وی توسط برادرش کوهیار به عمال معتصم خلیفه عباسی. اینگونه پدیدهها را تاریخنویسان معاصر ما، که بنابر اسلامیت ایرانی یا شعوبیت افراطیشان تا دلمان بخواهد عرق ملی ضدعرب دارند و نه چشمی بینا و جویا در یافتن و دیدن رگ و ریشههای تجاوز، تعدی و بدآموزی دینِ آن قومی که به او خصومت میورزند، با معاذیری موجه مینمایند که با محکوم کردن عرب به برائت «قهرمانان ملی» و اغماض در مورد ضدیتها و خیانتهای اینان نسبت بههم میانجامند. شگردی که این تاریخنویسان در این موارد بهکار میبرند این است که برای خدشهدار شدن «شرف نژادی» و توجیه «تلوّن ملی» ایرانی باعث و موجبی «تازی» بیابند و از این مجرا «ما ایرانیان» را در سرشتمان معصوم و اتهامناپذیر سازند.
برای اینکه از ایرانیان همداستان با مازیار در شکستشان از اعراب کلاً سلب مسئولیت شود و به اندازهی کافی جا برای ستایش کفایتها و شایستگیهای منحصر به ایرانیان باقی بماند، مجتبی مینوی مینویسد: «از زمان ونداد هرمزد تا زمان مازیار دوسه پشت عوض شده و در نتیجهی آمیزش با عرب خون مردم طبرستان فاسد شده بود، و کثافتهای سامی جای خود را میان ایشان باز کرده بود». پاسخ این پرسش که منظور از «کثافتهای سامی» چیست و ایرانیانی که از آنپس همچنان مسلمانتر و لااقل به این معنا سامیتر میگردند کجا و چگونه توانستهاند این «کثافتها» را از تن و روان «پاکنژاد» خود بشویند، پیشکشمان و البته پیشکش مدعی و گویندهی این سخن. اما مجتبی مینوی با این پیشدرآمد از یکسو عرب را مقصر اصلی ضعفهای ما ایرانیانِ اسلامآورده یا متظاهر بهاسلام میشناساند و از سوی دیگر اصالت ملیمان را به خودمان ثابت میکند و ما را از این حیث سرافراز نگه میدارد: «تاریخ و سرگذشت مردان نامی ایران مانند ابومسلم خراسانی و برمکیان و بابک و افشین و مازیار و غیره هریک جداگانه داستان دلچسب و فصل مهمی از تاریخ ایران است که از رشادت، استقامت و زیرکی و کاردانی ایرانیان تا دو قرن پس از استیلای عرب حکایت میکند و نشان میدهد که هنوز ایرانیان برای استقلال خود میکوشیدند و فّر و شکوه دورهی ساسانی و برتری نژادی و فکری خود را بکلی فراموش نکرده بودند»(۱).
این «هنوز... بکلی فراموش نکرده بودند» ضرورتاً متضمن این معنا و واقعیت نیز هست که «زمانی فراموش میکنند»! اما هیچ مورخی تاکنون از محتوا و نتیجتاً معنای این فراموشی هزار و دویستساله که «ایران اسلامی» نام دارد و بمنزلهی سقوط تاریخی ایران باستان باید پدیدهای منفی باشد، نپرسیده است. بههرسان با اینگونه شوریدگیهای ایرانپرستانهاش مجتبی مینوی خود و ما خوانندگانش را برای گفتن و شنیدن داستانهایی از قهرمانان ملی ایرانیان در صدر اسلام، بویژه از مازیار آماده میکند، که بیمنطقی مقاصد و اغراض از یکسو و نامعقولی اقدامات و وقایع از سوی دیگر مرکز ثقل آنها هستند و بههمین سبب برای طبع هیجانی ما چکامهای در بدنهادی و نابخردی عرب و پاکسرشتی، دلیری و هوشمندی «نژاد برتر ایرانی»!
نمونهی دیگر از سعید نفیسیست. وی مینویسد: «اگر با نظر دقیق و منصفانه بر تاریخ دورهای که ایرانیان در برابر تازیان ایستادهاند بنگریم، گویی همهی مردم ایران از مرز شام تا اقصای کاشغر، همداستان و یککلمه بودند و همه با یکدیگر پیمان بسته بودند از هر راهی که بتوانند این گروه سوسمارخوار بیخط و دانش را نگذارند برجان و دل ایشان فرمانروایی کند و زبان و اندیشه و فرهنگ و تمدنشان را براندازد. تا جایی که توانستند در میدانهای جنگ جانسپاری کردند و [...] از راه دیگر رخنه در بارگاه خلافت افکندند: گروهی گرد خاندان عباس برآمدند و شهر بغداد را در گوشواره ایران بر یثرب و بطحا برانگیختند و شکوه دربار ساسانیان را بار دیگر تازه کردند. گروهی دیگر در گوشه و کنار مردم را بقیام خواندند و معتزلی و خارجی و شعوبی و صوفی و اسمعیلی و قرمطی و زیدی و جعفری هر یک تاری بر گرد تازیان تنیدند و هر یک شکافی در آن سد آهنین که عمر پسر خطاب میپنداشت بر گرد دیار مردم خویش کشیده است افکندند. در میان کسانی که علمداران این جنبشهای ملی بودهاند چند تن را باید زنده نگاهدارندهی ایران شمرد و جای آن دارد که ایرانیان ایشان را پهلوانان داستان و تاریخ خود و جانشینان شایستهی دستان و زال و رستم و بهمن و اسفندیار رویینتن بدانند و حماسههای بزرگ وقف سران این مردم بزرگ مانند ماهآفرید و سنباد و مقنع و ابومسلم و استاذسیس [...] و مازیار و افشین و بابک [...] کنند».
نتیجهی قطعی چنین دید و لحنی ایجاد غرور کاذب در ما ایرانیان بوده است که همیشه حاضریم بینواییهای خود را با اسطورهسازی از پهلوانیهای نیاکانمان بپوشانیم و مفخم سازیم. و این در واقع یعنی به مؤثرترین وجه راه خود را به حقایق تاریخی بستن. سوای شعوبیان غیرعرب و بویژه ایرانی، که هدفشان استیفای حقوق برابر با مسلمانان عرب بوده و گروههایی از ایرانیانشان خود را در نژاد و تبار از عرب برتر میدانستند، نحلهها، جنبشها و فرقههای ناهمسانی چون معتزله، خوارج، صوفیه و اسماعیلی و غیره، که سعید نفیسی برشمرده، لااقل بههیچرو ضد تازی نبودهاند تا پیوندی که او از آنها به خواننده القا میکند بتواند «تاری بر گرد تازیان» تنیده باشد. به همین گونه نیز مجاز نیستیم نامهایی چون بهآفرید، سنباد، مقنع، ابومسلم، استاذسیس، مازیار، افشین و بابک را بهسادگی پشت هم ردیف کنیم، گویی که اینان در دشمنی با عرب، در ناسازگاری یا ضدیت با اسلام روال و غرضی یگانه داشتهاند و این نمایانگر یکپارچگی هویت آنان بوده است. شواهد ناهمگونی و تنافر عنصری اینگونه همساننماییها را هم امروز در گروههای از درون متضاد و متباین اپوزیسیونی میتوان دید که جز ضدیت با جمهوری اسلامی کمترین سنخیتی با هم ندارند.
تردید در پُردانی فرهنگی و تاریخی سعید نفیسی بههمان اندازه ناروا میبود که در ایرانیت و ایراندوستیاش. به همین جهت از جمله درصدد «اصلاح» دانستههای تاریخی او برآمدن و مثلاً علل دشمنیهای آشکار و نهان عباسیان مستقر در بغداد با مدعیان بالقوه و بالفعل خلافت در مدینه را به او آموزاندن زاید میبود، اگر گستاخی محسوب نمیشد. اما مسئله اصلاً این نیست. مسئله این است که صرفاً داشتن معلومات تاریخی و فرهنگی و افزون بر آن دلبستگی به ایران ضمانت نمیکند که مناسبات و روابط عملی تاریخی بهخوبی کاویده و سنجیده شوند. مگر حافظ که خود را مستظهر به قرآن و ملهم از آن میدانسته و بوده و احاطهی فنیاش را برآن مسلم باید گرفت، با هنر لفظاً و معناً زربفت شعریاش جهان و انسانی نیافریده که فقط در پندار و گفتار او ممکن شده است؟ انگیزهی دعاوی بیاساس سعید نفیسی با این تشخیصها در مورد «ایرانیت» ایرانیان صدر اسلام مکانیسم خاص و پیچیدهای دارد. بهچگونگی این مکانیسم در صورتی میتوان پیبرد که گویندگی و نویسندگی تاریخی کسانی چون او را نمودار رفتاری ناشی از ماهیت مجعول ایرانی بدانیم. این ماهیت مجعول همان منش و کنش فرهنگی ماست که چون بافتهای اندامیاش اسلامیاند و حفظ آنها برایش ضرورتی حیاتیست، تازیان را بمنزلهی حاملان مصالح آن بافتها نفی میکند، یعنی بمنزلهی مهاجمانی که پیوند امتی و مآلاً وجود و حضور تاریخی خود را بههمان اندازه مدیون مصالح و بافتهای اسلامی بودهاند که در چنین تعین و محکومیتی حامل آنها.
بدینگونه سعید نفیسی انتقام تحلیل رفتن ملیت ایرانی در اسلام را، امری که بمنزلهی ماهیت مجعول ما برای او نیز ناشناخته میماند، از حاملان و راهگشایان تازی اسلام میگیرد که در این نقش تاریخی خود نخستین معلولان و معلولین اسلام بودهاند. در پس چنین سنگری که او از پیش برای دفاع از یکپارچگی و یگانگی ایرانیان بر ضد سلطهی عرب ساخته و به اهمیت عامل درونزیشدهی اسلام در ایرانیان از دور هم پینبرده، همچنانکه عربِ در حقیقت متجاوز گشته از انگیزههای اسلامی را رأساً و مستقلاً علت تجاوز میپندارد، طبعاً نیز نمیتواند علل ناقض دعاوی خود را ببیند و بشناسد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ صادق هدايت، مازيار، چاپ سوم ۱۳۴۲، تاريخ زندگانی و اعمال او از مجتبی مينوی، ۱۱ـ۱۲.
۲ـ سعيد نفيسی، بابک خرمدين، ۱۳۴۲، ص ۷ و بعد.
منبع:سایت آرامش دوستدار